مجله مهر - سيدهادي کسايي زاده: در طبقه بيستم يک برج ۲۰ طبقه در تهران دختري زندگي ميکند که وقتي نامش را در گوگل جست وجو ميکنيد هزاران صفحه اعم از خبر، تصوير، گزارش، کتاب و گفت وگو به زبانهاي مختلف... تو را با زندگي و سرگذشت او آشنا ميکند. دختري به نام آمنه بهرامي متولد مهر ماه ۵۶ که در ۱۲ آبان ماه ۱۳۸۳ توسط مردي به نام مجيد موحدي (هم دانشگاهي اش) پس از شنيدن پاسخ نه از آمنه براي ازدواج، در حوالي پل سيد خندان مورد اسيد پاشي قرارمي گيرد و زيبايي صورت او از بين رفته و حالا ديگر بينايي هم ندارد.
پرونده آمنه سال ۸۶ در دادگاه کيفري استان تهران با حمايت رسانههاي داخلي مورد رسيدگي قرار گرفت و ماجرا و داستان زندگياش نه تنها حاضران در دادگاه بلکه هيئت قضات را هم به گريه انداخت. بالاخره دادگاه با درخواست آمنه بهرامي راي بر قصاص دو چشم مجيد داد و حکم در ديوان عالي کشور مورد تاييد قرار گرفت و بعد براي استيذان نزد رئيس قوه قضائيه ارسال شد. در اين هنگام آمنه براي درمان به اسپانيا رفت و مجبور شد براي تامين هزينههاي درمانش با ناشري آلماني قرارداد ببندد تا کتاب خاطراتش را به نام «چشم در برابر چشم» منتشر کند. اين دختر قرباني اسيدپاشي از رسانههاي خارجي بابت مصاحبههايش پول دريافت ميکرد و اين راهي بود تا به درمان صورتش بپردازد. آمنه هميشه براي قصاص چشمان مجيد اصرار ميکرد و هرچه فعالان اجتماعي تلاش کردند آمنه را از اين اقدام بازدارند ميسر نشد. حتي در گفتوگو با رسانههاي خارجي هم اعلام کرد ميخواهد قصاص کند! تا اينکه رئيس قوه قضائيه تاييد کرد تا پرونده در مسير قصاص قرار گيرد. همه چيز در بيمارستان دادگستري مهيا بود؛ از پرستار تا پزشک براي اينکه حکم نهايي اجرا شود.
ساعت پنج صبح روز اجرا آمنه، برادر، پدر، مادر و عمويش در بيمارستان دادگستري حاضر شدند اما اينبار دختر جوان پاياني خوش براي کتاب «چشم در برابر چشم» رقم زد تا به گفته خودش مردم را شاد کند و آمنه مجيد را بخشيد تا قصاص نشود. البته اين پايان ماجرا نبود چراکه چالشي دوباره ميان او و شعبه اجراي احکام از سر گرفته شد. آمنه بهرامي ميگفت از قصاص گذشت کرده اما ديه چشمانش را ميخواهد؛ در اين بين اجراي احکام ميگفت صورتجلسه نشان ميدهد او گذشت کامل کرده است. اين صورتجلسه مورد اعتراض آمنه قرار گرفت اما به او گفته شد ديگر نميتوانند کاري بکنند و اين صورتجلسه قطعي است.
گفتوگوي ما نه از باب آخرين وضعيت پرونده و روزگار تلخ زندگي آمنه بود بلکه خواستيم فقط بگوييم آمديم تو را ببينيم... خوب هستيد؟ حال و روزتان چطور است خانم بهرامي؟ خيلي شاد از ما پذيرايي کرد. مادرش، پدرش و خواهر آمنه هم در اتاق پذيرايي کنار ما نشسته بودند و به گفتوگوها خوب گوش ميدادند. ميگفت: معمولا براي مصاحبهها پول ميگيرم اما شما متفاوت هستيد. نميدانم وقتي در کتابم همه چيز را مو به مو گفتهام ديگر چه نيازي است باز اين خاطرات را ورق بزنم.
