نظریه‌های لیبرال در زمینه‌ی عدالت را می‌توان در درون دوگفتمان کلی قرار داد؛ یکی گفتمان فایده‌گرایانه و دیگری گفتمان کانتی. گفتمان فایده‌گرا که از آراء استوارت‌میل پیروی می‌کند، عدالت را بر اساس بیشینه کردن رفاه عمومی تبیین می‌کند و دفاع فایده‌گرایانه و معطوف به رفاه از اصول و ارزش‌های لیبرالسیتی ارائه می‌دهد.

به گزارش خبرگزاری مهر، متن زیر مقاله سعدی عباسپو، دانش آموخته علوم سیاسی است که با عنوان گسست های عدالت در لیبرالیسم در شماره 10 فصلنامه علوم انسانی اسلامی صدرا منتشر شده است.

اکنون اصل مقاله را با هم می خوانیم:

1. نظریههای لیبرال در زمینهی عدالت را میتوان در درون دوگفتمان کلی قرار داد؛ یکی گفتمان فایدهگرایانه و دیگری گفتمان کانتی. گفتمان فایدهگرا که از آراء استوارتمیل پیروی میکند، عدالت را بر اساس بیشینه کردن رفاه عمومی تبیین میکند و دفاع فایدهگرایانه و معطوف به رفاه از اصول و ارزشهای لیبرالسیتی ارائه میدهد. در مقابل، گفتمان کانتی معتقد است فایدهگرایی مبنای مناسبی برای اصول اخلاقی و فلسفهی سیاسی نمیتواند باشد. کانت و فلاسفهی سیاسی پیرو او، عدالت را نه براساس بیشینه کردن رفاه عمومی بلکه بر اساس معیار آزادی و حقوق فردی تبیین میکنند. لیبرالسیم معاصر بهویژه در نیمهی دوم قرنبیستم، بیشتر بر اساس گفتمان کانتی، از اصول لیبرالیسم و بهویژه نظریهی عدالت دفاع کردهاند. درواقع عموم لیبرالهای معاصر با این استدلال که فایدهگرایی نمیتواند تمایز قاطعی میان افراد و تنوع خیرهای انتخاب شده توسط آنها قائل شود به عدالت روی آوردهاند، و رویکرد فایدهگرایانه را به نفع رویکردی که حقوق را جدیتر میگیرد، رهاکردهاند. به نظر آنها، حقوق مشخصی وجود دارد که اساسی و بنیادین هستند و هیچ چیز حتی رفاه عامه نمیتواند این حقوق را تحتالشعاع قرار دهد و آنها را در نظر نگیرد.

2. مایکل سندل، یکی از مهمترین فلاسفهی سیاسی معاصر است که به دلیل انتقادات بنیادین بر لیبرالیسم و بهویژه نقد نظریهی عدالت لیبرالیسم معاصر، از جایگاه ویژهای برخوردار است. کتاب «لیبرالیسم و محدودیتهای عدالت» او عموماً بهعنوان یکی از مهمترین نقدهای معاصر بر نظریهی عدالت لیبرال در نظر گرفته میشود که بر فلسفهی سیاسی معاصر بهویژه در زمینهی نظریهی عدالت تأثیرات قابل توجهی داشته است. او به نقد بنیادین نظریهی لیبرالیسم معاصر، بهویژه یکی از مهمترین فلاسفه ی سیاسی خط مقدم لیبرالیسم یعنی جان رالز میپردازد. سندل معتقد است نقاط ضعف رالز، نشان دهنده ی نقایص لیبرالسیم است. در نتیجه این نقاط ضعف صرفاً معطوف و مربوط به رالز نیست بلکه برگرفته از اساس مکتب لیبرالیسم است. سندل نه تنها عدالت رالزی بلکه همهی نویسندگان لیبرال معاصر را که در رویکردشان لیبرالیسم با رالز مشترک بودهاند را نقد کرده است.

