نویسنده کتاب «راز نقاشی‌های مانی» معتقد است: قصه‌های کهن فارسی همان‌طور که برای نسل‌های پیش جذاب بوده‌اند، برای مخاطب امروز هم می‌توانند جالب باشند به این شرط که رنگ و بوی امروزی به آن ببخشیم. مادامی که ما قصه‌های کهنمان را از یاد نبریم، ایرانی بودنمان را هم فراموش نمی‌کنیم.

خبرگزاری مهر- گروه فرهنگ و ادب: آدم‌های  قصه «راز نقاشی‌ مانی»، روزها اسیرند و نمی‌توانند جایی بروند اما همین که خورشید غروب می‌کند آن‌ها هم آزاد می‌شوند. برای همین باید مراقب بود همه درهای خانه بسته باشد، اگر دری باز بماند، جادویی آغاز می‌شود و سر و کله خیلی از قصه‌های قدیمی پیدا می‌شود. کتاب «راز نقاشی مانی» نوشته فاطمه سرمشقی به تصویرگری رفعت‌هاشمی سی سخت، یکی دیگر از کارهای «اتاق تجربه رمان» است، که به تازگی در نشر چکه به چاپ رسیده و از این هفته در کتابفروشی‌ها توزیع خواهد شد.

خبرنگار مهر با فاطمه سرمشقی درباره کتاب «راز نقاشی مانی» به گفتگو نشسته است. این رمان به گفته نویسنده، رمانی است که بیشتر از آنکه به راز و رمز نقاشی‌های طلسم شده یک نقاش بپردازد در پی کشف راز و رمزهای حس‌های آدمی است. حس‌هایی که گاه حتی متناقض به نظر می‌آیند و در عین حال هر دو واقعیت دارند. راز نقاشی‌های مانی در پی بیان حس مادری است که حتی بعد از مرگ هم نگران دخترش است. و دختری که لا به لای قصه‌ها گم می‌شود، پیدا می‌شود و در این بین دنیا و هر چه در آن است را بهتر می‌شناسد.

شخصیت مانی چطور در ذهن شما شکل گرفت؟

مانی نقاش برگرفته از دو شخصیت و تلفیق آن‌ها در ذهنم است. اول از همه نقاشی که ماجرای زندگی افسانه‌وارش را سال‌ها پیش خوانده و تحت تاثیرش قرار گرفته بودم. نقاشی که فکر می‌کرد نقاشی‌هایش طلسم شده اند و برای همین از کشیدن پورتره می‌ترسید و فقط منظره می‌کشید تا اینکه عاشق دختری می‌شود. دختر تنها در صورتی حاضر می‌شود با او ازدواج کند که تصویرش را بکشد. نقاش می‌پذیرد. دختر را می‌کشد و دختر بر اثر حادثه‌ای می‌میرد. نقاش از ناراحتی خود را در اتاقی حبس می‌کند. پس از چند روز تصویر خودش را می‌کشد و می‌میرد. شخصیت دوم که بیشتر حرکات ظاهری و نوع حرف زدن و رفتارهایش را از او وام گرفته‌ام متعلق به کسی است که کتاب به او هدیه شده است و در سرتاسر کتاب حضور دارد.

رابطه مانا و مانی در این داستان چگونه است؟ حضور مانا چه کمکی به پیشبرد داستان کرده است؟

