رمان «با دلباختگی» نوشته بوالو - نارسژاک که برای اولین بار در سال 1959 به چاپ رسید، سال گذشته با ترجمه عباس آگاهی در مجموعه نقاب توسط انتشارات جهان کتاب منتشر شد.

خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ: «با دلباختگی» عنوان رمانی از پی‌یر بوالو و توماس نارسژاک، دو نویسنده بزرگ ادبیات پلیسی است که این گونه ادبی را به اوج خود رساندند. البته مقصود ادبیات پلیسی است نه گونه‌ای که امروز به نام تریلر معروف است چون این دو، تفاوت‌های ماهوی با یکدیگر دارند. به هرحال می‌توان بوالو و نارسژاک را به نوعی سلطان داستان‌ پلیسی دانست که داستان‌هایشان دارای تحلیل و زمینه روانشناسانه است؛ هم تحلیل از جانب خودشان و هم تحلیلی که مخاطب می‌تواند از اثرشان ارائه دهد.

موضوع مورد طرح در رمان «با دلباختگی» شاید برای خواننده آثار این دو نویسنده، تکراری باشد: رابطه زن و مرد و پیچیدگی‌هایش. اما این دو در هر رمان، یا از منظری دیگر به این مساله نگاه کرده، و یا طرح و قصه‌ای جدید ارائه می‌کنند. می‌توان شباهت‌های زیادی میان شخصیت‌های زن یا مرد رمان‌های مختلف بوالو و نارسژاک پیدا کرد. به عنوان نمونه «اِوا» زنی که در «با دلباختگی» حضور دارد، از جهت غرور و تکبر، رفتاری مانند «تامارا» در رمان «مرغان شب‌» دارد؛ زنانی که بازی‌های خطرناک طراحی می‌کنند و شاید از بازی دادن دیگران هم لذت می‌برند.

در توصیف تم یا زمینه کلی این داستان، شاید از عبارت خلاصه‌شده «جنایت و مکافات» استفاده شود اما استفاده صرف از این عبارت، برای این رمان، عبارتی ابتر و ناقص است چون «با دلباختگی»، چیزی فراتر است؛‌ یعنی وارد کردن یک بازی زنانه و حیله‌گرانه در پس‌دادن مکافات یک جنایت. حیله‌گری و منفعل نبودن زنان را در دیگر آثار بوالو و نارسژاک شاهد بوده‌ایم و می‌دانیم که یک پای ثابت طرح و نقشه‌های هوشمندانه داستان هستند.

در باب زبان روایی «با دلباختگی»

این رمان هم مانند دیگر آثار مشترک بوالو و نارسژاک، اثری درون‌کاو و روانشناختی است که افکار و اندیشه‌های شخصیت اصلی و تاحدودی دیگر شخصیت‌های داستان را کند و کاو می‌کند. فرازهایی از رمان، اندیشه‌های مالیخولیایی ناشی‌شده از گناه و جرم را چنان موشکافانه و دقیق به تصویر می‌کشند که خواننده، هنگام مطالعه، چند صفحه یا حتی حدود یک فصل از رمان را به خواندن درگیری‌های درونی و روانی شخصیت گذرانده است. نمونه رقیق‌تر این موضوع در یکی از فرازهای رمان که مربوط به افکار دو شخصیت است در ادامه می‌آید:

«آن‌ها آرام در فاصله‌های طولانی گفت‌وگو می‌کردند. آن‌چه میان‌شان می‌گذشت، حالت جنون‌آمیزی نبود که آن‌ها را به طرف یکدیگر بکشاند. آیینی شده بود ایجاد‌کننده هیجانی هذیان‌گونه، و محوکننده مرزهای موجود بین آن‌ها. آن‌گاه احساس می‌کردند در عنصری واحد، در اتحادی روانی قرار گرفته‌اندو افکار واحدی دارند، گرچه از ماهیّت آن بی‌اطلاع‌اند. آن‌ چیزی که در این زمان به هم می‌گفتند، دیگر نمی‌توانست خاطر یکی یا آن دیگری را جریحه‌دار کند. حتی احساس هویّت خودشان را از دست می‌دادند. آن‌ها مبدل به مرد و زن، به زوج، به موجودی یگانه می‌شدند. هیچ سعادتی رفیع‌تر، دل‌انگیزتر، وحشتناک‌تر از این نمی‌شناختند.»

یا نمونه دو نفره دیگر: «ناگهان احساس بیکاری و بی‌هدفی کردند و حدس زدند اولین نفری که دهان باز کند، حرف فوژر را پیش خواهد کشید.»

اما یک نمونه مهم از قسمت‌های مهم رمان که به درون‌کاوی شخصیت اصلی می‌پردازد، به این ترتیب است: «این بار متوجه شد که دارد از نزدیک به موضوع نگاه می‌کند. اِوا هدف قرار گرفته بود؛ و او از خلال اوا. ناگهان موضوع روشن شده بود. هر دوی آن‌ها هنوز فکر می‌کردند می‌توانند از خود دفاع کنند، ولی خیلی دیر شده بود. وانگهی از خودشان در برابر چه کسی دفاع کنند؟‌ در برابر یک مُرده؟...»

