آیت الله مظاهری گفت: یقین ضد شك وتردید و مرتبه‌ای از مراتب علم است. معلومات نظری و غیرمحسوس بر اثر دخالت نیروی وهم درمعرض تردید قرار دارند. حتی اگر عقل با دلایل مبرهن واستوار به آنها دست یافته باشد.

به گزارش خبرگزاری مهر، آیت الله حسین مظاهری دردرس اخلاق خود مطالبی بیان کرده که متن آن برای علاقه مندان در پی می آید.

یقین، ضد شك و تردید، و مرتبه‌ای از مراتب علم است. توضیح آنكه، معلومات نظری و غیرمحسوس، بر اثر دخالت نیروی وهم و خیال، در معرض شك و تردید قرار دارند، حتی اگر عقل با دلایل مبرهن و استوار به آنها دست یافته باشد. مثلاً ما به حكم عقل می‌دانیم كه مرده، جسم بی‌جانی است و سود و زیانی نمی‌رساند، اما در اثر نیروی وهم و قدرت خیال، مرده را متحرك می‌پنداریم و از او می‌ترسیم. پس معلومات نظری، غالباً در معرض شك و تردید هستند و نفس به آنها اطمینان پیدا نمی‌كند. معلومات عمومی نیز كه مبنای آنها ظن نزدیك به علم است، چنین هستند.

بدین ترتیب، بسیاری از مردم، دچار اوهامی هستند كه مخالف باورهای آنهاست، هر چند از آن پندارها، آسیبی به باورهایشان نمی‌رسد.

اما گاهی علم به مرتبه‌ای می‌رسد كه نفس به آن اطمینان می‌كند و در قلب رسوخ می‌یابد و همان طور كه عقل بدان ایمان و یقین قطعی دارد، قلب نیز آن را تصدیق می‌كند. در این مرتبه است كه راه ورود شك، وهم، خیال و سایر خطورات منافی یقین، به ذهن بسته می‌شود و این حالت، همان است كه در لغت و اصطلاح، «یقین» نامیده می‌شود.

راغب اصفهانی، «یقین» را چنین تعریف كرده است:

«یقین ... آرامش یافتن فهم همراه با ثبات حكم است.»[۱]

و خدای متعال می‌فرماید:(و اذا قال ابراهیم رب ارنی كیف تحی الموتی قال اولم تؤمن قال بلی و لكن لیطمئن قلبی ...)[۲]

و آن هنگام كه ابراهیم گفت: ای پروردگار من! به من نشان بده كه چگونه مردگان را زنده می‌كنی؟ خداوند فرمود: آیا هنوز ایمان نیاورده‌ای؟ [ابراهیم] گفت: آری [ایمان دارم] ولی می‌خواهم دلم آرامش پیدا كند ...

راه تحصیل یقین

یقین در امور غیر معنوی، همچون علوم رسمی و عادی، و نیز علم ما به دردها و لذتهای جسمی و روانی، مانند خواب و تشنگی، از طریق حس، حاصل می‌شود. [۳]

اما دست یافتن به یقین در معنویات، نظیر اخلاق، اخلاقیات، اصول دین و معارف اسلامی، جز با اجتناب از محرمات، مكروهات، شبهات و تمایلات

نفسانی و انجام اعمال شایسته، اعم از واجبات، و مستحبات امكان‌پذیر نیست و برتر و فراتر از این دو مرحله، اجتناب از رذایل اخلاقی و آراستن نفس به فضایل نفسانی است. به طور كلی، تنها راه دستیابی به یقین در معنویات، اخلاق و اخلاقیات است و قرآن كریم این مطلب را در آیات چند بیان فرموده است، كه از جمله ی آنهاست:

(و اعبد ربك حتی یأتیك الیقین) [۴]

پروردگارت را عبادت كن تا یقین به تو رسد.

(... ان تتقوا الله یجعل لكم فرقاناً ...)[۵]

... اگر از خدا بترسید، برای شما ملاكهای برای تمییز حق از باطل را قرار می‌دهد ...

(یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و آمنوا برسوله یؤتكم كفلین من رحمته و یجعل لكم نوراً تمشون به...)[۶]

ای كسانی كه ایمان آورده‌اید! از خدا بترسید و به پیامبرش ایمان بیاورید، تا خدا از رحمتش دو بهره نصیب شما گرداند و نوری فرا راهتان قرار دهد تا در پرتو آن قدم بردارید ...

(او من كان میتاً فاحییناه و جعلنا له نوراً یمشی به فی الناس كمن مثله فی الظلمات لیس بخارجٍ منها ...)[۷]

آیا كسی كه مرده بود و او را زنده كردیم و نوری فرا راهش قرار دادیم تا بدان در میان مردم راه خود را بیابد، همانند كسی است كه در تاریكیها (سرگردان) است و راه گریزی را نمی‌داند؟

(الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور ...)[۸]

خدا سرپرست و یار كسانی است كه ایمان آورده‌اند و آنها را از تاریكیها به سوی نور راهنمایی می‌كند ...

(ذلك الكتاب لا ریب فیه هدی للمتقین) [۹]

این كتابی است كه شك در آن راه ندارد و مایه هدایت پرهیزكاران است.

(... و من لم یجعل الله له نوراً فما له من نورٍ) [۱۰]

... و هر كه خداوند راهش را به نوری روشن نكرده باشد، هیچ روشنی دیگری برای خویش نیابد.

نظیر این آیات و نیز روایات مشابه، فراوان است كه برخی از آنها بیان خواهد شد.

راز این مطلب، آن است كه افاضه فیض از جانب خداوند، مستلزم آمادگی و قابلیت بندگان است. پس هر چه نفس به خدا بیشتر نزدیك شود، آمادگی و قابلیتش بیشتر می‌شود. نفسی كه به رذایل و اعمال زشت آلوده شده باشد، لیاقت و شایستگی آن را ندارد كه در معرض فیوضات حق تعالی و انوار الهی قرار گیرد و از هدایت خاصه ی خداوندی بهره‌مند گردد.

بر اثر تحلیه و تقوی، موانع و تیرگیها برطرف می‌شود و بر اثر تخلیه و اعمال نیك، نفس آماده ی پذیرش افاضات الهی می‌گردد و هر چه نفس، بر اثر ریاضتهای دینی و شرعی، صفا و روشنی بیشتری بیابد، استعداد و شایستگی‌اش برای دریافت فیوضات ربانی بیشتر و كاملتر می‌شود تا آنكه سرانجام به مقام لقا و فنا نایل می‌گردد و به معدن نور الهی و عرش حضرت حق بار می‌یابد و قیومیت حق تعالی و وابستگی و تعلق دیگران به او را، درك می‌كند.

