خبرگزاری مهر- گروه فرهنگ: «گذر از پنج دری دل گیر به هشتی دل باز... بدا به حال خانهای که پنجدریاش به کوچه راه داشته باشد اما به هشتی راه نداشته باشد» این جملهای بود که رضا امیرخانی با نگارش آن در بهمن ماه سال گذشته پیوستن خود را کاروان «سرزمین برادری» اعلام و در پی آن با این کاروان عازم سیستان و بلوچستان شد تا در سفری با ۱۰ نفر از اهالی فرهنگ و دانشگاه به دیدار جامعه شیعی و اهل تسنن در این استان کشور برود.
به قول رضا امیرخانی این سفر برای او «ره آورد» مکتوبی نیز داشته که بخش هایی کوتاه و بریده از آن نیز همزمان با این سفر در برخی رسانهها منتشر شده بود اما متن کامل یادداشت یازده بخشی خود از سفر به سیستان و بلوچستان را به تازگی در اختیار خبرگزاری مهر قرار داد تا رهاورد سفر خالق «داستان سیستان» از سفر به سیستان و بلوچستان اینبار بیکم کاست مورد بازخوانی قرار بگیرد.
بخش نخست از این رهاورد بلند روز گذشته منتشر شد. بخش دوم از این یادداشت در ادامه از نگاه شما می گذرد. یادآوری می شود رسم الخط این یادداشت رسم الخط نویسنده است که بدون تغییر منتشر میشود:
ششم: مسجد اهل سنت در پایتخت شیعه لازم است اما...
از مشهورات روزگار ما هم یکی همین است که هر آن کس نگاه وحدتی دارد، بعد از چهار تا «رضی الله عنهم و رضوا عنه» بایستی راجع به مسالهی مسجد اهل سنت در تهران هم اظهار نظر و ابراز نگرانی کند. مساله مسجد اهل سنت در تهران، بیش از آن که یک مسالهی مذهبی و مرتبط با رواداری مذهبی باشد، یک مدار منطقیِ امنیتی است. ابتدا باید این مدار منطقی را شناخت و سپس راجع به کارکرد آن اظهار نظر کرد.
مدار را به سادهترین شکل ممکن میسازیم. یک مسجد اهل سنت داریم در تهران(احتمال ساخت). یک هیات مذهبی تندرو داریم در تهران(در عالم واقع فراوان داریم). یک جامعهی ملتهب مخلوط مذهبی از شیعه و سنی داریم در زاهدان و در بلوچستان(باز هم در عالم واقع). کلید این مدار، «شیشه» ی یک متری پنجرهی مسجد اهل سنت تهران است و عملگرش در بیش از ده در صد خاک کشور یعنی استان سیستان و بلوچستان! حالا ببینیم مدار چهگونه کار میکند؟
الف: شب، در هیات مذهبی تندرو چیزی گفته میشود خلاف وحدت. بلوتوثی تهیه میشود.
ب: سحر، در مسجد اهل سنت یک شیشهی یک متری میشکند. کلید مدار وصل میشود. بلوتوثی تهیه میشود.
ج: فردا در قسمت وسیع عملگر، خونی ریخته میشود.
(توضیحات: در این مدار به جای سیمکشی سنتی میتوان از بلوتوث استفاده نمود. ارتباط قسمت الف با ب نامشخص است. دانشجویان علوم میدانند که در مدار منطقی از نیت، قومیت، مذهب، انگیزه و احساسات فشارنده! ی کلید پرس و جو نمیشود. هر کسی میتواند با هر نیتی کلید این مدار را فشار دهد. اما به دلایل بلوتوثی، افکار عمومی الف و ب را پیوند خواهد داد. افکار عمومی، اسیدپاشی را نیز به راحتی و نه الزاما به درستی میتوانند به سخنرانی تند یک روحانی محلی منتسب کنند. فراموش نکنیم -بدون قیاس و تناظر- میتوان این مدارمنطقی مکان مقدس-خون نامقدس را تا زمان ابرهه در تاریخ پیشابلوتوثی پیگیری نمود!)
این مدار منطقی مسجد اهل سنت تهران است. پس مسالهی مسجد اهل سنت تهران فقط یک مسالهی مذهبی نیست، یک مسالهی امنیتی نیز هست.
