خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: «پیرمرد صدسالهای که از پنجره بیرون پرید و ناپدید شد» نام نخستین رمان یوناس یوناسون است که در سال ۲۰۰۹ در سوئد منتشر شد. این رمان در بدو انتشار، جزو آثار گمنام بود اما یک سال بعد با استقبال کمنظیری روبرو شد و ۲ مترجم نیز به بازگردانی آن برای عرضه در بازار نشر ایران مشغول شدند. ترجمه این کتاب با ترجمه فرزانه طاهری توسط نشر نیلوفر و شادی حامدیآزاد توسط نشر بهنگار به چاپ رسید.
داستان این رمان درباره زندگی یک پیرمرد است که به نوعی وقایعی از قرن بیستم به مدد حوادث زندگیاش مرور میشوند. استالین، فرانکو، ترومن، چرچیل، مائو، کیم ایل سونگ و برخی دیگر از شخصیتهای سیاسی و تاثیرگذار قرن بیستم، از افرادی هستند که نویسنده کتاب، شخصیت داستانیاش را با آنها درگیر کرده است. روایت این کتاب، طنزگونه بوده و پیرمرد قصه حتی در حوادث دهه ۲۰ ایران نیز حضور پیدا میکند.
نویسنده سعی کرده در این کتاب با زبانی طنز سیاستهای کاپیتالیستی جهان را به نقد بکشد و واهیبودن دلایل پشتپرده برخی از تصمیمگیریهای مهم سیاسی در جهان را به خواننده یادآوری کند. خواندن این کتابِ حدود ۴۰۰ صفحهای با اینکه لحظاتی گاه همراه با قهقهه از ته دل، برای خواننده رقم میزند، در عینحال او را لابهلای داستانها و ماجراهای کاملاً تخیلی با برخی از مهمترین وقایع سیاسی قرن بیستم آشنا میکند.
۵ ناشری که نویسنده این کتاب برای چاپ آن، ابتدا سراغ آنها رفت، کتاب را برای انتشار ارزشمند تشخیص ندادند اما این کتاب پس از انتشار در سوئد به پدیدهای تبدیل شد و از آن زمان به بیش از ۳۰ زبان دنیا، از جمله انگلیسی، آلمانی، هلندی، فرانسوی، ایتالیایی، پرتقالی، چک، مجارستانی، روسی، ژاپنی، کرهای، تایوانی، و ... ترجمه شده و بیش از یک میلیون نسخه در آلمان و بیش از سهونیم میلیون نسخه در سرتاسر جهان به فروش رفته و هنوز هم یکی از پُرفروشترین کتابها در اروپاست. این کتاب پرفروشترین کتاب سوئد در سال ۲۰۱۰ بوده است. فلیکس هرنگرن کارگردان سوئدی، فیلمی براساس این کتاب و با همین نام ساخته است. این کتاب در سایت goodreads از میان بیش از ۶۶ هزار رأی دریافتی، ۳.۸ ستاره از پنج ستاره گرفته است. یوناسن برای این کتاب چندین جایزه را از جمله جایزه کتابفروشان سوئدی (۲۰۱۰)، جایزه پایونیر پرایز از انتشارات و کتابفروشی بزرگ مایِرشه در آلمان (۲۰۱۱)، جایزه بهترین کتاب صوتی دانمارک (۲۰۱۱)، و جایزه بهترین نویسنده در آلمان (۲۰۱۲) از آن خود کرده است.
