به گزارش خبرگزاری مهر، نخستین همایش ملی «جغرافیای تاریخی» با حضور اساتید، صاحبنظران، دانشجویان و علاقه مندان حوزه تاریخ، جغرافیا، باستانشناسی، معماری و سایر رشتههای مرتبط در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد.
در بخش اول سخنرانی در روز دوم همایش رضا نوریشادمهانی، محمدرضا سحاب، وحید ریاحی و عیسی ابراهیمزاده حضور داشتند.
سخنران اول این بخش رضا نوری شادمهانی استادیار دانشگاه کاشان سخنرانی خود را تحت عنوان «شهر نویافته مشکویه: از خوانش متن تا عرصههای فرامتنی» ارائه داد. این مقاله به کوشش و همت نوری و علی بحرانیپور عضو هیئت علمی دانشگاه شهید چمران اهواز به رشته تحریر درآمده است.
نوری در ابتدای سخنانش گفت: در فرآیند خوانش متون جغرافیایی و تاریخی که اطلاعاتی پیرامون شاهراه خراسان و شهر باستانی ری در آنها بازتاب یافته بود، با نام مُشکویه روبرو شدیم که امروزه دیگر به عنوان شهری زنده و دارای حیات خارجی وجود ندارد. در جستجوی این نامجای، در لابهلای متون، فعالیتهای فرامتنی مانند بررسی میدانی آغاز شد که پیامد آن کشف تپه باستانی، تحت عنوان «قلعه مُشکوی» بود که با استناد به دلایل متنی و فرامتنی آن را بقایای فیزیکی شهر مُشکویه دانستیم.
وی افزود: این انطباق دلایلی دارد که به این قرار است:
۱)موقعیت مکانی و فواصل آن با دو شهر ری و ساوه با وضعیت امروزین قلعه مشکوی (مشکین تپه) منطبق است.
۲) با استناد به منابع مکتوب میتوان تغییر آبادی کوچک مُشکویه به شهری متوسط در عصر سلجوقی را محتمل دانست که این تغییر در نقشه توپوگرافیک، عکسهای هوایی و کاوشهای باستانشناسی کاملاً محرز است.
۳)نویسندگان متون کهن به دلیل موقعیت جغرافیایی مُشکویه در شاهراه خراسان، تا قرن هشتم ه.ق بارها از این آبادی اولیه و شهر ثانویه یاد کردهاند اما از این قرن به بعد دیگر نام و نشانی از آن در منابع مکتوب دیده نمیشود.
۴)نام قلعه مُشکی یا مُشکین تپه که بر زبانها جاری است را میتوان تحریفشده واژهی مُشکویه دانست.
در نهایت اینکه پس از کشف موقعیت امروزین ِ این نامجای تاریخی، با استفاده از کاربست ترکیبی که از خوانش متون کهن، شواهد باستانشناسی و پژوهشهای مردمشناختی تشکیل شده، حیات اقتصادی این شهر که به شدت وابسته به تولید سفال بود، روشن و جایگاه واقعی اما فراموششده آن در مسیر شاهراه خراسان تبیین گشت.
دومین سخنران این بخش محمدرضا سحاب نقشهنگار، پژوهشگر و رئیس مؤسسه جغرافیایی و کاتوگرافی سحاب، سخنرانی خود را با عنوان «خلیج فارس در آثار نقشهنگاران دوره مدرن و امروزی(از اواخر قرن هجدهم تا قرن بیستم میلادی)» ارائه داد.
سحاب اظهارداشت: نقشهای خلیجفارس و به طور کلی نقشههای جهان در ۴ گروه: دوره باستان (از آغاز تا قرن هشتم میلادی)، دوره اسلامی(قرن هشتم تا پانزدهم میلادی)، دوره رنسانس(از قرن شانزدهم تا اواخر قرن هجدهم میلادی)، دوره مدرن و امروزی(از اواخر قرن هجدهم تا قرن بیستویکم میلادی) تقسیم میشوند.
وی در این سخنرانی «خلیجفارس در آثار نقشهنگاران دوره مدرن» را در قالب نقشههای مختلفی از سراسر جهان از آثار نقشهنگاران نشان داد و گفت: اعراب تا دهة ۶۰ میلادی در اعلام و نقشههای فرهنگ «المنجد» همواره نام خلیج فارس را به کار میبردهاند ولی پس از آن به آن «خلیج عربی» گفتند حتی انگلیسیها در نقشههای متعلق به نیروی دریایی خود یا در نقشههای دریانوردی در قرنهای ۱۶ تا ۱۹ میلادی نام خلیج فارس را آوردهاند اما پس از دهه ۶۰ میلادی نام ساختگی «خلیج عربی» را عنوان میکنند.
این محقق در پایان سخنانش تصریح کرد: در نتیجه با تهیه فهرستی از نقشهنگاران و ارائه نمونههایی از نقشههای معتبر و مستند از سراسر جهان به زبانهای مختلف به اثبات حقانیت ایرانیان درباره نام «خلیج فارس» پرداخته و با روش علمی و مستند به سازندگان اسامی جعلی پاسخ دادند. فعالیتهای مقطعی ما نتیجهای نخواهد داشت و این بحث باید در مجامع بینالمللی مطرح شود.
