خبرگزاری مهر - گروه بین الملل: در شماره قبلی به این موضع اشاره شد که استقلال پاکستان موجب شد که مسلمانی که از طبقه اجتماعی بالاتری برخوردار بودند به پاکستان مهاجرت کنند و از آنجا که مسلمانان باقی مانده در هند اغلب از اقشار پائین جامعه بودند این وضعیت آغازی بود بر کاهش حضور مسلمانان در لایه های بالایی جامعه هند.
از آنجا که شیعیان بخش اصلی جمعیت مسلمانان هند را تشکیل می دهند، بررسی نحوه کاهش حضور مسلمانان در عرصه قدرت این کشور موجب مشخص شدن دلایل در اقلیت قرار گرفتن جمعیت شیعیان هند نیز می شود.
افرادی که از تاریخ خاورمیانه اطلاع دارند به خوبی می دانند که اغلب درگیری های امروز در کشورهای مختلف این منطقه ناشی از اقداماتی است که انگلیس بویژه پس از جنگ جهانی دوم در خاورمیانه انجام داد. اما این اقدامات خصمانه فقط مربوط به خاورمیانه نبود و شبه قاره هند نیز یکی از مهمترین مناطقی است که هدف اختلاف افکنی های استعمار پیر قرار گرفته است.
پس از جنگ جهانی دوم انگلیس ناچارا از یکی از مستعمره های مهم خود یعنی هند چشم پوشید و این چشم پوشی مقدمه ای شد برای استقلال هند و پاکستان. در این میان انگلیس برای آنکه همچنان نفوذ و منافع خود را در منطقه حفظ کند جدایی این دو کشور را به گونه ای رقم زد که از یک سو موجب تضعیف مسلمانان شده و از سوی دیگر اختلافاتی میان هند و پاکستان بوجود بیاورد که این اختلافات تا سال های سال ادامه داشته باشند.
در شبهقاره هند تا آستانه تجزيه آن به دو سرزمين پاکستان و هندوستان در سال 1947ميلادی سه گفتمان عمده جريان داشت:
1.گفتمان اسلام؛
2.گفتمان هندوئيسم (شامل بودايي، برهمايی و سيک)؛
3.گفتمان غرب (مسيحيت).
گفتمان اسلام در مقابل گفتمان جاری و بومي هندوئيسم، از قرن چهارم قمری شروع به هژمون شدن نمود و تسلط آن در زمان غياثالدين تغلقشاه در قرن چهاردهم ميلادی (هفتم قمري) تقريباً بر تمام شبهقاره بلامنازع بود. سپس اين تسلط در دوران 320 ساله حکومت گورکانيان (تيموريان، مغولان کبير) دستكم به مدت 150 سال از زمان اکبر (963 قمری) تا زمان اورنگ زيب (1118 قمری) باز هم به صورت بلامنازع بر تمام شبهقاره تکرار شد. تا اين زمان، منازعه ميان اسلام و هندوئيسم بود، هرچند اندکي پيش از آن گفتمان غرب شروع به بسط نفوذ کرده بود. استعمار از سال 1600 ميلادي در عصر شاهجهان در پوشش تجاري، از طريق دريا وارد شبهقاره شد و نفوذ آن از سمت شرق گسترش يافت مهاجمان تا پيش از اين از راه خشکي و از شمال شرقي و شرق وارد شبهقاره شده بودند.
ثبات نسبي اسلام در شبهقاره در طول حکومت بابريان، نشان داد كه اسلام نسبت به نظامهاي بيگانه ديگري که در گذشته به هند آمده بودند، به طور کلي نظام پيچيده معنوي، فرهنگي و اجتماعي برتري است. اسلام در بسياري از زمينهها، نسبت به هندوئيسم انسانيتر و برتر بود
به وجود آمدن زبان اردو در شبهقاره از مظاهر تأثير هندوئيسم و اسلام بر يکديگر است. پيوند دو زبان هندي و فارسي از قرن چهارم يعني دوره سلطنت غزنويان در لاهور شروع شد و صورت کامل آن در سده نهم قمري نمايان گشت. در قرن يازدهم در دوره سلطنت شاهجهان به حد کمال رسيد و در اواخر عصر پادشاهان مغولي بابري، در سراسر نواحي هندوستان منتشر شد و در زبان ادبي به کار رفت.
