خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ: امیرمومنان علی(ع) فرزند ابوطالب و جد او عبدالمطلب پسر هاشم است. مادرش فاطمه دختر اسدبن هاشم بن عبد مناف است. فاطمه چندی تربیت رسول خدا را عهده دار بود و برای او چون مادر مینمود. کنیه مشهور امام علی(ع) ابوالحسن است و لقب های فراوانی دارد که از میان آن ها، اسدالله و حیدر، شهرت بیشتری بین ایرانیان دارد. لقب اسدالله را رسول خدا به علی(ع) داد و مادرش نیز او را با نام حیدر می خواند که در زبان عربی به نام شیر است.
کتاب «علی از زبان علی» از جمله آثار زنده یاد سید جعفر شهیدی است که درباره تاریخ اسلام و ائمه اطهار نوشته و اسنادش گردآوری شده است. این کتاب از دوران تولد و نوزادی حضرت علی(ع) آغاز شده و تا شهادت وی ادامه پیدا می کند. در فصل پایانی یا بیست و هشتم کتاب نیز، ۲ سند معتبر و معروف از امام علی(ع) درج شده است، یکی اندرزنامه آن حضرت به پسر ارشدش امام حسن(ع) و دیگری وصیت نامه معروفش به مالک اشتر.
مطالب این کتاب، به صورت نثر، روایت، حدیث، آیات و اشعار فارسی و عربی گردآوری و تدوین شده است. مرحوم شهیدی کتاب را با روایتی داستانی و با لحن یک راوی تاریخی نوشته است. نمونه ای از نثر روایی او به این ترتیب است: «معاویه می دانست تا علی زنده است گرفتن عراق برای او ممکن نیست. ایالتی دیگر هم مانده بود که می بایست آنرا تصرف کند و آن سرزمین مصر بود. مصریان با عثمان دلخوش نبودند و بیم آن بود که با یاری علی بر شام حمله برند...»
کتاب زندگانی امیرمومنان علی(ع) «علی از زبان علی» سالهاست که توسط دفتر فرهنگ نشر اسلامی تجدید چاپ میشود و سی و هفتمین نوبت چاپ آن در واپسین روزهای سال ۹۳ منتشر شد. از این کتاب طی ۲۶ نوبت چاپش، ۲۰۹ هزار نسخه چاپ شده است.
این ناشر، کتابهای دیگری از جمله «زندگانی علی بن الحسین»، «زندگانی امام جعفر صادق»، «زندگانی فاطمه زهرا»، «قیام امام حسین»، «خلاصه علی از زبان علی یا زندگانی امیرمومنان علی»، «خلاصه زندگانی علی بن الحسین»، «خلاصه زندگانی فاطمه زهرا» و «خلاصه قیام حسین(ع)» را از مرحوم شهیدی چاپ کرده است.
بریدههای خواندنی؛
«حاضران از خود گرانی نشان دادند. زیاد پسر حنظله چون چنان دید گفت: «اگر اینان آماده یاری تو نیستند من هستم و در رکاب می جنگم.» دو تن از انصار نیز همچون زیاد سخنانی گفتند و علی به امید آنکه پیش از رسیدن طلحه و زبیر به بصره به آنان برسد، با جمعی که شمارشان را نهصد تن نوشته اند، روز آخر ماه ربیع الآخر سال سی و ششم هجری از مدینه بیرون رفت.
در راه مردی که نام او عبدالله بن سلام بود نزد وی آمد و گفت: «ای امیر مومنان از مدینه بیرون مرو! که اگر بیرون شدی قدرت مسلمانان بدین شهر باز نخواهد گشت.» حاضران او را دشنام دادند، امام فرمود بگذاریدش که او از یاران رسول خداست. در راه رفتن به عراق، نامه ای به مردم کوفه نوشت:
«من شما را از کار عثمان آگاه می کنم چنانکه شنیدن او همچون دیدن بود. مردم به عثمان خرده گرفتند. من یکی از مهاجران بودم بیشتر خشنودی وی را می خواستم و کمتر سرزنشش می نمودم. و طلحه و زبیر آسانترین کارشان آن بود که بر او بتازند، و برنجانندش و ناتوانش سازند. عایشه نیز سر برآورد و خشمی را که از او داشت، آشکار کرد و مردمی فرصت یافتند و کار او را ساختند. پس مردم با من بیعت کردند به دلخواه، نه از روی اجبار، بلکه فرمانبردارانه و به اختیار و بدانید! مدینه مردمش را از خود راند، و مردم آن در شهر نماند. دیگ آشوب جوشان گشت و فتنه بر پای و خروشان. پس به سوی امیر خود شتابان بپویید و در جهاد با دشمنان بر یکدیگر پیشی جویید. ان شاء الله.»
در ربذه مردمی از قبیله طی نزد وی آمدند. به امام گفته شد بعض این مردم آمده اند تا همراه تو باشند و بعضی هم آمده اند تا نشان دهند تسلیم تواند. گفت: «خدا همه را پاداش نیک دهد. فضّل الله المجاهدین علی القاعدین اجرا عظیما.»
چون بر او درآمدند سعید پسر عبید طائی که یکی از آنان بود برخاست و گفت: «دل من با زبانم یکی است من در هر جا با دشمن تو می جنگم. تو از همه مردم زمان برتری.» امام فرمود: «خدایت بیامرزد زبانت از دلت خبر داد.»
همچنین از آنجا محمد پسر ابوبکر و محمد پسر جعفر را با نامه ای به کوفه فرستاد که من شما را بر دیگر شهرها بگزیدم و در حادثه ای که رخ داده است به شما روی آوردم. یاران دین خدا باشید و ما را یاری دهید و به سوی ما بیائید که ما می خواهیم امت مسلمان به برادری بازگردند. کسی که این کار را دوست دارد خدا را دوست داشته است. طبری نوشته است چون محمد پسر ابوبکر و محمد پسرجعفر را از ربذه به کوفه فرستاد کسی را روانه مدینه کرد تا چهارپا و سلاحی را که بایست آماده کند و چون آنچه می خواست رسید، این خطبه را بر مردم خواند:...»