کارگردان فیلم «شرفناز» از دشواری‌های تولید این فیلم، وجوه هنری آن و پیش‌بینی‌اش از برخورد مخاطبان سخن گفت و همچنین به این نکته اشاره کرد که برای تبدیل شدن به یک تکنسین به سینما نیامده است.

خبرگزاری مهرـ گروه هنر: حسن نجفی، حمیرا ریاضی و بایرام فضلی سه ضلع دایره اصلی ساخت «شرفناز» هستند. سه هنرمند که تمام اتفاقات این فیلم را با مشورت یکدیگر رقم زدند. این فیلم سینمایی پنجمین ساخته حسن نجفی است که در بخش سودای سیمرغ جشنواره سی و سوم فیلم فجر به نمایش درآمد.

در بخش نخست گفتگو با حسن نجفی کارگردان و حمیرا ریاضی بازیگر این فیلم که همزمان با نمایش فیلم در سالن برج میلاد و برای اهالی رسانه در جشنواره فیلم فجر منتشر شد درباره نگاه زنانه اثر و مسائلی چون دور شدن از پایتخت و رسیدن به سینمای ملی، دشواری‌های تولید، ویژگی‌های شخصیت شرفناز، همبازی بودن ریاضی با همسرش و پایان بندی اثر صحبت کردیم.

بحث ما در دومین بخش از گفتگو از وجوه هنری فیلم آغاز شد که عوامل برای رسیدن به آن سختی‌های بسیاری متحمل شدند و حتی بایرام فضلی ۶۰ درصد از فیلم را با کرین دست‌ساز فیلمبرداری کرده است. درباره لوکیشن‌های بکری که در میان این همه فیلم آپارتمانی چشم نواز و دل‌انگیز هستند، پرسیدیم و به مقوله باور داشتن نقش توسط بازیگر برای درآمدن نتیجه کار اشاره کردیم.

پیش‌بینی برخورد مخاطب با اثر، دشواری‌های ریاضی برای طبیعی درآمدن این نقش و این سوال کلیدی که چرا نقش اصلی همه فیلم‌های نجفی زن هستند موضوعاتی بود که در ادامه مطرح شد.

در بخش پایانی گفتگو نیز درباره کم و زیاد شدن لهجه فیلم، انتخاب بازیگران خردسال و حضور حسین علیزاده در پروژه و استفاده از ساز قیچک پرسیدیم که جواب‌های خواندنی به دنبال داشت.

در بخش پایانی گفتگو با عومل فیلم «شرفناز» با ما همراه باشید:

*شما در این فیلم صرفا به کارگردانی، دکوپاژ، بازی‌ها و قرار دادن دیالوگ‌های پشت هم نپرداخته‌اید، بلکه برای فضای هنری اثر نیز ارزش قائل شده‌اید. بنابراین تصاویری زیبایی در کار دیده می‌شود، از لوکیشن‌های بکر گرفته تا صحنه‌های دیگری چون وقتی که شرفناز از درخت، ماهی آویزان می‌کند. چطور به فکر گرفتن این قاب‌های زیبا، فضاهای تجریدی و کنتراست آنها با فضای جدی و خشنی که در جریان است، رسیدید؟

حسن نجفی: ببینید ما برای این شاعرانگی بهانه داشتیم. اگر این زن را نمی‌دیدیم که در حال حمام کردن بچه‌هایش چنان با عشق می‌خواند، اگر بهشتی را که در وسط کوه‌های زمخت برای روایت قصه زندگی خود انتخاب کرده تماشا نمی‌کردیم، اگر نقش و نگاری را که در دست‌هایش حک بود ندیده بودیم، شاید برای ما کمی‌ غریب به نظر می‌رسید. اما شرفناز باید چنین باشد. کسی که به رهایی می‌اندیشد، رویا دارد. به همین خاطر می‌گویند رویا کشی یا تخیل‌کشی ابتدای نخبه‌کشی است.

 اوج این تخیل و شاعرانگی در بارش باران ماهی به کویری ترک خورده است یا گره خوردن آرزوهای مرده زنی به درخت خشک و بی بر، جزم اندیشی که هیچ نزدیکی به دین ندارد، چون دین در ذات خود رحمان است. پس این شخصیت یک طراحی چنین را طلب می‌کرد. حالا چگونه این ترکیب را در جریان پروسه تولید جا انداختیم و پیش بردیم داستانی شنیدنی است.