3. نقطهی مرکزی استدلال سندل در نقد نظریهی عدالت رالز، انسانشناسی مضمر و مستتر در این نظریه است. اهمیت این شیوه ی نقد سندل درآن است که درواقع نقد بنیادین هر اندیشه و فلسفهی سیاسی خاص معطوف به نقد آن ، نوع تلقی خاصی از انسان و تمایلات بنیادین او است که در آن فلسفهی سیاسی نهفته است. سندل با تحلیل مفروضات لیبرالیسم وظیفهگرای رالز به این نتیجه رسید که فرد مورد نظر و مفروض دراین نظریه، از تمایلات و خواستههایش مستقل است و میتواند به بررسی، ارزیابی و اصلاح آنها بپردازد. تحلیل سندل از خود لیبرالی مورد نظر رالز را میتوان اینگونه بیان کرد: «خود» صرفاً یکی از فاعلان متکثری است که وجود دارند. خود با اهداف و تعلقاتش بر اساس رابطهی مالکیت مرتبط است و این اهداف و تعلقات را بر اساس انتخابی آزاد و عاملیتی ارادهگرایانه به تملک درآورده است. از سوی دیگر، از آنجا که خود بر اهداف و غایاتش مقدم است، هویت و مرزهای وجودی خود، یا همان فاعل اخلاقی، مشخص و نهایی شده است و از تجربه که ماهیتی پسینی دارد، مستقل است و مقدم بر آن، فردیت یافته است»

در اینجا، میتوان خطای اساسی و بنیادین لیبرالیسم وظیفهگرا را از دیدگاه سندل درک کرد. تلاش رالز این بود که از هر نوع قضاوت دربارهی ماهیت خیر و محتوای اهداف و غایات افراد پرهیز کند. به عبارت دیگر، هدف لیبرالیسم وظیفهگرایانه ی رالز این بود که بر هیچ نظریهی خاصی دربارهی فرد مبتنی نباشد و ماهیت تعیین شده ی خاصی را به فرد نسبت ندهد. اما رالز در تلاش خود ناموفق است و نظریهاش بر داشتی بینالاذهانی از فرد مبتنی است. به عبارت دیگر، دیدگاه رالز علیرغم ادعایش، حاوی نوعی «فردگرایی عمیق» است که در خلال آن قضاوتهای محتوایی دربارهی هویت فرد صورت میگیرد و اهداف و غایات خاصی به فرد نسبت داده میشود. سندل معتقد است تلقی رالز از فرد، نه میتواند نظریهاش دربارهی عدالت را مورد حمایت و پشتیبانی قرار دهد و نه اینکه این برداشت، برداشت مقبولی از توانایی ما برای عاملیت و خودفهمی ارائه میدهد.

4. سندل معتقد است نظریهی رالز دربارهی خیر- که از تلقی او دربارهی خود منتج میشود – هم مشکلات و معضلات معرفتشناختی و هم مشکلات و معضلات-اخلاقی دارد. اگر قرار است ارزشهای بنیادین و اهداف نهایی من، من را قادر کند آمال خواستههای عاجل و فوری خودم را ارزیابی و تنظیم کنم، در این صورت این ارزشها و اهداف خودشان باید از چیزهای که من صرفاً از روی تصادف بر گزیدهام مستقل باشند. چرا که در غیر اینصورت، این ارزشها و اهداف چه ارزشی بالاتر از خواستهها و آمال عاجل و فوریام دارند تا بتوانند ارزیاب و تنظیم کننده ی آنها باشند. رالز رویکرد فایدهگرایانه به اصول لیبرالی را کفایتمند نمیداند و معتقد است این رویکرد، تکثر موجود در اجتماعات غربی را نادیده میگیرد. سندل معتقد است تلقی رالز از خیر نیز زمینهی فایده گرایانهای دارد. این زمینه بهویژه آنجا که رالز از حیات اخلاقی فرد سخن میگوید، آشکارتر میشود. رالز، فایدهگرایی را بهعنوان اساس اخلاقی ـ اجتماعی، مردود میداند. اما استدلال روشنی علیه آن ارائه نمیکند.

سندل معتقد است هم رالز و هم فایدهگرایان، خیر را عبارت میدانند از «ارضاء بلاضابطه ی آمال، بدون آنکه میان این آمال و آرزوها به لحاظ ارزشی تمایز گذاشته شود». ایراد رالز به فایدهگرایی آن است که نسبت بهشیوهی توزیع این ارضاء، در میان افراد جامعه بیتفاوت است و لذا خواستههای همهی افراد را در یک نظام منسجم واحد از آمال ترکیب میکند و آن وقت در جستجوی ارضاء کامل و همه جانبه ی آن بر میآید. نکتهی مهمی که سندل بیان میکند آن است که اگر فایدهگرایی به این دلیل که تمایز میان افراد و تکثر و تنوع خواستهها و آمال آنها را نادیده میگیرد، مستحق ایراد و اعتراض است، آنگاه نظریهی عدالت به مثابهی انصاف رالز نیز به همین دلیل مستحق ایراد است. زیرا این نظریه هم نظام آمال درون یک فرد و تمایز گذاری میان آنها را  نادیده میگیرد.

