خبرگزاری مهر - گروه فرهنگ: مجموعهداستان «قصههای سرزمین دوستداشتنی» اثر ای. ال. داکترو نویسنده شهیر آمریکایی، چندی پیش با ترجمه علیرضا کیوانینژاد در قالب یکی از عناوین مجموعه «جهان نو» نشر چشمه منتشر شد.
نسخه اصلی «قصههای سرزمین دوستداشتنی» با عنوان «Sweet Land Stories» در سال 2004 به چاپ رسید. داستانهای تنها مجموعهداستان داکترو، به نقد سیاستهای اجتماعی و سیاسی جامعه آمریکا میپردازند. رویه کلی روایت داستانها، به تولید داستانهایی اجتماعی و در پایان یک داستان پلیسی - اجتماعی - سیاسی میانجامد.
داکترو پیشتر در رمانی مانند «بیلی بتگیت» دست به آسیبشناسی اجتماعی جامعهاش زده است؛ گنگستر شدن یک پسر نوجوان در آستانه ورودش به اجتماع. یعنی پسر با ورود و خروجش از یک دسته گنگستری و تبهکار است که به بلوغ اجتماعی میرسد. این پسر در خیابان جذب یک گروه مافیایی و تبهکار میشود و در خیابان هم از آن گروه دفع شده و سراغ زندگی خودش میرود. در میان این طرح یک خطی هم، وقایع زیادی رخ میدهند. با اقتباس از رمان «بیلی بتگیت» یک فیلم سینمایی هم در سال 91 ساخته شد که داستین هافمن در آن نقش رهبر گروه گنگستری مذکور را ایفا میکرد.
داستانهای داکترو به داشتن صحنههای خشن و بیمحابا معروف هستند. او در رمان «پیشروی» هم چگونگی پیشروی ارتش ژنرال شرمن یانکی، و چگونگی تبدیل آمریکا به ایالات متحده را نشان میدهد. در 2 کتاب «بلی بتگیت» و «پیشروی» او قصهگوست و رمانش را هم با تمهای مشخص مینویسد. این نویسنده در خلال قصه، حرفها، شخصیتها و توصیفها، حرفهایش را هم زده و اگر انتقادی هم داشته باشد، چندان عیان، بیانش نمیکند اما گویی در نوشتن «داستانهای سرزمین دوستداشتنی»، انتقاد اولین هدفش از نوشتن است چون حضور انتقاد نه در حاشیه و سایه داستان که در متن حضور دارد.
انتخاب عبارت «دوستداشتنی» هم در عنوان کتاب، حالت کنایهای مستقیم را دارد و به هر ترتیب، میتوان گفت که رویکرد اصلی داکترو در نوشتن داستانهای این کتاب، یک چیز است: انتقاد! «سرزمین دوستداشتنی» خود را در داستان «والتر جان هارمون» بیشتر نشان میدهد که یک گروه فرقهای برای زندگی در یک دره مقدس در آمریکا تلاش میکنند. آوارگی و از این شهر به آن شهر رفتن که در داستانهای سلف آمریکایی از آن سراغ داریم، هم در تکمیل این مفهوم (سرزمین دوستداشتنی) بیتاثیر نیست. فرقهگرایی و عقاید منحرف و همچنین زندگی ناهنجار و مشکلات جوانان، از دیگر مفاهیمی هستند که سرزمین و مهین داکترو را دوستداشتنی میکند. آخرین داستان کتاب هم درباره فضای امنیتی و سیاستزده این روزهای آمریکاست که باعث میشود دختر یکی از مسئولان ردهبالای آمریکایی، با یک اتفاق ساده که به یک بحران امنیتی بدل میشود، انتقام بگیرد.
داکترو در این مجموعهداستان، به طور رسمی، سرزمیناش و قواعدش را به سخره میگیرد. البته این جمله تفسیر و تشریح دارد و این نویسنده نامدار، قصد فکاهی نوشتن یا تبدیل شدن به یک طنزنویس را ندارد. بلکه داستانهای این کتابش، کاملا و به طور مشخص رویکرد انتقادی، آن هم در حوزههای مختلف اجتماعی در جامعه آمریکا دارند. این داستانها هر یک، رمانی بالقوه هستند، اما در قامت داستانهای کوتاه 30 یا 40 صفحهای بروز و ظهور پیدا کردهاند؛ و هرکدام به گوشهای از مسائل و مشکلات جامعه امروز یا بهتر بگوییم جامعه معاصر آمریکا میپردازند.
استفاده از لفظ معاصر، به این دلیل است که مشکلاتی که در داستانها طرح شدهاند، مربوط به امروز آمریکا و از موضوعاتی هستند که از 50 سال پیش یا قرن حاضر، جامعه آمریکا با آنها دست به گریبان بوده است. اما چرا داکترو انتقادهایش را در چنین کتاب و مجموعهداستانی مطرح کرده است؟ شاید مدیومی مناسبتتر از مجموعهداستان پیدا نکرده و اگر در این راستا، دست به تولید رمان میزد، دوباره به نتایج حاصل از تولید «بیلی بتگیت» و «پیشروی» میرسید. این هم برای خود نکتهای است.
