رمان «سیرکی که می‌گذرد» اثر پاتریک مودیانو برنده امسال جایزه نوبل ادبیات است که به نوعی در حکم آینه دوران جوانی نویسنده‌اش است.

خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ: پاتریک مودیانو، رمان «سیرکی که می‌گذرد» را در سال ۱۹۹۲ نوشته است. عنوان کتاب به ۲ مفهوم اشاره دارد، اول وقایع و اتفاقات زندگی روزمره یک شخصیت که مانند اتفاقات یک سیرک از پیش نظر می‌گذرند و در دایره‌ای وسیع‌تر، زندگی خودمان هم مانند همان شخصیت، یک سیرک است؛ و دوم اشاره‌ای به شغل یکی از شخصیت‌های این رمان است که در سیرک کار می‌کند و آینه‌دار پدر مودیانو است. رمان هم، خود آینه‌ای از زندگی و جوانی این نویسنده است، البته نه صد در صد، ولی مطابقت‌های زیادی بین زندگی واقعی مودیانو و شخصیت اصلی این رمان وجود دارد.

به تشابهات رمان و زندگی واقعی مودیانو خواهیم پرداخت اما در یک نگاه کلی، این رمان هم مانند دیگر داستان‌های مودیانو، جریان مستندگونه و گزارش‌محوری از زندگی قهرمانش است. یعنی روایت زندگی روزمره در رمان‌های مودیانو چنان واقعی و شبیه به زندگی واقعی(بدون پیرایش و هرس کردن وقایع) که گاهی کسل‌کننده می‌شود و مخاطب را تشنه یک اتفاق و فراز و فرود می‌کند.

به طور خلاصه، این رمان داستان نوجوانی ۱۸ ساله است که به سن قانونی یعنی ۲۱ سالگی نرسیده و با دختری آشنا می‌شود. این آشنایی باعث شکل‌گیری اتفاقاتی در یک بازه ۶ روزه می‌شوند که حوادث داستان را می‌سازند. این داستان با طرح قصه‌اش، حتی به نوعی معمایی و جنایی است؛ با این‌که مودیانو پلیسی و معمایی‌نویس نیست. سرعت پیشروی داستان هم در این رمان خوب و کمتر کسل‌کننده است.

تعلیقات و سوال‌هایی که در مسیر داستان به وجود می‌آید، به غیر از ۲ مورد پاسخ داده می‌شوند. اول این‌که چرا پسر ۱۸ ساله در ابتدای قصه، بازپرسی می‌شود و دوم این‌که برای ژیزل(شخصیت دختر) چه اتفاقی می‌افتد؟ آیا تبهکاران او را کشته‌اند یا همان مرد مرموزی که خود را دوست پلیسان معرفی کرد؟ به هر پاسخ این ۲ سوال داده نمی‌شود و والبته تاثیر زیادی هم در درک خواننده از اثر ندارد. «سیرکی که می‌گذرد» پایان باز ندارد اما سهمی هم بر دوش مخاطب است تا پایان را حدس بزند که ژیزل چرا و توسط چه کسی کشته شده است؟

نکته دیگری که این رمان را نسبت به دیگر داستان‌های مودیانو متمایز می‌کند، تفاوت نگرش او نسبت شهر پاریس است. همان‌طور که می‌دانیم، مودیانو در اغلب آثارش پاریس ِ زیبا را توصیف می‌کند و مخاطب با خواندن داستان‌هایش گویی در این شهر قدم می‌زند اما در «سیرکی که می‌گذرد»، پاریس نه تنها سهم زیادی از داستان و فضاهایش ندارد، بلکه قهرمان داستان هم در پی بیرون زدن از آن و رفتن به شهر رم است.

یک نکته دیگر این‌که شخصیت پسر با این‌که با دختر آشنا شده و سعی در گره زدن زندگی‌اش با او دارد، اما مرتب منتظر است تا دختر ناغافل برود و ترکش کند. یعنی اعتماد ساختگی در عین بی‌اعتمادی در طول کار موج می‌زند مگر در فراز پایانی که دختر تصادف کرده و کشته می‌شود. گویی شخصیت پسر می‌داند که دختر قابل اعتماد نیست اما نمی‌خواهد باور کند؛ حتی وقتی که مامور مرموز، درباره دختر اطلاعاتی به او می‌دهد که به نظر می‌رسد این رفتار، رفتار خود مودیانو در سال‌های دور گذشته باشد.

از شباهت‌های رمان با زندگی مودیانو سخن رفت. یکی از این شباهت‌ها این است که پدر مودیانو مانند پدر شخصیت رمان، او را ترک کرده است؛ مادرش هم همین‌طور. مادر بازیگر و در سفر است و پدر نیز با زنی ایتالیایی که 20 سال از خودش جوان‌تر بوده، ازدواج کرده است. مودیانو نیز در کودکی با چنین وضعیتی روبرو شد و وقتی برادر کوچک‌ترش درگذشت، تنهاتر هم شد. جالب است که خانه‌ای که شخصیت اصلی داستان در آن ساکن است، همان خانه جوانی‌های مودیانوست؛ شماره 15 اسکله کنتی.

در رمان اشاره‌ می‌شود که پسر رویای نویسنده شدن را در سر می‌پروراند. مودیانو هم در جوانی چنین رویایی داشت و بعد از ورود به دانشگاه برای تحصیل ادبیات، دست از دانشگاه شست و به نویسندگی رو آورد. سال‌های دبیرستان مودیانو که در یک پانسیون ساکن بود، تاثیر زیادی روی شخصیت او داشته است. پسر 18 ساله داستان در پی استقلال و جعل اجازه‌نامه پدر برای رفتن به رم است. مودیانو درباره جوانی‌اش گفته: «من در شهری که پدر و مادرم در آن زندگی کردند، زندانی شده بودم.» او و برادرش در سال 1949 از پاریس به شهر بیاریتز رفتند و سال بعد به پاریس برگشتند. همچنین می‌دانیم که پدر مودیانو در سال‌های اشغال فرانسه توسط نازی‌ها در پاریس بوده است. شخصیت اصلی رمان در روایتش اشاره می‌کند که من کاری را می‌کردم که پدر در سال‌های اشغال می‌کرد.

با جزئی‌نگری می‌توان موارد دیگری را به این نوشتار افزود اما نتیجه‌گیری کلی این‌که این رمان به‌‌ گونه‌ای دفترچه خاطرات و آینه دوران جوانی نویسنده‌اش است.

-----------------------------------

صادق وفایی