به گزارش خبرنگار مهر، نشست «موانع رشد رمان در ایران» یکشنبه شب، 6 مهر با حضور و سخنرانی حسین پاینده در سرای داستان بنیاد شعر و ادبیات داستانی ایرانیان برگزار شد.
پاینده در این نشست گفت: هدفم از صحبت در این جلسه این است که به این سوال پاسخ بدهم که چرا رمان نتوانسته در کشور ما به اندازه داستان کوتاه رشد کند و مخاطب داشته باشد. و چرا به اندازه نویسندگان داستانکوتاه، رماننویس نداریم. ما در زمینه رمان، با مشکلات جدی روبرو هستیم، چندانکه وقتی ميخواهیم بهترین رمانهای ایرانی را نام ببریم، باز هم به آثار 20 و 30 سال گذشته برمیگردیم. نکته اول در اینجاست که رمان، ژانر ایرانی نیست. اسمش هم ایرانی نیست. بلکه رمان، نامی فرانسوی است که به انگلیسی «ناول» میشود و به معنی نو و جدید است. چون این ژانر در قرن هجدهم به وجود آمد و نسبت به شعر که قرنها سابقه داشت، جدید به حساب میآمد.
وی افزود: در کشور ما، رمان عمدتا با توجه به ترجمههای فرانسوی وارد شد و زمان این ورود هم حوالی انقلاب مشروطه بود. چون در آن زمان بیشتر رمانهای تاریخی فرانسوی یا روسی در کشور وجود داشت، رماننویسهای ما هم به این سمت رفتند که رمان تاریخی بنویسند. بعد از رمان تاریخی، رمان اجتماعی آمد که درباره مسائلی از جمله پلیس، وضعیت بهداشت جامعه و کمبودها بود. نمونهاش هم رمان «تفریحات» از محمود مسعود یا «تهران مخوف» بود. این رمانها وضعیت فلاکتبار جامعه ما در آن زمان را نشان میدادند.
این محقق در ادامه گفت: نویسندگانی چون آلاحمد و ساعدی در امتداد خط رمان اجتماعی هستند که به رئالیسم رسید. در اروپا ابتدا رمان رئالیستی شکل گرفت. در ایران هم بعد از شکست مشروطه و آغاز استبداد رضاخانی، موانع زیادی مقابل رشد رمان شکل گرفت. با وجود همه کمبودها و موانع رشد رمان در دوران پهلوی اول و دوم، سانسوری که در دوران پهلوی دوم شکل گرفته بود، به نفع رماننویسان ما شد چون آنها را به سمت سمبولیسم سوق داد. به این ترتیب چون نمیتوانستند مسائل را به صورت مستقیم بیان کنند، به سراغ تمثیل رفتند.
نویسنده مجموعه «داستانکوتاه در ایران» گفت: شخصیت اصلی رمانهای مدرن، معمولا آدمهای دروننگر و مردمگریز هستند. معمولا این شخصیت را در فضای بسته میبینیم. در حالی که در رمانهای رئالیستی، شخصیتها در فضای باز قرار دارند. وقتی روشنفکران از دنیای بیرون سرخورده میشوند، به دنیای درون پناه میبرند. و این افراد شخصیتهای رمان مدرن را میسازنند. حالا بپردازیم به این که رمان اصلا چگونه متولد شد. این ژانر در عصری متولد شد که متفکران و فلاسفه، میراثی چندصد ساله را مقابل خود داشتند و معتقد بودند با اتکا به ادراک درونی، میتوانند حقیقت را کشف کنند. بنابراین رمان محصول فلسفه عقلگراست. یادآوری جمله رنه دکارت مفید است که «من فکر میکنم پس هستم». رمان پس از گذر از جوامع غربی از فلسفه کلاسیک، به عقلگرایی قرنهای 17 و 18 رسید و ظهور کرد.
