خبرگزاری مهر- گروه هنر: کیوان علیمحمدی و امید بنکدار سال هاست با همدیگر فیلم می سازند و همکاریشان به نوعی برادری تبدیل شده که هم خوب حرف هم را درک می کنند و هم حتی حرف های نگفته همدیگر را می شنوند و شاید اصلا شبیه هم فکر می کنند!
سال 93 برای این زوج سینمایی با ساخت فیلم «ارغوان» و حضورشان در بخش سودای سیمرغ سی و سومین جشنواره فیلم فجر رقم خورده است. «ارغوان» اقتباسی از یک داستان کوتاه از کتاب «بوی قیر داغ» علی اکبر حیدری است که به هنگام تبدیل ان به فیلمنامه داستانک های دیگری به آن افزوده شده و در نهایت توسط تیم سه نفره حیدری، بنکدار و علیمحمدی نوشته شده است.
«ارغوان» در سه مقطع تاریخی 54، 86 و 92 روایت میشود و داستان یک زن و مرد است که در شب مرگ یک موزیسین معروف، برخورد اتفاقیشان روی گذشته و آینده هر دوی آنها تاثیر میگذارد.
فیلم را می توان عاشقانهای در ستایش موسیقی دانست که بردیا کیارس نیز آهنگسازی این اثر را برعهده داشته است. در این فیلم مهتاب کرامتی، مهدی احمدی، مرتضی اسماعیل کاشی، شقایق فراهانی، آزاده صمدی، الهام کردا، یاسمین پازوکی، نسیم ادبی، رابعه مدنی، مریم بوبانی، نیکی نصیریان بازی می کنند.
«ارغوان» سومين فيلم بلند عليمحمدي و بنکدار بعد از «شبانه» و «شبانه روز» است.
اینها مقدمه ای بود تا ضمن آشنایی بیشتر با اثر و خالقان آن، شما را به خواندن میزگردی با حضور کیوان علیمحمدی، امید بنکدار، علی حیدری و مرتضی اسماعیل کاشی دعوت کنیم. این میزگرد همچون حاضران در آن گرم و صمیمی برگزار شد و در کنار مباحث جدی که درباره هنر، سینما و موسیقی داشتیم شوخی هایی هم شکل گرفت که یک عصر زمستانی را دلنشین تر کرد.
* در ایران بین هنرها با موسیقی رفتارهای چندگانه ای می شود و خیلی ها چشمشان را بر این هنر می بندند ولی شما در «ارغوان» جهان خود را بر پایه موسیقی بنا نهادید. مرگ یک آهنگساز در آنسوی دنیا اتفاقاتی را در کشور ما رقم می زند که به واسطه آن به سه دهه سفر می کنیم. دوست دارم بحثمان را از همین جهان موسیقایی فیلم آغاز کنیم که بخش مهمی از آن مدیون داستانی است که از آن اقتباس کرده اید.
کیوان علیمحمدی: فکر می کنم بحث را علی شروع کند بهتر است زیرا اولین قدم با او بوده که داستان را نوشت. «ارغوان» بر اساس یکی از داستان های کوتاه کتاب «بوی قیر داغ» او ساخته شده است. علی بحث را شروع کند و هر جا لازم شد من و امید و مرتضی وارد می شویم.
علی حیدری: اتفاقا بحث موسیقی در ایده اولیه خیلی مهم بود چون داستان ایده اصلی اش از مرگ آقای لوچیانو پاواروتی شروع می شود. سال 86 شمسی که پاواروتی فوت کرد به دلیل اینکه طرفداران زیادی در همه جای جهان داشت، عکس ها و فیلم های زیادی از او منتشر شد و من همان روزها با خودم فکر کردم چطور می شود یک خواننده بیرون از ایران باشد و طرفدارانش داخل ایران اینگونه برای وی سوگوار شوند و پاسخ این بود که این فاصله فقط با هنر پر می شود.
داستان از آنجا برایم شروع شد که یک زن و مرد با عشقی که به موسیقی دارند رابطه شان شکل می گیرد و ما بعدا چیزهایی از گذشته آنها می فهمیم. داستانی که من نوشتم این مقدار بود اما بعدا که خواستیم فیلمنامه را بر اساس آن بنویسیم این ایده گسترده تر شد. ما فکر کردیم این داستان به قدری نیست که بتوان بر اساس آن فیلم سینمایی بلند ساخت و به همین دلیل با همدیگر صحبت کرده و ایده داستان را گسترش دادیم.
با این حساب می شود گفت یک چهارم از فیلم، داستان کتاب است و بقیه آن بعدا اضافه شد.
* پس داستان شما از دوران معاصر شروع می شود. چون در داستان فیلم، اتفاقات دهه 50 غالب است.