ابتدا بگویم که این باور در هسته مرکزی این فیلم روی داد. این هسته مرکزی که باید باور می‌کرد و گروه را به باور می‌رساند عبارت بود از کارگردان، مدیر فیلمبرداری و بازیگر اول فیلم، بایرام فضلی، حمیرا ریاضی و من. این مثلث تمام آن اتفاقات زیبا را رقم زد. همین باعث شد گروه با آرامش و در نهایت جدیت و ایمان به تلاش خود ادامه بدهد. برای حفظ زیبایی بصری فیلم بایرام فضلی با امکانات ناچیز و دست ساز خود واقعا مردانه پای کار ایستاد. بیش از ۶۰ درصد این فیلم با کرین دست‌ساز بایرام فیلمبرداری شده است. واقعا سخت بود.

خانم ریاضی هم از ابتدای پروژه بر این شیوه و مراقبت از این روح تأکید داشت. چون ما در این مثلث هماهنگی و ایمان ایجاد کرده بودیم دیگر محلی برای کم کاری یا باوری غیر این نبود. همین باعث شد با همه مشکلات و سختی حاکم بر کار بدون هیچ تنش و موردی، کار در کمترین زمان به نحو احسن جمع شود.

حمیرا ریاضی: من شاهد تلاش این گروه بودم. گاه می‌شد همه وسایل فیلمبرداری و حرکتی کار را برای فیلمبرداری در وسط کوه‌ها به دوش می‌کشیدیم. درباره صحنه قبرستان اگر بدانید با چه زحمتی مکان پیدا شده آماده شد و فیلمبرداری کردیم، آن وقت ارزش‌های این فیلم نمود پیدا می‌کند. یادم است خود آقای نجفی پیشانی گروه، وسایل را بر دوش داشتند و حمل می‌کردند. این انسجام و یک دلی خیلی زیبا بود و البته قابل تقدیر.

نجفی: وقتی بازیگر، فیلمبردار و کارگردان با هم همراه باشند بهانه‌ای برای تنبلی و کم کاری نیست.

*چطور این لوکیشن‌های زیبا را پیدا کردید؟ یقینا یکی از ویژگی‌های این فیلم لوکیشن های بکری است که در فیلم می‌بینیم. مثلا جایی که شرفناز قیچک می‌زند.

نجفی: یادم است در روستای گوران کش، موتوری از یکی از اهالی محل گرفتم و زدم به دشت. سعی کردم کمی‌ دور شوم. بعد خودم را کشاندم وسط تپه‌ها. کم کم نشانه‌های حیات خودی نشان داد و دقیقا همانی بود که در نوشتن فیلمنامه دیده بودم. بهشتی در وسط جهنم. من با مدیر تولید کار خانم احمدی اول به منطقه زاهدان رفتیم ولی بعد از چند روز به این نتیجه رسیدم که زاهدان نمی‌تواند پاسخگوی نیاز بصری ما باشد. همیشه برایم مکانی که قصه در آن اتفاق می‌افتد مهم بوده است. علی الخصوص این فیلم که خیلی مهم بود.

*کمی درباره بازیگران حرف بزنیم. به ویژه خانم ریاضی بازی زیبایی از خود ارایه داده‌اند.

نجفی: وقتی این فیلمنامه را نوشتم گفتم این شخصیت را باید کسی بازی کند که چند شاخص داشته باشد. اول آنکه علم قضیه را داشته باشد. این کار از آن جنس فیلم‌ها نبود که همه بتوانند جسارت به خرج دهند. دوم آنکه بتواند با شرایط سخت منطقه کنار بیاید. سوم بحث گویش بود. دوست داشتم بعد از دیدن فیلم کسی نتواند به زودی تشخیص دهد که یک بازیگر حرفه‌ای این نقش را ایفا کرده است. خوشبختانه خانم ریاضی همه این شاخص‌ها را داشت. درگیر شد. وقت گذاشت و همه نگرانی و استرس من در خصوص این نقش همان روز اول پیش تولید تمام شد.