ماهیت رمان، فرد است و ریشه ادبیات ما جلوگیری از فردیتگرایی
وی گفت: نویسنده رمان در پی درانداختن تصویری نو است. کلیدواژه رمان، فرد است؛ خلاف حماسه که روح ملی را تقویت میکند. رمان خلاف تصویر و تعریفی که در کشورمان دارد، یک داستان بلند نیست. این یک تعریف کمی غیردقیق است. رمان داستانی است که شخصیت اصلیاش فردی است که به شناختی از خود رسیده یا میرسد. در گذشته و اندیشه عرفای ما، فردیت مانع در سلوک میشود و سالک باید از خود بگذرد تا به مقامات و جایی برسد. نمونهاش هم در تذکرةالاولیا یا هفتپیکر نظامی است که شخصیتها تفرّد ندارند. یا در اشعار حافظ، فقط به نام خودش یا ممدوحانش توجه شده است. ویژگیهای که حافظ برای معشوق برمیشمرد، برای معشوق عام است. در تمام اشعار کلاسیک ما، معشوق اینگونه است. در مجموع در ادبیات کلاسیک ما که تاثیر زیادی از آموزههای عرفانی گرفته، فردیت مهم نبوده است. از بعد از انقلاب مشروطه بود که فردیت وارد ادبیات ما شد.
پاینده گفت: در دوران مشروطه بود که عارف قزوینی نام معشوقه را در شعرش آورد و با این کار، به معشوق فردیت بخشید. در همین زمان مشروطه است که کتابهای خاطرات شخصی هم نوشته میشود. نمونهاش هم خاطرات تاجالسطنه است. یعنی به یک صدا فردیت داده شد؛ صدایی که از تجربیات فردی سخن میگوید. در رمان، شخصیت اصلی به دنبال این است که تصویری از آینده دیگرگون بدهد. هرچند که بذر رمان در ادبیات ما کاشته شد، اما فضا و زمینه برای رشد آن آماده نبود. در حالی که در کشورهای غربی این زمینه فراهم بود و قرنهای 18 و 19 در اوج این زمینه قرار داشتند. دلیل آمادگی این زمینه و فضا همان جمله دکارت بود که به آن اشاره کردم؛ «من فکر میکنم پس هستم.» یعنی فردیت. 200 و 300 سال پیشزمینه فکری و فلسفی برای رمان در اروپا وجود داشته است و اگر اینقدر خوب در این منطقه ظهور میکند، به این دلیل است. در ایران این شرایط تازه داشت از انقلاب مشروطه آغاز میشد که استبداد رضاخانی آن را از بیخ و بن برچید.
نویسنده کتاب «گشودن رمان» در بخش دیگری از سخنانش گفت: باید زمینههای فرهنگی و اجتماعی وجود داشته باشد تا رمان رشد کند. البته این زمینهها نه در زمان مشروطه و نه حالا در میان ما وجود ندارد. میخواهم در اینجای بحث از نظریه باختین کمک بگیرم. سنت ادبی ما شعر است. نثر ادبی به مفهوم داستانی، آنچنان در ادبیات کلاسیک ما وجود ندارد. بنابر نظریه باختین، شعر یک اثر تکصدایی است. در حالی که به استدلال او، رمان اثری چندصدایی است و هر شخصیتی در آن، یک صدا دارد. تازه فقط شخصیتها نیستند و راوی هم یک صدا دارد. به علاوه نویسنده هم یک صدا برای خود دارد. پس در رمان، با کشاکش صداها روبرو هستیم. به عنوان مثال، رمان «جزیره سرگردانی» سیمین دانشور، تقابل دو صدای اسلام انقلابی و مارکسیسم است. یعنی شخصیت هستی بین این دو صدا گیر افتاده و در پایان هم شخصیت سلیم را که دارای اعتقادات اسلامی است، به جای مراد که چریک و مبارز است و سمپاتی خواننده را هم با خود دارد، برمیگزیند. این یعنی یک اثر چندصدایی چون ما صداهای مختلف را در آن میشنویم. اما شعر به ویژه شعر غنایی، یک اثر تکصداست.