نفوذ انگلیس در هند از قرن 18 و با شکل گرفتن کمپانی هند شرقی آغاز شد. در سال 1803 ميلادي (1218 قمري) انگليسيها پس از شکست مقاومت تيپوسلطان در ميسور، به دهلي رسيدند و قواي مراتههها را پراکنده کردند و در عمل به جاي ايشان به نيابت تيموريان هند دست يافتند. سيکها هم پس از آنكه مقاومت مسلمانان را در پنجاب درهم شکستند، در نبرد با انگليسيها شکست خورند و پنجاب هم به دست انگليسيها افتاد. در آستانه قرن نوزده ميلادي (اوايل قرن دوازدهم هجري) انگليسيها سند را هم تصرف کردند و در حوالي نيمه آن قرن شاهزادهنشينهاي ديگر را نيز به تبعيت خود در آوردند و بر کل هندوستان مسلط شدند.
دخالت عامل خارجي در بحران ناشي از فروپاشي تيموريان هند که در قرن نوزدهم در پي به دست گرفتن حکومت در هند برآمد، باعث شد که عليرغم اتحاد موقت سطوح داخلي بحران در سال 1857 و شورش آنان عليه استعمار انگليس، گفتمان غرب در هندوستان به هژموني برسد. هژموني گفتمان غرب در هندوستان با وجود سرايت بحرآنهاي جنگ جهاني اول و دوم به آن، تا سال 1947 و زمان تجزيه شبهقاره باقي ماند. هژموني گفتمان غرب در شبهقاره، هويتهاي جديدي را به وجود آورد که به تجزيه شبهقاره انجاميد.
استقلالطلبي و تجزيهطلبي در شبهقاره
در مقابل هژموني گفتمان غرب در شبهقاره، دو گونه واکنش شکل گرفت؛ واکنش اول يعني استقلالطلبي از نظر زماني مقدم است. در اين واکنش، سطح جديدي در بحرانهاي حاصل از دوره گذار جامعه سنتي به مدرن و فرايند نوسازي شبهقاره هند، به وسيله گفتمان غربي به وجود آمد که نخبگان ديني و سياسي و توده مردم را شامل بود. توده مردم تا پيش از حضور استعمار، در تحولات سياسي و اجتماعي نقشي نداشتند. در بحران فروپاشي حکومت بابريان در هند، نقش مردم طي قيام سال 1857 شروع شد و از آن پس تأثير آنان در تحولات و بحرآنهاي شبهقاره افزايش يافت که به جنبش استقلالطلبي در شبهقاره انجاميد. در اين جنبش، عموم مردم اعم از مسلمان، هندو و سيک شرکت داشتنند، اما استعمار خارجي، پس از شورش و قيام سال 1857 در جداسازي آنان و دادن بخشي از اختيارات و پستها به ضرر ديگري تلاش کرد؛ به طوري که از دست رفتن قدرت سياسي مسلمانان در هند و سپس شکست رهبران ديني در به دست گرفتن دوباره قدرت، نخبگان مسلمانان را با مسأله پيچيده در اقليت بودن گرفتار نمود و اين امر خود با نيروگرفتن از دگرگونيهاي اقتصادي جامعه توسط استعمار آغاز شد.
نخبگان مسلمان براي رهايي از موضوع در اقليت بودن، جنبشهاي تجزيهطلب «عليگره»، «خلافت» و «جنبش پاکستان» را به راه انداختند. استقلالطلبي، واکنشي جهاني در برابر استعمار از سوي مردم در مستعمرات و رهبرانشان به شمار ميآمد که از قرن هجدهم و نوزدهم ميلادي شروع شده بود و در هند هم مصداق داشت. اما جنبش تجزيهطلبي در شبهقاره، هرچند ريشههاي تاريخي دارد، به دوران پس از نوسازي در قرن بيستم مربوط است.