داستان کتاب، از روز تولد صدسالگی آلن کارلسن در یک خانه سالمندان در یکی از شهرهای کوچک سوئد آغاز میشود. او آرام در اتاقش نشسته و منتظر جشنی است که دوست ندارد هرگز آغاز شود. قرار است شهردار و خبرنگاران هم بیایند تا در این جشن شرکت کنند. اما آلن تمایلی به شرکت در جشن تولد خودش ندارد. پس پنجره را باز میکند و با لباس راحتی و دمپایی روفرشی از پنجره بیرون میپرد و به سوی سرنوشت میرود. به این ترتیب است که سفر یگانهاش آغاز میشود؛ سفری با همراهی چند تبهکار، چند احمق، چمدانی پُر از اسکناس، چند قتل، و پلیس حسابی مشغول و درگیری که به گَرد پای ماجراها نمیرسد! در خلال پیشروی این داستان، پنجرههایی به سوی زندگی آلن در صد سال گذشته باز میشود و مخاطب با سرگذشت باورنکردنی و بهشدت جذاب او آشنا میشود.
آلن کارلسن، کارشناس سادهلوح مواد منفجره، همواره در زندگیاش ناخواسته درگیر مسائل مهم میشده و در برخی از مهمترین وقایع قرن بیستم جهان نقشی کلیدی داشته است. او در سفرهایش به دور دنیا که گاه ناخواسته پیش میآیند، با برخی از رهبران جهان، ازجمله ژنرال فرانکو، هَری ترومن، مائو تسهتونگ، استالین، کیم ایلسونگ و کیم جونگ ایل، مارشال دوگل و لیندن جانسُن، و ... ملاقات میکند و گاه میان آنها دوستی همراه با صمیمیت هم برقرار میشود. گاهی وقوع حوادثی، او را تا مرز مرگ پیش میبرند، ولی هربار بهطرز معجزهآسایی نجات مییابد. نقشهها و برنامههایش با بدبیاری و خوشبیاریهای مداوم روبهرو میشوند. ظاهراً او هرگز قرار نیست روی آرامش را در زندگی طولانیاش ببیند!
شادی حامدیآزاد، یکی از دو مترجم فارسی این کتاب ۱۵ سال است که به کار ترجمه مبادرت دارد که بعد از ترجمه مقالات علمی و پژوهشی به ترجمه داستان رو آورده است. او درباره ورودش به حوزه ترجمه داستان میگوید: بهار سال پیش، کاملاً اتفاقی با کتاب خاطرات نویسندهای ایرانی - آمریکایی آشنا شدم. کشش آن داستان برایم بهحدی بود که به من جسارت داد به ایشان پیشنهاد ترجمه کتابشان را بدهم. ایشان هم، بعد از بررسی نمونهای از کارم، ترجمه کتاب خاطراتشان را بهدست من سپردند که البته آن کتاب در تیراژی محدود در آمریکا منتشر شد. ولی لذتی که از ترجمهاش بردم و همچنین لطفی که از سوی خوانندگان و برخی منتقدان کتاب شامل حالم شد، به من جرئت وارد شدن به وادی ترجمه داستان را داد.
چگونگی آشنایی با پیرمرد معروف
این مترجم در ادامه درباره چگونگی آشنا شدنش با کتاب مذکور، گفت: بیش از یک سال پیش، از فرودگاه فرانکفورت آلمان به سفری میرفتم که طرح جلد گیرای این کتاب در کتابفروشی فرودگاه نظرم را به خودش جلب کرد. بعد، عنوان طولانی و بامزه کتاب موجب شد فکر کنم باید کتاب جالبی باشد. بعد از شروع به خواندن کتاب بود که با جستوجویی در اینترنت متوجه شدم این نویسنده و کتابش چقدر در دنیا سروصدا بهپا کرده است. من هم که مدتی است هر کتابی به زبان انگلیسی میخوانم، همواره به امکان ترجمه آن هم فکر میکنم و در ذهنم از زوایای مختلف بررسیاش میکنم. اگر کتاب برای خودم جالب باشد و ارتباط خوبی با آن برقرار کنم جدیتر به این قضیه فکر میکنم. این کتاب هم از همان صفحههای اول مرا جذب خودش کرد و تقریباً از همان زمان مطمئن بودم که دوست دارم ترجمهاش کنم و کتابی خواندنی میشود. بعد از پایان خواندنش، ترجمهاش را شروع کردم و همزمان در جستوجوی ناشری برای کار بودم. پیداکردن ناشر برای این کتاب سخت بود، چون باوجود اینکه من در حوزه کاری خودم مترجم شناختهشدهای هستم، در زمینه داستان اغلب ناشران مرا نمیشناختند و متقاعدکردنشان کار چندان آسانی نبود. جالب است که ظاهراً کتاب طنز هم خیلی از سوی ناشران ایران جدی گرفته نمیشود. به هرحال، با انتشارات «بهنگار» به توافق رسیدم و قرارداد کتاب وقتی بسته شد که نیمی از آن ترجمه شده بود. خُب طبیعی است که با داشتن ناشر مطمئن برای انتشار کتاب من برای ادامه ترجمه مصممتر شدم و خوشبختانه کار کتاب بهخوبی انجام شد و در نمایشگاه کتاب امسال منتشر شد.