از رسول اكرم(ص) روایت شده است كه فرمود:

«و لو لا ان الشیاطین یحومون علی قلوب بنی آدم لنظروا الی ملكوت السماوات و الارض» [۱۱]

اگر شیاطین بر قلبهای آدمیان احاطه نمی‌یافتند، آنها ملكوت آسمانها و زمین را می‌دیدند.

خداوند به این مقام، چنین اشاره فرموده است:

(و كذلك نری ابراهیم ملكوت السماوات و الارض و لیكون من الموقنین.)[۱۲]

و این چنین، ملكوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم تا از اهل یقین باشد.

از آنچه گفتیم آشكار می‌شود كه اولاً، صفت یقین، از شریف‌ترین و برترین صفات است و حصول سایر صفات پسندیده نیز در گرو آن است. در برخی از روایات، از یقین به عنوان برترین و شریف‌ترین صفت یاد شده است. از جمله، از امام صادق(ع) روایت شده است كه فرمود:

«ان الایمان، افضل من الاسلام و ان الیقین، افضل من الایمان و ما من شیء اعزمن الیقین» [۱۳]

ایمان برتر از اسلام و یقین برتر از ایمان است و هیچ چیز كمیاب‌تر از یقین نیست.

ثانیاً، یقین دارای مراتب بسیاری است. در برخی از روایات برای آن، هفت مرتبه و در بعضی دیگر، نُه مرتبه برشمرده‌اند و گاهی نیز مراتب آن را نامتناهی دانسته‌اند كه روایات آن خواهد آمد.

با توجه به آن روایات، می‌توان گفت، بیان هفت، نُه و دَه مرتبه برای یقین از باب مثال است وگرنه شمارش مراتب آن، امكان ندارد. پس هر چه نزدیكی بنده به خدا بیشتر شود، یقین او نیز بیشتر می‌گردد.

البته اهل دل، با اقتباس از قرآن، برای یقین سه مرتبه ذكر كرده‌اند: علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین. مراد آنان از علم الیقین، یقین ناشی از دلالات و استدلالات حسی است، مثلاً یقین به مرگ، بر اثر مشاهده ی مرگ دیگران و یقین به وجود آتش با دیدن دود.

مقصود از عین الیقین، یقینی است كه به وسیله چشم ظاهر یا چشم بصیرت حاصل می‌شود، مانند یقین به مرگ، هنگام جان دادن و یقین به وجود آتش هنگام مشاهده آن.

منظور از حق الیقین، یقینی است كه بر اثر وجدان كردن یك امر، پدید می‌آید، مانند یقین به مرگ، آنگاه كه آدمی طعم آن را می‌چشد و یقین به وجود آتش، هنگامی كه در آن می‌افتد.

برای هر یك از این مراتب سه‌گانه، مراحل بسیاری است و همچنان كه گفتیم، در مجموع می‌توان آنها را بی‌شمار دانست. قرآن كریم به این مراتب سه گانه چنین اشاره دارد:

(سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق اولم یكف بربك انه علی كل شیءٍ شهید. الا انهم فی مریة من لقاء ربهم الا انه بكل شیءٍ محیط. [۱۴]

ما آیات قدرت خود را در آفاق و انفس به ایشان می‌نمایانیم تا بر آنان روشن شود كه او حق است. آیا كافی نیست كه پروردگار بر همه چیز گواه است؟ آگاه باشید كه آنها (كافران) به لقای پروردگارشان شك و تردید دارند. هان! او بر همه چیز احاطه دارد.

در آیات زیر، آیه اول به علم الیقین، آیه دوم به عین الیقین و آیه سوم به حق الیقین اشاره دارد:

(كلا لو تعلمون علم الیقین. لترون الجحیم. ثم لترونها عین الیقین. ثم لتسئلن یومئذٍ عن النعیم.)[۱۵]

حقا اگر شما علم الیقین داشته باشید، محققاً دوزخ را می‌بینید، سپس آن را به عین الیقین می‌نگرید. آنگاه در چنان روزی درباره نعمتها، مورد بازخواست قرار می‌گیرند.

فراز (كلا لو تعلمون علم الیقین. لترون الجحیم) به عین الیقین اشاره دارد و معنایش این است كه اگر افراد به مرگ ـ كه وقوع آن حتمی است ـ توجه كنند، مال، مقام، فرزندان، خاندان و به طور كلی دنیا، آنان را به خود مشغول نخواهد كرد.

آیه(ثم لترونها عین الیقین) اشاره به عین الیقین دارد و معنایش این است كه در روز قیامت، مردم، دوزخ را به یقین می‌بینند و كلمه «ثم» برای بیان تأخیر و «لام» قسم، برای تأكید آمده است.

آیه(ثم لتسئلن یومئذٍ عن النعیم) اشاره به حق الیقین دارد و معنایش این است كه از مردم در مورد نعمتهای ظاهری، مانند قرآن و ولایت، و نعمتهای باطنی، مانند عقل و استعدادهای استكمالی بازخواست می‌شود.

 فواید یقین

فواید یقین بسیار است و بسیاری از فضایل از آن نشأت می‌گیرند. این موضوع به تفصیل بیان خواهد شد، اما در كوتاه سخن، توكل، تفویض امر به خداوند، دل كندن از مردم، دل بستن به حق تعالی، تسلیم و رضا به قضا و قدر الهی و حتی صفاتی همچون شجاعت و سخاوت از یقین ناشی می‌شوند و بلكه وجودشان متوقف به آن است.

از فواید یقین، دستیابی به مقام خضوع و خشوع و قیام به انجام وظایف بندگی است و مهمتر اینكه، یقین، انسان را از هر گونه مخالفت با حق تعالی باز می‌دارد و او را به كارهای نیك ترغیب می‌كند.

پس هر چه یقین فزونی یابد، خویشتنداری آدمی بیشتر می‌شود تا آنكه به جایی می‌رسد كه از هر خواسته نفسانی و كار مكروه و شبهه‌ناكی خودداری می‌كند و در این مقام تا بدانجا پیش می‌رود كه از توجه به غیر خدا و كارهای مباح نیز دوری می‌كند و از خدا به خاطر انجام كارهای مباح، آمرزش می‌طلبد. علت استغفار معصومان و بزرگانی همچون رسول اكرم(ص) نیز همین بوده است. به طور كلی، یقین بازدارنده ی انسان است و هیچ چیز، جز آن، مانع آدمی نیست. [۱۶]

انسان نیازمند سد و مانعی است كه او را از در افتادن به ورطه شهوات نگاه دارد وگرنه هلاك خواهد شد. امور بازدارنده‌ای كه جملگی مورد تأیید و تأكید عقل و شرع می‌باشند عبارتند از:

۱. عقل

عقل، حجت باطنی و فرستاده الهی است كه خداوند در نهاد آدمی به ودیعت قرار داده است و مانعی در برابر تمایلات حرام، و مشوق انسان به انجام دادن كارهای نیك و عبادات است. خداوند متعال در كتاب خویش، مكرراً به پیروی از آن، با جملاتی نظیر: «افلا یتفكرون، افلا یعقلون، افلا یتدبرون و ...» فرمان داده است. و به كسانی كه از عقل پیروی می‌كنند چنین بشارت داده است:(... فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئك الذین هدیهم الله و اولئك هم اولوا الالباب.)[۱۷]

پس بشارت بده به آن بندگانی كه سخن را گوش می‌دهند و از نیكوترین آن پیروی می‌كنند. آنان هستند كه خدا هدایتشان فرموده و هم آنان خردمند هستند.