بگذارید برایتان خاطره‌ای بگویم. بعد از تدوین فیلم خانمی بومی را صدا کردم و او فیلم را دید. این زن به قدری با شرفناز همراه شده بود که مدام به جمعه فحش می‌داد. یا یکی از مدیران جشنواره معتبر جهانی آمد و فیلم را دید و مرتب سوال می‌کرد این بازیگر بومی‌ است یا آرتیست؟ می‌خواهم بگویم خیلی برای این کار زحمت کشیده شده است. نه برای بازی بلکه در همه مراحل فیلم هم مشاوره می‌داد و هم واقعا با فیلم حرکت می‌کرد و این امتیاز بزرگی برای یک بازیگر است که متاسفانه این روزها کم دیده می‌شود.

ریاضی: از لطف آقای نجفی ممنون هستم. من یک بازیگرم، این وظیفه من بوده که تلاش کنم. تماشاگر باید ماحصل کار را ببیند.

*فکر می‌کنید مخاطب چه برخوردی با این فیلم خواهد داشت.

نجفی: ببینید فضا را باید برای برخورد و همراهی مخاطب با یک اثر فراهم کرد. در واقع فیلم را باید به سمت تماشاگر برد. بحث مخاطب خیلی پیچیده است به این سادگی نیست که شما بگویید عرضه و تقاضایی بوده است. زمانی که مدیر بودم می‌دیدم فیلم‌هایی را حمایت می‌کنند که بعدها کارگردانش در نهایت بلاهت، پز پرفروش بودن هم می‌گرفت. من فیلم‌ام را ساخته‌ام و قطعا مخاطب خود را دارد و حالا اگر فضا، رانت‌ها و فرصت‌ها به صورت مساوی تقسیم نمی‌شود، چه ربطی به فیلم دارد. نمی‌شود گفت فیلم‌هایی که تماشاگر ندارند فیلم‌های بدی هستند یا فیلم‌هایی که تماشاگر دارند فیلم‌های خوبی هستند. مخاطب عنصر مهم و تعیین کننده است به شرطی که به درستی این اتفاق بیفتد.

*خانم ریاضی آقای نجفی توضیحاتی درباره تلاش شما برای رسیدن به نقش دادند. جالب بود. سفرهایی که داشتید. مربی که گرفتید. کمی‌ برای ما از این دوره بگویید.

ریاضی: ما اکثرا درباره زمانی حرف می‌زنیم که پیش تولید فکری برای خود بازیگر به پایان رسیده و کار وارد فاز عملی شده است؛ مثل معلم گرفتن، تحقیقات میدانی، آشنایی با جغرافیا و ... اما به نظر می‌رسد وقتی یک بازیگر می‌خواهد کاری جدا از جغرافیای خودش انجام دهد باید تکلیفش را با خودش روشن کند، از برخی از روزمرگی‌ها بگذرد و درباره خودش سنت شکنی کند. فکرهای دیرینه، عادات، روش‌ها و منش‌ها در وجود هر فرد هست اما وقتی منِ بازیگر پایم را از تهران بیرون می‌گذارم و به فضای بومی‌ می‌روم با خیلی از چیزها روبرو می‌شوم. باید یک باوری در من ایجاد شود که اگر آن اتفاق نیفتد، خوش رنگ‌ترین لباس‌ها، بهترین گریم‌ها و موقعیت‌های خوب فایده‌ای ندارد.

اگر من به عنوان یک بازیگر کارم را باور نداشته باشم نتیجه بدی خواهد داشت و مخاطب با موجود عجیب و غریبی روبرو می‌شود که سر تا پایش را رنگ و زبان و چیزهای مختلف گرفته و مثل یک وصله ناجور می‌ماند. وقتی بازیگر نقش خودش را باور نکند نمی‌تواند آن را به دیگران بباوراند. متاسفانه درباره این موضوع کمتر صحبت می‌شود اینکه می‌گویند فلانی تصنعی بازی می‌کند، آن ندارد و ... همه بخاطر همین موضوع است.

