خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ: «زیر آفتاب هیچ چیز تازه نیست» چهارمین عنوان از مجموعه میراث همینگوی است که توسط نشر افق چاپ می شود. این رمان با ترجمه اسدالله امرایی در حجم ۲۷۲ صفحه، پیش از عید امسال چاپ و عرضه شد.
این کتاب از جمله آثار پرفروش نویسنده اش است که یک فیلم سینمایی هم براساس آن ساخته شده است. «The Sun Also Rises» سالها پیش با عنوان «خورشید همچنان میدمد» به فارسی بازگردانده شده و حالا ترجمه جدیدی از آن برای مجموعه میراث همینگوی به چاپ رسیده است.
نثر این رمان، روان و سرگرم کننده است. استفاده از عبارت «سرگرم کننده» به معنی عوامانه بودن متن نیست، بلکه این لفظ به دلیل توام بودن نثر اثر با ویژگی گزارش گونه و ژورنالیستی بودن قلم همینگوی، استفاده شد. به هر حال، راوی رمان «زیر آفتاب هیچ چیز تازه نیست» اول شخص است و این اول شخص، بسیاری از ویژگی و خصیصه هایش را از همینگوی وام گرفته است یا شاید بهتر باشد بگوییم همینگوی به او وام داده است.
این کتاب همچنین در فرازهای زیادی حاوی طنزی است که خود را با جملههای کوتاه و مختصر و مفید نشان میدهد. البته «زیر آفتاب هیچ چیز تازه نیست» به هیچ وجه، رمانی طنز نیست اما رگه های طنز در مواقع مناسب، خود را در آن نشان میدهند. مختصر و مفید بودن جملات طنز هم شاید، مهر تائیدی بر گزارش گونه نوشتن و سبقه خبرنگاری نویسنده کتاب باشد. به هر حال، همان طور که جملات توصیفی داستان و به ویژه سخنان راوی (همچنین پاسخهایش به دیگران) در کوتاه ترین حد ممکن بیان میشوند، جملات و مفاهیم طنز نیز در حجم کوتاه عرضه شده اند که البته تامل برانگیز هستند. این رویه همینگوی در به کارگیری طنز در اثرش را شاید بتوان، مقابل نویسندهای چون سلینجر گذاشت که با ویرگول یا حروف عطف، جملات طنز طولانی به خواننده ارائه می کند.
کل رمان، حاوی روایت گعده و دورهم نشینیهای چند نویسنده با نام های مختلف است که به احتمال زیاد، در زندگی همینگوی، ما به ازای بیرونی و حقیقی داشته اند. البته این رمان، روایت دورهم نیشنی و مسافرت اینها به انضمام تنهایی های شخصیت راوی (جیکوب بارنز) است. مردی که به خاطر جراحت در جنگ جهانی اول، زخمی شده و از برخی فعالیتهای انسانی محروم است. البته همه اعضای گروه و گعدهای که دراین رمان، با هم به مسافرت میروند، نویسنده و از یک جنس و طبقه نیستند. همین تفاوت هم موجب شکل گیری دیالوگهای داستان و اتفاقات مختلف می شود. با همین انگیزه هم، همینگوی در مقام نویسنده، دست به جراحی اجتماعی زده و داستانش را درباره آدمها، عشقها و نفرتهایشان نوشته است.
جیک، آینه دار ارنست
شخصیت راوی، یعنی جیکوب بارنز یا همان جیک، آینه دار ارنست همینگوی است و مشخصههای شخصیتی او را با خود دارد. به عنوان مثال میتوان از علاقه جیک به ماهیگیری و مسابقات گاوبازی اسپانیا گفت که از علایق شخصی همینگوی بوده اند. جیک، یک کاتولیک مذهبی و اهل دعا و رفتن به کلیسا است که سوالها یا ان قلتهای رفقایش را با جملات کوتاه پاسخ میدهد. گاهی هم جوابی می دهد که اصلا ربطی به سوال ندارد و به نوعی مسیر بحث را عوض می کند.
