مجله مهر- حسن اجرایی: او همان کسی بود که درباره تولدش چنین نوشته است: «نزول اجلالم به باغ وحش این عالم در سال ۱۳۰۲». پدر جلال آل احمد، سید احمد طالقانی، یک روحانی ساده و امام جماعت مسجد پاچنار و لباسچی تهران بود؛ و مادر جلال، امینهبیگم اسلامبولیچی، خواهرزاده شیخ آقابزرگ تهرانی نویسنده شهیر کتاب کمنظیر «الذریعه فی تصانیف الشیعه» است.
او که در خانوادهای روحانی رشد یافته بود، به خواست پدر به تحصیل دروس حوزوی پرداخت و بی اطلاع پدر در دوره شبانه دارالفنون هم ثبتنام کرد. خود او میگوید: «روزها کار؛ ساعتسازی، بعد سیمکشی برق، بعد چرمفروشی و از این قبیل و شبها درس.»
شهریور 1320؛ فرصتی برای ظهور نویسندگان جدید
پس از اشغال ایران توسط متفقین و استعفای رضاشاه و در نتیجه به تخت نشانده شدن محمدرضا پهلوی، پس از سالها فضای باز و آزاد برای نویسندگان و احزاب و روزنامهها ایجاد شد و نویسندگان بزرگی همچون صادق چوبک، بزرگ علوی، صادق هدایت، محمد مسعود در سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۴ درخشیدند. جلال درباره این سالها مینویسد: «مردمی که از فشار سکوت نزدیک بود لال بشوند،با عجله هر چه گفتنی است بیرون میریزند.»
جلال آل احمد هم به مطالعه مجلاتی از قبیل پیمان، مرد امروز، دنیا و مطبوعات حزب توده پرداخت و با آثار احمد کسروی و شریعت سنگلجی آشنا شد. او در سال ۱۳۲۲ دروس سطح حوزه را به پایان برد و دیپلم دارالفنون را هم گرفت و به خواست پدر راهی نجف شد. اما خود قصد دیگری داشت و میخواست برای تحصیلات جدید راهی لبنان شود. با این حال نه آنطور شد که پدر میخواست و نه آنگونه که خود در رویا داشت.
جلال پس از بازگشت از نجف تغییراتی کرده بود و گاهی دستبسته و بدون مهر نماز میخواند و گاهی انگ لامذهبی میشنید و از همین رو بود که مورد خشم پدر قرار گرفت و دل از خانه پدری کند. او سپس کتاب «التنزیه لاعمال الشبیه» علامه سید محسن امین را با نام فارسی «عزاداریهای نامشروع» و با نام مستعار ج.ا منتشر کرد. کتابی که یکجا از سوی بازاریان خریده و از بازار جمع شد.
او در همین سال، داستان زیارت را نوشت که نتیجه سفر او به عراق و عتبات عالیات بود و نوروز ۱۳۲۴ در مجله سخن به چاپ رسید. داستاننویسی جلال گرچه با تاثیر از صادق هدایت شروع شد، اما کمکم به یکی از مستقلترین و صاحب سبکترین داستاننویسان ایران تبدیل شد. اولین مجموعه داستان او اسفند ۱۳۲۴ در کتاب «دید و بازدید» انتشار یافت.
تا پای اعدام پیش رفت
سال ۱۳۲۳، برای جلال آل احمد و دوستان نزدیک او سال پیوستن دستهجمعی به حزب توده بود. حزب توده در آن سالها بسیاری از جوانان خوشفکر را به سوی خود میکشاند و نقش مهمی در مبارزه با رژیم شاه داشت.
او به سرعت در حزب توده پیشرفت کرد و به گفته خودش «در عرض ۴ سال از یک عضو ساده به عضویت کمیته حزبی تهران» رسید و نقش مهمی در انتشار نشریات حزب توده داشت. جلال دوره لیسانس خود را با پایاننامهای با موضوع داستان حضرت یوسف در قرآن به پایان برد و دبیر دبیرستانهای تهران شد.