نویسنده، اول عنوان داستان به ذهنش رسید بعد آن را نوشت
مترجم اثر یوناس یوناسُن گفت: در معرفی نویسنده این کتاب باید بگویم روزنامهنگاری سوئدی است که با نوشتن نخستین رمانش، «پیرمرد صدسالهای که...»، به شهرت جهانی رسید. او در دانشگاه گوتنبرگ در رشتههای ادبیات سوئدی و ادبیات اسپانیایی تحصیل کرده و چند سال در روزنامههای محلی سوئد روزنامهنگار بوده است. در سال ۱۹۹۶ شرکت رسانهای خود را تأسیس کرد که بسیار موفق شد. در پایان سال ۲۰۰۵، او که بهسبب سالها کار سخت در صنعت رسانه دچار چندین بیماری شده بود، باوجود درمان طولانی، مجبور شد سبک زندگی و شغلش را عوض کند؛ بنابراین همهچیز را واگذار کرد و راهی روستایی در سوئیس شد. آنجا بود که روی داستانی که سالها در ذهن میپروراند کار کرد. جالب است که یوناسن میگوید اول عنوان داستان به ذهنش رسیده! بعد با خودش فکر کرده داستانی که چنین عنوانی داشته باشد، احتمالاً چقدر جالب و خواندنی است. بعد فکر کرده چقدر دوست دارد چنین کتابی را بخواند؛ پس دستبهکار نوشتنش شده. چند سال بعد، سرانجام کتاب منتشر شد و او را به موفقیت و شهرتی عظیم رساند. او اکنون در جزیره یوتلند سوئد زندگی میکند. دومین کتابش، «دختر بیسوادی که شمردن بلد بود»، در سال ۲۰۱۳ منتشر شد و تاکنون به چند زبان ازجمله آلمانی، هلندی، فرانسوی و انگلیسی ترجمه شده است. این کتاب، که اکنون در فهرست پرفروشترینهای اروپا قرار دارد، درباره دختر سیاهپوست یتیمی از حومه ژوهانسبورگ است که او هم اتفاقی سر از سیاست جهانی درمیآورد. این داستان هم با زبانی طنز به نقد آپارتاید و بنیادگرایی در جهان میپردازد.
علت وجود ۲ ترجمه از این رمان
مترجم کتاب «پیرمرد صدسالهای که از پنجره بیرون پرید و ناپدید شد» درباره وجود ۲ ترجمه از این رمان، در بازار نشر کشورمان گفت: زمانی که تصمیم به ترجمه این کتاب گرفتم، در سایت کتابخانه ملی نام کتاب و نویسنده را جستوجو کردم (همچنین بهطور کلی در میان صفحههای خبری - ادبی فارسی در اینترنت) و وقتی مطمئن شدم کسی مشغول ترجمهاش نیست، کار را شروع کردم. تازه زمانی که کتاب در مراحل نهایی فنی بود، متوجه شدیم که یکی از مترجمان نامآشنای ایران هم کتاب را در دست ترجمه دارند. آن زمان، دلیلی برای متوقفکردن کار ندیدیم چراکه ما هم زحمت بسیاری برای کتاب کشیده بودیم و در مراحل نهایی قرار داشتیم و البته نمیدانستیم ایشان در چه مرحلهای از کار به سر میبرند. به هرحال، این دو ترجمه همزمان برای نمایشگاه کتاب ۱۳۹۳ منتشر شدند و هیچیک از ما بیشک قصد دوبارهکاری نداشتهایم.