من به عنوان بازیگر سعی می‌کنم به لحاظ درونی این باور را در خودم ایجاد کنم من به عنوان بازیگر اگر بخواهم در قالب دیگری جا بگیرم باید به خودم بباورانم که شرفناز هستم. این موضوع برایم هفت هشت روز طول کشید. ما سکانسی داشتیم که الیاس کار بدی کرده بود و شرفناز مجبور بود با زنان بومی‌ روبرو شود. وقتی قرار بود این سکانس را فیلمبرداری کنیم فکر می‌کردم چگونه باید بازی کنم؟ من حمیرا ریاضی با تمام خصوصیات و روحیات شهری چطور باید در این سکانس با زنان بومی‌ روبرو شوم؟ من چند ماه گویش را تمرین کردم و در فضا قرار گرفتم اما آیا در این لحظه می‌توانم به درستی شرفناز باشم؟ وقتی نوبت به ضبط این سکانس رسید من دیگر خودم نبودم و در یک فضای ناب و بدیع به شرفناز تبدیل شده بودم. این یک مسئولیت است و این باور همراه با مسئولیت پذیری. شرفناز برای من تجربه بزرگی بود تا بتوانم به این باور برسم البته هنوز به آنچه می‌خواهم نرسیده‌ام.

*آقای نجفی چرا شخصیت‌های اصلی فیلم‌های شما زن است؟

نجفی: بگذارید راحت‌تر حرف بزنیم من حتی اگر روزی یک فیلم تاریخی بسازم یا داستانی مبتنی بر یک رویداد مستند، باز هم فصل یا گوشه‌ای از زندگی خودم را در آن جای خواهم داد. در واقع این فلسفه فیلمسازی من است. در همه فیلم‌هایم شما می‌توانید ردپایی از زندگی مرا پیدا کنید. همان سکانسی که خانم ریاضی اشاره کردند برگرفته از کودکی من است؛ جایی که الیاس کتک خورده و به حالت قهر خوابیده، دقیقا میزانسنی از زندگی من است.

یادم است با بچه‌های محل سر تیله بازی دعوای مفصلی کرده بودم و کتک سیری از مادر خورده بودم و حالم بدجوری گرفته بود. دقیقا یادم است سفره فقیرانه‌مان پهن بود و من پشت به سفره داشتم، خودم را به خواب زده بودم اما دلم پای سفره بود، گرسنه بودم. مادرم با همان دست‌هایی که مرا کتک زده بود برایم لقمه گرفت و چنان مهربانانه سخن گفت که هیچ دلیلی برای برنگشتن نداشتم.

یا در فیلم قبل‌ترم قصه خواهرم را در فیلم آوردم. چطور می‌شود سال‌ها به انتظار بچه نشست و در یک چشم به هم زدن همه چیز را بر باد رفته دید؟ در همه فیلم‌هایم ردپایی از زندگی من است. حتی در فیلم‌هایی که دستیاری کردم این نگاه را در چینش یا انتخاب و یا بازیگیری می‌توانید ببینید. در همین فیلم «باران» مجیدی میزانسنی به یکی از بازیگران دادم که پشت به دوربین در حال خاراندن موهای سرش است. دقیقا میزانسن پدر کارگرم بود.

حالا چرا قهرمانان فیلم‌هایم زن هستند چون مادرم قهرمان زندگی من بود. من مادرم را خیلی دوست داشتم. در همه کارهایم رگه‌هایی از او حضور دارد. حتی یادم است برای اولین فیلمم سراغ زنی رفتم که شباهت‌هایی با مادرم داشت. سینما در این شکلش برای من قداست دارد و مهم می‌شود. اگر زندگی من روایت نشود من تکنسینی بیش نیستم. من برای تکنسین شدن این همه زحمت نکشیده‌ام.

*به «شرفناز» برگردیم. چرا لهجه در این فیلم کم و زیاد می‌شود؟ برخی صحنه‌ها بدون زیرنویس قابل فهم نیست و لهجه در صحنه‌های دیگر آنقدر غلیظ نیست که متوجه حرف‌ها نشویم.