عوامل داخلی تجزيه شبه قاره هند در تعامل با استعمار
عوامل اجتماعي تجزيه
اين عوامل عبارتند از:
جنبشهاي فكري ديني: در ربع آخر سده نوزدهم ميلادي و سيزدهم قمري، يک سري جنبش هاي فکري ديني که نقش هويت سازي و افزايش خودآگاهي را در ميان مسلمانان داشتند، در پاسخ به مظالم و تغييرات ناخواسته ناشي از حضور بيگانه در کل جهان اسلام به وجود آمد که دامنه آن به شبهقاره نيز کشيده شد.
با توجه به تعاليم اسلامي و سابقه ديرينه فرهنگ و تمدن اسلامي و قدرت سياسي مسلمانان، طبيعي بود که مسلمانان هند سلطه انگليسيها را نپذيرند. انگليسيها نيز به اين واقعيت توجه داشتند. از اينرو، همواره درصدد تضعيف و حذف عوامل قدرت سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي مسلمانان بودند. در اين زمينه، با سياست تفرقهافکنانه، هندوها را در برابر مسلمانان تقويت کردند. آنان از سال 1835 ميلادي با تصرف اوقاف، تعطيل مدارس ديني هندو، جايگزيني زبان انگليسي به جاي زبان فارسي که سالها زبان رسميهند بود و منع تجارت مسلمانان، اقداماتي در جهت تضعيف مسلمانان انجام دادند. به تدريج، جنبشهاي اصلاحي در بين مسلمانان هند براي مقابله با توطئه انگليسيها به وجود آمد و در نهايت، به جنبش «هندي خلافت» انجاميد.
تاريخ رسميت يافتن جنبش «هندي خلافت» از سال 1919 و فعاليت عمده آن تا سال 1923 است. همانگونه که گفته شد، در حقيقت، اين جنبش عملاً مدتها پيش از شروع جنگ جهاني اول، آغاز شده بود که در دو مرحله آن را ميتوان بررسي كرد:
در مرحله اول جنبش پاناسلاميسم و خلافت در هند، تا سال 1910 حوادثي در صحنه بين المللي رخ داد که تقويت جنبش را موجب گرديد؛ از جمله: جنگ يونان و عثماني در سال 1315/1897 در افزايش گرايش به اين انديشه در بين مسلمانان طرفدار خلافت به ويژه اعضاي «ندوةالعلما»، دارالعلوم دئوبند/ ديوبند و فرنگي محل، تأثير فراواني نهاد.
طرح تقسيم ايران به دو منطقه نفوذ ميان روسيه و انگليس در سال 1325، حمله ايتاليا به ليبي و اشغال اين ايالت عثماني در سال 1329/1911، تحكيم قيمومت فرانسه بر مراكش در همان سال، افزايش مداخلات نظامي روسيه و انگليس در ايران در سال 1329/1911، گلولهباران حرم امامرضا (ع) به دست روسها در سال 1330/1912، جنگهاي بالكان با عثماني در سالهاي 1330 ـ 1331/1912 ـ 1913 و تجزيه بخشهاي اروپايي آن، مسائل ديگري بودند كه موجب شدند مسلمانان هند به سرنوشت خلافت عثماني و ديگر مسلمانان توجه و همدردي بيشتري نشان دهند و بر بدبيني آنان به غرب افزودند؛ به گونهاي كه در سال 1330/1912 هلالاحمر هيأتي را شامل چند پزشك و پرستار به سرپرستي دكتر مختار احمد انصاري، راهي عثماني كرد تا به سپاهيان آنها كمك پزشكي برسانند. چند تن از علماي مسلمان مانند محمدعلي و ابوالكلام آزاد نيز اين هيأت را همراهي ميكردند.
