خبرگزاری مهر-گروه هنر: کاوه سجادی حسینی کارگردان سینما سال گذشته با فیلم سینمایی «شب، بیرون» در بخش نگاه نو سی و دومین جشنواره فیلم فجر حضور داشت و امسال با «بوفالو» در بخش سودای سیمرغ سی و سومین جشنواره فیلم فجر حضور دارد.
«بوفالو» داستان زندگی شکوفه و پیمان زوج جوانی است که مرتکب دزدی شدهاند و به بندر انزلی میروند تا شخصی را ملاقات کنند غافل از اینکه طمعشان پرخطر است. در این فیلم پرویز پرستویی، سهیلا گلستانی، هومن سیدی، پانتهآ پناهیها، سیامک ادیب و محمدرضا فتحی بازی دارند.
با کاوه سجادی حسینی کارگردان «بوفالو» درباره فیلمش به گفتگو نشستیم. او در بخشی از صحبت های خود به این مساله اشاره می کند که به دنبال اثری در سینمای مدرن بوده به همین دلیل از هیچ کدام از نمادهای سینمای کلاسیک در این فیلم استفاده نکرده است. او سعی کرده شرایطی را فراهم کند تا مخاطب با دقت بیشتری به این فیلم نگاه کند و المان ها و نمادهای موجود در آن را دنبال کرده و دریابد. سجادی حسینی «بوفالو» را فیلمی با موضوع طمع می داند و سعی کرده نشان دهد که آدم های طمع کار برای رسیدن به آنچه که می خواهند از یکدیگر رد می شوند. این کارگردان در بخش دیگری از صحبت های خود بیان کرد که شخصیت های فیلمش سرگشته هستند و من می خواستم تا این سرگشتی در مخاطب هم به وجود آید.
او همچنین تاکید می کند «بوفالو» فیلمی است که بعد از به پایان رسیدن یک هیجان و ماجرا آغاز می شود.
با ما در این مصاحبه همراه باشید:
*فیلم زمانی شروع می شود که زن و شوهر جوانی سوار بر موتور هستند و از میان دیالوگ های اندکی که بین آنها به وجود می آید، می فهمیم که این زوج یک دزدی انجام داده اند. در واقع مخاطب ناگهان وسط یک ماجرای دزدی قرار می گیرد بدون آن که بداند چه اتفاقی افتاده است.
- در ابتدا استراتژی ما برای نگارش فیلمنامه، نگارشی به سبک مدرن بر اساس یک داستان عاشقانه بود؛ داستان کلیشه ای عاشقانه یک دختر و پسر که دزدی کرده و با هم فرار می کنند اما در این میان تصمیم گرفتیم خود را با یک نگارش مدرن درگیر کنیم و از شکل کلاسیک و قصه گویی خارج شویم. به همین منظور با تایماز افسری نویسنده فیلمنامه قرار گذاشتیم تا هنگام نگارش فیلمنامه قصه نگوییم و درام را حذف کنیم و تنها به روابط بپردازیم. در چنین حالتی ما نیازمند آشنایی زدایی نسبت به یک قصه کاملا آشنا بودیم. ما تمام تلاش خود را کردیم تا در این فیلم به جای شخصیت ها و دیالوگ ها بیشتر فضای فیلم، داستان را تعریف کند. به همین دلیل هنگام نگارش فیلمنامه، هرچند شناسنامه کاملی از شخصیت ها داشتیم اما تصمیم گرفتیم تا قصه را از انتها شروع کنیم.
در واقع می توان گفت «بوفالو» از پایان یک ماجرا شروع می شود. یعنی اگر دزدی را مبنای اوج یک داستان قرار دهیم این فیلم بعد از دزدی آغاز می شود.
در این فیلم، اوج دزدی حذف شده و تنها سرازیری قصه به تصویر کشیده شده است. ما به دنبال آن بودیم که نشان دهیم که بعد از دزدی چه اتفاقی برای شخصیت های اصلی فیلم رخ می دهد. می توان گفت «بوفالو» بعد از پایان یک حادثه شروع می شود.
