غلامحسین ابراهیمی دینانی گفت: یکی از اساتید دانشگاه الازهر به من می‌گفت افسوس که ما فردوسی نداشتیم. بله راست گفته. ما فردوسی و ناصرخسرو داشته‌ایم ولی آن‌ها نداشته‌اند.

به گزارش خبرنگار مهر، نشست «بررسی جایگاه ناصرخسرو در تاریخ و فرهنگ اسلامی و ادبیات فارسی» چهارشنبه شب 10 دی با حضور محمدعلی اسلامی ندوشن، غلامحسین ابراهیمی دینانی، مهدی محبتی و علی‌اصغر محمدخانی در موسسه فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.

ابراهیمی دینانی در این برنامه گفت: ناصرخسرو گرانمایه است. از شاعران بزرگ فارسی است و سبک خراسانی قائم به اوست. کتاب مهم «جامع‌الحکمتین» از آثار اوست. همان‌طور که استاد اسلامی ندوشن اشاره کرده‌اند ایرانی‌ها دوگانه‌اندیش هستند. عجیب حرف بزرگی است! البته این معنی بدی ندارد. باز فرموده‌اند که کشورهای دیگر وقتی اسلام آمد، گذشته‌شان را فراموش کردند؛ مصر دیگر قبطی نیست، لبنان دیگر فینیقی نیست، عراق دیگر بابلی و آشوری نیست. غیر از عربستان که از ریشه یا بگوییم از بیخ عرب است، ایران تنها کشوری است که مسلمان شد ولی عرب نشد.

وی افزود: یکی از اساتید دانشگاه الازهر به من می‌گفت افسوس که ما فردوسی نداشتیم. بله راست گفته. ما فردوسی و ناصرخسرو داشته‌ایم ولی آن‌ها نداشته‌اند. چرا دیگر کشورهای اسلامی گذشته‌شان را فراموش کرده ولی ما فراموش نکرده‌ایم! من حافظه‌ها را اندازه‌گیری نکرده و روانشناسی هم نمی‌دانم. نه این‌ها نیست. پاسخ این است که آن‌ها فرهنگ نیرومند نداشته و ایران داشته‌ است. فرهنگی نیرومندتر از ایران باستان در آن روزگار وجود نداشته است؛‌ حالا اگر دلتان خواست یونان را هم صاحب فرهنگی قدرتمند بدانید. چون ارسطو، افلاطون و سقراط داشته است. دوگانه‌ اندیشی یعنی این. یعنی این‌که این فرهنگ نیرومند از جان ایرانی بیرون نمی‌رود. هگل فیلسوف آلمانی که یک یونانی مآب است می‌گوید: نور معرفت و معنویت نخستین بار از ایران تابیدن گرفت و اشاره‌اش به دین یکتاپرستی زرتشت است.

مولف کتاب «دُر سخن (جملات قصار فلسفی و عرفانی)» ادامه داد: ناصرخسرو ایرانی است و مسلمان. البته استاد اسلامی ندوشن گلایه کردند که چرا او که به فلک باج نمی‌داد به مصر و نزد فاطمیون رفت؟ می‌خواهم به استاد بگویم، او مسلکی بود؛ اسماعیلی مسلک بود. متفکران بزرگ تا زمان خواجه‌نصیر، از اسماعیلیون بودند که ناصرخسرو هم در اواخر سلسله این متفکران قرار دارد. خانواده ابن‌سینا هم همه اسماعیلی بودند ولی خودش را نمی‌گویم چون در بند این حرف‌ها نبود بلکه فیلسوف بود. و فیلسوف هم که معلوم نیست چه دینی دارد!

دینانی گفت: ناصرخسرو در «جامع‌الحکمتین» می‌پرسد لذت چیست؟ او در این کتاب از 3 مفهوم لذت، سعادت و آرمان صحبت می‌کند. انسان لذت‌جوست که سعادت می‌خواهد و آرمان‌جوست. حالا آرمان، یا قدسی است یا قهرمانی. قهرمانی هم آن است که فرد در هر رشته‌ای که هست بخواهد اولین و بهترین باشد. فردی که می‌خواهد هر دوی این‌ها باشد، دارای فتوّت است. فتیان و جوانمرد که می‌گویند همین است. بیان فردوسی هم بیان فتوّت است. ببینید، بین جوانی و جوانمردی تفاوت زیادی وجود دارد. پیری را می‌بینید که جوانمرد است ولی جوانی را هم می‌بینید که جوانمرد نیست. ان‌شاالله جوان‌های ما جوانمرد باشند. شیعیان حضرت علی(ع) را به خاطر فتوّت‌اش است که دوست می‌دارند. «لافتی الّا علی لاسیف الا ذوالفقار» پس فتوت، جمع بین دو آرمان است. حالا سعادت چیست؟