در همین سال به تشویق صادق هدایت و احسان طبری، کتاب «محمد و آخرالزمان» پل کازانو را ترجمه کرد و چون آن کتاب حاوی توهین به پیامبر اکرم بود، به کفر متهم شد و حتی برادر او محمدتقی طالقانی برای اجرای حکم قتل او از مدینه به تهران آمد. سرانجام جلال به حضور شیخ احمد کرمانشاهی رفت و به اشتباه خود اقرار کرد و جان سالم به در برد.
جدایی دستهجمعی از حزب توده
عیان شدن وابستگی حزب توده به شوروی و برخی دلایل دیگر باعث شد خلیل ملکی و یاران او که جلال هم در میان آنها بود، در آذر ۱۳۲۶ از حزب کنارهگیری کنند و «جامعه سوسیالیستهای نهضت ملی ایران» را بنا نهند اما حزب آنها چندان دوام نیاورد و جلال به نوشتن و ترجمه روی آورد. «سه تار» را در ۱۳۲۷ منتشر کرد و به خلیل ملکی تقدیم کرد. ترجمه و چاپ «قمارباز» داستایوفسکی هم در همین سال رخ داد.
ترور نافرجام شاه از سوی یکی از اعضای جوانان حزب توده دوباره پای جلال را به دنیای سیاست کشاند. چرا که نامهای جعلی با امضای خلیل ملکی و جلال آل احمد و چند تن دیگر به چاپ رسید که از ترور شاه اظهار تاسف کرده بودند. جلال و دوستانش اما به رغم جو ترسآور، اعتبار نامه را زیر سوال بردند؛ گرچه گفتند با ترور مخالفند.
بهار ۱۳۲۸ آمد و جلال که سفرهایی به نقاط مختلف ایران داشت، در اتوبوس شیراز - تهران با سیمین دانشور آشنا شد و به گفته سیمین دانشور، «با وجود اینکه در همان برخورد اول درباره وجود معادن لب لعل و کان حسن شیراز در زمان ما شک کرد و گفت تمام اینگونه معادن در زمان همان مرحوم خواجه حافظ استخراج شده»، باز به هم دل بستند و در سال ۱۳۲۹ ازدواج کردند.
جلال پس از تشکیل حزب زحمتکشان ملت ایران توسط خلیل ملکی و مظفر بقایی به آنها پیوست و در نشریات حزبی فعال شد. او در سال ۱۳۳۰ از خیر مدرک دکترا گذشت و رسالهای با موضوع بررسی ریشههای هندی و ایرانی قصه هزار و یک شب را ناتمام گذاشت و آنچنانکه خود گفته «از آن مرض شفا یافت».
«سیاست را بوسیدم و گذاشتم کنار»
جلال آل احمد اما سرانجام از بازی قدرتی که در مردان سیاست دید خسته شد و اردیبهشت ۱۳۳۲ از سیاست کنار کشید و دست به کار ساختن خانهاش در شمیران شد. پس از آن بود که آیتالله کاشانی از ریاست مجلس برکنار شد، مجلس منحل شد، شاه زاهدی را نخستوزیر کرد، کودتای ۲۸ مرداد رخ داد و دیکتاتوری سیاه پهلوی آغاز شد.
در پاییز ۱۳۳۲ جلال به شهربانی احضار شد و یک روز در بازداشت ماند و عاقبت با پادرمیانی ابراهیم ریاحی شوهرخاله همسرش و با نوشتن تعهدنامهای آزاد شد. «من از اردیبهشت ۱۳۳۲ سیاست را بوسیدم و گذاشتم کنار.»
پس از این او به شدت به کار ترجمه، نوشتن داستان و سفر به نقاط مختلف ایران پرداخت. در سال ۱۳۳۶ به همراه سیمین دانشور به فرانسه سفر کرد. این سفر دو ماهه به کشوری که از لحاظ فرهنگی بسیار مورد توجه جلال بود، باعث ارتباط بیشتر او با جامعه کتاب و اندیشه فرانسه شد.