معمولا اکثر فیلم ها قبل از دزدی و علت های اینکه چرا دزدی انجام شده شروع می شود و تا دزدی ادامه دارد و بعد از دزدی تمام می شود اما ما مبنای داستان را براساس پایان دزدی و اتفاقات بعد از آن قرار دادیم. من می خواستم مخاطب ناگهان وسط قصه ای بیافتد که هیچ چیز از قبل آن نمی داند. هرچند نمی خواهیم مخاطب با دیدن فیلم دچار سردرگمی شود، اما تلاش کردیم تا سرگشتگی شخصیت ها در ناخودآگاه تماشاگر بوجود آید و او هم سرگشته شود.
*اما شخصیت ها در این فیلم به قدری درگیر هستند که شناخته نمی شوند؟ حتی همین طمع که موضوع اصلی داستان فیلم است.
- تم این فیلم «طمع» است و می خواستم این «طمع» پنهان بماند به گونه ای که می توان گفت استراتژی ما طمع است ولی آن را از دید مخاطب پنهان کردیم. در واقع مخاطب با یک فیلمی روبرو است که بک گراند آن گم شده است و حتی می توان گفت که شخصیت های فیلم هم گم شده اند و هرچه جلوتر می رویم حال شخصیت ها نیز گم می شود و مشخص می شود که هیچکدام آینده ای هم ندارند. شخصیت اصلی در فیلم، «مرداب» است.
*اشاره کردید که نمی خواستید مخاطب دچار سردرگمی شود، اما فکر نمی کنید اگر دیالوگ ها بین شخصیت های اصلی فیلم بیشتر بود و مخاطب کمی از گذشته آنها مطلع می شد، بهتر بود؟ این درحالی است که یکی از شخصیت ها کمی بعد از شروع فیلم حذف می شود.
- نمی خواستم و قرار هم نبود که دیالوگ در فیلم اطلاعات دهد. تمام اطلاعات و نقطه هایی که می توانست برای مخاطب لذت بخش باشد از آن گرفته شده و چیز دیگری را به جای همه این المان های حذف شده، گذاشته ایم که آن تنها تصویر و فضا است.
در این فیلم بخش زیبایی شناسی سینمایی از بین نمی رود. ما نمی خواهیم فقط در فیلم قصه بگوییم. البته نظر من این است که دوست ندارم لقمه را آماده کنم و در دهن مخاطب بگذارم. من در این فیلم احترام بیش از حد به مخاطب گذاشتم و می خواستم خودش به این نتیجه برسد که چه اتفاقی برای شخصیت ها افتاده و چه اتفاقاتی قرار است رخ دهد.
می توان گفت نگاهی رادیکال به ساخت «بوفالو» داشتم، البته شاید این مساله ریسک باشد.
تمام تلاشم این بود که از یک روایت کهنه به یک روایت جدید برسم، در چنین شرایطی باید یک چیزهایی را از دست بدهیم و یک چیزهایی را جایگزین کنیم و آن چه که جایگزین شده بیشتر تصویر و اتمسفر فیلم است که مخاطب را با خود می برد.
*همه چیز در این فیلم کنار مرداب رخ می دهد و فضای لختی و بی حسی مرداب را به مخاطب منتقل می کند. آیا پررنگ شدن مرداب در فیلم با هدف صورت گرفته است؟
- برای این فیلم از خصیصه رمان نو استفاده کرده ایم و مرداب به عنوان یک شی تبدیل به شخصیت می شود که این خود یک تجربه جدید در سینما است چرا که خیلی کم پیش آمده است که در سینمای ما شخصیت اصلی یک فیلم یک شی باشد. در «بوفالو» مرداب یک شخصیت است و وقتی مرداب وارد شخصیت می شود، تمپو، ریتم و همه چیز را تحت تاثیر قرار می دهد. با حضور مرداب در فیلم می بینیم که ریتم از حرکت می ایستد و تمپو بازیگران دچار ایستایی می شود و هرچیز سرخوشانه ای از فیلم حذف می شود و می توان گفت ریتم، فضا و حس فیلم، مرداب می شود و تماشاگر در این مرداب گیر می کند.
