مارتین اسکورسیزی در بنیاد فیلمی که به منظور مرمت و معرفی دوباره آثار تاریخ سینمای آمریکا و بقیه جهان تأسیس کرده، برترین‌های سینمای لهستان را معرفی کرده است.

به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از بی‌بی‌سی، اسکورسیزی که دانش‌آموخته سینما از دانشگاه نیویورک در دهه ۶۰ میلادی است، بنیاد فیلمی را راه‌اندازی کرد که کارش مرمت و معرفی دوباره آثار تاریخ سینمای آمریکا و بقیه جهان بود.

این بنیاد طی یک سال اخیر تصمیم به معرفی مجموعه‌ای از فیلم‌های تاریخ سینمای لهستان گرفت که به شکل دیجیتال مرمت شده و با انتخاب اسکورسیزی در سینماهای آمریکای شمالی نمایش داده می‌شوند. چنین بود که نمایش ۲۴ فیلم مرمت شده تحت عنوان «شاهکارهای سینمای لهستان» از مرکز فرهنگی لینکلن در نیویورک آغاز شد و با موفقیت در بقیه ایالت‌های آمریکا و شهرهای مهم کانادا ادامه پیدا کرد و حالا این تور سینمایی به بریتانیا رسیده و قرار است در شهرهای مختلف این کشور نیز نمایش داده شود.

در ذیل برخی از فیلم‌های مورد علاقه مارتین اسکورسیزی از تاریخ سینمای لهستان معرفی شده‌اند.

«خاکستر و الماس» به کارگردانی آندری وایدا ۱۹۵۸

این فیلم با بازی زبینگیف سیبولسکی معروف به جیمز دین سینمای لهستان، درباره یک عضو نهضت مقاومت است که بعد از جنگ دست به قتل کمونیست‌ها می‌زند. وایدا که از دهه ۱۹۵۰ تا امروز همچنان مشغول به کار است و موفق‌ترین کارگردان تاریخ سینمای لهستان محسوب می‌شود، به نوعی مورخ تاریخ معاصر لهستان است. او وقایع تلخ یا تراژیک معاصر لهستان را با نگاهی تجدیدنظرطلبانه و انتقادی روایت می‌کند و فیلم‌هایش مملو از لحظاتی شاعرانه و انسانی‌اند که از دل تاریخی سبوعانه سر بر‌آورده‌اند.

اسکورسیزی که فیلم را یکی از بزرگ‌ترین آثار تاریخ سینما، لهستانی یا غیر لهستانی می‌داند، می‌گوید: اولین باری که فیلم را دیدم تأثیر ژرفی رویم گذاشت؛ کارگردانی استادانه، داستان قدرتمند، تصویرپردازی کوبنده و بازی تکان دهنده زبینگیف سیبولسکی. فیلم آن‌قدر رویم تأثیر گذاشت که تصمیم گرفتم یک عینک مشابه عینک قهرمان این فیلم را برای شخصیت چارلی (هاروی کایتل) در فیلم «پایین شهر» انتخاب کنم.

«آخرین روز تابستان» به کارگردانی تادئوش کونویکی ۱۹۵۸

این فیلم روایتگر داستان مرد و زنی است که در جزیره‌ای متروک زندگی می‌کنند و  با وجود جداافتادگی از محیط زندگی انسان‌ها، خاطرات دوران جنگ رنگ و بویی تلخ‌ و دردناک به رابطه عاطفی بین مرد و زن می‌دهد.

کونویکی در آن زمان ‌در لهستان نویسنده‌ای شناخته شده بود و در استودیوی فیلمسازی مشهور کادر (جایی که خیلی از شاهکارهای سینمای لهستان ساخته شده‌اند) بر فیلمنامه‌ها نظارت می‌کرد. این اثر که اولین فیلمش بود با بودجه‌ای خیلی اندک ساخته شد اما استقبال از آن کونویکی را تشویق به ساخت فیلم‌های دیگری کرد که از بینشان «پرش» (۱۹۶۵) هم توسط اسکورسیزی برای نمایش دوباره انتخاب شده است.

«اروییکا» به کارگردانی آندری مونک ۱۹۵۸

این فیلم یک کمدی در ۲ اپیزود، درباره شکست ارتش لهستان در جنگ جهانی دوم است و در زمان خودش بسیار جنجالی بود. در بخش اول فیلم یک آدم بی‌کفایت ناخواسته تبدیل به یک قهرمان نیروی مقاومت می‌شود و در بخش دوم نیز این موضوع مدنظر قرار می‌گیرد که چرا و چطور زندانیان جنگی لهستانی هر فکری در سر داشتند به جز فرار از زندان.

مونک که یکی از برجسته‌ترین استعدادهای سینمای اروپا محسوب می‌شود وزنه‌ای مهم در سینمای لهستان بود اما مرگ زودهنگامش در ۴۰ سالگی بر اثر تصادف شوک بزرگی به این سینما وارد کرد.

اسکورسیزی می‌گوید: این سینما، سینمای جهان‌بینی‌های شخصی، حس مسئولیت اجتماعی و تعلق خاطر شاعرانه است که از آن درس‌های بسیار گرفته‌ام. این فیلم‌ها استاندارد بالایی را تعریف کرده‌اند که با هر فیلمم سعی می‌کنم به آن نزدیک‌تر شوم.

«شوالیه‌های صلیب سیاه» به کارگردانی الکساندر فورد، ۱۹۶۰

این فیلم که پرخرج‌ترین فیلم تاریخ سینمای لهستان تا آن زمان بوده، بر اساس رمان محبوب «شوالیه‌های توتونیک» نوشته هنریک شن‌کویچ ساخته شده که داستانش در قرن پانزدهم می‌گذرد و به تنش بین لهستانی‌ها و لیتوانیایی‌ها با همسایه‌های توتونیک‌شان می‌پردازد. نقطه عطف فیلم نبرد مشهور گرون‌والد در سال ۱۴۱۰ میلادی است که با حضور هزاران سیاهی لشگر بازسازی شده است.