صاحب این قلم، با شناخت این مدار منطقی، همچنان افتتاح مسجد اهل سنت در تهران را یک نیاز درست میداند و آن را نشانهای میداند برای رواداری مذهبی. در مسالهی مسجد اهل سنت در تهران، همهی مسوولیت را بر دوش نظام نمیافکنم. سیاستگذاران اهل سنت در بلوچستان، قسمتِ مذهبی-سیاسیِ مسجدِ تهران را دربست میخواهند و قسمت امنیتیِ مسجد تهران را نیز دربست به دوش نظام میاندازند. حسب اتفاق بایستی در این مسوولیت و در این تقسیمبندی تجدیدنظر کرد. نظام باید در گفتوگو با سیاستگذاران اهل سنت در بلوچستان، قسمت امنیتی مدار منطقی را به ایشان واگذار کند و برعکس در قسمت مذهبی-سیاسیِ مسجد سهمخواهی کند. اینگونه میتوان به ساخت مسجد امیدوار شد.
یعنی سیاستگذار اهل سنت بلوچ باید به نظام اطمینان دهد که شکسته شدن شیشه، کلید وصل شدن مدار خونریزی در بلوچستان نخواهد شد؛ ضمن آن که همانگونه که نظام با تقرب وحدتی باید هیات تندرو تهرانی را مدیریت کند، با همان جدیت نیز باید ناظر بر روند مذهبی-سیاسی مسجد پایتخت باشد.
با این تقسیم امنیت و مذهب به شکل معکوس میتوان ساخت مسجد را به اولویت رساند و این مدار امنیتی را خنثا ساخت!
هفتم: تعارف
من اگر بودم در کنارِ عمرهی دانشجویی، بلوچستان دانشجویی راه میانداختم. شناخت بسیاری از جوانان ایرانی از اهل سنت، شناخت سعودیایی است. یعنی ما به جای شناخت اهل سنت کرد و ترکمن و بلوچ، به جای شناخت شافعی و حنفی و حنبلی، با وهابی سعودی آشنا شدهایم که برای مبارزه با تشیع آموزش دیده است. هیچ چارهای نداریم غیر از آن که فرصت شناخت اقوام و مذاهب را فراهم کنیم. بلوچستان بایستی تبدیل بشود به یکی از مناطق جدی گردشگری ایران. نه فقط با نگاه اقتصادی که اتفاقا با نگاه فرهنگی. اگر راهیان نوری داریم که قرار است از جنگ پیشینی عبرت بگیرند، بایستی راهیان نوری داشته باشیم که از منازعاتِ پسینی پیشگیری کنند.
اگر میشد در فرهنگ نیز مانند فقه فتوا داد، فتوای فرهنگی نیاز بود که واجب کند هر ایرانی هر سال دست کم پنج بار در مسجدی که به غیرمذهبش نماز میخوانند، به طریق مذهب خود نماز بخواند. هر ایرانی هر سال دست کم پنج بار با دوستی خارج از مذهب خود، تماس بگیرد و گپ بزند. هر ایرانی دست کم پنج بار به یاد بیاورد که چه اقوام و چه مذاهبی، هموطنِ او به حساب میآیند. هر ایرانی دست کم پنج بار سعی کند خودش را، مذهبش را و قومیتش را - بدون تبلیغ- به دیگران معرفی کند... و البته قبل از آن هر ایرانی بیاموزد که با مخالفان سیاسی خود گپ بزند!
شهید شوشتری جان داد تا بدانیم که نگرش معتدل وحدتگرا شهید خواهد شد، نه عملگر تندرو که وجودش به نفع تندروی است.
شهید شوشتری جان داد که در تهران «بزرگراه بلوچستان» داشته باشیم نه «بزرگراهِ شوشتری»!
هشتم: «سیستان و بلوچستان» یا «سیستان» و «بلوچستان»؟
در طرحهای تقسیم استان به دو استان سیستان و استان بلوچستان یا تقسیم به سه استان، سیستان، بلوچستان و مکران، بلاموضعم. اما موضع جدیتری دارم که در توضیح این تقسیمات روشن میشود. در تقسیم به دو استان، دو مرکز استان خواهیم داشت به نامهای زابل و ایرانشهر(که مرکزیت دارد). در تقسیم به سه استان، سه مرکز خواهیم داشت به نامهای زابل، ایرانشهر و چابهار... به گمانم حتا در تقسیم به چهار استان هم نتوانیم زاهدان را مرکز یکی از آن چهار بنماییم!