رمان، تمرین شنیدن صداهایی است که تحمل شنیدنشان را نداریم
این منتقد ادبی ادامه داد: وقتی در یک کشور و یک فرهنگ، شعر تا این حد قوی باشد، زمینههای فرهنگی و اجتماعی مناسبی برای رشد رمان وجود نخواهد داشت. مگر این که اتفاقی بیافتد که در مشروطه افتاد یعنی تشکیل پارلمان. اما پارلمان کجاست؟ محل کشاکش صداها. یعنی نوشتن و انتشار رمان، یک تجربه دموکراتیک است. اگر این تجربه در زمان مشروطیت نهادینه میشد، یکی از موانع رشد رمان در کشورمان برداشته میشد. متاسفانه هم پهلوی اول و هم پهلوی دوم امکان این تجربه را از ما گرفتند. رمان، با بازنمایی صداهای مختلف، دموکراتیزه کننده است. رمان تمرین شنیدن است؛ شنیدن صداهایی که تحمل شنیدن آنها را نداریم. یعنی پذیرش تکثّر. حالا میشود قضاوت کرد که جامعه ما تا چه حد به شنیدن صداهای مختلف اعتقاد دارد. اگر این اعتقاد و تحمل در جامعه ما وجود داشته باشد، وضعیت رمان باید به گونه دیگری باشد که نیست.
پاینده گفت: تغییر زاویه دید، یکی دیگر از تمهیداتی است که رمان برای ورزش دادن مخاطب به دموکراسی به کار میگیرد. مانند دمبل زدن وزنهبردار یا دویدن فوتبالیستی که قرار است به زمین برود و باید بدنش را گرم کند چون بدون این گرمکردن بدنش درد خواهد گرفت. رمان ما را به آن نگاه تکثرگرا عادت میدهد. با خواندن رمان، یک گفت و شنود و مکالمه بین خواننده و متن آغاز میشود. من با خواندن رمان، نه فقط صدای شخصیتها را میشنوم بلکه خودم هم وارد گفتگو میشوم. این نظریه باختین است. البته برای ترجمه آن از عبارت گفت و شنود استفاده کردهاند که نادرست است چون این یک فرایند گفتوگویی است و ما با رمان وارد گفتوگو میشویم نه گفتوشنود. به یاد آیهای از قرآن کریم افتادم که میگوید: «بشارت بده به آنان که همه سخنان را میشنوند و از میان آنها بهترین را انتخاب و پیروی میکنند.» باختین کتابی به نام «مسائل رویکرد ادبی داستایوفسکی» دارد که در آن به تفاوت عمدهای بین تولستوی و داستایوفسکی اشاره میکند. باختین میگوید صداهای گوناگون آثار تولستوی همه تابعی از حقیقت هستند و در واقع بازنمایی آن حقیقتاند. حقیقت مورد نظر هم همه صداها را همگون کرده است. به همین دلیل آثار تولستوی تکصدا هستند اما داستایوفسکی در داستانش، چندصدایی را راوج میدهد.