الکساندر فورد اولین مدیر «فیلم پولسکی» (بنیاد سینمایی ملی شده لهستان بعد از جنگ جهانی دوم) و استاد سینمای آندری وایدا و رومن پولانسکی در مدرسه سینمایی ووچ بود.

با این وجود به خاطر دیدگاه‌های سیاسی‌اش خیلی زود از چشم نظام کمونیستی افتاد و با سانسور مشکلات عمده‌ای پیدا کرد. او بالاخره لهستان را به مقصد اسرائیل و بعدها آمریکا ترک کرد. چند فیلم بین‌المللی نه چندان موفق ساخت تا این که در ۱۹۸۰ در هتلی در فلوریدای آمریکا خودکشی کرد.

«برد بدون مسابقه» به کارگردانی یرژی اسکولیموفسکی، ۱۹۶۵

فیلم داستان یک بوکسور، روابط خصوصی او، شکست نهایی‌اش و آسایشی است که در این شکست پیدا می‌کند؛ مضمونی که احتمالاً بر گاو خشمگین مارتین اسکورسیزی که آن هم درباره بوکس و شکست است تأثیر گذاشته است.

اولین فیلم بلند داستانی اسکولیموفسکی که جایگاه او را به عنوان یکی از پیشگامان موج نوی سینمای لهستان تثبیت کرد به نوعی درباره خود اوست که زمانی بوکسوری آماتور بود. فیلم که بیش‌تر ملهم از از موسیقی و شعر است تا شکل‌های قراردادی قصه‌گویی در سینما، در کنار آثار پولانسکی، تولد یک سینمای نوین در لهستان را نوید داد.

«فرعون» به کارگردانی یرژی کاولاروویچ، ۱۹۶۶

کاولاروویچ سه سال صرف ساخت این فیلم حماسی کرد که رکورد هزینه‌های شوالیه‌های صلیب سیاه را شکست. داستان فیلم درباره تنش بین رامسس سیزدهم و کاهنان بزرگ مصر باستان است که با نمونه‌های هالیوودی مثل سرزمین فراعنه و ده فرمان تفاوتی اساسی دارد.

این که مضامین سیاسی در لابلای آثار تاریخی طرح ‌شوند، یکی از برجسته‌ترین ویژگی‌های سینمای لهستان است و بر همین اساس است که تادوش کنویکی، یکی از فیلم‌نامه‌نویسان اثر، این فیلم را تلاشی برای تحلیل دقیق سیستم قدرت و فرعون‌های معاصر خوانده است.

این فیلم که دومین نامزدی اسکار سینمای لهستان را به ارمغان آورد تا امروز در خارج از لهستان در نسخه‌های کوتاه شده به نمایش درآمده و مارتین اسکورسیزی آن را برای اولین بار به شکل کامل ارائه می‌کند.

«فیلمی کوتاه درباره کشتن» به کارگردانی کریشتف کیشلوفسکی ۱۹۸۸

این برنده جایزه ویژه هیات داوران کن، که شاید مشهورترین اثر سینمای داستانی درباره مجازات اعدام باشد، نشان می‌دهد که چطور سینمای لهستان از مضامین عمومی و تاریخی به مضامینی شخصی و درونی نزدیک‌ شد و حتی رنگ و بویی مذهبی به خود گرفت.

کیشلوفسکی که مشهورترین کارگردان سینمای لهستان در آخرین سال‌های حکومت کمونیستی بود و شهرتش در دهه ۱۹۹۰ با ساخت سه گانه رنگ‌ها (سفید، آبی و قرمز) به اوج رسید، تقریباً تمام فیلم را با فیلترهای زردِ تیره ساخته و به همین خاطر شهر ورشو مثل دوزخی زمینی به نظر می‌رسد.

اسکورسیزی می‌گوید این آثار به سینمایی بزرگ، جامع، انسانی و شخصی و ژرف تعلق دارد که حالا که آدم فکر می‌کند می‌بیند چه دوران طلایی برای سینمای بین‌المللی بوده است.

«روشنگری» به کارگردانی کریشتف زانوسی، ۱۹۷۳

این برنده یوزپلنگ طلایی بهترین کارگردانی از فستیوال فیلم لوکارنو شاید غیرمتعارف‌ترین فیلم این مجموعه باشد.

در زمان ساخته شدن فیلم هنوز اصطلاح مناسبی برای توصیف این نوع از سینما و علاقه زانوسی به استفاده از سینما به عنوان وسیله‌ای برای پرداختن به مسائل علمی وجود نداشت، اما امروز شاید بشود آن را یکی از نمونه‌های معدود و موفق «فیلم مقاله» در سینمای داستانی خواند.

فیلم درباره تلاش‌های یک دانشمند جوان است که تلاش می‌کند با رجوع به علوم مختلف معنای زندگی را پیدا کند. او هر کدام از این علوم را که نمی‌توانند به پرسش‌های فلسفی او پاسخ دهند رها می‌کند و چنین است که از فیزیک به بیولوژی می‌رسد. دانشمندان و فیلسوفان واقعی در بخش‌های مختلف فیلم ظاهر می‌شوند.

زانوسی، که خودش درس فلسفه و فیزیک خوانده، تنها کارگردانی است که برای نمایش فیلم‌هایش در این برنامه مرور بر سینمای لهستان به بریتانیا سفر کرده است.