ریاضی: این موضوع کاملا از عمد بود. ما نمی‌خواستیم کل فیلم آنقدر نامفهوم باشد که مخاطب نتواند با آن ارتباط برقرار کند و حواسش به زیرنویس باشد و از تصاویر کار غافل شود. ما با هماهنگی کارگردان به این نتیجه رسیدیم که یک زبان حد وسط داشته باشیم، زبانی که هم به اصل گویش وفادار باشد و هم مخاطب را خسته نکند. به ویژه در پاساژهای حسی این گویش را تلطیف می‌کردیم تا برای تماشاگر قابل فهم باشد. مواردی که قرار بود به این فرد شخصیت بدهیم و او را اثبات کنیم لهجه بیشتر می‌شد اما سعی کردیم تعادل را رعایت کنیم.

نجفی: سه تا از کارهای من به زبان محلی بود. هم دوبله را دیدم که چه ضربه مهلکی هم به کار زده و هم زیرنویس. یادم است برای کار اولم بزرگان دوبله را جمع کردم، همه از بهترین‌ها بودند اما باز کار درنیامد. یا کار دومم «آسمان هشتم» زیرنویس داشت. واقعا مشکل بود. وقتی نگارش این کار را شروع کردم می‌دانستم چه خطری در کمین است اما باید چاره‌ای می‌اندیشیدیم. اما وقتی با خود آدم‌های بومی‌ فیلم را دیدم احساس کردم بهخاکی نزدیم. همراهی مخاطب وجود داشت و این مرا خیلی خوشحال کرد.

ریاضی: ما در عین اینکه تلاش می‌کردیم به ساختار زبان لطمه‌ای واردنشود، آن را تلطیف می‌کردیم و این کار بسیار دشواری بود. کارشناس زبانی که داشتم وقتی اجرا و پیشنهاد مرا دید خوشش آمد و گفت اتفاقا برخی اینجا شبیه تو حرف می‌زنند مثل زن دایی من که جوان‌تر است و گویشش این مدلی است. او به من گفت این نوع گویش کاملا معقول است.

نجفی: در واقع ما برای تک تک شخصیت‌ها نمونه واقعی داریم. حتی سودیس را تعمدا کمی‌ اگزجره گرفتیم چون نمونه‌اش را در مثال‌های پاکستانی داشتیم. من خیلی نگران بودم اما دو تن از پاکستانی‌هایی که با ما همکاری می‌کردند گفتند آقای نجفی نگران نباش طرف خود جنس است!

*در این فیلم از ساز قیچک استفاده کرده‌اید که شخصیت اصلی این ساز را می‌نوازد. درباره قیچک و همکاری حسین علیزاده با پروژه بگویید.

نجفی: علت آوردن قیچک به فیلم، بُعد دادن به شخصیت شرفناز بود. شرفناز و طغیان او باید ریشه‌دار می‌بود. باید نشانه‌ای می‌آوردم که قدمت داشت. عین فطرت و نهاد خود شرفناز و در واقع قیچک صدای فرو خورده و دفن شده قرن‌ها تحقیر و ظلم به زن در آن خطه است. شرفناز چیزی را در خود زنده نگه داشته است. روح کمال گرای خود را. در بهشت اندیشه‌اش شبیه آن سبزه زار. او در اندیشه گذر از برکه‌ها به سمت دریاست. هیچ توجه کردید به دو برکه‌ای که در فیلم آوردم. برکه خانه شرفناز و برکه‌ای که قیچک را در آنجا دفن کرده است. او از برکه به دریا می‌رسد. اندیشه دریا در ذهن اوست. به همین خاطر ماهی آورده‌ام.

اگر مخاطب نشانه‌ها را نشناسد با خودش می‌گوید ماهی این وسط چه می‌کند؟ آنها که با من کار کرده‌اند می‌دانند همیشه برای موسیقی و صدای فیلمم سناریو دارم. حتی بعضی از زمان‌ها عمل پیوند یا گذر از فصلی به فصل دیگر را با صدا انجام می‌دهم؛ مثل لحطه مرگ احمد. حال باید سازی می‌بود که این همه بار را به عهده می‌گرفت و بهانه‌ای برای رفتن به سمت و سوی آواز و دل شرفناز می‌داد. قیچک همان ایده را رقم می‌زد.