ایجاد چنین حسی برای من مهم تر از آن بود که بخواهم برای مخاطب قصه بگویم. هچنین تمام تلاش خود را کردم تا در این فیلم درام را به صورت بیرونی خلق نکنم به خاطر همین این ریسک را کردیم. البته این امکان وجود دارد که «بوفالو» با مخاطب عام ارتباط برقرار نکند اما تماشاگر فعال و حوصله مند به خوبی می تواند این فیلم را درک کند. البته منظور من از تماشاگر حوصله مند تماشاگری است که حوصله بیشتری داشته باشد و نشانه ها را دنبال کند.
*منظور شما از این نشانه ها چیست؟
- من در این فیلم نشانه های بسیاری گذاشتم، نشانه هایی که قرار نیست که خودشان و دلایل استفاده از آنها مشخص باشد، به عنوان مثال از ابتدای فیلم یک سکه وجود دارد که در دست شخصیت ها می چرخد. این سکه گلدکوییست است. با نمایش این سکه نمی خواهم بگویم که این زوج پول های خود را از دست داده اند بلکه می خواهم بگویم این زوج جوان یک آمال و آرزوهایی داشتند که برای رسیدن به آن وارد گلدکوییست شدند اما هیچ چیز به غیر از یک سکه بدست نیاورند.
*به سکه ای اشاره می کنید که نماد گلدکوییست است، اما چند نفر از مخاطبان این سکه را می شناسند؟
- برای من مهم نیست که مخاطب این سکه را بشناسد یا خیر، من این سکه را به عنوان سکه شانس هم قرار داده ام حالا این امکان وجود دارد که مخاطب این سکه را بشناسد و درک کند که چه اتفاقی برای شخصیت ها رخ داده است. البته من روی هیچ کدام از نشانه ها تاکید نکرده ام، حتی روی بسیاری از نقاشی ها ارجاع داده ام اما روی هیچ کدام از نقاشی ها تاکید نکرده ام و می توان گفت این کار به نوعی بازیگوشی های فیلمسازی است.
یکی از المان هایی که در فیلم قرار داده ام، پوستر فیلم «سکوت لورنا» است. از نقاشی و شعر در فیلم ارجاع داده ام و برای خودم این مساله بسیار مهم بود. حس می کنم ساخت یک فیلم کمی بازیگوشی نیاز دارد. اینکه یک فیلم بسازید که تنها قصه بگوید، این رشد و این پویایی برای فیلمساز از بین می برد. هر فیلمسازی قصه گفتن را به خوبی بلد است اما اینکه تلاش کنید تا یک قصه را نگویید بسیار مهم است و من تلاش کردم تا در این فیلم قصه نگویم و این مهمترین اتفاق «بوفالو» است.
*در بخشی از صحبت های خود به یک داستان عاشقانه اشاره می کنید؛ داستان یک زوج به نام شکوفه و پیمان که به علاقه آنها به یکدیگر چندان پرداخته نمی شود. حتی گاهی احساس می شود که این دو شخصیت بیشتر از آن که همدیگر را دوست داشته باشند، نسبت به هم بی اعتماد هستند.
- یک زوج جوان یک دزدی انجام داده و فرار می کنند. علاوه برآن تم فیلم این را برای ما حکم می کند که نشان دهیم همه شخصیت های فیلم مانند شکوفه، پیمان، بهرام و تارا طماع هستند و تنها درصد طمع آن ها با یکدیگر متفاوت است. در چنین شرایطی طمع حرف اول را می زند، آدم ها تنها به خودشان فکر می کنند و اولین فرد زندگیشان خودشان هستند. حتی زمانی که شکوفه و پیمان در مرداب با هم شوخی می کنند، شکوفه به پیمان می گوید که اول کیف را بده بعد خودت برو. یعنی اول از هر چیز کیف برایش مهم است تا سلامتی شوهرش.
