عبدالجبار کاکایی گفت: این روزها وقتی سمنوی سفره هفت سین را از سوپرمارکت سرِ محله می‌خرم، سمنوپزان ایلام را با آن اجتماع بزرگ خانوادگی، به یاد می‌آوردم و این رسم برایم به یک نوستالژی تبدیل شده است.

عبدالجبار کاکایی شاعر و ترانه‌سرا در گفتگو با خبرنگار مهر، درباره پیشینه نوروز در زادگاهش ایلام، گفت: ایلام در کودکی من باغات بسیار فراوانی داشت و بخش وسیعی از این شهر زیر پوشش باغ بود. هر سال نزدیک‌های عید که می‌شد، چند اتفاق - که در ذهنم مانده است - در ایلام می‌افتاد که این اتفاقات درواقع نشانه‌های پایان یافتن سال بود و در طول سال هرگز این نمی‌توانستیم آنها را تجربه کنیم؛ یکی از آنها آتش روشن کردن در تپه‌های اطراف شهر و ارتفاعات مُشرف به شهر بود که این جدای از چهارشنبه سوری و در واقع نشان از فرارسیدن سال تازه بود.

وی افزود: مورد دیگر این بود که مادرم و نیز مادران شهر من، سبزه‌ها را در مجمع‌ها و سینی‌های بزرگ می‌گذاشتند و با ابزارهایی محلی که بود، شیره گندم‌ها را می‌گرفتند و سمنو درست می‌کردند، و سمنوپزان مراسمی بود که در آستانه عید نوروز برگزار می‌شد و اقوام و فامیل، همه در این رسم مشارکت داشتند. نکته‌ای که در خاطرم مانده، لحظه باز کردن درِ دیگ سمنو حوالی صبح بود؛ روایت بود و به ما هم می‌گفتند که در این لحظه پری می‌آید و به سمنو دست می‌زند و جای انگشت‌هایش می‌ماند.

می‌گفتند دستِ پری روی سمنو است

این شاعر همچنین با تاکید بر اینکه بعدها این سنت رنگ اعتقادی و شیعی به خودش گرفت و تحول پیدا کرد و می‌گفتند که دست حضرت زهرا(س) به سمنوها زده می‌شود، ادامه داد: من آن زمان که بچه بودم، یادم می‌آید که می‌گفتند دستِ پری روی سمنو است و وقتی مادربزرگم با ذکر صلوات و نام معصومین(ع) درِ دیگ را باز می‌کرد، ما به واقع حفره‌هایی را قُل قُل دیگ ایجاد کرده بود، به عنوان جای انگشت‌های آن پری می‌دیدیم و اصلاً شیرینی سمنو برای ما، مربوط به همین دست بود و تصورمان اینگونه بود که اگر جای این دست نبود، این سمنو شیرین نیست.

کاکایی گفت: خاطره دیگری که از نوروز در کودکی دارم، این بود که پدرم دو شب مانده به عید، همه ما را می‌برد و برای همه‌مان لباس می‌خرید و به یکباره جلد همه ما از کوچکترین تا بزرگترین مثل جلد کتاب، عوض می‌شد و بعد هم مهمانی‌های بعید از عید شروع می‌شد. مراسم سیزده به‌در هم هم بلااستثنا با شرکت همه اعضای فامیل تشکیل می‌شد یعنی یک جمع حداقل ۴۰، ۵۰ نفره. رقص چوپی هم در دیار ما به راه بود و برای حمل و نقل هم از ماشین‌های روباز ده‌تُن و خاور استفاده می‌شد و شب را همانجا اتراق می‌کردیم و بعد هم برمی‌گشتیم.

اولین عیدی که در نوروز گرفتم

وی به این سوال که اولین عیدی که در نوروز گرفتید، چه بود؟ هم اینگونه پاسخ داد: پیرمردی بود که منزل ما می‌آمد و روز عید پیدایش می‌شد و همیشه هم با اسب می‌آمد و اسبش را جلوی خانه می‌بست، او اولین کسی بود که یک تومنی به ما می‌داد که سکه مهمی بود. پدر و مادر و پدربزرگ و مادربزرگ و بقیه هم به تناسب و فراخور، عیدی‌هایی به ما که بچه بودیم می‌دادند.

این ترانه‌سرا سپس در پاسخ به این سوال که فکر می‌کنید رسم و رسومات نوروز در این سال‌ها چه تغییراتی به خود دیده است؟ افزود: این روزها وقتی من سمنو را از سوپرمارکت سرِ محله‌مان می‌خرم، معلوم است که خیلی تغییر کرده است؛ آن نوستالژی و خاطرات و آن سمنوپزانی که در اجتماعی با مقیاس بسیار زیاد خانوادگی و خویشی، برپا می‌شد، قابل قیاس با جمع‌های کم‌تعداد و کم‌رونق امروز نیست. این البته تقصیر کسی هم نیست؛ به هر حال هم زندگی در محیط بزرگتر دارای فشردگی ببشتر و سرعت بالاتری است و هم اینکه سنت‌ها رفته رفته رنگ می‌بازند و عوض می‌شوند، شاید هم این سنت‌ها برای ما چون کودک بودیم و کوچک، طعم و رنگ و بوی خاصی داشت.

کاکایی در عین حال گفت: البته الان هم دو، سه روز قبل از عید و سالِ تحویل را نمی‌شود با هیچ روزی از سال مقایسه کرد؛ من به شخصه تا الان که پنجاه سالم است، این التهاب و شورِ شیرین دو، سه روز قبل از سال نو را در هیچکدام از روزهای سال ندید‌ه‌ام و شتاب زندگی را در دقایق آخر به عینه حس می‌کنی. این شیرینی و تب و تاب هم دقیقاً تا زمانی که صدای شلیک توپ سال جدید به گوش می‌رسد، ادامه دارد. گویی همه کارهایی که در این دو، سه روز انجام می‌دهیم، خواب و خیال است.