در مرحله دوم که ازسال 1910 ـ 1924 را در بر ميگيرد، حوادثي نظير حمله ايتاليا به ليبي و اشغال آن سرزمين اسلامي(1911 ميلادي)، جنگهاي بالکان عليه عثماني (1912 ـ 1913)، جنگ جهاني اول و رويارويي متفقين با عثماني (1914 ـ 1918) رخ داد که موجب شد جنبش پاناسلاميسم هند وفاداريشان را به ديگر مسلمانان بيش از پيش تقويت کنند. اين همدرديها در آثار متعددي در فاصله 1900 ـ 1918 منعکس شده است.
اين احساسات به تدريج، به يک آرمان اساسي مبتني بر اتحاد مسلمانان و نجات آنها، از جمله مسلمانان هند و خلافت عثماني از سلطه استعمار و امپرياليسم غرب مبدل شدند. جنبش «هندي خلافت» که عملاً از سال 1919 آغاز گرديد، تا سال 1922 تا حدي انگيزه و احساسات مردمي را توانست تحريک کند و به آنها جهت دهد، اما در عمل به جايي نرسيد.
نهضتهاي احيا و اصلاح ديني نيز تحت تأثير اين جنبشها، در ميان هندوان به وجود آمد که از الگوهاي غربي نيز بهره ميگرفتند. جنبشهاي اسلامي و جنبش هاي هندو، هر دو سعي داشتند با جذب جنبههاي مثبت فرهنگ و تمدن غربي، هويتي جديدي را خلق کنند. در شبهقاره هند، رقابت اين جنبشها در روش، ابزار و هدف، تحت کنترل و سازماندهي استعمار انگليس، جدايي هرچه بيشتر اين دو گروه عمده را باعث ميشد. بنابراين، انگليسيها حزب کنگره را براي هويتبخشي و سازماندهي جنبشهاي هندي به وجود آوردند. استعمارگران بريتانيايي هرچند خود به اداره امور مستعمرات ميپرداختند، به لحاظ تفاوتهاي فرهنگي، آن بخش از فرهنگ بومي را تقويت ميکردند که مغاير منافع آنان نبود و يا براي پيشبرد اهدافشان مفيد تشخيص ميدادند. بنابراين، حزب کنگره تشکيل شد. استعمار انگليس از اين طريق هم اختلافات را دامن ميزد و هم عمق ميبخشيد.
شکست ناسيوناليسم ملي: ناسيوناليسم در هند تا قبل از سال 1919 به صورت ملي و ضداستعماري و عامل انسجام بود؛ اما پس از الغاي خلافت به دنبال جدايي رهبران، احساس تبعيض طبقه متوسط مسلمان در به دست گرفتن مناصب و شغلها در شهرها، اجحاف و استثمار زمينداران بزرگ هندو بر رعاياي مسلمان خود و نيز زيان پيشهوران و صنايع دستي مسلمانان از توليدات ماشيني، ناسيوناليسم مذهبي و جداييطلب مسلمانان رشد کرد.
عملكرد محمدعلي در جنبش خلافت: اين جنبش به رهبري محمدعلي در ميان تودههاي مسلمان، گسترش يافت و با همراهي کنگره ملي هند، جنبش مشترک مسلمان ـ هندو به وجود آمد. اما آنچه اين جنبش را به تجزيه شبهقاره پيوند ميزند اين است که محمدعلي از سال 1919 تا 1924 بر اين ديدگاه پافشاري ميکرد که در صورت حمله افغانستان به هند، مسلمانان بايد از مهاجم حمايت کنند، حتي اگر اين حمله بر ضد هندوها باشد. اين نگرش که از همان اول با مخالفت برخي رهبران مسلمان مانند ابوالکلام و تنفر تاگور و گاندي از رهبران هندو مواجه شد، به جدايي مليگرايان از جداييطلبان و بدگماني آنان به يکديگر انجاميد.