حامدی درباره اقبالی که از این کتاب در بازار نشر ایران به عمل آمده، گفت: خوشحالم که باوجود اینکه نام من احتمالاً برای خوانندگان چندان آشنا نبوده، ترجمهام جای خودش را باز کرد و دیده شد. ۲ فصل حضور این ترجمه در فهرست پرفروشهای شهر کتاب گواه این نکته است. مصاحبهای از آقای نجف دریابندری دیدم که نقل به مضمون گفته بود گاهی وجود چند ترجمه از یک کتاب مفید است، چون خوانندههای حرفهای و پیگیر کتاب و همچنین منتقدان میتوانند آنها را با هم مقایسه کند تا مترجم ضعیف به اینترتیب از گردونه حذف شود. شاید این مقایسهها کمک کنند مترجمِ بهنسبت تازهکار، که کارش را درست انجام داده، زودتر شناخته شود. البته بدیهی و عقلی است که ترجمه خوب، جای خودش را بهمرور باز خواهد کرد.
این مترجم در ادامه گفت: درباره این کتاب خاص، به نظر من یوناسن بهقدری ماهرانه و خلاقانه واقعیتهای تاریخی قرن بیستم را با تخیلات خودش درهمتنیده که خواندن کتاب را دوچندان جالب کرده است. فکر میکنم برای خیلی از خوانندگان حرفهای کتاب تاریخی، که روان روایت شده باشد، بسیار جذاب است. در این داستان ماجراها چنان با هم مخلوط شدهاند که شاید اگر اطلاعات تاریخی نداشته باشید یا موضوع را بررسی نکنید، گاهی فکر کنید هرچه نویسنده گفته واقعیت تاریخی بوده است. ولی در واقع او بزنگاههای تاریخی را گرفته و حاشیههای جالبی به آنها افزوده و همانطور که گفتم این داستان مخلوطی از واقعیت و تخیل است.
وی افزود: اتفاقاً من در مکاتبهای که با نویسنده داشتم، این موضوع را از خودش پرسیدم و این جواب را گرفتم که خواننده باید این کتاب را تخیل صرف در نظر بگیرد، هرچند که به وقایع تاریخی هم در آن اشاره شده است. برای نمونه داستان آتشگرفتن شهر ولادیوستوک و یکسانشدنش با خاکستر کاملاً تخیلی است و هیچ ریشهای در تاریخ ندارد. ولی یوناسن بهخوبی این موضوع را به مرگ استالین ربط داده است. خود من در پایان آن فصل شک کردم که آیا اینجا همهچیز داستان است یا واقعیت! وقتی مطالعه کردم دیدم استالین دقیقاً در مهمانی خصوصیای با حضور یارانش از شنیدن نکتهای (که ظاهراً درست معلوم نیست چه بوده) عصبانی میشود و به اتاقش میرود و میخواهد که کسی مزاحمش نشود. بعد هم سکته مغزی میکند و دو روز بعد او را در حالتی ناگوار پیدا میکنند و چند روز بعد میمیرد؛ درست همانطور که یوناسن تعریف کرده. حالا یوناسن به ما میقبولاند که استالین از شنیدن خبر آتشگرفتن ولادیوستوک (که تخیل محض خود اوست) سکته کرده است.
