عزيز ديرينه و برادر بزرگوارم سيد مهدي شجاعي !
سلام ! اميدوارم كه چون گذشته باشيد و چنان بمانيد كه هنوز درخاطرمنيد ، سليم النفس و در نهايت سلامت قلم و راست كار!
و اميدوارم خداوند متعال به ما تداوم سلامت قلم چنان عنايت فرمايد كه همه مان عاقبت بخير شويم ! آنهم در زمانه اي كه چه بسا بسيارما چون در كوره زمان ذوب شويم عيارمان بيش از پيش نمايان شود!
نامه تان را خطاب به احمد دهقان خواندم و سرشار از تاسف و تالم و تعجب شدم .
اولين احساسم اين بود كه عجب زمانه غريبي و چه استحاله هاي شگفتي كه در ما رخ نمي دهد بي آنكه خيلي هامان بدانيم! و همه درد در رسيدن به همين ناداني است كه حتي ، حتي به معني دانايي تعبيرش مي كنيم ! ديدم ما كجاي كاريم ودرآستين روزگار چه شعبده هايي پنهان است ! و آن وقت بود كه يقين كردم بيش ازآن چه تصورمي كنيم دراين روزگار پرفراز و نشيب ماديات و شرايط ناصواب ، چقدر محتاج عنايت و توجه پروردگاريم تا كه چشم باطنمان را همچنان باز نگاه دارد و چه چيزازاين بدتر اگرتصور كنيم به رغم بسيار كنش هاي ناصواب ما بازدردايره حقيم و ديگران لابد در دايره ناحق و حتم داريم زبان و قلم به عدل و انصاف مي گشاييم با اين تصور كه مثلا جمعي را با نگارش نامه هايي از اين دست ازخواب غفلت ادبي بيدار كنيم در حالي كه ممكن است قلم باعث عرياني رويه ديگري از ناسوري روحمان شود !
در نامه تان طي بندهاي عديده اي محسنات كار احمد دهقان را در مجموعه داستان " من قاتل پسرتان هستم " ستوده و پي در پي دست مريزاد گفته بوديد .
تا اينجايش چه درست چه غلط ، تا آنجا كه به شخص سيد مهدي شجاعي مربوط است - حق شماست كه به عنوان يك نويسنده در مورد كار يك اهل قلم قضاوت كنيد و هيچ حرفي هم دراين نيست كه آيا حرف تان اصلا فني و درست است يا نيست و يا بازهم در يك كليت نگري احساسي شرقي جماعت ستوده ايد يا بالكل ريشه كار را زده ايد كه اين رسم نابراه روزگار ماست ، متاسفانه !
همين جا بگويم كه من نيزبسيار پيشترازشما طي چند شماره نظراتم را درباره كار احمد دهقان دريكي از جرايد به چاپ دادم ولي ازآنجا كه احساس كردم آن جريده هم طالب اين دست ازكلي گويي هاي يك شماره اي يك سويه و مطلق نگرانه است كار را از نيمه وانهادم و باقي را به فرصت و جاي ديگر گذاشتم . درآن سلسله مطالب تلاشم اين بودكه به قوت ها و ضعف هاي كار دهقان پرداخته درونمايه و ساختار مجموعه را مورد تجزيه تحليل قرار دهم و منصفانه قضاوت كنم.
در يك جمع بندي نظرم در مورد مجموعه داستان " من قاتل پسرتان هستم " احمد دهقان نه چون شما تاييد قطعي بر ناب و خالص بودن داستان ها به معني تمام كلمه است و نه رد كامل آنها كه بينابين و بالكل چيز ديگري است . چرا كه به نظرمن هيچ اثر مطلقي هنوز درجهان ادبيات خلق نشده است و نمي توان با يك اولا و دوما گفتن دم دست احساسي ، دست نوازش بر سر هر كاري كشيد و يا با حربه بغض پاك از خاك ريشه كنش كرد !
باري سيد عزيز! اينها را گفتم تا تصورنكنيد من ازبيخ و بن با كاراحمد دهقان مخالفم كه بخواهم توهين نامه برايش بنويسم و يا اهانت كنم به هر منتقد و صاحب نظري كه جز من مي انديشد ! چرا كه مي دانم كه تا ما مردم بنيه درك نظرات مخالف را نداشته باشيم هرگزبه هيچ جا نمي رسيم. چه در زندگي و چه در آينه زندگي ، كه همين " ادبيات داستاني " باشد .