رهبران مسلمان تصور ميکردند که هندوها ميخواهند از موضع تفوق عددي، مسلمانان را مقهور کنند و رهبران هندو تصور ميکردند مسلمانان در پي بهرهجويي از فرصتي براي بازيابي تفوق گذشته مسلمانان در شبهقاره هستند. خشونتهاي فرقهاي پس از سال 1924 و الغاي خلافت، بالا گرفت.
از طرفي مسلمانان با احساس در اقليت بودن و در آرزوي تأمينهاي عاطفي بيشتر، با وابسته کردن خويش به دنياي اسلام، وارد جنبش خلافت شده بودند. مسلمانان تصور ميکردند که وجود حکومت اسلامي قدرتمند و ارتباط با آن، عزت و حرمت آنان را تأمين ميکند و قدرت معامله و چانهزني آنان را در برابر اکثريت هندو افزايش ميدهد، اين تصور نيمهآگاهانه، در پي پايان جنبش و الغاي خلافت، مسلمانان را به اين آگاهي رسانيد که حقوق آنان در دل تشکيلات فدرال يا خارج از آن تأمين ميشود.
خشونتهاي فرقهاي: نهضتهاي فرقهگراي هندو عامل خشونتهاي فرقه اي است که احياي هندوئيسم را قصد داشتند. «آريا سماج» به معناي جامعه آريا از قديميترين جنبشهاي هندوست که در سال 1875 در بمبئي تأسيس شد و بيشترين طرفدارانش از طبقه تحصيلکرده پنجاب و دشتهاي شمال هند بود. آريا سماج به منزله انجمني از هندوهاي فرهيخته بود که سنت ناب وداهاي باستان را دنبال ميکرد. اين نهضت تحت تأثير افکار اسلامي و مسيحي به وجود آمد تا مذهب هندو را از حالت ملايم و دفاعي به صورت فعال و متجاوز در آورد و هندوئيسم را احيا کند. آريا سماج عکسالعملي در مقابل روشهاي نفوذ و تبليغ اسلام و مسيحيت و پيراستن هندوئيسم از آثار اين دو و تبليغ آن در ميان طبقات متوسط به شمار ميآمد در اثر ورود استعمار ايجاد شده بود. اين جنبش به طور آشکار عليه باورهاي اعتقادي و مذهبي ديگر مذاهب غيرهندو به ويژه اسلام موضعگيري کرد و اولين جنبشي بود که به نظاميشدن و تسليح پيروان خود اقدام نمود. بار وطنپرستي آن بسيار قوي بود. اين جنبش احياي هندوئيسم، تجديد حيات فرهنگ، زبان و قدرت هندو در سراسر شبهقاره را دنبال ميكرد.
«سنگامان» و «شودهي» دو نهضت ديگر هندويي فرقهگراست که در اواخر قرن نوزدهم ظهور کردند. جنبش اين نهضتها نيز با هدف احياء مذهب هندوئيسم و طرد، تقبيح و تکفير ديگر مذاهب به وجود آمد و بار ضداقليتهاي آنها بيش از بار ضداستعماري بود. «سواميشهراد تاج» بنيانگذار شودهي بيش از هر چيز همّ خود را به تغيير مجدد مذهب مسلمانان به هندو معطوف ميكرد. حرکتهاي وي، رنجش شديد مسلمانان را موجب شد و تنشهاي فرقهاي را تشديد كرد که از زمان آريا سماج شروع شده بود. وي ادعا ميکرد که ده هزار نفر مسلمان را مجدداً هندو کرده است. در سال 1926 يکي از مسلمانان ضد اين حرکت، او را به قتل رسانيد. در مقابل سنگامان و شودهي، از دو نهضت اسلامي «تنظيم» و «تبليغ» نام برده ميشود.