قرار بود تنها ۴۵ دقيقه گفتوگو داشته باشيم که اين زمان به ۱۸۰ دقيقه افزايش يافت. بيشتر مطالب گفتوگو قابليت انتشار ندارد چراکه نام افرادي برده شد که در اين پرونده گاهي کنار آمنه بودند و گاهي به او خيانت کردند. ابتداي کلام بعد از سلام و احوالپرسي سوال کرديم موسيقي گوش ميدهيد؟ کمي متعجب از سوال گفت: «بله بهخصوص موسيقي سنتي و کمي هم پاپ مثل آهنگ زيباي فريدون آسرايي که مرا به زمانهاي دوري پرتاب ميکند». از موسيقي و آشپزي و زندگي در کنار خانواده به برنامههاي روزمره کوتاهمدت و بلندمدت آمنه رسيديم. اينکه ازدواج هم بخشي از برنامههاي زندگي اوست اما ميگفت: «چهکسي حاضر است با من ازدواج کند؟» که در پاسخ گفتيم شما فراخوان بزن... لبخند زد و گفت که اگر هر فردي پيدا شود قطعا مشکل دارد و بعد خنديد. در ميان گفتوگو مادر آمنه هم گاهي وارد بحث ميشد و دل پردردي داشت. ميگفت: «جاهاي مختلفي دعوت ميشويم گاهي آمنه طلب پول ميکند گاهي هم نه اما به قول معروف چيزي از ما نگيرند پولش پيشکش!»
در مورد هزينههاي درماني سوال کرديم که واقعا چه ميزان کمک شده و چقدر هزينه شده است؟ گفتند که چنين آماري را ريز ننوشتيم. آمنه ميگفت: «بيشترين کمک را از درآمد فروش کتابهايم دارم بهنحوي که در فرانکفورت در روز رونمايي کتابم و بعد از آن در ۱۰ روز ۸۵۰۰ جلد از کتابم را فروختم که تنها پول پيش آن ۲۵ هزار يورو بود و در کل حدود ۳۰۰ ميليون تومان از فروش کتابهايم درآمد داشتم. وقتي چند سال قبل بعد از بخشش متهم به درخواست خود آقاي احمدينژاد به نهاد رياستجمهوري رفتم با خود ايشان گفتوگو داشتم و گفت: ۳۰ درصد هزينههاي درماني را تقبل ميکند و اين هزينهها در حال پرداخت بود که با دولت جديد کمکها قطع شد.»
آمنه بهرامي فروردين ماه براي ادامه درمانش بايد به بارسلونا سفر کند و براي اين سفر نيازمند حدود ۸۰ ميليون تومان است: «من هم بدهي قبلي دارم و هم بايد پلک چشم سمت چپم را درمان کنم. ۴ ماه قبل براي تامين اين هزينه به دفتر رئيسجمهور نامهاي ارسال کردم اما هيچ خبري نشد». آمنه بهرامي ميگفت: «چندي پيش به يکي از بانکها براي گرفتن وام مراجعه کردم که گفتند ديگر به شما وامي تعلق نميگيرد. حالا بايد سراغ بانک ديگري بروم. امروز هم براي وام ۵ ميليوني يک بانک، وام ۳۵ ميليوني بانکي ديگر، وام ۲ ميليون توماني يکي ديگر از بانکها و وام چند هزار يورويي بانک بارسلونا همچنان دارم قسط ميدهم و بدهکارم!»
نکته جالب اين است که با تمام اين بدبختيهاي مالي ميگويند آمنه بهرامي در خارج از کشور خانه و ماشين دارد! «واقعا خودتان فکر کنيد خانه زيبا و خودرو به چه درد من ميخورد؟ آيا براي من چشم و زيبايي ميشود؟! وقتي سفير ايران خانه ما آمد تعجب کرد که با اين همه جنجال رسانهاي در يک سوئيت کوچک با خواهرانم زندگي ميکنيم.»
