محمد بقایی ماکان پژوهشگر در حوزه ادبیات در گفتگو با خبرنگار مهر، درباره پیشینه نوروز در زادگاهش خیابان امیریه تهران، ابتدا درباره این محله، گفت: دوران کودکی من در تهران خیابان امیریه گذشت که از باصفاترین و دلپذیرترین اماکن تهران بود و هنگام نوروز هم از طراوت و خرمی بسیار بهره داشت؛ خیابانی که از دو سمت آن جویهای پرآب جریان داشت و خط شوسه تهران با اتوبوسهای سبزرنگ از آن میگذشت با بلیطی به بهای ۱۰ شاهی که از میدان راهآهن تا گلوبندک، مسافران را جابهجا میکرد. البته بجز این اتوبوسها، به ندرت اتومبیلی از خیابان امیریه تردد میکرد.
وی افزود: هنگام نوروز بستیفروشهای دورهگرد در این خیابان با فریاد «نوبت بهاره بستی»، آمدن بهار و نوروز را به اهل محل مژده میدادند و هوا که رفته رفته رو به گرما میرفت، امیریه، کودکان را به سوی این بستنیفروشها میکشاند. آن سالها یعنی حدود نیم قرن پیش، زمستانهای تهران به واقع سرد و به شدت برفی بود طوری که به جرئت میتوان گفت که شبی نبود که پشت بامها پر از برف نباشد و صبحی نبود که برفروبها مشغول پارو کردن برف نباشند و به همین خاطر وقتط بهار فرامیرسید، حال و هوای دیگری در مردم ایجاد میشد و نوروز هم فضایی متفاوت از آنچه امروز میبینیم، داشت.
غول بیابانی که آمدن نوروز را مژده می داد!
این نویسنده گفت: کودکانِ آن زمان، سالی یک دست لباس نو به تن و یک جفت کفش نو به پا میکردند و آن هم در ایام نوروز بود. گذشته از همه اینها، آئینهای پیشوازی نوروز در آن زمان بسیار جلب توجه میکرد؛ گروههایی با نامهای مختلف در کوی و برزن ظاهر میشدند که آمدن نوروز را مژده میدادند از جمله غول بیابانی که فردی بلندبالا و تنومند بود که با پوستینی از پوست گوسفندِ سیاه خود را میپوشاند و هیئتی غریب پیدا میکرد و کسانی به دور او جمع میشدند و هلهله و فریاد میکردند و با نشاط و شادی این بیت را مدام تکرار میکردند: «من غول بیابانم / سرگشته و حیرانم».
بقایی ماکان ادامه داد: گروههای دیگری هم مثل آتشافروز در کوی و برزن، به همین ترتیب موجبات نشاط و شادمانی مردم را فراهم میکردند؛ از جمله مردی، خمیری بر سر خود میگذاشت و بر آن، آتشی میافروخت که موجب حیرت اطارفیان خود میشد و کسانی که بر گرد او بودند، با شادی و خنده و هلهله این بیت را میخواندند: «آتش افروز فقیرم / سالی یک روز فقیرم». حاجی فیروز هم که نیازی به برشمردن تاثیرات و تاثراتش در مردم نیست، در روزهای مانده به نوروز به واقع مایه نشاط و مایه مسرت مردم بود.
بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی
وی اضافه کرد: در موردی دیگر، رسم معروف میر نوروزی بود که در آن از دو هفته مانده به عید، کسی را بالای خری مینشاندند و لباس مجللی به تنَش میکردند که بسیار پرزرق و برق بود و او در هر محله، حاکم ظاهری آن محله میشد و کودکانی که با هلهله و شادی گِردَش حرکت میکردند، هر آنچه او فرمان میداد، به جا میآوردند اما همینکه نوروز نزدیک میشد، او را از بالای آن خر پائین میکشیدند و دمار از روزگارش درمیآوردند، که حافظ هم در بیت معروف «سخن در پرده میگویم چو گل از پرده بیرون آی/ که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی»، به این مسئله که قدرت همیشه پایدار نیست، اشاره کرده است.
این پژوهشگر در حوزه تاریخ و ادبیات در تبیین تفاوتهای میان آئینهای نوروز در دوره کودکی خود با مقطع کنونی هم، گفت: متاسفانه از مجموع آئینهای پیشینی نوروز، فقط چهارشنبهسوری باقی مانده که یکی از زیباترین و دلنشینترین آئینهایی است که از قرن سوم - آنگونه که نرشخی نویسنده «تاریخ بخارا» به آن اشاره کرده - مرسوم بوده که متاسفانه آن هم به بیراهه کشیده شده است، چرا که تنها صفات منفی آن بیان و یادآوری میشود، حال آنکه اگر چهارشنبهسوری به درستی معرفی شود، درمییابیم که این آئین، ستایش لطیفترین عنصری است که در همه ادایان به خداوند تشبیه شده است.
محمد بقایی ماکان در پایان یادآور شد: با تسلط دنیای ماشینی و حاکمیت زندگی مدرن و آپارتماننشینی و گرفتاریها و مشکلاتی که این نوع زندگی برای مردم پدید آورده، آداب و رسومی شیرین از این دست رفته رفته به فراموشی سپرده شده و شوربختانه غول بیابانی که عامل نشاط و سرگرمی مردم بود، از میان رفت و فراموش شد و به جایش، غول اعتیاد سربرآورد و امروز همنسلان من با حسرت به ایامی مینگرند که حال و هوای نوروز، بسیار اثرگذار و سازنده بود و این زمانی بود که هر ایرانی صاحب یک پیکان نبود.