حیدری: فیلم با آن صحنه چترها شروع می شود. یعنی ما داستان را از دهه 90 کلید می زنیم و بعد به سال 54 می رویم.
علیمحمدی: داستان علی یک شب بود در سال 86 ولی فیلمنامه تبدیل شد به سال 54، سال 86 و سال 92.
* بسیار خوب. چرا از بین داستان های آقای حیدری سراغ این اثر رفتید؟
امید بنکدار: دلایل مختلفی داشت. من این سعادت را داشتم که در نشست های ادبی آقای چهل تن با آقای حیدری آشنا شوم و به واسطه این آشنایی کنجکاو شده و کتابش را خواندم و در آن کتاب این داستان خاص به دلیل اینکه درباره حس هایی حرف می زد و حس هایی را در آدم بیدار می کرد که الان کمتر به آن توجه می شود و این حس ها خیلی در زندگی امروز انسان ها خاموش شده اند، برایم خیلی جالب بود و درگیر آن شدم. سپس داستان را به کیوان دادم که بخواند تا صرفا از مطالعه یک اثر ادبی لذت ببرد ولی وقتی کیوان داستان را خواند خیلی بیشتر از من درگیر آن شد و تصمیم گرفتیم با علی صحبت و از او خواهش کنیم اگر موافق است این داستان را در قالب خمیرمایه یک فیلمنامه بلند مورد استفاده قرار دهیم که خوشبختانه این اتفاق افتاد و علی پذیرفت و با هم یک گذشته و آینده به داستان اضافه کردیم و با هم کار را پیش بردیم و تبدیل شد به این فیلمی که شما دیدید.
* آقای علیمحمدی چطور شد که شما موتور محرکه تبدیل این داستان به فیلم شدید؟
علیمحمدی: همان چیزی که امید گفت؛ در داستان حسی بود که اگر کسی در فضاهای هنری زندگی کند این حس برایش آشناست.
در قصه علی، آنچه برای من و امید جالب بود این بود که آرتیستی جایی مرده و دو آدمی همان شب تصمیم می گیرند بروند و حتما یک سی دی بخصوص از او را انتخاب کنند. شاید این اتفاق با منطق رئالیستی خیلی از آدم ها نخواند که چرا وقتی یک هنرمندی مرده همان شب درگذشتش آن آدم ها باید بروند و سی دی او را بخرند! اما اگر شما در فضای هنری باشید می بینید یک جاهایی احساسات آدم ها آنها را به سمت و سویی می برد که شاید خیلی منطقی نباشد.
ما این قصه را خیلی خوب فهمیدیم و با شخصیت های همراه شدیم و وقتی قرار شد فیلمنامه شکل بگیرد آنچه هر سه نفر درباره آن توافق کردیم که تغییر کند این بود که به جای پاواروتی یک آهنگساز خیالی بگذاریم چون اگر پاواروتی را می گذاشتیم این امکان وجود داشت که تماشاگر همان دقایق اول فکر کند این فیلم در ستایش پاواروتی است در حالیکه این فیلم در ستایش هنر که در آن موسیقی هم هست، است. به همین دلیل آهنگساز کاملا خیالی در نظر گرفتیم که چون وجود خارجی ندارد کسی او را نمی شناسد ولی در فیلم ما می تواند آغازگر یک درام باشد. مرگ او آغاز یک رابطه است. مرگ یک آرتیست در جایی از دنیا می تواند یک زندگی را در کشور ما به وجود آورد. این آن چیزی بود که از سوی ما در فیلمنامه گسترش پیدا کرد.
بنکدار: یک چیزی هم من اضافه کنم. به هر حال یک میل ناخودآگاهی در وجود همه ما وجود دارد که ما را به نامیرایی سوق می دهد. وقتی یک هنرمندی می میرد همه سعی می کنند از او عکسی، کتابی، چیزی تهیه کنند. سی دی ها و کتاب های آن هنرمند به سرعت تجدید چاپ می شود که همین مورد آقای پاشایی مصداق عینی آن است.
این علاقه ای است که فرد به نامیرایی دارد و دوست دارد با نگه داشتن این آثار، آن هنرمند را حفظ کند. به ویژه در زمینه موسیقی این موضوع تشدید می شود زیرا موسیقی بین همه هنرها بیشترین خاطره جمعی را بین انسان ها به وجود می آورد. ترانه ها و قطعه ها بیشتر از هر اثر هنری دیگر خاطره جمعی بین انسان ها به وجود می آورد و به دلیل زبان جهانی ای که دارد این خاطره جمعی دیگر مرز ندارد.
علیمحمدی: به دلیل ذات انتزاعی آن است که می تواند در ذهن هر انسان یک تصوری ایجاد یا یک خاطره ای را تداعی کند. فیلم «پیانو» ساخته رومن پولانسکی را یادمان هست که از دل آن همه مرگ و کشتار تنها چیزی که باقی می ماند هنر و به ویژه موسیقی است.