با این حال، رمان طبق توقعی که از نویسندگانش داریم، از ابتدا تا انتها با این لحن روانشناسانه پیش نمی‌رود، بلکه در فرازهایی، راوی دانای کل به گزارش پلیسی و روایت داستانی یک پرونده رو می‌آورد. یعنی از روانشناسی روی گردانده و لحن داستان‌پلیسی‌‌های پاورقی را به خود می‌گیرد؛ مثلا:

«ساعت نه، پسربچه‌ای دوان دوان وارد کلانتری کوچه بن - آنفان شد...

 ـ آقا، مادرم گفت که شما فورا بیاین. او یکی رو پیدا کرده که مُرده.

سر ظهر، سربازرس بور ِل، از پلیس آگاهی، کنار جسد میلو زانو زد.»

اما زبان داستانی بوالو و نارسژاک، گونه دیگری هم دارد؛ زبانی که تصویری است و فقط وقایع را توصیف و تشبیه می‌کند که خواندن داستان‌ را روان‌ و لذت‌بخش‌تر می‌کند. یعنی آوردن چنین توصیف یا تشبیهاتی در میان اتفاقات زخمت و بی‌رحم، زیبایی قابل توجه و ظریفی به روایت داستان داده و اثرگذاری صحنه یا یک‌آن را در نظر بیننده، چندین برابر بیشتر از یک روایت معمولی می‌کند. مانند این 3 نمونه: «به این می‌گویند قطع رابطه. به همان سادگی‌ ِ تکاندن خرده‌های نان از روی لباس» یا « به هتل رسید و با قرص خواب‌آور خودش را مدهوش کرد. در واقع با خودش مشکلی نداشت؛ بلکه می‌خواست، پیشاپیش روز یکشنبه را نابود کند.» و زمانی که ژان سعی می‌کند نامه بنویسد «ولی جمله‌ها یخ می‌زدند.»

گره‌افکنی و گره‌گشایی‌ها

رمان‌هایی که بوالو و نارسژاک نوشته‌اند، به معنای واقعی، پلیسی هستند. و همان‌طور که اشاره شد این دو، رمان پلیسی را به حد اعلای خود رساندند. به این ترتیب، تعلیق را تا انتهای مسیر داستان نگه می‌دارند و حتی گاهی تعلیق‌هایی در میانه داستان یا جایی که مخاطب توقعش را ندارد، ایجاد می‌کنند. گره‌افکنی‌ و تعلیقات مضاعفی که بوالو و نارسژاک وارد رمان‌شان می‌کنند، می‌تواند موجب حدس زدن مخاطب و لذت بردنش از خواندن معماهای داستان شود.

شخصیت‌ و شخصیت‌پردازی

شخصیت اصلی رمان‌های بوالو و نارسژاک، اکثرا از میان مردم عادی انتخاب شده‌اند. یعنی پلیس، گنگستر یا شخصیتی از این دست نیستند. ولی اتفاقات و شیوه روایتی که از داستان مربوط به این شخصیت‌ها ارائه می‌شوند، داستان‌های این دو را تبدیل به نمونه‌های اعلای رمان پلیسی کرد. شخصیت‌پردازی‌هایی که بوالو و نارسژاک ارائه می‌دهند، از گونه درونگرا و در حوزه روانشناسی هستند. یعنی سهم کنش‌های درونی‌ و ذهنی‌شان، در روایت داستان، بسیار بیشتر از کنش‌های بیرونی آن‌هاست.

در رمان «با دلباختگی» شخصیت اصلی ژان لوپرا، مردی نوازنده پیانوست ولی محور اصلی تحرکات و اتفاقات داستان زنی است که 20 سال از لوپرا بزرگ‌تر است یعنی اوا. در طول رمان، تصور و دیدگاهی که ارائه می‌شود این است که گویی ژان و اوا که دو عاشق دلباخته هستند در دام فوژر، همسر اوا که توسط ژان کشته شده، افتاده اند. غافل از آن‌که بازی‌هایی که طراحی شده و اتفاقاتی که می‌افتد، توسط اوا طراحی شده است. جمله‌ای که به طور مرتب در طول رمان بیان می‌شود، این است که «نباید او (فوژر که کشته شده) برنده شود» یا «خب این‌طوری او برنده می‌شود.» اما در نهایت وقتی اوا، مسائل را آن‌طور که خودش خواسته طراحی کرده و خود را با اعتراف دروغین تسلیم پلیس می‌کند، بازی را می‌برد چون با لطفی که در حق ژان می‌کند، او را مدیون خود می‌کند. رمان نیز با این جمله به پایان می‌رسد: «او (اوا) بازی را برده بود.»

صادق وفایی

برچسب‌ها