آغاز مبارزه با «غربزدگی»
در همین سالها بود که دیدگاههای او درباره غربزدگی کمکم منتشر شد. او در مقالهای که خطاب به شهردار تهران نوشته بود یادآور شد: این روزها همه میبینیم که به اسم زیبا کردن شهر به چه سرعتی دارند تهران را از ریخت میاندازند. اگر از محلههای متمدن شهر بگذری و قضاوت را تنها به چشم وابگذاری نمیفهمی در کدام گوشه از دنیایی. آقای شهردار طاق بازار را خراب میکند تا هر چه بیشتر ورق آهن ژاپنی و شیشه بلژیکی و روسی مصرف شود.
بارور شدن باورهای سنتی و مذهبی جلال آل احمد را میتوان در سال ۱۳۴۰ دید. کارها و آثار پراکنده او در همین زمینه را میتوان مقدمهای دانست بر انتشار کتاب غربزدگی در انتهای سال ۱۳۴۰. کتابی که انتشار بخشهایی از آن در نشریه «کیهان ماه»، موجب توقیف مجله مذکور و به گفته جلال، نرسیدن مدیر کیهان به صدارت شد. با این حال کتاب غربزدگی در سال ۱۳۴۱ به طور کامل منتشر شد و تکانی در میان روشنفکران ایجاد کرد.
خود جلال آل احمد درباره زمینههای نوشته شدن غربزدگی میگوید: «همینجوریها بود که آن جوانک مذهبی از خانواده گریخته و از بلبشوی ناشی از جنگ و آن سیاستبازیها سر سالم به در برده، متوجه تضادهای اصلی بنیادهای سنتی اجتماعی ایران شد.»
او در سال ۱۳۴۲ کتاب مهم و ارزشمند «در خدمت و خیانت روشنفکران» را نوشت. کتابی که اولین جرقههای آن را سکوت روشنفکران پس از واقعه خونین ۱۵ خرداد ۴۲ زدند. آل احمد میگوید: «طرح اولیه این دفتر در دی ماه ۱۳۴۲ ریخته شد. به انگیزه خونی که در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ از مردم تهران ریخته شد و روشنفکران در مقابلش دستهای خود را به بیاعتنایی شستند.»
گرایشهای او در برابر غربگرایی و غربزدگی را در نامهاش به آرامش دوستدار هم دید. نامهای که در ۱۷ مهر ۱۳۴۶ نوشته شد: تمام مملکت دارد میرود به سمت یک نمایش مهوع. هی کارخانه برق و سد درست کردهاند و حالا برای مصرف کردن برقش هر روز چراغانی است؛ بدویترین علامت بدویت!»
ارادت ویژه به امام خمینی(ره)
از خلال نامهای که جلال آل احمد در سفرش به سرزمین وحی برای امام خمینی رحمةاللهعلیه نوشته است، میتوان به رابطه نزدیک او با امام پی برد؛ چنانکه بارها به تقدیم آثارش به امام پیش از انتشار آنها اشاره کرده و حتی برای نوشتن اعلامیههای رهبر انقلاب هم اعلام آمادگی کرده است؛ اعلامیههایی که به گفته او پیش از آن گاهی «شایستگی و وقار» نداشتند.
در سال ۱۳۳۸ زمانی که نیما به دلیل نوآوریهایش زیر فشار نقد و نفی و تردیدهای جامعه ادبی و فرهنگی بود، جلال به دفاع تمامقد از ارزش کار او پرداخت و در مقاله «نیما دیگر شعر نخواهد گفت» در وصف او تاکید کرد که «تپش حیات شعر زمانه ما به مضراب او ضربانی تازه یافت.»
جلال آل احمد در آخرین سالهای زندگی خود، به همراه ۸۰ نفر از نویسندگان، روشنفکران و اهل قلم با تشکیل کنگره نویسندگان و هنرمندان ایران از سوی دستگاه شاه مخالفت کرد. او همچنین در سال ۱۳۴۷ تلاش کرد از برگزاری کنگره حقوق بشر که به میزبانی محمدرضا پهلوی برگزار میشد جلوگیری کند و مانع از کسب اعتبار رژیم پهلوی در جهان شود.