نویسنده کتاب «معمای زمان و حدوث جهان» در ادامه گفت: آیا سعادت لذت است؟ دکتر اسلامی ندوشن گفتند ناصرخسرو شاعر عبوس است. من با اجازه استاد می‌خواهم صفت دیگری به او اضافه کنم و به او بگویم «شاعر چون و چرا». شاعران زیاد چون و چرا نمی‌کنند. این فلاسفه هستند که چون و چرا دارند. بیشترین بسامد کلمه در شعرهای ناصرخسرو «خِرد و خَر» است. بله نخندید! او از کلمه خر زیاد استفاده کرده است. به این هم توجه کنیم که ناصرخسرو شیعه است؛ داعش نیست، ابوبکر بغدادی نیست. حالا چه کار کنم که شیعه 7 امامی است؟ خب باشد! خدا پدرش را بیامرزد که تا همین جا هم جلو آمده است! در این چیزها متوقف نشوید و بدانید که شیعه یعنی تفکر. اگر روزی شیعه‌ای تفکر را کنار گذاشت، بدانید که بیخود به خودش شیعه می‌گوید. شیعه با تفکر بود که شیعه شد.

این استاد فلسفه افزود: حالا به بحث لذت در نظر ناصرخسرو برگردیم. ناصرخسرو می‌گوید لذت، رفع رنج است. اگر ایشان الان حاضر بود از او می‌پرسیدم که منظورت رنج حسی و بدنی است یا همان رنج چون چرایی؟ اگر چرا داشته باشی، رنج داری. ناصرخسرو درون فکورانه‌ای دارد. رفع الم که ناصرخسرو به آن اشاره می‌کند این‌جا به وجود می‌آید. این‌گونه می‌خواهم حرف ناصرخسرو را معنی کنم که می‌گوید رنج من را چاره کنید یعنی من سوال دارم و به سوالم جواب بدهید. ناصرخسرو دغدغه دارد و این لغت دغدغه چقدر خوب است! حالا علم چیست؟ می‌خواهم تعریف جدیدی از علم ارائه بدهم. علم از ظاهر به باطن رفتن است؛ از سطح به عمق رفتن است.

دینانی گفت: جهان را به بیابانی تشبیه کنیم که در آن فرود آمده‌اید. بیابان هم لایتناهی است و هرچه در آن بروید، به جایی نخواهید رسید. اگر بروید ممکن است توسط ببر و پلنگ خورده شوید، اگر بمانید و نروید هم ممکن است ببر و پلنگ بیاید یا از عوامل دیگر بمیرید. حالا شما کدام را انتخاب می‌کنید؟ می‌روید یا می‌مانید؟ ناصرخسرو می‌گوید برو!

محبتی: ناصر خسرو همواره خلاف جریان آب شنا کرده است

مهدی محبتی نیز به عنوان آخرین سخنران این برنامه گفت: صحبت کوتاهی که می‌خواهم داشته باشم این است که از ناصرخسرو چه الگویی برای امروز خود می‌توانیم بسازیم؟‌ او از معدود شخصیت‌های بزرگ ماست که در زمانه‌ای که حرف غالب چیز دیگری بود، زندگی کرده و حرف خودش را زد. این خلاف جریان آب شنا کردن، بسیار مشکل‌آفرین است و زندگی ناصرخسرو هم نشان می‌دهد که چقدر سختی کشیده است. او علی‌رغم این‌که دلی به جریان اسماعیلیه بسته، همیشه حرف و موضع خود را بیان کرده است.

این محقق در ادامه گفت: ناصرخسرو موضع خود را درباره 2 طیف، به روشنی بیان کرده است: راس هرم و حاکمان جامعه و دیگری توده‌ها. او می‌گوید اگرچه با توده‌ها و عوام مردم زندگی می‌کنم ولی دلبسته آن‌ها نیستم. او معتقد است اگر متفکری اسیر تفکر توده‌های مردم باشد، نمی‌تواند خیلی بالا بپرد. در کل حرف او این است که متفکر نباید اسیر موج تفکر باشد.

وی افزود: سومین الگوی ناصرخسرو این است که آثارش،‌ پاسخگوی نیازهای زمانه خودش بودند. حتی یک بیت هم وجود ندارد که او به قصد شهرت یا سود کردن، سروده باشد. همیشه سعی‌اش از سرودن اشعار، این بوده که نیازی از جامعه را حل کند. حالا این‌که پاسخش درست بوده یا نه، بحثی دیگر است. همه کتاب‌های ناصرخسرو، پاسخی به حرف‌هایی بوده که چهره‌های برجسته روزگارش مطرح کرده بودند. مثلا در شعری می‌گوید «خنده از بی‌خردی خیزد، چون خندم/ که خرد سخت گرفت‌ست گریبانم را» حرف او در این شعر، این است که خنده در اوضاع و احوالی که خرد و اندیشه گریبانم را به سختی گرفته، کار بی‌خردان است.