حسین علیزاده نیز اصلی‌ترین گزینه ما برای موسیقی فیلم بود. هم دانشش را احتیاج داشتیم هم هویتش را. رسیدن به حضور حسین علیزاده محصول دلسوزی همان مثلث بود. ماندیم سر تصمیممان تا این اتفاق بیفتد. دنبال یک فرم و اجرای جدید بودیم که خدا را شکر اتفاق افتاد. همراهی و درک در اولین گام شکل گرفت. وقتی نشستیم و با هم فیلم را دیدیم به نوستالژی مشترکی رسیدیم. او همان جاهایی را که من با دل و جانم زیسته بودم دوست داشت. در همان جلسه اول کار تمام شد.

می‌دانستم پیشنهادات زیادی دارد اما دوست داشت و آمد. او موسیقی را علی الخصوص موسیقی اقلیم‌ها را می‌شناسد. زمان کمی‌ برای همکاری بود و او روزهای پرکار و شلوغی پیش رو داشت اما آمد. مهم‌تر از هر چیز زاویه نگاه او در روایت بود. او موسیقی را به سمت شرفناز برد و این همان چیزی بود که می‌دانستم آنها که دانش کار را نداشته باشند یا فرار می‌کنند یا یک چیز معمول از کار در می‌آورند. متریالی که علیزاده برای روایت انتخاب کرد از خود فیلم وام گرفته شد و ساده عین زندگی و اکساسوارهای محیط شرفناز بود.

*آقای نجفی تا یادم نرفته درباره انتخاب بازیگران خردسال هم صحبت کنید.

نجفی: احمد را روز اول سفرم در بازار زاهدان پیدا کردم. یعنی اولین نفری که دیدم احمد بود که انتخاب شد. یادم است بچه‌های حوزه هنری را برده بودم تا توجیهشان کنم دنبال چه جور آدمی‌ هستم از ماشین که پیاده شدم احمد را نشان دادم و گفتم ببینید این احمد است! الیاس را در چابهار دیدم. جلوی مدرسه ایستاده و منتظر شروع شیفتشان بود. درباره نقش دختر بچه هم دوست داشتم عشق احمد از یک جنس دیگری باشد. باید دختر شبیه مادر احمد می‌بود. اصلا دکوپاژهایی که برای عشق احمد داشتم و تدوینی که مد نظرم بود چنین انتخابی باید صورت می‌گرفت. او تمثیلی از عشق‌های ناسرانجام است. او گذشته شرفناز است و شرفناز آینده او. پس به سراغ دختر خانم ریاضی رفتیم که خوب بود. بقیه بچه‌ها را که بدوکی می‌کنند و چقدر هم زیبا بازی کردند دستیاران خوبم بیژن حجازی و وحید خدیر زحمت پیدا کردنشان را کشیدند.

ریاضی: من ارتباط عاشقانه و مادرانه‌ای با دو پسرم داشتم. خیلی دوستشان دارم و دلم می‌خواهد دوباره ببینمشان. جا دارد از آن‌هایی که در این فیلم بودند هم یاد کنم به ویژه عوامل پشت صحنه که واقعا دستشان درد نکند.

*من دیگر سوالی ندارم اگر نکته ناگفته‌ای هست بگویید.

نجفی: بگذارید با این صحبت این گفتگو را ببندیم که من در هر فیلمی‌ که می‌سازم خیلی چیزها یاد می‌گیرم و اساسا این به خود زندگی برمی‌گردد. زندگی هر لحظه در حال یاد دادن است. زیبایی زندگی در همین است. او همیشه جلوتر از توست و تو هیچ وقت آینده را نمی‌توانی پیش بینی کنی. وقتی داشتیم این فیلم را می‌ساختیم عاشقانه پای کار آمدیم. به انسان فکر کردیم. به لطفی که خدا در حق ما روا داشته و گفته برای فرهنگ کشورتان کار کنید. به مملکتمان و به سینمایی که در آن کار می‌کنیم.

سینما حرفه و خانه ماست. وسیله رزق و روزی ما. سعی کردیم حرمتش را نگه داریم. بچه ناخلفی برای خانواده نباشیم. خیلی راحت بگویم وقتی فیلمی‌ را بسازی که احساس کنی آبروی خانواده را نبردی حس قشنگی به تو دست می‌دهد که حاضر نیستی آن را با هیچ چیز دیگر عوض کنی. فقط بگویمتان که حال ما خوب است همین.

گفتگو از مریم عرفانیان