رمان «شهرت دیرهنگام» که چندی پیش به صورت جهانی منتشر شد، به تازگی با ترجمه ناصر غیاثی توسط نشر چشمه منتشر و راهی بازار نشر شده است.

به گزارش خبرنگار مهر، این کتاب در تابستان سال 2014 برای اولین بار منتشر شد و بسیاری از رسانه‌های آلمانی‌زبان، انتشار آن را یک رویداد مهم توصیف کردند و عنوان «کشف دست‌نوشته آرتور شینتسلر» را برای آن به کار بردند. این نویسنده متولد سال 1862 و درگذشته در سال 1931 است.

شینتسلر برای این رمان خود که حالا 120 سال پس از نوشته شدن و 80 سال پس از مرگ وی منتشر شده، نام «داستان شاعر فرتوت» را انتخاب کرده بود ولی ناشر آلمانی اثر که برای اولین بار آن را تابستان امسال چاپ کرد، عنوان شهرت دیرهنگام را برایش در نظر گرفت. با وجود این‌که حدود 50 سال، در بایگانی آرتور شینتسلر دانشگاه فرایبورگ، نام این اثر را در فهرست آثار باقی‌مانده از این نویسنده درج کرده بودند، اما همیشه از آن به عنوان داستانی گم‌شده یاد می‌شد.

اتفاق جالبی که برای این داستان افتاده این است که نویسنده‌اش آن را در 23 سالگی یعنی زمانی که هنوز هیچ‌کدام از آثار مطرح خود را ننوشته بود، تمام کرد و برای انتشار به یک مجله آلمانی سپرد تا در چند شماره و چند قسمت منتشر شود اما مدیر مجله با این امر مخالفت کرد و به شینتسلر گفت تا داستانش را برای چاپ در یک شماره،‌ کوتاه کند. به این ترتیب این رمان منتشر نشد. شینتسلر این اثر را زمانی نوشت که عضو گروهی از اهالی قلم و هنرمندانی بود که در سال 1891 در یک کافه در وین تجمع می‌کردند.

اتفاق دیگری که برای دستنوشته‌های این رمان افتاده،‌ این است که هاینریش شینتسلر پسر نویسنده این اثر، بعد از مرگ پدر، تمام دست‌نوشته‌های او را در خانه‌اش نگهداری می‌کرد. در سال 1938 که اتریش ضمیمه خاک آلمان نازی شد، پسر شینتسلر از مصادره و نابود شدن دستنوشته‌های پدرش بیمناک شد. در این زمان، کنسولگری انگلستان در وین وارد عمل شد و با مهر دولت انگلیس، اتاق شینتسلر را مهر و موم کرد. چند هفته بعد، 7 جعبه پر از دستنوشته‌های شینتسلر به انگلستان منتقل و در دانشگاه کمبریج بایگانی شدند. این دستنوشته‌ها و متعاقبا کتابی که امروز منتشر شده، تا سال 2013 فراموش شده بود.

این رمان چندی است که توسط ناصر غیاثی ترجمه و طی روزهای اخیر، توسط نشر چشمه منتشر شده است.

در قسمتی از رمان «شهرت دیرهنگام» می‌خوانیم:

به سرعت پنجره را باز کرد و به بیرون خم شد. بی‌تردید توقع داشتند که زاکسبرگر یک‌بار دیگر خودش را نشان بدهد، چراکه بلافاصله پس از این‌که سرش نمایان شد، باز هم صدای «زنده‌باد! زنده‌باد!» طنین‌انداز شد. زاکسبرگر کرنش کرد. آن‌ها چندبار دیگر فریاد کشیدند «زنده‌باد!» زاکسبرگر «شب به خیر ِ» صمیمانه‌ای به آن‌ها گفت. پس از آن بود که به آرامی رهسپار خانه‌هاشان شدند.

زاکسبرگر دید که دارند نرم‌نرم از خیابان پایین می‌روند. آن‌قدر با نگاه تعقیب‌شان کرد تا این‌که گوشه‌کناری از چشم ناپدید شدند. پس از آن سکوت در کوچه حکم‌فرما شد. تا چشم کار می‌کرد، هیچ تنابنده‌ای دیده نمی‌شد. پیرمرد تازه متوجه شد که اتاق اندکی سرد شده است. به‌سرعت پنجره را بست و از آن دور شد. بعد نشست روی صندلی‌یی که کنار تختش بود و سر تکان داد. احساساتی شده بود. نور شمع روی چهارپایه سرک می‌کشید و فسرده سوسو می‌زد. در چشمان زاکسبرگر اشک جمع شده بود...

این کتاب با 108 صفحه، شمارگان هزار و 200 نسخه و قیمت 7 هزار و 200 تومان منتشر شده است.