پس زاهدانی با تقسیم مخالف است؛ یعنی قدرت داخلی استان که مثل همه استانها متمرکز است در مرکز، با تقسیم مخالف است. اما مهمتر از آن بیتوجهی به طبیعت و بوم است. یعنی اگر در زمان رضاشاه، دزدآب را تغییر دادی به زاهدان و مرکز نوبنیاد استانش کردی و همهی امکانات را ریختی وسطش، باز هم هشتاد سال بعد هنوز شهر، گرفتاری دارد. شهر باید طبیعی به وجود بیاید و طبیعی رشد کند. احتمالا استان نیز.
بانه، در یک ساخت فراقانونی و البته همزمان ژرفساخت درست اقتصادی-امنیتی توانست در کردستان عقدههایی عجیب را بگشاید. رویای دوبی شدن سلیمانیه را به لنگرگاه شدن برای تاجر ایرانی کرد، تقلیل داد. پای گردشگر اقتصاد چمدانی را از اقوام و مذاهب مختلف به کردستان باز کرد؛ و البته قسمتی از مسائل اقتصادیِ استان را حل کرد.
بلوچستان نیاز به بانه دارد. بانهی بلوچستان به گمان من فقط در زمینهی خودرو دست دوم خارجی میتواند به وجود بیاید و مزیت نسبی داشته باشد. بلوچستان ایران نه فقط بلوچستان پاکستان را به لنگرگاه جنس سفارش ایران تبدیل میکند بل میتواند با استفاده از مرز وسیع دریایی خود شعبهای جدید از اقتصاد را بنیان بگذارد. نه کشاورزی و نه انرژی پاک بادی هیچکدام در کوتاه مدت نمیتوانند چنین تاثیری داشته باشند. اقتصاد بازرگانی با ساخت غیرقانونی(بر اساس قوانین گمرکی) و ژرفساخت امنیتی نظیر بانه، تنها راه مقابلهی درست با تجارت پرسود مواد مخدر است.
نهم: مواد مخدر
هیچ راهی نداریم برای مبارزه چکشی. راه حل ضربتی وجود ندارد. هیچ دیواری مرز را نمیبندد. طرحهای مبهم فرهنگی بیفایده است.
و از همه بدتر و بیفایدهتر اعدام... من از مبانی فقهی اعدام قاچاقچی مواد مخدر بیخبرم، اما یقین دارم که اعدام در بلوچستان به خلاف سیستان، مسالهای سیاسی علیه اهل سنت تلقی میشود و نتیجهاش کاملا معکوس است. خانوادهی قاچاقچیِ اعدامیِ سیستانی مطرود جامعهشان میشوند اما خانوادهی قاچاقچیِ اعدامیِ بلوچستانی چونان شهید تلقی میشوند و نتیجتا به هیچ عنوان اعدام بازدارنده نیست. حکم اعدام قاچاقچیان مواد مخدر قطعا نیاز به بازنگری دارد.
دهم: تبعیض و توهم تبعیض
روزنامهنگاری جوان گله میکرد از تبعیض در اعطای مجوز به نشریات بلوچی. از او پرسیدم که اصالتا رهبر اهل کجاست؟ گفت خامنه! پرسیدم همین تبعیض آیا در نشریات آذری وجود دارد؟ با هم جستوجویی کردیم و همین گلهمندی را در وب با فراوانیِ بیشتری دیدیم. این به معنای صحت روند صدورِ مجوز نیست اما میتواند مشخص کند که این موضوع زاییدهی هر چه باشد(تبعیض زبانی، قومی...)، زاییدهی یک تبعیض مذهبی نیست.
انقلاب اسلامی تنها در تهران موجب قوت گرفتن علما نشد؛ انقلاب، –به خلاف رژیم پهلوی- سرداران قبائل را در مقابل مولویها پایین آورد. تبعیض مذهبی در جایی اتفاق میافتد که یک سایت سیاسی تند در تهران، نماز باران مولوی سرشناس اهل سنت را به دلایل سیاسی به سخره بگیرد و تبعات مذهبی کارش را –که قطعا ضدانقلابی است! - متوجه نشود. این یعنی تبعیض سیاسی. عدم برخورد با چنین مطلبی و عدم حتا یک تذکر عمومی به این سایت سیاسی، یعنی تبعیض جدیتر سیاسی که در بلوچستان منجر به احساس تبعیض مذهبی خواهد شد.