دوزخیان پیروی نكردن از عقل را سبب در غلطیدن به آتش دانسته، چنین می‌گویند:

(و قالوا لو كنا نسمع او نعقل ما كنا من اصحاب السعیر.)[۱۸]

و می‌گویند اگر [به سخن حق] گوش فرا می‌دادیم یا تعقل می‌كردیم، از دوزخیان نبودیم.

۲. علم

علم، انسان را از صفات ناپسند باز می‌دارد و از مفاسد و پیامدهای آن، آگاه می‌كند. به علاوه، دست آلودن به كارهای ناپسند با وجاهت و شخصیت افراد منافات دارد. از این رو، مشهور است كه افلاطون گفته است: «شهرت و پرآوازه بودن كارهای زشت در یك جامعه، دلیل نادانی اهل آن اجتماع است. چه اگر از مفاسد كارهای ناپسند آگاهی داشتند، این كارها را انجام نمی‌دادند.»

از این رو، اسلام بیشترین تأكید را بر تعلیم و تعلم نموده است و چنان كه گفتیم در قرآن كریم تعلیم و تعلم، علت غایی تكوین و تشریع شمرده شده است.

چنان كه می‌فرماید:(الله الذی خلق سبع سماواتٍ و من الارض مثلهن یتنزل الامر بینهن لتعلموا ...)[۱۹]

خداست، آن كه هفت آسمان را آفرید و همانند آنها، زمین را خلق كرد و امر خود را در بین آنها نازل می‌كند تا علم پیدا كنید ...

(هو الذی بعث فی الامین رسولاً منهم یتلوا علیهم آیاته و یزكیهم و یعلمهم الكتاب و الحكمة ...)[۲۰]

خداست، آن كه در میان درس ناخواندگان، پیامبری از خودشان برانگیخت تا آیاتش را بر آنان بخواند و آنها را پاك سازد و كتاب و حكمتشان بیاموزد ...

۳. نفس لوامه

نفس لوامه چنان اهمیتی دارد كه قرآن بدان سوگند خورده است:

(لا اقسم بیوم القیامة و لا اقسم بالنفس اللوامة.)[۲۱]

قسم به روز قیامت و قسم به نفس ملامتگر.

قرآن، نفس لوامه را در پی روز قیامت می‌آورد، برای آنكه آن دو دارای حكمی یكسانند. پس نفس لوامه مانند روز قیامت است كه خداوند درباره ی آن می‌فرماید:

(و اتقوا یوماً لا تجزی نفس عن نفس شیئاً و لا یقبل منها شفاعة و لا یؤخذ منها عدل و لا هم ینصرون.)[۲۲]

پرواز كنید از روزی كه در آن، كسی به جای دیگری مجازات نمی‌شود و شفاعت از هیچ كس پذیرفته نمی‌گردد و نه عوض قبول كنند و نه كسی یاری شود.

۴. تربیت

تربیت نیز با اهمیت است و از این رو، قرآن، گاه مكرراً به آن امر كرده و گاه زیان ترك آن را گوشزد فرموده است:

(یا ایها الذین آمنوا قوا انفسكم و اهلیكم ناراً ...)[۲۳]

ای كسانی كه ایمان آورده‌اید، خود و خانواده‌تان را از آتش نگاه دارید ...

(... ان الخاسرین الذین خسروا انفسهم و اهلیهم یوم القیامة الا ذلك هو الخسران المبین.)[۲۴]

... همانا زیانكاران، كسانی هستند كه خود و خانواده‌شان را در روز قیامت از دست بدهند. هان! این همان زیان آشكار است.

 ۵. قانون

قانون، وسیله مهار كردن جوامع دینی و غیر دینی است و اسلام نه تنها شیوه راهبری جامعه به وسیله قانون را در نظر و عمل تأیید می‌كند، بلكه قرآن، قانون را سیره فرستادگان الهی می‌شمارد. خداوند می‌فرماید:(لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الكتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط و انزلنا الحدید فیه بأس شدید و منافع للناس ...)[۲۵]

همانا ما پیامبرانمان را با دلایل آشكار فرستادیم و با آنها كتاب و میزان نازل كردیم تا مردم برای قسط و عدل به پا خیزند و آهن را فرو فرستادیم كه در آن صلابت بسیار، و سودمندیهایی برای مردمان است ...

 ۶. نظارت همگانی و مردم

نظارت همگانی و مردمی، همان امر به معروف و نهی از منكر است كه اسلام آن را مورد تأكید قرار داده است. چنان كه خداوند می‌فرماید:

(و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنكر ...)[۲۶]

مردان مؤمن و زنان مؤمن، یار و دوستدار یكدیگرند. به كارهای نیك فرمان می‌دهند و از كار زشت باز می‌دارند ...

اسلام علاوه بر لازم شمردن نظارت «مردمی ـ فردی»، اولاً، تشكیل حوزه‌های دینی را واجب دانسته است. چنان كه می‌فرماید:

(... فلو لا نفر من كل فرقةٍ منهم طائفة لیتفقهوا فی الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون.)[۲۷]

... پس چرا از هر گروه، عده‌ای برای آموختن علم دین خویش، مهیا نباشند تا قوم خود را آن هنگام كه به سویشان بازگشتند، بیم دهند، شاید آنان [از نافرمانی خدا] حذر كنند.

ثانیاً، تشكیل گروه امر كنندگان به معروف و نهی‌كنندگان از منكر را واجب دانسته است، چنان كه می‌فرماید:

(و لتكن منكم امة یدعون الی الخیر یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنكر ...)[۲۸]

و باید از بین شما گروهی باشند كه به سوی نیكی بخوانند و امر به معروف و نهی‌از منكر كنند ...

این سخن، دامنه‌دار است و هنگام بحث درباره ی اخلاقیات در بابی مستقل از آن سخن خواهیم گفت.