آمنه دوست ندارد براي خودش جشن تولد بگيرد اما دوست دارد براي ديگران تولد برگزار کند. عاشق اشعار پرمعني است. اهل شعار دادن نيست. براي همين ميگويد: «زيباترين و کاملترين کتابم به نام فصل سبز نسترن را ميخواهم بنويسم و واقعا از وزارت ارشاد چه در دوران آقاي حسيني و چه دوران آقاي جنتي ممنونم و خيلي کمکحالم بوده است». از آمنه بهرامي سوال کرديم چه افرادي واقعا در اين سالها غير از ارشاد يا دولت کمک کردند که در پاسخ گفت: «مثلا آقاي دکتر امير صبوري، محمود احمدينژاد و آيتالله شاهرودي هم کمک کردند». آمنه در پاسخ به اينکه برخي کمکها ممکن است اهداف سياسي داشته باشد گفت: «براي من اهميتي ندارد. مگر صورت من با سياست خوب ميشود؟ من فقط پول ميخواهم تا روز به روز بهتر شوم.»
پرسيديم يعني آيتالله شاهرودي شخصا با شما تماس گرفتند؟ او نيز گفت: «نه از دفتر ايشان تماس گرفتند. آن زمان رئيس قوه قضائيه بودند و گفتند يک چک ۲ ميليون توماني است بياييد و بهعنوان کمک هزينههاي درماني تحويل بگيريد. وقتي ايران آمدم نتوانستم ايشان را ببينم تا بابت اين کمک تشکر کنم و بعد از ۵ سال در ديدارهاي مردمي با رئيس قوه قضائيه ايشان را ديدم. در اين ديدار آيتالله شاهرودي خيلي مهربان با من برخورد کرد و پرونده من را به سعيد مرتضوي دادستان وقت تهران واگذار کرد تا کمک کند. اما سعيد مرتضوي آدم خوبي نبود و کارم را انجام نداد.»
از آمنه بهرامي سوال کرديم شما دفتر آقاي مرتضوي دادستان وقت تهران هم رفتيد؟ گفت: «بعد از دستور رئيس وقت قوه قضائيه به دفتر آقاي مرتضوي رفتيم اما هميشه ميگفت دارم فکر ميکنم! هيچوقت هم کمک نکرد. از شانس بد من سعيد مرتضوي رئيس تامين اجتماعي شد و کار من افتاد به تامين اجتماعي! دليل حضورم در تامين اجتماعي اين بود که آقاي احمدينژاد گفت الان چه مشکلي داري که گفتم حقوق من در تامين اجتماعي ماهانه ۷۵۰ هزار تومان است و ميخواهم آن را ۲ برابر کنيد (از کار افتادگي) و آقاي رئيسجمهور (احمدينژاد) دستور دادند که انجام شود. براي همين کارم به جناب مرتضوي افتاد. خلاصه نامه رئيسجمهور را به آقاي مرتضوي رئيس وقت تامين اجتماعي دادم اما باز هم کاري براي من نکرد. يادم هست يک روز در همدان بودم که آقاي«د» از دفتر تامين اجتماعي با من تماس گرفتند و گفتند همسر آقاي سعيد مرتضوي ميخواهند کانديداي شوراي شهر شوند، آيا کمک ميکنيد؟ بعد به من گفتند که اگر کمک کنيد ۷ ميليون تومان کتابهاي شما را خريداري ميکنيم که من قبول نکردم؛ هرچند خيلي به پول احتياج داشتم و گفتم برو بابا به خانم فلاح بگو تو و همسرت لياقت هيچ چيزي را نداريد.»
گفتوگوي ما با آمنه بهرامي ادامه داشت و از دغدغههاي خودش ميگفت اما برخي گفته هايش را تاکيد کرد رسانهاي نشود بهتر است. آمنه از روزهاي سخت خانه به دوشي در کشورهاي اروپايي گفت. از اينکه مردم اسپانيا را دوست دارد چراکه در اوج بيکسي هوايش را داشتند. حالا ميخواهد بعد از درمان مجدد کمي فکر کند تا برنامههاي جديدي براي ادامه زندگياش طراحي کند. در ميان گفتههاي آمنه نه بغضي ديدم و نه اشکي سرازير شد انگار سالهاست اشکها خشک شدهاند و طعم شيرين بخشش بر پيکره وجودي دخترک داستانهاي حادثهاي نشسته است. از ما عکس يادگاري گرفتند و چند قول و وعده هم به آمنه داديم تا بهعنوان رسانه در ماندگاري اقدامش سهيم شويم. اما باز از رئيسجمهور فعلي گلايه داشت که چرا پاسخ نامهاش را نداده است. او نياز به ۸۰ ميليون پول دارد تا چشم دومش هم زيبا شود.