عوامل اداري، حقوقي و سياسي تجزيه شبهقاره:
عوامل اداري، حقوقي و سياسي تجزيه شبهقاره عبارتند از:
ـ تقسيم بنگال: حکومت بريتانيا در سال 1905 در زمان تصدي لرد کرزن، ايالت بنگال را به دو بخش تقسيم کرد. دليل ظاهري اين تقسيم ايجاد سهولت اداري بود؛ زيرا ايالت قديم براي تأمين مديريت لازم، بيش از حد بزرگ بود. اين تجزيه با مخالفت کنگره و هندوها روبهرو شد و آشوبهاي بسيار زيادي براي لغو اين تصميم، به راه انداختند. بر حسب اتفاق، اکثريت ساکنان ايالت جديد بنگال شرقي، مسلمان بودند و چون منافع آنان در الگوي قبلي ايالت مدتها ناديده گرفته ميشد، در تقسيم جديد، دستکم اين اميدواري وجود داشت که شايد سرنوشت آنان تغيير کند. در دسامبر 1911 در پي افزايش برخوردهاي حزب کنگره و هندوها، تقسيم بنگال ملغي شد. در نتيجه، هندوها بيش از حد خوشحال و مسلمانان به شدت نااميد شدند.
در سال 1906 درست موقعي که تحريکات هندوها عليه تقسيم بنگال پيوسته رو به فزوني ميرفت، عدهاي از تحصيلکردگان مسلمانان در داکا، پايتخت ايالت جديد شرقي با اين فکر که مسلمين وقتي ميتوانند احراز حيثيت کنند که از خود قدرت سياسي و رهبري داشته باشند، «مسلمليگ» را بنيان نهادند. اهداف اوليه ليگ از اين قرار است:
۱. تقويت احساسات و وفاداري مسلمانان هند در برابر دولت انگليس و رفع برداشتهاي سوء از اين ناحيه؛
۲. حمايت و پيشرفت حقوق سياسي مسلمانان هند و عرضه محترمانه نيازها و خواستههاي آنان به دولت؛
۳. جلوگيري از بروز احساسات خصمانه مسلمانان در برابر فرقههاي ديگر و کينهتوزي و انتقامجويي متقابل آنان.
مسلمليگ بعدها احساسات جداييطلبي مسلمانان را به صورت جنبشي همآهنگ و کامل، براي ايجاد سرزمين اسلاميجداگانه در هند سازمان داد و به اين طريق با ادعاي کنگره مبني بر آن که تنها نماينده سياسي همه خلقهاي هندوستان است، با موفقيت به مقابله پرداخت. از جمله، از تقسيم بنگال پشتيباني نمود و از دولت اطمينان گرفت که آن را لغو نکند.
ـ تغيير سياست کنگره ملي هند:
در سال ۱۹۱۶ توافقي به نام ميثاق «لكنهو» بين كنگره و مسلمليگ در زمينه قانون اساسي آينده هند امضا شد. يكي از مواد مهم اين ميثاق اين بود كه كنگره اصل انتخابات جداگانه براي مسلمانان را پذيرفت. اين ميثاق نشان ميداد كه كنگره نظر مسلمليگ را مبني بر اين كه مسلمانان جامعهاي جداگانهاند، پذيرفته است.
بريتانيايي هم عيناً اين موضوع را در تدوين اصلاحات بعديشان، يعني مونتاگ ـ چلمز فورد در سال 1919 داخل کردند. محمدعلي جناح از سال 1916 به رهبري مسلمليگ برگزيده شد. اما کنگره در سال 1928 که گزارش نهرو براي اصلاح قانون اساسي هند منتشر شد، تصميم خود در پيمان لکنهو را نقض کرد و راهحل تنشهاي به وجودآمده پس از الغاي خلافت را ايجاد يک کشور متحد غير ديني و انتخابات مختلط دانست.
رد خواسته محمدعلي جناح که برخي تضمينات و امتيازات را براي مسلمانان خواسته بود، نوميدي وي و جدايي هميشگي ميان مسلمانان و هندوان را سبب شد. در مقابل، مسلمليگ در سال 1929 در جلسه خود منشور درخواستهاي مسلمانان براي شرکت در قدرت سياسي را که محمدعلي جناح در چهارده بند به مسلمليگ ارائه کرده بود، تصويب کرد. مسلمانان در اين مصوبه حکومت فدرالي، خودمختاري ايالات و اختصاص دستکم يکسوم اعضاي دولت مرکزي به خود را خواستار شدند.