۷. ایمان عقلی

منظور از ایمان عقلی، معارف اسلام است كه عقل، آن را به طور قطع می‌پذیرد ـ مانند مبدأ و معاد، نوبت و امامت ـ كه قرآن از آن به «اسلام» تعبیر كرده است:

(قالت الاعراب آمنا قل لم تؤمنوا و لكن قولوا اسملنا و لما یدخل الایمان فی قلوبكم ...)[۲۹]

اعراب گفتند كه ما ایمان آوردیم، بگو ایمان نیاورده‌اید، بگویید اسلام آورده‌ایم، زیرا هنوز ایمان در قلبهایتان وارد نشده است ...

البته همین حالت نیز در اسلام مطلوب است، چنان كه خدا در ادامه ی آیه می‌فرماید:

(و ان تطیعوا الله و رسوله لا یلتكم من اعمالكم شیئاً ان الله غفور رحیم.)[۳۰]

و اگر از خدا و پیامبرش اطاعت كنید، خداوند از ثواب اعمالتان هیچ نمی‌كاهد. همانا خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.

البته باید گفت كه ایمان بیشتر مردم در همین حد است.

بی‌تردید چنین ایمانی، سد و مانعی در برابر مخالفت با فرمان خدا و تبعیت از هوای نفس است، بلكه قرآن مدعی است كه حتی گمان به معاد هم صرفنظر از یقین قطعی به آن، مانع سرپیچی از دستورات الهی است، چنان كه می‌فرماید:(ویل للمطففین. الذین اذا اكتالوا علی الناس یستوفون. و اذا كالو هم او وزنوهم یخسرون. الا یظن اولئك انهم مبعوثون. لیومٍ عظیمٍ.)[۳۱]

وای بر كم فروشان. آنان كه چون به پیمانه چیزی از مردم بگیرند، تمام بستانند و چون چیزی برای مردم پیمانه كنند یا وزن كنند، كم بدهند. آیا آنها گمان نمی‌برند كه در روزی بزرگ برانگیخته می‌شوند؟

از این رو دیده می‌شود كه در هر زمان و مكانی، دادگاهها عمدتاً با افراد لامذهب و بی‌دین سروكار دارند و دیندارانی كه پایشان به دادگاه كشیده شود، بسیار اندكند و به طور كلی، جنایتها غالباً از افراد بی‌دین سر می‌زند.

هفت عاملی كه برشمردیم جملگی مورد تأیید عقل، عرف و شرع هستند. اما باید بدانیم كه این عوامل هفتگانه به طور مطلق، بلكه فی‌الجمله بازدارنده انسان و مانع مخالفت او با فرامین الهی هستند و او را بر راه راست، و دور از انحراف نگه می‌دارند.

وقتی غرایز در حالت طبیعی و عادی باشند، عوامل یاد شده می‌توانند مانع آلودگی انسان به گناه شوند، اما آنگاه كه غرایز یا رذایلی نظیر شهوت جنسی، حب جاه، حسد، غضب و زیاده‌طلبی طغیان كنند، این عوامل هفتگانه هرگز مانع آنها نخواهند شد.

گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله من             آنچه البته به جایی نرسد فریاد است

و مهار این طغیان، نیازمند سد و مانعی جز عوامل هفتگانه است كه قرآن آن را ایمان قلبی، یعنی عامل هشتم می‌داند.

 ۸. ایمان قلبی

ایمان قلبی، ایمانی است كه در قلب رسوخ كرده كه همان یقین با تمام مراتب آن است، چنان كه خداوند می‌فرماید:

(انما المؤمنون الذین آمنوا بالله و رسوله ثم لم یرتابوا ...([۳۲]

مؤمنان، فقط كسانی هستند كه به خدا و پیامبرش ایمان آوردند و پس از آن، شك و تردیدی به خود راه ندادند ...

چنین ایمانی در واقع نور الهی و هدایت خاصه ی حق تعالی و احیای قلب از جانب خداوند است و با پرهیز از گناهان و انجام كارهای نیك حاصل می‌شود. این ایمان كه در لغت و اصطلاح، «یقین» نامیده می‌شود، فضل و عطای پروردگار است كه به مقربان درگاهش ارزانی می‌دارد ـ كه خوشا حال آنان و خوشا پاداش آنان! ـ و به فرموده ی قرآن، اولین مرتبه ی یقین می‌تواند مانع طغیان غریزه‌ای همچون تكاثر و زیاده‌طلبی گردد؛ چنان كه می‌فرماید:(الهیكم التكاثر. حتی زرتم المقابر. كلا سوف تعلمون. ثم كلا سوف تعلمون. كلا لو تعلمون علم الیقین. لترون الجحیم.)[۳۳]

زیاده‌طلبی، شما را غافل كرده است، تا آنجا كه به زیارت مقبره‌ها رفته‌اید. نه چنین است، به زودی خواهید دانست. باز هم نه چنین است، به زودی خواهید دانست، اگر علم الیقین داشته باشید، به یقین دوزخ را خواهید دید.

اینك برخی از آیات و روایات مربوط به یقین را برای تبرك و تكمیل بحث یادآور می‌شویم، بی آنكه به تفسیر آنها بپردازیم، زیرا تفسیر آنها خود نیازمند كتابی جداگانه و مستقل است و ما را از هدفمان دور می‌كند. از خداوند می‌خواهیم به ما توفیق و قدرت فهم آیات قرآن و روایات را كه در حدیث متواتر ثقلین به عنوان دو یادگار گرانقدر پیامبر اكرم(ص) ذكر شده‌اند، عنایت فرماید.

آیاتی درباره یقین

(و جعلنا منهم ائمة یهدون بأمرنا لما صبروا و كانوا بآیاتنا یوقنون.)[۳۴]

آنان را پیشوایانی قرار دادیم تا [مردم را] به امر ما هدایت كنند، زیرا صبر كردند و به آیات ما یقین داشتند.

(و فی خلقكم و ما یبث من دابةٍ آیات لقومٍ یوقنون.)[۳۵]

و در آفرینش شما و جانورانی كه پراكنده‌اند [در جهان]، نشانه‌هایی برای اهل یقین است.

(هذا بصائر للناس و هدًی و رحمة لقومٍ یوقنون.)[۳۶]

این [قرآن] برای مردم، مآیهبصیرت بسیار و برای اهل یقین، موجب هدایت و رحمت است.

(و اعبد ربك حتی یأتیك الیقین.)[۳۷]

و پروردگارت را عبادت كن تا آنگاه كه یقین به تو فرا رسد.

(كلا لو تعلمون علم الیقین. لترون الجحیم. ثم لترونها عین الیقین.)[۳۸]

حقا، اگر علم الیقین داشته باشید، دوزخ را به یقین خواهید دهید، سپس آن را به عین الیقین خواهید نگریست.

(و كذلك نری ابراهیم ملكوت السماوات و الارض و لیكون من الموقنین.)[۳۹]

و این چنین ملكوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از اهل یقین باشد.

