به گزارش خبرنگار مهر، دوسال پیش بود که گزارش "میم مثل مدرسه، مثل محرومیت" در خبرگزاری مهر منتشر شد. گزارشی که روایتی ملال آور از بچه های چند روستای سرخه مهر در 75 کیلومتری شمال کوهدشت بود.
این دانش آموزان در روستای خود تنها حق دارند دوره ابتدایی را طی کنند و پس از آن به علت نبود مدرسه راهنمایی مجبورند به جای قلم های نیمه تمام، چوب چوپانی را به دست گرفته و آرزوهای دور و دراز تحصیل را کنار میز و نیمکت های رنگ و رورفته برای همیشه جا بگذارند.
بچه های دانش آموزی که بزرگ ترین آرزوی زندگی شان ادامه تحصیل است اما دیو نبود مدرسه متوسطه اول پا روی آرزویشان می ساید.
دو سال پیش چند گزارش پیگیری دیگر از بچه های بی مدرسه سرخه مهر در خبرگزاری مهر منتشرشد اما جوابیه قاطع مسئولان مربوطه استانی این بود که بروند و در مدرسه شبانه روزی هومیان در 55 کیلومتری سرخه مهر درس بخوانند؛ غافل از این که رفت و آمد از 55 کیلومتر راه کوهستانی از عهده ی پاهای کوچک و کفش های پاره پلاستیکی برنمی آید.
آن هم بچه هایی از خانواده هایی فقیر و بی درآمد که باید در کنار درس خواندن، همیار کار کشاورزی و دامداری و دست های پینه بسته پدران خود باشند؛ بچه هایی که حق دارند در روستای خود و کنار دیوارهای ترک خورده خانه های خود درس بخوانند.
با پیگیری های خبرگزاری مهر بالاخره چند خیر گمنام تهرانی حاضر می شوند برای پنج روستای نزدیک به سرخه مهر مدرسه بسازند تا مرهمی باشد بر دل این دانش آموزان روستایی.
در آستانه سال تحصیلی جدید همراه هدایای مردمی و چند نفر از اهالی فرهنگ و هنر کوهدشت راهی سرخه مهر می شویم تا هم لوازم التحریر و هم مژده ساخت مدرسه را به دست ها و گوش های تشنه دانش آموزانش برسانیم.
باز هم جاده شنی پر از چاله ای را پشت سر تحمل خود جا می گذاریم که نسبت به دو سال پیش ویران تر به نظر می رسد.
پس از سرکشی به چند روستای نیله، گرده مهر، باغ بالا و چنارمدووی به سرخه مهر مرکزی می رسیم و بچه هایی را می بینیم که کنار دیوارهای چینه ای چشم به راه مانده اند.
دست های سیاه سوخته از رنج کار را برای گرفتن هدایا جلو می آورند و وقتی خبر قرار ساخت مدرسه متوسطه اول را می شنوند برق چشم هایشان دوچندان می شود و لبخند شادی روی لب های ترک خورده شان موج می اندازد.
دوسال گذشته است و علی دو کلاس بالاتر رفته و هنوز آرزو دارد در آینده خلبان شود تا هواپیمایش را بالای سر روستا پرواز دهد و دست شادی برای اهل روستا تکان دهد.
خانه های روستا ترک دارتر و خراب تر شده اند و برخی خانه ها زانو زده و فروریخته اند و دانش آموزان پنج روستا از 85 نفر به 100 نفر رسیده است.
زهرا دانش آموز کلاس ششم است که شعر بلندی را از حفظ می خواند و می گوید آرزو دارد در آینده بازیگر سینما شود غافل از اینکه بازی روزگار و نبود مدرسه این آرزو را محال کرده ست و اگر ساختمان مدرسه متوسطه اول شانه به شانه دبستان کوچک ابتدایی سرخه مهرشان بنا نشود باید سال آینده کنار سنگ و چینه خانه ها، همبازی خانه بازی دختران ترک تحصیل کرده روستا باشد.
چوپان نوجوانی را می بینیم که کیف مدرسه ای بر پشت، چند گاو را برای چرا از روستا بیرون می برد. می گوید نامش حسن است و بعد از پایان دوره ابتدایی به اجبار چوپان شده است.
از کیفی که برپشت دارد می پرسم و او می گوید: قبلا کیف مدرسه ام بوده اما حالا توشه چوپانی ام را درآن می گذارم. حسن می گوید که ریاضی اش بسیار خوب بوده و می خواسته است دبیر ریاضی شود اما..
یکی از اهالی از من می خواهد دوربین کوچک خبرنگاری را به خانه اش ببرم تا آن همه درد محرومیت بزرگ را در آن جا دهم.
پوست مار بزرگی داخل تنها اتاقش مانده و او می گوید: دیشب ماری داخل خانه پوست انداخته و بچه هایم از ترس مار به خانه اقوام رفته اند. مشهدی حسین ادامه می دهد: شب نیست مار و عقرب داخل خانه های خود نکشیم و تا حالا چندنفر را نیش زده اند.
مرد سالخورده می گوید: حالا با این وجود نه خانه می خواهیم و نه چیز دیگری؛ حاضریم کنار مارها و زیر سقف های لرزان زندگی را ادامه دهیم اما بچه هایمان درس خواندن را ادامه دهند تا مثل ما مجبور نباشند در فقر و محرومیت زندگی کنند.
سرخه مهر را جا می گذاریم با آن همه آرزوی بزرگ بچه های کوچکش؛ بچه های بی مدرسه ای که دل های ترک خورده شان را به بازگشت ما گره زده اند و قولی که داده ایم، با خود فکر می کنم اگر این وعده ها عملی نشود جواب این همه دل شکستگی را که خواهد داد.
....................................................
گزارش و عکس: حشمت اله آزادبخت