اگر تلفیق آمال و خواستهها میان افراد صحیح نیست در آن صورت، ترکیب و تلفیق آنها در درون خود فرد نیز نمیتواند صحیح باشد. درواقع به نظر سندل از آنجا که فایدهگرایی نمیتواند در تمایز گذاشتن میان تفاوتهای کیفی و ارزشی نظامهای مختلف از آمال و خواستهها موفق باشد، نمیتواند تفاوت و تمایزفردی را لحاظ کند. این ضعف و ناکامی در نظریه ی عدالت رالز هم وجود دارد و این ناتوانی در درون فرد و نظام خواستههای او نیز باز تولید میشود. به نظر سندل، هر دو جناح لیبرال از آنجا که تلقی نادرستی از خیر دارند نمیتوانند تفاوت و تمایز میان افراد و درون آنها را لحاظ کنند. تلقی نادرست از خیر(ارضاء برابر ترجیحات بهصورت بلاضابطه و بدون توجه به ارزش آنها) موجب تنزل جایگاه اخلاقی خیر شده است و این امر، جایگاه عدالت را زیر سؤال میبرد. زیرا وقتی بپذیریم تلقیهای ما از خیر، اخلاقاً بلاضابطه است، پذیرفتن این مسأله که بالاترین فضیلت اجتماعی، آن فضیلتی است که ما را قادر میکند این تلقیهای بلاضابطه را پیگیری و تحقق ببخشیم، مشکل است.

5. سندل معتقد است نظریه عدالت رالز، نه ممکن است و نه مطلوب. ممکن نیست به این دلیل که مبانی انسانشناسی موجود و مستتر در نظریهی عدالت به مثابهی انصاف خطا است. اما نظریه ی عدالت رالز، مطلوب هم نیست زیرا نمیتواند تبیین درست و کفایت مندی از مفاهیمی مانند شخصیت، خودآگاهی و دوستی ارائه دهد. سندل معتقد است ضعف تلقی لیبرال دربارهی خود که برخاسته از عدم کفایت مندی تلقی لیبرالیسم وظیفهگرا از آزادی است موجب عدم مطلوبیت آن نیز میشود. اگر ما خودمان را بهعنوان وجودی آزاد و مستقل از آن دسته از پیوندهای اخلاقی که خودمان انتخاب نکردهایم تصور کنیم، در آن صورت مجموعهای از تکالیف اخلاقی و سیاسی که عموماً آنها را مورد تأیید قرار میدهیم و حتی به آنها افتخار میکنیم برای ما معنایی نخواهند داشت.

بهعنوان نمونه میتوان به تکالیف مربوطه به همبستگی، وفاداری، حافظهی تاریخی و ایمان مذهبی اشاره کرد. همهی این مفاهیم و ایدهها، آن دسته از دعاوی اخلاقی هستند که از اجتماعات و سنتهایی برخواستهاند که ما در صورتبندی آنها نقشی نداشته ایم اما اینها بخشی از هویت ما هستند. وقتی میتوانیم درکی از این جنبههای اخلاقی و سیاسی خودمان داشته باشیم که خودمان را مشحون و مملو از دعاوی اخلاقی بدانیم که خودمان لزوماً آنها را انتخاب نکردهایم. سندل معتقد است زبان فردگرایی اخلاقی رالز و اخلاق مبتنی بر رضایت او، به سختی میتواند تبینی از این مفاهیم و تعلقات بهدست دهد. رویکرد لیبرال، فضای اندکی برای مسؤلیتهای یک فرد نسبت به جامعه، خانواده و اجتماعاتی که عضو آنها است باقی میگذارد و به این دلیل، مطلوب نیست. سندل در مقابل، رویکردی اجتماعمحور را ارائه میدهد که هویت فرد را در ارتباط با تعلقات او در زمینهی عضویتش در یک خانواده، شهر، ملت، تاریخ و فرهنگ خاص، مورد تبیین و تعریف قرار میدهد.

نویسنده: سعدی عباسپو، دانش آموخته علوم سیاسی