(... قد جاءكم من الله نور و كتاب مبین. یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و یخرجهم من الظلمات الی النور باذنه و یهدیهم الی صراطٍ مستقیمٍ.)[۴۰]

... همانا از جانب خدا برای شما نور و كتابی آشكار آمد. خدا به وسیله ی آن، هر كس را كه در پی رضا و خشنودی او، راههای سلامت را بپیماید، هدایت می‌كند و آنها را از تاریكیها به سوی نور باز می‌گرداند و ایشان را به راه راست رهنمون می‌شود.

(... و من لم یجعل الله له نوراً فما له من نور.)[۴۱]

... و آن كه خدا راهش را به هیچ نوری روشن نكرده باشد، هیچ نوری فرا راه خویش نیابد.

(او من كان میتاً فاحییناه و جعلنا له نوراً یمشی به فی الناس ...)[۴۲]

آیا كسی كه مرده بود، سپس او را زنده كردیم و برایش نوری قرار دادیم تا در پرتو آن، در بین مردم راه خود را بیابد ...

(یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و آمنوا برسوله یؤتكم كفلین من رحمته و یجعل لكم نوراً تمشون به و یغفر لكم و الله غفور رحیم.)[۴۳]

ای كسانی كه ایمان آورده‌اید، از خدا بترسید و به پیامبرش ایمان بیاورید تا خد از رحمتش دو بهره نصیبتان گرداند و نوری فرا راهتان قرار دهد تا در پرتو آن، قدم بردارید و از گناه شما درگذرد، و خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.

روایاتی درباره فضیلت یقین

امام صادق(ع) فرمود: «یا اخا جعف ان الایمان افضل من الاسلام، و ان الیقین افضل من الایمان، و ما من شیء اعزمن الیقین.)[۴۴]

ایمان برتر از اسلام و یقین برتر از ایمان است و هیچ چیز كمیاب‌تر از یقین نیست.

ابوالحسن امام كاظم(ع) فرمود: «الایمان فوق الاسلام بدرجة، و التقوی فوق الیمان بدرجة و الیقین فوق التقوی بدرجة، و ما قسم فی الناس شیء اقل من الیقین.»[۴۵] ایمان یك درجه بالاتر از اسلام و تقوی یك درجه بالاتر از ایمان و یقین یك درجه بالاتر از تقواست و هیچ چیز كمتر از یقین در بین مردم تقسیم نشده است.

رسول خدا(ص) فرمود: «خیر ما القی فی القلب الیقین.»[۴۶]

یقین بهترین چیزی است كه در قلب نهاده شده است.

علی(ع) فرمود: «ایها الناس سلوا الله الیقین و ارغبوا الیه فی العافیة، فأن اجل النعمه العافیه و خیر ما دام فی القلب الیقین، و المغبون من غبن دینه و المغبوط من

عبط یقینه. قال: و كان علی بن الحسین یطیل القعود بعد المغرب یسئل الله الیقین.»[۴۷]

ای مردم! از خدا طلب یقین كنید و در عافیت و سلامت به آن روی آورید، پس همانا عافیت، نهایت نعمت است، و بهترین چیزی كه در قلب پایدار

می‌ماند، یقین است و زیانكار، كسی است كه دینش را از كف بدهد. و فرمود: علی بن حسین(ع) بعد از مغرب بسیار می‌نشست و از خدا

یقین می‌طلبید.

روایاتی در تفسیر یقین

یونس می‌گوید: «قلت فای شیء الیقین؟ قال أبا الحسن الرضا(ع) : التوكل علی الله، و التسلیم لله، و الرضا بقضاء الله، و التفویض الی الله.»[۴۸]

عرض كردم یقین چیست؟ امام رضا(ع) : توكل به خدا، تسلیم در برابر او، خشنودی به قضای الهی و تفویض امر به حق تعالی.

امام صادق(ع) فرمود: «من صحة یقین المرء المسلم ان لا یرضی الناس بسخط الله و لا یلومهم علی ما لم یؤته الله، فان الرزق لا یسوقه حرص حریص و لا یردة كراهیة كاره و لو ان احدكم فر من رزقه كما یفر من الموت لا دركه رزقه كما یدركه الموت. ثم قال: ان الله بعدله و قسطه جعل الروح و الراحة فی الیقین و الرضا، و جعل الهم و الحزن فی الشك و السخط.»[۴۹]

از نشانه‌های صحت یقین مسلمان آن است كه به بهای خشم خدا، رضایت مردم را به دست نیاورد و آنان را به سبب آنچه خدا به آنها نداده، سرزنش نكند، زیرا رزق و روزی به وسیله حرص و آز به دست نمی‌آید و كسی نیز مانع رسیدن آن نمی‌تواند شود و اگر كسی از شما از رزق خویش گریزان باشد، همان گونه كه از مرگ می‌گریزد، به یقین، روزیش به او می‌رسد، همان طور كه مرگ، او را در برمی‌گیرد. سپس فرمود: خداوند از روی عدل و قسط خویش، آسایش و راحتی را در یقین و رضا، و غم و اندوه را در تردید و خشم، نهاده است.

اسحاق بن عمار گوید از امام صادق(ع) شنیدم كه فرمود: «ان رسول الله(ص) صلی بالناس الصبح، فنظر الی شاب فی المسجد و هو یخفق و یهوی برأسه مصفراً لونه، قد نحف جسمه و غارت عیناه فی رأسه، فقال له رسول الله(ص) كیف اصبحت یا فلان؟

قال: أصبحت یا رسول الله موقناً.

فعجب رسول الله(ص) من قوله و قال له: ان لكن یقین حقیقة فما حقیقة یقینك؟

فقال: ان یقینی یا رسول الله هو الذی احزننی و اسهر لیلی و اظمأ هو اجری، فعزفت نفسی عن الدنیا و ما فیها حتی كأنی انظر الی عرش ربی و قد نصب للحساب و حشر الخلایق لذلك و انا فیهم، و كانی انظر الی اهل الجنة یتنعمون فی الجنة و یتعارفون علی الارائك متكئون، و كأنی انظر الی اهل النار و هم فیها معذبون مصطرخون، و كأنی الان اسمع زفیر النار یدور فی مسامعی.

فقال رسول الله ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ هذا عبد نور الله قلبه بالایمان ثم قال له: الزم ما انت علیه.

فقال الشاب: ادع الله لی یا رسول الله ان ارزق الشهادة معك.