هنر این است که شخصیت نافرمان خلق کنی
وی ادامه داد: همین نکته است که برای ایرانیها عجیب است. این نکتهای است که در کارگاههای داستاننویسی به آن اشاره میکنم اما هنرجویان یا شاگردان میگویند نمیفهمیم چه میگویی! هنرجویان میگویند مگر من نویسنده نیستم؟ خب چیزی را که من میخواهم بگویم، شخصیت داستانم میگوید دیگر. من هم در پاسخ میگویم اتفاقا باید عکس باشد. یعنی هنر این است که شخصیت نافرمان خلق کنی! در آن صورت است که میتوانیم رمان چندصدا و تکثر آرا را ببینیم. اینجا بین بارت و باختین، همسویی وجود دارد. یعنی همانجایی است که بارت به آن مرگ مولف میگوید. اینجا بحث اراده و اختیار شخصیت مطرح میشود. اگر اختیار وجود نداشت و خداوند به بندگانش اختیار نداده بود که دیگر جزا و آخرت مفهومی نداشت. از نظر بارت و باختین، نویسنده توانا کسی است که به استقلال شخصیتهایش میدان بدهد. بارت معتقد است که 2 گونه رمان وجود دارد؛ رمان نوشتنی و رمان خواندنی. اگر تسلیم جهان داستان بشوی و همه شخصیتها هم بلندگوی آرای نویسنده باشند، در حال خواندن رمان خواندنی هستی. یعنی به عنوان خواننده، واکنشی انفعالی داری. اما رمان نوشتنی، آن رمانی است که هنگام خواندنش، با یک تعامل، در حال ساختن جهان داستان هستی. این اتفاق تنها زمانی میافتد که رمان، چندصدایی باشد. رمان سیمین دانشور، داستان شوهر کردن هستی یا انتخاب کردنش بین مراد و سلیم نیست بلکه در پی این است که بگوید کدامیک از دو ایدئولوژی میتوانست در آن زمان رهاییبخش باشد. در کل، ما هنگام خواندن رمان «جزیره سرگردانی» مصرفکننده صرف نیستیم.
انسان متعصب نمیتواند رماننویس باشد
مولف کتاب «رمان پسامدرن و فیلم» در بخش دیگری از سخنانش با اشاره به عدم توفیق رماننویسی در ایران گفت: نویسندگان ما، چندصدایی نیستند. اگر با آنها رفیق و صمیمی شوید میبینید که بعضا انسانهای متعصبی هستند و انسان متعصب نمیتواند رماننویس باشد. شما میتوانید اعتقاد خودتان را داشته باشید ولی شخصیتهای رمانتان مثل شما فکر نمیکنند. اگر با این نگاه تنگ و تکساحتی به دنیا نگاه کنید، نمیتوانید رماننویس شوید. اگر نویسندگان ما به چندصدایی معتقد نباشند، نمیتوانند رمان بنویسند. مشکلات رماننویسی در کشورمان را میبینید ؟
پاینده ادامه داد: مشکل بعدی خلط تفاوتهای رمان و داستان کوتاه است که بدبختانه مشکل بزرگی ایجاد کرده و در واقع از کارگاههای داستاننویسی هم نشات میگیرد. در این کارگاهها و البته محافل دیگر این دید کمّیگرا وجود دارد که داستان بیشتر از 3 هزار کلمه، رمان است و ... . این از جمله اشتباهات بزرگ است که میگویند رمان، بسطیافته داستان کوتاه است. در کارگاههای داستانکوتاه من از متقاضی میپرسم چرا به این کارگاه آمدهای و او پاسخ میدهد که میخواهم دستم برای نوشتن رمان، راه بیافتد. در حالی که داستان کوتاه هیچ ربطی به رمان ندارد و این دو، ژانرهای متفاوتی هستند. در اروپا، اول رمان به وجود آمد بعد داستان کوتاه. در ایران هم همینطور بود و با یک فاصله 20 ساله از مشروطه و بعد از شکلگیری رمان بود که جمالزاده مجموعهداستان «یکی بود یکی نبود» را منتشر کرد.
این پژوهشگر ادبی گفت: داستان کوتاه مدرن ریشه در ادبیات غنایی ما دارد. به همین دلیل است که داستان کوتاه در ایران درخشیده است. چون ریشه در ادبیات ما دارد. شعر، جانمایه ادبیات ماست. نشان به این نشان که هنوز هم وقتی میخواهند در تلویزیون، صابون تبلیغ کنند، از شعر استفاده میکنند. این ذهنیت ناخودآگاه، نویسندگان ما را در موقعیت خوبی برای ایجاز قرار داده است و ایجاز، هم اصل شعر است و هم اصل داستان کوتاه. بهتر است مبالغه هم نکنیم و بگوییم داستان کوتاهمان، خوب است نه خیلی عالی. ولی در رمان ضعیف هستیم. قوت شعر در پسزمینه ذهن ما این اجازه را میدهد که داستانکوتاه خوب بنویسیم اما برای نوشتن رمان مشکل داریم.