سخنران بعدی وحید ریاحی دانشیار دانشکده علوم جغرافیایی دانشگاه خوارزمی موضوع خود را تحت عنوان «تحلیل جغرافیای تاریخی شکلگیری سکونتگاههای روستایی متمرکز در فلات مرکزی ایران» به بحث گذاشت.
وی گفت: زمانی که انسان پس از دوره کوچنشینی توانست نیازهای خود را از طریق استقرار در یک مکان تأمین کند روستاها شکل گرفتند. همزمان با شکلگیری اسکان در فلات ایران محدودیتهایی مانند منابع آب، تنسیق زمین، تنظیم زراعت، حفظ امنیت و ... وجود داشت. مقر کشور ایران به گونهای شکل گرفته که نوع خاصی از الگوی بهرهبرداری در سکونتگاههای روستاها را بهوجود آورد که منجر به شکلگیری بافت متمرکز روستاها شد. با استفاده از روش تحقیق توصیفی ـ تحلیلی و دادههای بدست آمده از مستندات موجود در متون تاریخی این مسئله مورد بررسی قرار گرفته است.
یاحی تصریح کرد: درنهایت اینکه زمینههای جغرافیایی ایران، در ظهور کانونهای معیشتی و نظام تولیدی مؤثر بوده و این امر در شکلگیری روستاهای متمرکز در فلات ایران نقش اساسی داشته است. همچنین با توجه به بنیادهای جبر جغرافیایی و شرایط فرهنگی و تاریخی ساکنان نواحی روستایی ناگریز به سازگاری با محیطی شده که منجر به پراکنش روستایی در فضای جغرافیایی شده است.
سخنران پایانی این بخش عیسی ابراهیمزاده دانشیار جغرافیا دانشگاه سیستانوبلوچستان سخنرانی خود را تحت عنوان «نامهای سیستان و تحولات کارکردی آن از دیدگاه جغرافیای تاریخی» ارائه داد.
وی در ابتدای سخنانش گفت: خطه سیستان در ناحیه جنوب شرق ایران واقع شده است و در طی قرون و اعصار متمادی نامهای مختلفی بر آن نهاده شده است. سیستان همواره اوج و حضیضهای بسیاری به خود دیده است و بارها توسط کشورگشایان و تاریخسازان دست به دست گشته و بستر جغرافیایی آن دستخوش تغییر و تحولات شده است و در هر زمان با توجه به علل تاریخی و جغرافیایی الفاظ و عناوین گوناگونی بر آن نهاده شده است.
وی افزود: هخامنشیان از آن به عنوان "یازدهمین سرزمین نیک اهورا مزدا" و به نام "زرنکا" به معنی سرزمین پر آب یاد نمودهاند. یونانیان لفظ "درنگیانا" را آوردهاند. در نوشتههای اعراب با نام "سجستان" روبهرو میشویم. تا اینکه نهایتًا نام سیستان را به خود گرفت. در دوره های اخیر“ زابل” که خود بازمانده زابلستان و سیستان تاریخی است، به عنوان مرکز سیستان انتخاب و معروف شده، که این هم ریشه در الفاظی چون "زره"، "زاب"،"زاول" و غیره دارد و هم به عنوان نام سیستان و هم در کنیه و لقب افراد شاخص و فرمانروایان این منطقه از قدیم الایام آمده است؛ مانند "زال"، "گردی زره"، "پورزره" و غیره به عنوان نام اشخاص به کار رفته اند.
وی افزود: بالاخره اطلاق لفظ "نیمروز" بر این منطقه، نشانگر آن است که سیستان در دورانهای گذشته تاریخی، از نظر عرض جغرافیایی، مرکز جهان شناخته شدة آن روزگاران بوده و نصفالنهار مبدأ از مرکز آن می گذشته و در واقع جهان و ربع مسکون آن زمان را به دو نیمۀ مساوی در شرق و غرب تقسیم می کرده است.
ابراهیم زاده اذعان کرد: آنچه که گذشت، نشاندهنده شکوه و عظمتی است که سیستان دورههای متمادی دارا بوده و با توجه به موقعیت ژئوپلتیکی خاص خود، جایگاه واقعیاش را در میان سایر ممالک و اماکن دنیای آن زمان حفظ کرده بود، حتی این اواخر نیز شاید تنها راه دستیابی مغرب زمین از طریق خشکی به هندوستان و سرزمینهای شرق بوده است. چنانکه "در تاریخ سیاسی، اجتماعی ایران" آمده است: از زمان اسکندر تا پایان قرن دوازدهم هجری چیزی در حدود ۳۳ بار کشور گشایان مختلف از راه افغانستان و آسیای مرکزی و همین سیستان امروزی به هندوستان تاخته اند.