فدعا له رسول الله(ص) فلم یلبث ان خرج فی بعض غزوات النبی(ص) فاستشهد بعد تسعة نفر و كان هو العاشر.»[۵۰]

روزی رسول خدا(ص) نماز صبح را همراه مردم خواند. سپس جوانی را در مسجد دید كه خواب آلود بود و سرش فرو می‌افتاد؛ رنگش زرد، جسمش رنجور و ضعیف و چشمانش به گودی فرو رفته بود. رسول خدا به او فرمود: چگونه‌ای جوان؟ عرض كرد: ای رسول خدا، من صاحب یقین شده‌ام. رسول خدا از گفته ی او به شگفت آمد و فرمود: هر یقین، حقیقتی دارد، حقیقت یقین تو چیست؟ عرض كرد: ای رسول خدا، یقین، مرا غمگین كرده و بی‌خوابی شب و تحمل تشنگی در روزهای گرم را نصیبم كرده است. پس به دنیا و آنچه در آن است بی‌رغبت شده‌ام، تا آنجا كه گویی عرش پروردگارم را می‌بینم كه برای رسیدگی به حساب خلق برپا شده و مردم برای حساب گرد آمده‌اند و من هم در زمره ی آنانم. گویی اهل بهشت را می‌بینم كه درآن متنعمند و یكدیگر را معرفی می‌كنند و بر كرسیها تكیه زده‌اند. و گویی اهل دوزخ را می‌بینم كه در آتش معذب و نالانند. گویی اكنون صدای شعله‌های جهنم را می‌شنوم و آن صداها در گوشم طنین می‌افكنند.

آنگاه رسول خدا فرمود: این جوان بنده‌ای است كه خداوند، قلبش را به نور ایمان روشن كرده است. سپس به او فرمود: بر این حال كه داری ثابت باش. جوان عرض كرد: ای رسول خدا، از خدا بخواه كه شهادت در ركابت را روزیم گرداند. رسول خدا در حق او دعا فرمود. دیری نگذشت كه در یكی از غزوات پیامبر(ص) شركت كرد و بعد از نه نفر شهید گشت و دهمین شهید آن جنگ شد.

پیامبر(ص) فرمود: «قلت لجبرئیل: ما تفسیر الیقین؟ قال: المؤمن یعمل لله كانه یراه، فان لم یكن یری الله فان الله یراه و ان یعلم یقیناً ان ما اصابه لم یكن لیخطئه و ان ما اخطاه لم یكن لیصیبه.»[۵۱]

به جبرئیل گفتم: تفسیر یقین چیست؟ گفت: تفسیرش این است كه مؤمن آن گونه برای خدا عمل كند كه گویی او را می‌بیند، زیرا اگر او، خدا را نمی‌بیند، خداوند او را می‌بیند. و یقین داشته باشد كه آنچه به او می‌رسد به خطا نبوده، و آنچه به او نمی‌رسد تقدیرش نیست.

صفوان می‌گوید: «سئلت ابا الحسن الرضا(ع) عن قول الله لابراهیم: (او لم تؤمن قال بلی ولكن لیطمئن قلبی) [۵۲]، اكان فی قلبه شك؟ قال: لا، كان علی یقین و لكنه اراد من الله الزیادة فی یقینه.»[۵۳]

از امام رضا(ع) پرسیدم: آیا در قلب حضرت ابراهیم(ع) شكی بود كه خداوند به او فرمود: آیا ایمان نیاورده‌ای؟ و او گفت: ایمان دارم ولی می‌خواهم، قلبم اطمینان یابد.

حضرت فرمود: خیر، او یقین داشت، ولی از خدا خواست تا بر یقینش بیفزاید.

امام صادق(ع) فرمود: «ما من شیء الا و له حد. قلت: فما حد الیقین؟ قال: ان لا تخاف [مع الله] شیئاً.»[۵۴]

هیچ چیز نیست جز آنكه حدی دارد. پرسیدم: پس حد یقین چیست؟ فرمود: حد یقین آن است كه [در پناه خدا] از هیچ چیز ترس نداشته باشی. روایاتی در فواید و مراتب یقین

هشام بن سالم گوید از امام صادق(ع) شنیدم كه فرمود: «ان العمل الدائم القلیل علی الیقین، أفضل عندالله من العمل الكثیر علی غیر یقین.»[۵۵]

عمل دایمی اندك كه آمیخته با یقین باشد نزد خدا برتر است از، عمل بسیار، ولی بی‌بهره از یقین.

امام صادق(ع) فرمود: «قال رسول الله(ص) : كفی بالیقین غنی و بالعبادة شغلاً.»[۵۶]

رسول خدا(ص) فرمودند: یقین برترین بی‌نیازی و عبادت برترین عمل است.

امام صادق(ع) فرمود: «ان المؤمن اشد من زبر الحدید، ان الحدید اذا دخل النار لان و ان المؤمن لو قتل و نشر، ثم قتل، لم یتغیر قلبه.»[۵۷]

مؤمن سخت‌تر از تكه‌های آهن است؛ زیرا آهن در آتش نرم می‌شود ولی مؤمن اگر كشته شود و دوباره زنده گردد و بازكشته شود، قلبش [و یقینش] سست نمی‌شود.

روایاتی در مراتب یقین

یعقوب بن ضحاك، خدمتگزار امام صادق(ع) می‌گوید: «بعثنی ابو عبدالله(ع) فی حاجة و هو بالحیرة انا و جماعه من موالیه. قال: فانطلقنا فیها، ثم رجعنا مغتمین. قال: و كان فراشی فی الحائر الذی كنا فیه نزولاً، فجئت و أنا بحال فرمیت بنفسی ... فبینا أنا كذلك اذا أنا بأبی عبدالله(ع) قد أقبل. قال، فقال: قد أتیناك او قال: جئناك. فاستویت جالساً و جلس علی صدر فراشی. فسألنی عما بعثنی له؟ فأخبرته. فحمد الله. ثم جری ذكر قوم، فقلت: جعلت فداك انا نبرأ منهم انهم لا یقولون ما نقول.

قال: فقال: یتولونا و لا یقولون ما تقولون تبرؤن منهم؟ قال، قلت: نعم، قال: فهو ذا عندنا ما لیس عندكم فینبغی لنا أن نبرأ منكم؟

قال: قلت: لا ـ جعلت فداك ـ قال: و هو ذا عندالله ما لیس عندنا أفتراه اطرحنا؟

قال، قلت: لا و الله ـ جعلتُ فداك ـ ما نفعل؟

قال: فتولوهم و لا تبرؤوا منهم! ان من المسلمین من له سهم، و منهم من له سهمان، و منهم من له ثلاثة أسهم، و منهم من له أربعة أسهم، و منهم من له خمسة أسهم، و منهم من له ستة أسهم، و منهم من له سبعة اسهم. فلیس ینبغی ان یحمل صاحب السهم علی ما علیه صاحب السهمین، و لا صاحب السهمین علی ما علیه صاحب الثلاثة، و لا صاحب الثلاثة علی ما علیه صاحب الاربعة، لا صاحب الأربعة علی ما علیه صاحب الخمسة، و لا صاحب الخمسة علی ما علیه صاحب الستة، و لا صاحب الستة علی ما علیه صاحب السبعة.»[۵۸]