از طرف دیگر پیمان را می بینیم که در حالی که با همسرش شوخی می کند اما خودخواهانه حرف های جدی خود را به صورت شوخی بیان می کند. بهرام هم در فیلم کاری به کار کسی ندارد، اما او هم یک آدم طماع است که ناخواسته وارد ماجرایی می شود و در آخر به جای آن که کار درست را انجام دهد، یک کار ضد قهرمانانه انجام می دهد و می رود.
من تمام تلاش خود را کردم تا رابطه میان شخصیت ها مشخص نشود، به عنوان مثال ما در فیلم درک نمی کنیم که چه رابطه ای میان تارا و بهرام وجود دارد. مشخص است که نسبت فامیلی دارند اما نمی فهمیم که این دو نفر آیا رابطه عاطفی با یکدیگر دارند یا خیر. سعی کردم چگونگی رابطه ها را در فیلم کور کنم تا مشخص نشود افراد چه رابطه ای با هم دارند و قصه درباره نبود رابطه میان این شخصیت ها باشد.
در این فیلم هر چیز که در سینمای کلاسیک وجود دارد، حذف شده است. اگر باید درباره خوبی حرف زد، ما راجع به بدی حرف می زنیم. یا تلاش کردیم شخصیت ها شناخته نشوند و سعی کردیم تمام المان های روشن سینمای کلاسیک را کنار گذاریم اما از لحاظ دکوپاژ سعی کردم قانونمند باشد. قرار نیست در این فیلم کارگردانی دیده شود و قرار نبود شیطنت در دکوپاژ و یا اجرا داشته باشیم.
*زمانی که پیمان در مرداب غرق می شود، شکوفه به کسی چیزی نمی گوید و تنها می گوید کیف پولم در آب افتاده و باید آن را بیرون آورم، این برخورد به این خاطر است که شکوفه به دلیل طمعی که دارد، علاقه اش به پیمان را فراموش می کند؟
- زمانی که پیمان غرق می شود، شکوفه می ترسد اما ما هم نمی فهمیم چرا به کسی خبر نمی دهد که شوهرش غرق شده این درحالی است که مرگ شوهر بسیار مهم است. ما در طول فیلم متوجه می شویم که پیمان برای شکوفه اصلا مهم نیست و این عاشقانه یک بازی بچه گانه بوده و اگر به آن سمت مرز می رسیدند به راحتی یکدیگر را رها می کردند. پیمان و شکوفه به یکدیگر نیاز داشتند تا فرار کنند و رفتن برای شکوفه از هر چیز مهم تر است.
می توان گفت برای شکوفه، پیمان مهم نیست و او نیازمند فردی است که بتواند از طریق او از کشور خارج شود، به همین دلیل است که به بهرام می گوید به من کمک کن تا از کشور خارج شوم.
ما در این فیلم می بینیم که همه شخصیت ها از روی هم رد می شوند، اما از نظر من پیمان مثبت ترین شخصیت قصه است. پیمان یک آدم بسیار سرخوش است و افراد سرخوش هم هلاک می شوند. اما نباید فراموش کرد که اشتباه اصلی برای پیمان بوده و این پیمان بوده که دزدی را ترتیب داده و آدمی را پیدا کرده است تا آن ها را از مرز رد کند. در واقع پیمان سربازی نرفته و این دزدی به خاطر پیمان انجام شده است.
البته پیمان هم طمع خود را دارد اما نسبت به دیگران مثبت تر است، چرا که مرگ به این شخصیت پالایشی می دهد که به دیگران نمی دهد و می توان گفت مرگ پیمان فرصتی را به دیگران می دهد تا شخصیت واقعی خود را نشان دهند.
ادامه دارد...