اولین داستان، «خانهای میان دشت» که مورد توجه هم قرار گرفته است، درباره پسر و مادر بزهکاری است که از زاویه اول شخص یعنی همان پسر روایت میشود. «بچه ویلسن» دومین داستان است که درباره یک کودکربایی توسط یک زوج جوان است. نمونه این داستان را که در قاب سینما نشسته، پیشتر در فیلم «بزرگکردن آریزونا» از برادران کوئن دیدهایم. راوی این داستان هم اول شخص است و با لحن طنزآمیز و کنایهوار خود درباره داستان زندگیاش با دختر دیوانه و خلوضعی میگوید که عاشق بچه نوزادی میشود و آن را میرباید. در نتیجه این زوج جوان برای فرار از قانون آواره شده و از این شهر به آن شهر میروند.
«جولین: یک زندگی» داستان زندگی دختری جوان است که تن به 3 ازدواج میدهد اما هر دفعه، بدبختتر از ازدواج قبلی شده و در ازدواج سوم صاحب یک پسر میشود، که این پسر را از او جدا میکنند. راوی این داستان اما، دانای کل است و با وجود رگههای طنز در روایت، نسبت به دو داستان قبلی، جدیتر است و هدف نویسنده از داخل کردن طنز به آن، گزندهتر نشان دادن واقعیت تلخ است. دختر بیچاره بعد از همه مشکلات، شغلی در هالیوود برای خود دست و پا میکند. این داستان، تا حدودی مفهوم «رویای آمریکایی» را به ذهن متبادر میکند که البته مانند بسیاری از داستانهای دیگر آمریکایی، این رویا برای شخصیتهایش تبدیل به زهر هلاهل میشود. این داستان با این سطور به پایان میرسد: «با خودش میگوید چرا که نه. پسرش میتواند روزی تصویر او را روی پرده سینما ببیند. و وقتی با یک رولزرویس به تولسا برگردد پسر میتواند در را باز کند و مادر هنرپیشهاش را ببیند.»
نکتهای که تا اینجای کار وجود دارد، طناز بودن نویسنده در نوشتن داستانهاست. طنز گزنده، نقش پررنگی در داستانها دارد و خود را با شدت بیشتری در داستان بعدی «والتر جان هارمون» نشان میدهد. این داستان درباره مردی است که پیشتر خلافکار و راننده وانت بوده اما حالا به کسوت یک روحانی و رهبر فرقهای مندرآوردی درآمده و جمعی از مردم را در یک زمین محصورشده به دور خود جمع کرده است. در این داستان، عقاید خرافی جمعی از مردم آمریکا که گاهی بیش از حد سادهلوحی از خود نشان میدهند، به تمسخر گرفته شده است. از این دست مردم، در آمریکا زیاد وجود دارد چون جامعه آمریکا، یک جامعه مسیحی و معتقد است و افراط و زیادهروی بارها در عقاید این مردم دیده شده و میشود. کوکلاسکلانها نمونه خوبی برای فرقهگرایی در میان مردم آمریکا هستند. در داستان نامبرده، رهبر کلاهبردار، مردم دور خود را چنین قانع کرده که در حال جمعکردن و به دوش کشیدن بار گناهان آنهاست بنابراین او به جای آنها گناه میکند و به طور علنی با همسر یکی از مردان فرقه که راوی داستان هم هست، ارتباط دارد. این ارتباط روزی به فرار رهبر فرقه با این زن میانجامد و راوی نیز با لحنی آزرده اما مملو از طنز سیاه، آن را روایت میکند.
داستان «والتر جان هارمون»، چنین پایانی دارد و شخصیت راوی بعد از اینکه همسرش به همراه رهبر فرقه فرار میکند و موقعیت فرقه در خطر قرار میگیرد، اینچنین داستان را به پایان میبرد:
«با توجه به پیری و ناتوانی ریشسفیدها، من به عنوان مدیر هماهنگکنندهی قرارها در یک دفتر حقوقی کار میکنم. و والتر جان هارمون اکنون در من زندگی میکند و با صدای من حرف میزند. من سه صفحه از نقشههاش را خواندم و تصمیم گرفتم اولین روزی که برف آب شد، مردم را به مراتع مقدس بفرستیم تا سنگها و صخرهها را برای دیوار ما جمع کنند. و یکی از اعضای جدید، یک کلنل بازنشستهی ارتش که نقشه را نشانش دادهام، به آنجا سری زد و محدوده را اندازهگیری کرد. میگوید شگفتانگیز است که پیشوای ما هیچ تجربهی نظامی نداشته است، چون این استحکامات جوری طراحی شده است که از تمام خصوصیات جغرافیایی منطقه سود میبَرَد و موقعیت آتش بسیار مناسبی به ما میدهد.
دیگر خیال ما از آتش جنگ در میدانِ باز راحت است.»
داستان پایانی کتاب نیز «بچه، مرده در رُزگاردن» نقل به مضمونی از روایت کارآگاه ویژه بی. دابلیو. مالوی است که حالا بازنشسته است. این داستان درباره پیدا شدن جسد پسربچهای به قتل رسیده در باغ کاخ سفید است. این داستان از مجموعه، رویکرد پلیسی دارد اما پلیسی بودنش در نهایت راه به همان انتقادهای اجتماعی و سیاسی باز میکند. چون پیدا شدن پسربچه در محل یادشده، فقط طرح و نقشه دختری برای گرفتن انتقام از پدر سیاستمدارش بوده است. با این حال، مسائل امنیتی زیادی به وجود میآید و ...
در مجموع میتوان گفت داکترو در این کتاب با ابزاری که در اختیار داشته، یعنی قلمش، به انتقاد از جامعه خود پرداخته است و این معنی، با خواندن داستانهای کتاب توسط مخاطب این نوشتار، مفهوم زندهتری پیدا خواهد کرد.
--------------------
صادق وفایی