زمانی كه امام صادق(ع) در حیره اقامت داشت، مرا با جمعی از دوستانش پی كاری فرستاد. ما رفتیم، سپس خسته و اندوهگین بازگشتیم. بستر من در گودی زمینی بود كه در آنجا منزل كرده بودیم. من با خستگی و ضعف آمدم و خود را روی زمین انداختم. در آن حال، امام صادق(ع) آمد و فرمود: نزد تو آمده‌ایم. من برخاستم و نشستم و حضرت نیز بالای سرم نشست و از كاری كه مرا برای انجام آن فرستاده بود جویا شد. من هم نتیجه را به ایشان گفتم و آن حضرت خدا را سپاس گفت. سپس از گروهی، سخن به میان آمد و من گفتم: فدایت شوم، ما از آنها بیزاریم، زیرا آنها، هم عقیده ی ما نیستند. حضرت فرمود: آنها ما را دوست دارند ولی چون هم عقیده ی شما نیستند، از آنها بیزارید؟ عرض كردم: آری. امام فرمودند: ما نیز عقایدی داریم كه شما ندارید، پس آیا سزاوار است كه ما هم از شما بیزاری جوییم؟ عرض كردم. نه، فدایت شوم. فرمود: نزد خدا هم، حقایقی است كه نزد ما نیست، آیا گمان داری كه خدا از ما دوری می‌كند؟ عرض كردم نه به خدا، فدایت شوم. [اینك بفرمایید] ما چه باید بكنیم؟ حضرت فرمودند: آنها را دوست بدارید و از ایشان بیزاری مجویید. زیرا برخی از مسلمانان یك سهم، برخی دو سهم، برخی سه سهم، برخی چهار سهم، برخی پنج سهم، برخی ششم سهم و گروهی هفت سهم (از ایمان دارند) و سزاوار نیست كه صاحب یك سهم را به كار صاحب دو سهم وادارند، صاحب دو سهم را به كار صاحب سه سهم، صاحب سه سهم را به كار صاحب چهار سهم، صاحب چهار سهم را به كار صاحب پنج سهم، صاحب پنج سهم را به كار صاحب شش سهم و صاحب شش سهم را به كار صاحب هفت سهم.

عبدالعزیز می‌گوید: «دخلت علی أبی عبدالله(ع) فذكرت له شیئاً من أمر الشیعة و من أقاویلهم. فقال: یا عبدالعزیز، الایمان عشر درجات بمنزلة السلم له عشر مراقی، و ترتقی منه مرقاة بعد مرقاة. فلا یقولن صاحب الواحدة لصاحب الثانیة لست علی شیء، و لا یقولن صاحب الثانیة لصاحب الثالثة علی شیء، حتی انتهی العی العاشرة. ثم قال: و كان سلمان فی العاشرة و ابوذر فی التاسعة و المقداد فی الثامنة.

یاعبدالعزیز لا تسقط من هو دونك فسیقطك من هو فوقك. و اذا رأیت الذی هو دونك فقدرت أن ترفعه الی درجتك رفعا رفیقاً فافعل، و لا تحملن علیه ما لا یطیقه فتكسره، فانه من كسر مؤمناً فعلیه جبره، لانك اذا ذهبت تحمل الفصیل حمل الباذل فسخته.»[۵۹]

به حضور امام صادق(ع) رسیدم و درباره ی شیعه و گفته‌ها و عقاید آنان سخن گفتم. حضرت فرمود: ای عبدالعزیز! همانا ایمان دارای ده درجه است، همانند نردبان، كه باید از آن پله پله بالا رفت.

نباید كسی كه در درجه ی اول است به كسی كه در درجه ی دوم قرار دارد، بگوید تو ایمان نداری! و نباید كسی كه در درجه دوم است به كسی كه در درجه ی سوم قرار دارد بگوید تو ایمان نداری، و همین طور تا درجه ی دهم. سپس فرمود: سلمان در درجه ی دهم و ابوذر در دجه ی نهم و مقداد در درجه ی هشتم ایمان بود. ای عبدالعزیز! آن را كه فروتر از توست، بی‌ایمان مشمار تا آن كه فراتر از توست، تو را بی‌ایمان نشمارد. و چون كسی را دیدی كه فروتر از توست و دیدی كه می‌توانی او را با نرمی و ملایمت به درجه ی خویش برسانی، چنین كن، اما آنچه را بر نمی‌تابد بر او تحمیل مكن كه موجب شكست شود و از ادامه ی راه باز ماند. چه هر كسی، مؤمنی را بشكند، اصلاح و درمانش نیز به عهده ی خود اوست و اگر بخواهی بر بچه شتری بار مناسب یك شتر نه ساله را بنهی، او را از پای در می‌آوری.

امام صادق(ع) فرمود:

«الیقین یوصل العبد الی كل حال سنی و مقام عجیب، كذلك أخبر رسول الله(ص) عن عظم شأن الیقین حین ذكر عنده ان عیسی ابن مریم كان یمشی علی الماء، فقال: لو زاد یقینه لمشی فی الهواء. یدل بهذا ان الانبیاء مع جلالة محلهم من الله كانت تتفاضل علی حقیقة الیقین لا غیر و لا نهایة بزیادة الیقین علی الابد و المؤمنون أیضاً متفاوتون من قوة الیقین و ضعفه.»[۶۰]

یقین، انسان را به مقامات و مراتبی شگفت می‌رساند. وقتی، نزد رسول خدا(ص) گفته شد كه حضرت عیسی(ع) بر روی آب راه می‌رفت، آن حضرت درباره ی عظمت یقین فرمود: اگر یقین حضرت عیسی(ع) بیشتر بود، در هوا نیز راه می‌رفت.

این مطلب دلیل آن است كه پیامبران با وجود والایی مقامشان نزد خدا، تنها از نظر یقین با یكدیگر تفاوت داشتند، و رشد یقین، هرگز پایان نمی‌پذیرد و تفاوت مؤمنان نیز در قوت و ضعف یقینِ آنهاست.

از امام صادق(ع) روایت است كه فرمود: «... لیس العلم بالتعلیم، انما هو نور یقع فی قلب من یرید الله تبارك و تعالی أن یهدیه، فان أردت العلم فاطلب اولاً فی نفسك حقیقة العبودیة، و أطلب العلم باستعماله و استفهم الله یفهمك.»[۶۱]

علم بر اثر تعلم به دست نمی‌آید، بلكه علم، نوری است كه خداوند در قلب كسی كه بخواهد او را هدایت كند، قرار می‌دهد. پس اگر خواهان علم شدی، ابتدا در نفس خویش حقیقت بندگی را طلب كن و علم را همراه با عمل به آن بخواه و از خدا طلب فهم كن تا علم را به تو بفهماند.