* نجات بخش است.
علیمحمدی: در کشور ما وقتی درباره مقوله هنر (موسیقی، تئاتر، فیلم و ...) صحبت می کنیم خیلی ها فکر می کنند درباره یک کالای لوکس صحبت می کنیم در حالیکه نه! هنر اتفاق مهم زندگی است که متاسفانه آنقدر از آن جدا شده ایم که در اصل از خود زندگی جدا شده ایم. ما بیشتر وارد حاشیه زندگی شده ایم. اگر از بیرون به قضیه نگاه کنیم آنگاه دیگر تئاتر و سینما چیز لوکسی نیست و اتفاقا عین زندگی است و ما می توانیم در سالن سینما یک تجربه جمعی را شکل بدهیم. ما می توانیم زندگی های مختلف را از صافی ذهن خودمان عبور داده و بدون اینکه آن تجربه ها را در زندگی واقعی داشته باشیم، شریک آن تجربه شویم. نمی دانم چرا مقوله هنر به مساله لوکس و طردشده در جامعه ما تبدیل شده است.
*این نگاه که شما گفتید درباره هنر در کشورمان وجود دارد که به منزوی شدن هنر منجر شده و توده مردم را از آن جدا کرده است. برگردیم به صحبت مان درباره فیلم. با این حساب که شما توضیح دادید تعداد زیادی شخصیت به داستان کتاب اضافه شد. آقای حیدری نظرتان درباره اضافه شدن این همه جغرافیا و شخصیت و خرده داستان به قصه اصلی تان چیست؟
علیمحمدی: خودش اضافه کرد!
* اگر خودش می خواست که از اول داستان را اینگونه می نوشت!
حیدری: البته هر چیزی یک گنجایشی دارد. ظرف داستان کوتاه چون یک برش از زندگی را نشان می دهد اقتضائات خود را می طلبد. من در داستان فقط می خواستم یک شب را روایت کنم و بگویم آن موسیقی دو نفر را بهم پیوند می دهد. این داستان قاعدتا نمی توانست شخصیت زیادی داشته باشد. من کلا 2 شخصیت اصلی داشتم و یک دختری که در گذشته وجود داشت و ما از طریق فیلم ها و خاطره اش او را می دیدیم.
اما وقتی صحبت این شد که داستان را گسترش دهیم دیگر با همین 2- 3 شخصیت نمی شد کار را پیش برد. من خیلی پذیرا بودم و فکر کردم باید داستان را گسترش دهیم. البته همین الان هم داستان ما خیلی شخصیت ندارد و داستان خلوتی است و بین شخصیت های آن سکوت وجود دارد؛ گرچه درباره موسیقی است.
در کتابم این داستان برایم خیلی مهم بود. با اینکه قصه در سال 86 نوشته شده بود ولی در همه ویرایش های قبل از چاپ کتاب همواره به این نتیجه می رسیدم که این داستان باید در کتاب بماند. این قصه دائما خودش را به من نشان می داد و من خیلی آن را دوست دارم البته نتیجه سینمایی آن را هم دوست دارم و فکر می کنم از قصه من دور نیست. با اینکه نویسنده ها معمولا فکر می کنند نباید به داستان آنها دستی زده شود ولی من خودم در تغییر آن مشارکت داشتم.
فکر می کنم فیلم کمک می کند خیلی ها به داستان اصلی رجوع کنند و وجوهی از آن را کشف کنند که من به عنوان نویسنده اثر هم از آن اطلاعی نداشته باشم.
* راستی در این مسیر نام قصه تان هم عوض شد و «ارغوان» را فیلمسازان انتخاب کردند؟
حیدری: اسم داستان «ممکن است خیلی ها برای مردنش گریه کرده باشند» است.
علیمحمدی: سه تایی روی نام فیلم توافق کردیم. اسم های مختلف روی کاغذ آمد و درباره آنها گپ زدیم و مشورت کردیم که یک روز یک دفعه روی «ارغوان» توافق شد. شاید برایتان جالب باشد که بدانید گزینه ارغوان از کجا آمد.
* حتما هست.
علیمحمدی: یکی از دلایلش خواندن کتاب خاطرات آقای ابتهاج با نام «پیر پرنیان اندیش» بود. ایشان در کتابش از درخت ارغوان منزلش صحبت می کند و عشقی که به این درخت داشته است.