وی گفت: نمیدانم چرا این روزها کسی به این حرف نمیخندد که «اول داستان کوتاه بعد رمان». مگر کسی که میخواهد خلبان هواپیمای مسافربری شود، اول میرود و خلبانی هلیکوپتر یاد میگیرد؟ در یک جمعبندی بگویم که در این بحث، برخی از مهمترین موانع رشد رمان در ایران را از جمله دلایل فلسفی، دلایل فرهنگی اجتماعی و دلایل گونهشناختی را برشمردیم. اما یک نکته حاشیهای این که رونق ترجمه بیشتر از تالیف است و گواه این حرف هم این است که شما دو کتاب، یک ترجمه و یک تالیف را برای ناشری ببرید و عکسالعملش را ببینید. به شما خواهد گفت بگذار اول رمان ترجمه را چاپ کنیم تا بعد. البته منظور این نیست که ترجمه بد است. چون ترجمه میتواند باعث ایجاد جریانهای داخلی شود. اما در کل باید نسبتی بین انتشار چاپ ترجمه و تالیف برقرار شود. نکته حاشیهای بعدی هم این که این روزها رمان عامهپسند به وفور نوشته و خوانده میشود و این مسائلی که به آنها اشاره کردم، درباره رمانهای جدی و نخبهگرا بود.
رمانهای عامهپسند را شبها از تلویزیون تماشا کنید
پاینده ادامه داد: رمانهای عامهپسند ذائقه ادبی ما را تنزل میدهند و با این نوع رمانها، نباید توقع داشت که نویسندگانمان به شخصیتپردازی عمیق بپردازند. چون شخصیتهای این رمانها، سیاه و سفید هستند. شاید مبالغه نباشد که بگوییم، سریالهای تلویزیونیمان، شکلی از رمانهای عامهپسند هستند. اصلا میتوانید رمان عامهپسند نخوانید و شبها این رمانها را از تلویزیون ببینید. اینجاست که رویکرد درونکاوانه نویسندگان رمانهای مهم و فیلمسازی چون اصغر فرهادی مشخص میشود. به عنوان مثال در فیلم «درباره الی» صحنه آغازین، درون یک صندوق صدقه است که همه پول میاندازند و یکی حلقه ازدواجش را در آن میاندازد. یا در فیلم «جدایی نادر از سیمین» دوربین و دیدگاه ما داخل دستگاه فتوکپی که دارد شناسنامههای نادر و سیمین را کپی میگیرد، قرار دارد. خب در مصاحبهها و فیلمهای تلویزیونی به کرات به مساله طلاق پرداخته میشود اما این پرداختها بیرونی است در حالی که رویکرد فرهادی در این فیلم، درونی است.
رماننویسان، طبیبان فرهنگی جامعه هستند
این منتقد در بخش پایانی سخنانش گفت: از آنجا که رمان، کالبدشکافی فرهنگی است، باید به آن مجال داد. رمان مانند رادیولوژی است و جامعه را از درون نشان میدهد. اگر رمان در کشوری پا نگیرد، آحاد مردم به مشکلاتشان پی نخواهند برد و این برای جامعه خطرناک است. رماننویسان طبییان فرهنگی جامعه هستند و اگر به آنها مجال داده شود، دیگر مسئولان فرهنگی در مصاحبههایشان نمیگویند از فلان مساله غافلگیر شدیم. یعنی مجال دادن به رماننویسان باعث میشود که دیگر غافلگیر نشویم. همینجاست که یادآوری آیه دیگری از قرآن مناسب است که «ن والقلم و ما یسطرون» سوگند به قلم و آنچه که مینگارد!