به گزارش خبرنگار مهر، در داستان این کتاب، چیزها جا به جا و اصطلاحا قاراشمیش شدهاند. مثلا عمونوروز تقاضای بازنشستگی کرده یا آقای مدیر کل در گوشی تلفن به پسرش میگوید که آبرویش را از سر چوبلباسی خانه بردارد و به اداره بیاید. منظور او از آبرویش، شلوارش است چون به خاطر حواسپرتی با زیرشلواریاش به اداره آمده است...
بخشهای مختلف داستان «اوضاع قاراشمیش میشود» با عناوین و تیترهایی از یکدیگر جدا میشوند. البته همگی به خاطر قاراشمیش شدن اوضاع به هم مرتبط هستند. این عناوین، به ترتیب عبارت اند از:
عمو نوروز تقاضای بازنشستگی میکند، اوضاع قاراشمیش میشود، جلسه محرمانه، بیچاره ما بیچاره شما بیچاره اونا، زیرشلواری راه راه مدیرکل، آبروی آقای مدیرکل، دبیر علوم از جلسه اخراج میشود، آقانوروز عمونوروز میشود، عکس تمام قد شلوار آقای مدیرکل، عمونوروز باید یک عمونوروز باشد، خاله پیرزن مرغ و خروسش را حنا میبندد، عمونوروز نه برگ چغندر!، خاله پیرزن قبول نکرد که نکرد، خاله پیرزن باهار میخواد چیکار؟، کجا گم گور شدید؟، کارت تبریک عید آقانوروز، توطئه علیه اداره تعطیلات، صفای قدمت بفرما!.
در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
مدیرکل جرات نکرد حرف بزند. تلفن را قطع کرد. باز چارهای ندید. دوباره شماره گرفت. دوباره مادرزنش گوشی را برداشت و دوباره زبان آقای مدیرکل بند آمد. مادرزنش گفت: «الو... الو! لالی... مرض داری زنگ میزنی حرف نمیزنی؟ ذلیل مرده!» آقای مدیرکل پکرتر از قبل، تا گوشی را گذاشت، تلفن زنگ خورد. پسرش بود. از دانشگاه زنگ میزد. قبل از اینکه حرفی بزند، مدیرکل گفت: «قربون شکل ماهت برم، درد و بلات بخوره تو سر بابا، بدو برو خونه، آبروی بابا رو از سر چوب لباسی بردار بیا.»
پسر آقای مدیر گفت: «منظورتون چیه؟ آبروی شما سر چوب لباسی چی کار میکنه؟» مدیرکل گفت: «حواس برام نگذاشتن که. منظوم اینه که شلوارم رو از سر جالباسی بردار بیا که دارم دیونه میشم. اگه کسی بفهمه با زیرشلواری اومدم اداره، آبروی چندین و چند سالهام میره.» پسر آقای مدیرکل از تعجب شاخ درآورد. البته چون آقای مدیرکل این ور خط بود، شاخش را ندید.
مدیرکل گوشی را که گذاشت، عهد کرد اگر همهی این مسائل به خوبی و خوشی حل شود، تمام خانه را به تنهایی خانهتکانی کند و هر چیزی که زن و بچهاش بخواهند، برایشان بخرد.
این کتاب با 56 صفحه مصور، شمارگان 2 هزار نسخه و قیمت 6 هزار تومان منتشر شده است.