ماهيت جنبش پاکستان
مسأله سياسي تجزيه شبهقاره هند و استقلال پاکستان يا جنبش پاکستان، نهضت بيداري مسلمانان و آزادي هند از چنگال استعمار انگليس سه جريان مختلف بود که توسط رهبران آنها به يکديگر پيوند ميخوردند و در نهايت هم رهبران اين سه جريان، جدايي آنها را باعث شدند.
فرض جدا بودن جامعه مسلمان از هندوها و سيکها از نظر عقيدتي و حقوق سياسي و اجتماعي که اول بار شاه وليالله و سيد احمد خان (1232 ـ 1315 قمري/1817 ـ 1898 ميلادي) طرح كردند و سپس علامه اقبال به آن تأکيد نمود، از ابتدا به معناي تجزيه جغرافيايي شبهقاره نبود.
واکنشهاي کنگره در نقض پيمان لکنهو و سپس سهيم نکردن سياستمداران مسلمليگ در وزارت خانهها به وسيله کنگره پس از شکست مسلمليگ در انتخابات 1937 باعث شد که نخبگان شهري مسلمان که در نظام آموزشي غربي پرورش يافته بودند، در رقابت با همتايان سيک و هندوي خود با نفوذ در توده، جنبش پاکستان را شکل دهند. علامه اقبال لاهوري پس از گزارش نهرو، طرح تشکيل دولت اسلامي را در داخل قلمرو اسلاميهند به طور جدي مطرح کرد و ضمن نامهنگاري با محمدعلي جناح که بعدها به صورت عملي پاکستان را بنيانگذاري کرد، ايجاد اين دولت را در مناطق پنجاب، سرحد شمالي، سند و بلوچستان خواستار شد.
پيروزي مسلمليگ در انتخابات 1945 باعث شد که عاقبت کنگره هم به جدايي جغرافيايي مسلمانان و تشکيل پاکستان رضايت دهد.
پیامدهای تجزيه شبه قاره هند
ابتدا جامعه مسلمان هند در دو حيطه جغرافيايي در شرق و غرب هند، با نام پاكستان از آن جدا شدند و سپس بخش شرقي پاكستان با نام بنگلادش از بخش غربي آن جدا شد. پيآمدهاي اين تجربه عبارتند از:
1. مهاجرت ميليونها نفر مسلمان و هندو از هندوستان به پاكستان و کشته شدن آنان در اين جريان؛
2. جامعه مسلمان شبهقاره، ابتدا به دو قسمت مسلمانان ساکن در پاکستان و هندوستان و پس از جدايي بنگلادش از پاكستان، به سه جامعه مسلمان ساکن در بنگلادش، هند و پاکستان تقسيم شدند.
3. به مسلمانان ساکن در هند، در زمينه اشتغال، احراز پستها و مناصب دولتي و نيز در آموزش و آينده سياسي و فرهنگي خود، تبعيض شد.
4. بحران پايدار کشمير در شبهقاره به وجود آمد که طي بيش از پنجاه سال تداوم آن، مسابقه تسليحاتي ميان هند و پاکستان درگرفت و سه جنگ بزرگ ميان دو کشور بر پا شد.
5. جامعه نوپاي پاکستان در ابتدا با فقدان تشکيلات و مشکلات مهاجران و فقر اقتصادي روبهرو بود.
6. در حيات سياسي و اجتماعي آينده پاکستان، بر سر نقش اسلام، درگيري هميشگي به وجود آمد.
7. مسائل امنيتي ناشي از بحران کشمير باعث شده که در پاکستان همواره نظاميان قدرتمند باشند و از نظر سياسي و اقتصادي پاکستان به امريکا وابسته باشد.
ادامه دارد ...