در کل داستان، چند شخصیت مرد و یک شخصیت محوری زن وجود دارد: برت. زنی که جیک دوستش داشته ولی به وصالش نرسیده و برت هم بدون این که با مرد مشخصی ازدواج کند، چند وقت به چند وقت، به قصد زندگی و ازدواج با این و آن است و خودش هم از دست خود، به تنگ آمده است. برت هم احتمالا ما به ازای بیرونی در زندگی همینگوی داشته است. با برگشتن به مسیر اصلی بررسی «زیر آفتاب هیچ چیز تازه نیست»، تنهایی و سکوت جیک، مقابل دوستانش قرار می گیرد. او که دیگر به مرحله بی تفاوتی رسیده، نسبت به دیگر اشخاص کتاب، زندگی سالم تری دارد و ترجیح می دهد علائقش از جمله ماهیگیری، شنا و تماشای مسابقات گاوبازی را در تعطیلات دنبال کند. ضمن این که زندگی جیک نیز، متعلق به طبقه روزنامه نگار و ژورنالیست های خبری اختصاص دارد.
ممکن است، بحثی کلیشهای را پیش بکشیم اما «زیر آفتاب هیچ چیز تازه نیست» در کنار ویژگیهای دیگرش، واقعا تنهایی انسان مدرن را نیز به تصویر میکشد؛ انسانی که با وقایع و اتفاقات خبری مختلف در شهری چون پاریس محاصره شده و می خواهد مدتی را در طبیعت و کشور اسپانیا بگذراند. این انسان، یک آمریکایی است که در فرانسه زندگی میکند و سفر تعطیلاتی اش را هم با چند دوست آمریکایی و انگلیسی اش برگزار میکند. جیک، در عین حضور در جمع هم، آدم تنهایی است. یعنی این تصویری است که مخاطب از او می بیند؛ به نوعی انگار با خودش هم درباره عشقش به برت تعارف دارد و خود را به آن راه می زند. البته عقیم بودن جیک به واسطه جراحت جنگی، نیز در این میان بیتاثیر نیست.
برت که جیک زمانی دوستش داشته هم، گاه و بی گاه در مقابل او خود را به راه دیگری میزند. او به اسم جیکوب (همان یعقوب) اشاره میکند و میگوید: «عجب اسم انجیلی مزخرفی داری!» اشاره به این نکته، بد نیست که فضای انجیلی و اشاره به «نسل گمشده» در ابتدای کتاب هم قابل تامل و بررسی است.
به هر حال، برت زنی است که کاملا رفتاری نامناسب دارد اما وسواس این را هم دارد که رفتارش نامناسب نباشد. درست است که این زن، محور و پیشران قصه نیست، اما در سایه بودنش، بیشتر داستان را جذاب کرده و مخاطب در هر بخشی از رمان که تکلیف دیگر دوستان جیک مشخص میشود، منتظر است تا از برت هم خبری برسد. همینگوی هم در پایان داستان، با مخاطبش نامهربانی نمیکند و برت را به جیک برمیگرداند.
قدم زنی در پاریس و شهرهای اسپانیا
یک ویژگی دیگر این رمان، این است که یک سفرنامه و به نوعی، رمان شهر است؛ شهرهای پاریس و بارسلونا. در مورد شهر پاریس، بیخود نبوده که وودی آلن در فیلم نسبتا متاخر خود «نیمه شب در پاریس» همینگوی را هم در میان شخصیتهای خیالی در فیلم گنجانده است. «زیر آفتاب هیچ چیز تازه نیست»، خیابانها و کافههای پاریس، همچنین پلها و رودخانه را به تصویر میکشد. دایره توصیفات شهری در این رمان، از توصیف صرف شهرها فراتر رفته و به بررسی اخلاق و رفتار متفاوت مردمان دو کشور فرانسه و اسپانیا نیز میرسد:
«در اسپانیا هرگز هیچ پیشخدمتی را حتی با انعام زیاد نمی توانستی بخری، اما در این جا همه چیز متفاوت است. در فرانسه پول حرف اول را می زند. برای این که آدم حسابت کنند، باید پول خرج کنی. چنان که با دادن انعام مختصری، پیشخدمت را چنان شاد کردم که وادار به ستایش من شد. هنگامی که از رستوران خارج میشدم، مرا تا جلوی در بدرقه کرد و گفت خوشحال میشود باز هم به آنجا بیایم تا او بتواند به من خدمت کند. آری، من بار دیگر در فرانسه بودم.»
از ترجمه خوب و روان اسدالله امرایی نیز که با آثار نویسندگان آمریکایی و انگلیسی زبان به خوبی آشناست، نباید گذشت. بخش مهمی از انتقال روح اثر و لحن داستان، به مدد ترجمه امرایی است که به مخاطب فارسی زبان منتقل می شود.
---------------------------
صادق وفایی