شاید ذکر خاطره اش برای شما و کسی که اینها را می خواند، جالب باشد. او در آن کتاب می گوید من وقتی خانه ام را خریدم یک درخت خشک در حیاط بود که هر کسی آن را دید گفت این درخت خشک است آن را قطع کن اما من به آن توجه کردم و درخت شروع کرد به رشد کردن و گل داد. درخت ارغوان در ماه فروردین خیلی درخت خوش رنگی است. ابتهاج می گوید سال ها بعد تصمیم گرفتم از ایران مهاجرت کنم و خانه ام را فروختم. روزی که رفتم با صاحب خانه جدید صحبت کنم وقتی صندلی را گذاشتم دیدم مقابل درخت ارغوانم نشسته ام. از آن خجالت کشیدم که آن را رها می کنم و می روم. صندلی ام را عوض کردم و در زاویه دیگری نشستم.
این خاطره را که می خواندیم و درباره اش با بچه ها گپ می زدیم یکدفعه گفتیم اسم فیلم را بگذاریم ارغوان و اسم شخصیت را هم بگذاریم ارغوان. آن موقع خودمان متوجه نبودیم ولی بعدها فهمیدیم به دلیل اینکه مهتاب کرامتی در فیلم حضور دارد خیلی ها فکر می کنند ارغوان این آدم است و تازه در یک سوم پایانی فیلم بیننده متوجه می شود که شخصیتی که مهتاب کرامتی بازی می کند ارغوان نیست و این یک غافلگیری جذابی است که در فیلم وجود دارد.
* بله این نکته که درباره نقش خانم کرامتی و شخصیت ارغوان گفتید از شعبده های فیلم است. این توضیحی که دادید من را مصمم تر کرد تا درباره عشق در «ارغوان» صحبت کنم. همانقدر که فلم درباره هنر است درباره عشق هم هست. عشق در سطوح مختلف؛ عشق بین مادر و فرزند، پدر و فرزند، عشقی که می خواهد جوانه بزند ولی ممنوعیت هایی دارد و ...
بنکدار: نویسنده ها بهتر درباره عشق حرف می زنند.
حیدری: اتفاقا فکر نمی کنم اینطور باشد. عشق برای نوشتن مقوله سختی است. من خودم خیلی آن را نمی نویسم زیرا تجربه منحصر به فردی است و درست درآوردنش و اینکه خواننده و در وهله اول خود نویسنده با آن راحت باشد و بتواند بنویسدتش خیلی سخت است.
در داستان من عشقی بود که از دست رفته بود و کسی که تنها خاطره اش مانده بود. ولی این خاطره آنقدر قوی بود که سال ها و سال ها در ذهن یک نفر زنده مانده بود و آن شب اتفاقی می افتد که سرنوشت یک عشق دیگر رقم می خورد. من وقتی به این ایده فکر کردم خیلی تکان خوردم و آن را دوست داشتم. بعد که خواستیم داستان را گسترش دهیم اولین چیزی که بچه ها به من گفتند و خیلی بارز بود همین عشق بود و فکر می کردند این عشق را دوست دارند و عشق تاثیر خودش را گذاشته بود. وقتی داستان را گسترش دادیم فکر کردیم به غیر از موسیقی وجود یک عشق قوی هم خیلی مهم است. حالا عشق های دیگری هم اضافه کردیم.
نکته مهمی که می خواهم بگویم این است که هیچ کدام از این عشق ها تحمیلی نیست و سعی کردیم آنها را ملموس کنیم.
علیمحمدی: یک چیزی را هم من دوست داشتم اضافه کنم. چیزی که غیر از من و امید و علی در همه عوامل فیلم از پشت و جلوی دوربین روی آن اتفاق نظر داشتند این بود که ارغوان فیلمی است که جای آن در سینمای امروز خیلی خالی است. این فیلم اثری است درباره عشق و دوست داشتن. وقتی فیلم را می بینی اصلا خشن نیست. اصلا قرار نیست اپوزیسیون باشد.
ما سه نفر وقتی در گام اول درباره طرح اولیه و فیلمنامه صحبت می کردیم بحثمان این بود که اصولا سینمای ایران فیلم های عاشقانه اش کم است و متاسفانه خیلی از فیلم هایی که نام عاشقانه گرفته اند، عاشقانه نیستند و فیلم های چشم چرانی است.
بنکدار: نظربازانه!
علیمحمدی: این که بخواهی در این سینما فیلم عاشقانه بسازی و آن را به تجربه انسانی نزدیک کنی کار خیلی سختی است و ما هم تلاشمان این بود که بتوانیم یک حس هایی را برای تماشاگر بسازیم که وقتی از سالن سینما خارج می شود با خودش بگوید چقدر جای دوست داشتن این روزها در زندگی مان خالی است.
اصولا ما این روزها بیشتر تهاجمی رفتار می کنیم ولی سابقه این ملت نشان می دهد که در طول تاریخ تهاجمی نبوده اند. پس این خشونت و بی پروایی از کجا آمده است؟ احساس می کنم شاید این فیلم این روزها حال تماشاگر را خوب و او را لطیف تر کند.
ادامه دارد...