تبعیض دیگر، تبعیض دروناستانی است. چرا شبکهی هامون؟ چرا نام شبکه، بلوچ نباشد؟ چرا سیمانِ سیستان؟ چرا نام سیمان، سیمانِ مکران نباشد؟ چرا نمادهای مذهبی تند؟ مشترکات کم است؟
برای من به هیچ عنوان درصد جمعیتی اهل سنت به خودی خود اهمیتی ندارد. (همین بیاهمیتی مرا نگران افزایش جمعیت نیز نخواهد کرد.) وقتی با رفقا در یکی از مدارس زاهدان کتاب پخش میکردیم، همه از رفتار سنجیدهی یک دبیر لذت بردیم. در مسیر برگشت یکی از رفقای کاروان پرسید راستی این دبیر سنی بود یا شیعه؟ هیچکدام جوابی نداشتیم. اما مطمئن بودیم که او مسلمان درستکاری بود. پس همانگونه که این قیاس غلط است که چون پنجاه درصد جمعیت ایران را بانوان تشکیل میدهند پس پنجاه درصد صنف سلاخ را نیز بایستی بانوان بگیرند، این قیاس نیز غلط است که مناصب حکومتی بایستی به درصد تقسیم شوند. سردار آزمون را در نوک حملهی تیم ملی شایسته میبینیم همانگونه که بازوبند را در برخی بازیها بر بازوی آندرانیک! شایستهگی شرط تقسیم مناصب است نه درصد جمعیتی. تبعیض در روز شومی اتفاق میافتد که شایستهتر به بهانهی مذهبی یا هر بهانهی دیگری حذف شود.
در شروع کار این دولت که به تدبیر شهره است و به همین شهرت میشناسمش، تنها یک تقاضا داشتم و آن نیز این بود که در گرفتاری مجلس و وزیر ورزش، اینبار وزیر ورزش دکتر ذوالفقارنسب باشد که در نظر من شایستهتر بود از وزیر پیشنهادی. (همین خواسته را به عزیزی در دولت رساندم.) شادمانم که اهل سنت بودن او، آنچنان که به من گفتند، مانعی در وزیر شدنش نبود و موانع دیگری او را از رسیدن به وزارت بازداشت.
یازدهم: فلاش
جلسات مبارزه با تکفیر، وحدت، جهان اسلام، امت واحده در قم یا در تهران و حتا در زاهدان ناکارآمد است... تا روزی که در آنها دوربین وجود داشته باشد.
هر عالم مذهبی، از هر مذهبی باید احساس وظیفه کند و سالی یکبار به عالم همنفس و همسخن و همشان خود در مذهب دیگر سر بزند. به همین سادهگی... به خانهی او برود، با او بنشیند و گپ بزند و همسفره شود و شب بخوابد... زیر نور لامپ صد نه در چکاچاک فلاشها... این رفت و آمد دو نفره، میتواند جان مردمی را در بلایای امروزین نجات دهد.
هر زمان آيهالله جوادی آملی و آیهالله مکارم شیرازی و... بیخبر و بیرسانه به منزل جناب شیخ حسن ترابی سودان و جناب الغنوشی تونس و جناب البوطی سوریه(پسر) رفتند یا مولوی عبدالحمید و ماموستا قادری و آخوند عابدیکر به منزل علمای شیعه آمدند، وحدت در جهان اسلام محقق میشود. با کنفرانس و پول بلیت و پول هتل و هدایای سفر و عکس یادگاری و در پایان هم مصاحبه با صدا و سیما، چیزی درست نمیشود.
بعدالتحریر: بعدتر بسیاری مرا خواهند نواخت که ای کاش پیش از انتشار متن را به صورت خصوصی به ما میدادی... چهل سالهگی را رد کردهام و به خوبی میدانم راه رهایی، فهم است... فهمِ همهگانی... و نه تفهیم خصوصی!