امام باقر(ع) فرمود: «ما أخلص عبدالایمان بالله اربعین یوماً او قال: ما أجمل عبد ذكر الله أربعین یوماً الا زهده الله فی الدنیا، و بصره دائها و دوائها، و اثبت الحكمة فی قلبه و انطق بها لسانه.»[۶۲]

هیچ بنده‌ای به مدت چهل روز، ایمان خود را برای خداوند خالص نگردانید و به یاد خدا مشغول نشد، مگر آنكه خداوند او را به دنیا بی‌رغبت و نسبت به درد و درمان آن، بصیرت بخشید و حكمت را در قلبش ثابت و زبانش را به آن گویا كرد.

امام رضا(ع) از پدرانش روایت كرده است كه رسول خدا(ص) فرمود:

«ما أخلص عبدالله عزوجل اربعین صباحاً الا جرت ینابیع الحكمة من قلبه علی لسانه.»[۶۳]

هیچ بنده‌ای چهل روز به خدا اخلاص نورزید جز آنكه چشمه‌های حكمت از قلب او بر زبانش جاری گردید.

امام صادق(ع) فرمود: «من زهد فی الدنیا أثبت الله الحكمة فی قلبه و أنطق بها لسانه، و بصره عیوب الدنیا داءها و دواءها، و أخرجه الله من الدنیا سالماً الی دار السلام.»[۶۴]

هر كس زهد ورزد و به دنیا بی‌اعتنا گردد، خداوند حكمت را در قلبش ثابت می‌گرداند و زبانش را بدان گویا می‌سازد و او را به عیبهای دنیا و درد و داروی آن بصیر و آگاه می‌كند و به سلامت از دنیا به سوی دارالسلام خارج می‌سازد.

ابوالحسن امام كاظم(ع) [۶۵]فرمود: «... تعاهدوا عبادالله نعمه باصلاحكم أنفسكم تزدادوا یقینا.»[۶۶]

ای بندگان خدا، با اصلاح خود، سپاس نعمات خدا را به جای آورید تا بر یقینتان افزوده شود.

=================

پی نوشتها؛

۱. ابوالقاسم الحسین بن محمد الراغب الاصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، تحقیق و ضبط، محمد سید كیلانی، دارالمعرفة، یبروت، ذیل واژة «یقین».

۲. قرآن، بقره / ۲۶۰.

۳. به نظر می‌رسد كه حكمای اسلامی با این نظر موافق نباشند، زیرا نه اجتماع نقیضین یا ضدین قابل حس است و نه امتناع آن، و این حكم صرفاً مبنای عقلی دارد. (مترجم)

۴.حجر / ۹۹.

۵. انفعال / ۲۹.

۶.حدید / ۲۸.

۷.انعام / ۱۲۲.

۸. بقره / ۲۵۷.

۹. بقره / ۲.

۱۰. نور / ۴۰.

۱۱. جامع السعادات، ج ۱، ص ۱۲۶. (فصل الاخلاق الذمیة تحجب عن المعارف)

۱۲انعام / ۷۵.

۱۳.   بحار الانوار، ج ۷۰، باب الیقین، ح ۱ ص ۱۳۵.

۱۴. فصلت / ۵۳ـ۵۴.

۱۵تكاثر / ۵ـ۸.

۱۶. آنچه گفتیم بیان اجمالی این مطلب بود. چه تفصیل در آن نیازمند نوشتن كتابی جداگانه است. كتابی نیز در این مورد شامل مجموعه‌ای از سخنرانی‌های مؤلف با عنوان «عوامل كنترل غرایز در انسان» منتشر شده است.

۱۷. زمر / ۱۷ـ۱۸.

۱۸. ملك / ۱۰.

۱۹. طلاق / ۱۲.

۲۰. جمعه / ۲.

۲۱. قیامت / ۱ـ۲.

۲۲.بقره / ۴۸.

۲۳.  تحریم / ۶.

۲۴. زمر / ۱۵.

۲۵. حدید / ۲۵.

۲۶. توبه / ۷۱.

۲۷. توبه / ۱۲۲.

۲۸.آل عمران / ۱۰۴.

۲۹.حجرات / ۱۴.

۳۰.   همان.

۳۱. مطففین / ۱ـ۵.

۳۲.حجرات / ۱۵.

۳۳.تكاثر / ۱ـ۶.

۳۴.سجده / ۲۴.

۳۵.جاثیه / ۴.

۳۶.جاثیه / ۲۰.

۳۷. حجر / ۹۹.

۳۸.تكاثر / ۵ـ۷.

۳۹.انعام / ۷۵.

۴۰. مائده / ۱۵ـ۱۶.

۴۱. نور / ۴۰.

۴۲. انعام / ۱۲۲.

۴۳. حدید / ۲۸.

۴۴. بحار الانوار، ج ۷۰، ص ۱۳۵، باب یقین و صبر، ح ۱.

۴۵. همان، ص ۱۳۶، ح ۲.

۴۶. همان، ص ۱۷۳، ح ۲۵.

۴۷. همان، ص ۱۷۶، ح ۳۳.

۴۸. همان، ص ۱۳۸، ح ۴.

۴۹. همان، ص ۱۴۳، ح ۷.

۵۰.  همان، ص ۱۵۹، ح ۱۷.

۵۱.  همان، ص ۱۷۳، ح ۲۷.

۵۲. بقره / ۲۶۰.

۵۳. بحار الانوار، ج ۷۰، صص ۱۷۶ـ۱۷۷، ح ۳۴.

۵۴. همان، ص ۱۸۰، ح ۴۶.

۵۵. همان، ص ۱۴۷، ح ۸.

۵۶. همان، ص ۱۷۶، ح ۳۲.

۵۷. همان، ص ۴۲، ص ۱۷۸.

۵۸. اصول كافی، ج ۲، ص ۴۲، باب درجات ایمان، ح ۲.

۵۹. بحار الانوار، ج ۶۹، ص ۱۶۸، باب ۳۲، ح ۹.

۶۰. همان، ج ۷۰، ص ۱۷۹، باب ۵۲، ح ۴۵.

۶۱.  همان، ج ۱، ص ۲۲۵، باب ۷، ح ۱۷.

۶۲. همان، ج ۷۰، ص ۲۴۰، باب ۵۴، ح ۸.

۶۳. همان، ج ۲، ص ۲۴۲، باب ۵۴، ح ۱۰.

۶۴.همان، ج ۲، ص ۳۳، باب ۹، ح ۲۷.

۶۵. ابوالحسن اول، حضرت كاظم(ع) است، ابوالحسن ثانی، حضرت رضا(ع) و ابوالحسن ثالث، حضرت هادی(ع) است كه با در نظر گرفتن طبقات روات می‌توان معین كرد كه كدام یك از این بزرگان، گویندة حدیث هستند.

۶۶.   بحار الانوار، ج ۶۹، ص ۱۹۴، باب ۳۳، ح ۱۰.