به گزارش خبرگزاری مهر، یادداشت دکتر دینانی با عنوان «خواستن و دانستن، نزاع اشعری و معتزلی» در پی می آید:
خواستن و دانستن دو چیز است و با یکدیگر ارتباط دارند، ولی ارتباط داشتن به این معنی نیست که یک چیز هستند، بلکه دو چیز هستند. خواستن مهمتر است یا دانستن؟ اگر فقط دانستن بود و خواستن نبود چه اتفاقی میافتاد؟ اگر خدا میدانست و نمیخواست که بیافریند، چه اتفاقی میافتاد؟ اگر میدانست و خلق نمیکرد، دانستن او نیز نبود و خدای منهای خواستن به چه کار میآید؟ ضرورت زمانی مطرح میشود که خداوند چه میخواهد. شوپنهاور نیز میگوید: هستی فقط یک اراده و خواستن است و چیزی دیگر نیست. نیچه نیز به اراده معطوف به قدرت قائل است،. او سقراط را فاجعه تاریخ میداند ولی خواستن نیچهای به هیتلر میرسد. ملاک اشاعره فقط خواستن است و معتقدند هر چه آن خسرو کند شیرین بود. لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ. هیچ کس نمیتواند بر کار او خرده بگیرد؛ ولی در کارهای آنها، جای سؤال و ایراد است، شما حق ندارید از خدا بپرسید. آنچه خدا انجام میدهد خوب است یا آنچه خوب است خدا انجام میدهد؟ اگر آنچه خوب است خدا باید انجام دهد، یعنی خدا تابع خوبی است، آیا خداوند تابع چیزی است؟ چون عنِ الله هستند خوباند یا چون خوباند عنِ الله هستند؟ اگر چون خوباند عنِ الله هستند، پس عنِ الله بودن تابع خوب بودن است.
فرض کنیم خدا تابع خوب بودن باشد و اراده او محدود به خوبیت باشد، چه مشکلی پیش میآید؟ اگر این را بگوییم، تابع بودن خداوند را بر امور بالذات میپذیریم. یعنی اموری هستند که بالذات خوباند و خدا تابع اینها است و غیر از این هم نمیتواند انجام دهد. تابع بودن محدودیت است. این که اسپینوزا میگوید: ضرورتی که برآیند ذات خداست، عین آزادی و اختیار خداست. به این معنی است که خداوند فقط یک چیز میخواهد و آن یک چیز را انجام میدهد؟ آیا اختیار خداوند بر اساس ضوابط عقلانی ثابتی که بالذات خوباند و حتما باید اینها را انجام دهد است و لاغیر؟ اگر خلق و آفرینش نبود، کسی نبود که از خوبی و بدی سخن بگوید و خوبی و بدی معنی نداشت. سوال است؛ خداوند که میخواهد بیافریند، چون می آفریند خوب است یا خوبی هایی هست که برای آن الگو، می آفریند؟ اگر خداوند بر اساس الگویی بیافریند، تابع موازین و الگویی میشود. در این جا قدری الهیات لازم است. هیچ راه حلی نیست جز این که بگوییم خوبها خوباند اما خوبها فی علم الله و اعیان ثابته خوب هستند. خداوند آنچه خوب است انجام میدهد نه آنچه انجام میدهد خوب میشود. خوب کجاست؟ منشاء خوب در عین ثابت و ذات خداوند است و عین ثابت در ازل و علم حق است. خوبی ذاتی است اما آن ذاتی در علم حق است، یعنی خودش الگوی خودش است. (فی علمه کان حسنا) و بر اساس آن خوبش فی علمه دارد انجام میدهد. اشاعره به عین ثابت قائل نیستند و عین ثابت، عین ذات خداوند است. اشاعره صفات را نیز زاید بر ذات میدانند. خداوند الگو دارد ولی الگو خودش است، عین ثابتی است که عین ثابت فی علمه.
کانت و دروغ مصلحت آمیز
چه فرقی بین امر خوبی که اشاعره به اراده الهی و حکما به علم الهی نسبت میدهند وجود دارد؟ بر اساس نظر حکما اراده خداوند بر اساس علم او است ولی اگر خوبی را بر اساس علم او ندانیم، اراده او سفیهانه است. ملاک خداوند خودش و علم خودش است. در این جا سخن اسپینوزا می آید که اگر دروغ مصلحت آمیز ذاتا حسن است و آن را در مورد خداوند جایز بدانیم، آیا فرستادن انبیاء و همه اراده های او بر اساس دروغی مصلحت آمیز است؟
اگر مصلحت را عقلانی بدانیم و نه از روی هوا و هوس نفسانی، همه این کارها عقلانی و حسن است. اگر این مصلحت عین عقلانیت باشد، حتی اگر دروغ باشد، همه این کارها عین عقلانیت است. اگر عقلانی است، در عقل دروغ نیست و ما دروغ می پنداریم. به عبارتی، حکم عقل دروغ نداریم. گرفتاری کانت این است که دروغ مصلحت آمیز را دروغ میداند. او میگوید اگر راستی بگویی که در اثر آن عالم نابود میشود، راستش را بگو. کانت اشعری است و به نظر او عقل به متافیزیک راه ندارد، چون ورود عقل به متافیزیک همراه با تناقض است و با ورود بیعقلی به متافیزیک، خریت آغاز میشود!
این بستگی به این دارد که مبنا چه باشد، اگر مصلحت بر اساس هوا و هوس باشد قبیح است اما اگر مصلحت عقلانی باشد، عقل دروغ نیست. اگر عقل دروغ باشد، چه درست است؟ اگر عقل دروغ باشد، دیگر چیزی درست نیست. اگر اعیان ثابته همه موجودات در اعیان ثابته حق محفوظ است، عین ثابته نیز علم حق است و این مساله به جبر و تفویض بازمیگردد.