رفتارهای اعصابخردکن و دیوانهوار پیرمرد دوستداشتنی
حامدی ادامه داد: یکی دیگر از دلایل اقبال مردم به این داستان به نظرم شخصیت اول داستان، پیرمرد صدساله، است. شخصیتی دوستداشتنی که البته دقیق که به خودش و کارهایش توجه میکنید شاید نشانههای نوعی بیماری روانی را در او تشخیص بدهید! اغلب کارها و رفتارهایش بهشدت اعصابخردکن و دیوانهوارند ولی درعینحال گاهی معصومیتی در او هست که از هر خطایی بریاش میکند و موجب همذاتپنداری ما با او میشود. نحوه روایت داستان هم بر جذابیت کار افزوده است. یکی از ویژگیهای این داستان از نظر من روایت بهشدت تصویری آن است. خود من حین خواندن کتاب بهوضوح میتوانستم صحنهها و شخصیتها را در ذهنم مجسم کنم. داستان عین فیلمی در ذهن من شکل میگرفت. دیگر ویژگی کتاب (یا شاید نویسندگی یوناسن؛ چون در کتاب دومش هم دیده میشود) تکرار جملههای مشابه و یکسان در جایجای کتاب است که بر فلسفه موردنظر او تأکید ویژه دارند. همچنین استفاده از جملههای کوتاه و پرهیز از پیچیدهگویی ریتم داستان را بهشدت بالا برده و باعث میشود خواننده در چند جلسه کتاب را به پایان ببرد، درحالیکه وقایع و رویدادها تا مدتها از ذهنش پاک نمیشوند. اینها نشان از قدرت نویسنده است. برخی این کتاب را زیادی ساده و سطحی دانستهاند ولی به نظر من ساده نوشتن هنر بسیار بزرگتری از قلمبهگویی است.
مترجم کتاب «پیرمرد صدسالهای که از پنجره بیرون پرید و ناپدید شد» همچنین گفت: همه مسائلی که گفتم، نظر من درباره نسخه اصلی کتاب بود. صمیمانه امیدوارم در ترجمه این داستان به همین اندازه موفق بوده باشم و خواننده ایرانی هم از خواندن این داستان همین احساس را داشته باشد. بسیار سعی کردم تا جای ممکن به زبان نویسنده نزدیک شوم. علاوه بر این، اگر دقت کنید متوجه میشوید که زبان راوی داستان با زبان هر یک از شخصیتها تفاوت ظریفی دارد که من سعی کردم این تفاوت را نشان بدهم و در ترجمه وارد کنم. خوشبختانه، پیامهای بسیاری از سرتاسر ایران دریافت میکنم که با محبت عنوان میکنند، ترجمهام را دوست داشتهاند و از خواندن این کتاب لذت بردهاند. همچنین تشویق از جانب برخی استادانم مرا برای ادامه این راه مشتاقتر و مطمئنتر کرده است.
حامدی ادامه داد: از طرف دیگر، به نظرم جای ترجمه طنز در بازار ایران خالی است. برخی فکر میکنند ارزش طنز از مطالب جدی کمتر است و اساساً رغبت عجیبی به غموغصه و رواجش هم در جامعهمان وجود دارد. برخلاف نظر این دوستان و البته برخی از ناشران، شاید پرفروششدن این کتاب نشان از این باشد که مردم با طنزِ خوب ارتباط برقرار میکنند. اتفاقاً در قالب طنز گاهی میتوان حرفهایی را زد که شاید گفتنشان در قالب جدی چندان خوشایند نباشد. امیدوارم بعد از این شاهد باشیم که ناشران عزیزمان برای انتشار کتابهای خاص پیشقدم شوند. درست است که شمار افراد کتابخوان کلاً در ایران کم است، ولی باور کنید خوانندگان پیگیر تشنه انتشار کتابهای متفاوتاند و حقشان است که با انواع گونههای ادبی جهان و نویسندگانی از سرتاسر دنیا آشنا شوند.