بله سيد ، ديگر همه مي دانند كه نقد در اين ملك به معناي دشمن تراشي و كاري بي اجر و مزد است و حتي ممكن است كساني مثل شما پيدا شوند كه سالها به اينگونه نقدها و نظرها - نفيا و اثباتا - بي اعتنا باشند . ولي سوال اين است كه اگر كسي آمد و گفت چگونه ممكن است به هر تعزيه و نوحه خواني ادبي نام داستان نهاد و يا چگونه ممكن است در نيستان شما به اسم " گزيده ادبيات معاصر" كارهايي چاپ شود كه جزو اولين و آخرين اثر نويسنده اي نوقلم است و آيا معني گزيده ادبيات اين است و شما به چه بها و بهانه اي داريد هراثرخامد ستانه اي را زيراين نام به جامعه ادبي حقنه مي كنيد آن وقت چه ؟ اگر نقد و نظري به گمان شما چنين ناسزاوار نمود آيا او هم مستحق لعن و ناسزاست و شما همچنان بايد استوار بايستيد و به خودتان نهيب بزنيد كه نبايد به اين خزعبلات توجهي كرد ؟!
سيد بزرگوار! بسيارخوانده ايم و ديده ايم كه هيچ نويسنده اي ازمنتقد و نقد و نقادي دل خوشي ندارد و حتي كساني چون همينگوي و ... منتقدان را به مگس و خرمگس مزاحم نيز تشبيه كرده اند ! حالا اگرازمنظر اعتقادي شما هم كه نگاه كنيم مي گوييم آنها بالكل اعتقادي به هيچ آيين اخلاقي مذهبي نداشته اند ! ولي شما ديگر چرا؟
به گزارش مهر ، فيروز زنوزي جلالي در ادامه آورده است : واقعا بسيار سرشاراز تاسف و تاثر و تعجب شدم وقتي ديدم كه شما سيد بزرگوار با آن همه خلوص نيت و سلام و صلوات و آنهمه اعتقاد درجايي در نامه تان به اين جمع بندي بدون مرزمي رسيد كه "... واقعيت تلخي است ولي قبول بايد كرد كه ما منتقد فهيم و منصف و صحيح النسب نداريم " و به بالاترين قله توهين صعود مي كنيد !
واقعا اين است باور و اعتقادتان نسبت به تمام منتقدان ادبيات داستاني اين مملكت ؟ حالا مي گوييم اصلا مقوله اخلاق و عدل و انصاف به كنار و ما به قول شما بالكل منتقد فهيم و منصف در اين مملكت نداريم ! ولي آخر شما با آن همه اعتقاد قلبي چطور به خودتان اجازه مي دهيد كه اين طورصريح بلافاصله اضافه كنيد كه بي كم و كاست همه منتقدان اين مملكت صحيح النسب نيستند ؟ آيا واقعا به نظر شما همه منتقدين اين مملكت بي پدر و مادر و بي اصل و نسب اند ؟
نام اين توهين چندش آور و بي پرده را چه مي توان گذاشت؟ آيا واقعا منتقدين خاكسترنشين اين مملكت تا اين اندازه از اصل و نسب خود تهي شده اند كه كسي چون شما به خودش جرات مي دهد تاريخي ترين دشنام ادبي جهان را دراين مملكت اسلامي به آنان بدهد و انتظارداشته باشيد كه آنان هم سكوت كنند؟ آيا توهيني چنين چرك در اين مملكت مجازات ندارد؟ اين است معني آن اعتقاد و ايمان و خدا و پيغمبر و آن همه مويه هاي ادبي در كشتي پهلو گرفته تان ؟ بي اصل و نسب كيست سيد ؟ اينان كه قلم به زخم روحي مي زنند تا چندين و چند بار اثر اين و آن نويسنده را بخوانند و نظرشان را - حال چه درست چه غلط - خالصانه عنوان كنند با اين نيت كه درحد بضاعتشان به ادبيات داستاني اين ملك خدمت كرده باشند؟!
واقعا كه دست مريزاد جناب آقاي سيد مهدي شجاعي!
دست مريزاد برادر مخلص با ايمان ما! واقعا كه به امثال من نويسنده منتقد اين آب و خاك عجب درسي مي دهيد ! به چه قيمتي؟
و بگذار براي اولين و آخرين بار بگويم كه من هم " سيد " هستم جناب آقاي مهدي شجاعي ولي فرقم با شما اين است كه در طول اين سالها هيچگاه از پيشوند سيد در نامم استفاده نكرده ام ! مي دانيد چرا ؟ چون نردبان تصنع نطلبيده ام و ترسيده ام از نفس اماره ام مباد كه از نردبان ماديات و امكانات و شرايط چون ديگر كسان سوء استفاده كنم و نام جد بزرگوارم را با خطاب هاي ناسنجيده اي چون عبارت : ما منتقد فهيم و منصف و صحيح النسب نداريم آلوده كنم !
خداوند بزرگ به همه ما مدعيان اهل قلم اين ملك سلامت نفس و قلم عنايت فرمايد!
آمين!
* فيروز زنوزي جلالي