مانا و مانی پدر و دختر آرمانی من هستند. رابطه‌شان همانی است که من همیشه آرزویش را داشته‌ام و دلم می‌خواست با پدرم همچین رابطه‌ای داشته باشم. رابطه‌ای که دوست دارم دخترم با پدرش داشته باشد. رابطه‌ای که در عین احترام، صمیمانه هم هست. پدر و دختری که با تمام تفاوت‌هایشان سعی دارند همدیگر را درک کنند. در حقیقت این ماناست که داستان را پیش می‌برد. حس و حال مانا و رابطه‌اش با پدر و نقاشی‌هایش و حتی رابطه‌اش با مادر مرده و قصه‌هایی که از از به یاد دارد، شکل دهنده داستان است. مانی از طریق مانا است که با دنیای قصه‌ها ارتباط برقرار می‌کند و کم‌کم آن را بار می‌کند. شهرزاد هم با حضور مانا مرگش را می‌پذیرد و موفق می‌شود نفرت و حسرت را از دلش بیرون کند و یک بار دیگر عاشقانه به خانواده اش نگاه کند هر چند از دنیایی دیگر.

 

راوی داستان شما شهرزاد است. چرا او را به عنوان راوی انتخاب کردید؟

شهرزاد راوی کهن ایرانی است. راوی هزار و یک شب. کسی است که همیشه همراه با قصه و افسانه است و حتی نامش ما را می‌کشاند به دنیای قصه‌های کهن. دنیایی که هر چیزی در آن امکان پذیر است و ناممکن معنا ندارد. مادر مانا هم در این داستان رابطه‌ای خاص و عمیق با قصه و قصه گویی دارد و در حقیقت دخترش را با این قصه‌ها بزرگ کرده است طوری که مانا آن‌ها را واقعیت می‌پنذارد. شهرزاد هزار و یک شب برای زنده ماندن مجبور است قصه بگوید. شهرزاد داستان ما هم برای فراموش نشدن و در یادها ماندن چاره ای ندارد جز قصه‌گویی. قصه می‌گوید تا مانی و مانا او را همیشه به یاد داشته باشند و مانی به صرافت بیفتد تا نقاشی نیمه تمام او را کامل کند.

اصولاً استفاده از داستان‌های کهن فارسی و بازگشت به این قصه‌ها را چقدر در جلب توجه نسل جدید تاثیرگذار می‌دانید؟

به نظر من قصه‌های کهن فارسی همان‌طور که برای نسل‌های پیش جذاب بوده‌اند، برای مخاطب امروز هم می‌توانند جذاب و جالب باشند به این شرط که کمی آن را جلا بدهیم و رنگ و بوی امروزی به آن ببخشیم. قصه‌های کهن حاوی فکر و اندیشه و فرهنگ ایرانی هستند. به نظر من کند‌و‌کاو در این ریشه‌ها همان‌قدر که می‌تواند سرگرم کننده باشد، آموزنده هم هست. مادامی که ما قصه‌های کهنمان را از یاد نبریم ایرانی بودنمان را هم فراموش نمی‌کنیم. فرهنگمان را بی‌ارزش نمی‌دانیم و تشنه لب دنبال آبی نمی‌گردیم که در سبوی خودمان هست.

بهترین فصل این رمان به انتخاب شما کدام است؟

نام بردن یک فصل به عنوان بهترین فصل برایم کاری غیر‌ممکن است. تمام فصل‌های این کتاب برایم به یک اندازه دوست داشتنی هستند البته این حرف به این معنی نیست که همه فصل‌ها بی‌عیب و نقص و عالی هستند. بی‌شک کتاب قابلیت بهتر شدن را دارد. حتی خود من آن را بی‌عیب و نقص نمی‌دانم اما خاطره‌ای که پشت نوشتن تک تک فصل‌ها برایم وجود دارد و هر بار با خواندنش برایم تداعی می‌شود مانع از نام بردن یک فصل مشخص است اما تکه‌هایی هست که واقعا دوستشان دارم و آن لحظه‌ها متعلق به زمان‌هایی است که شهرزاد از حس و حالش نسبت به دختر و همسرش حرف می‌زند. حس‌های مادری که مرده و حالا می‌تواند دخترش را از یک دنیای دیگر ببیند و مراقبش باشد. این لحظه‌ها به نظرم جزو لحظه‌های خاص کتاب است.

.................................

گفتگو از زهره نیلی