به گزارش خبرنگار مهر، تالار سوره حوزه هنری شب گذشته میزبان نشستی با عنوان «۱۷۵ مروارید» بود که به منظور پاسداشت ۱۷۵ غواص شهید عملیات کربلای ۴ برگزار شده بود. در این نشست جمعی از رزمندگان سال های دفاع مقدس و نیز جمعی از شاعران کشور به ایراد سخن و خاطره و نیز شعرخوانی پرداختند.
نخستین سخنران این مراسم علیرضا قزوه مدیر مرکز آفرینش های ادبی حوزه هنری بود که در سخنان خود اظهار داشت: این شهیدان مردترین مردان روزگارشان بودند و دستهای بسته آنها نشان از اراده بزرگشان دارد؛ اراده ای شکست ناپذیر که اگر با تسلیم همراه می شد دیگر دست بسته بودنشان معنا نداشت.
وی افزود: در روزهای اولی که این خبر منتشر شده بود برخی رسانه های غربی تلاش داشتند تا به نوعی ما را تحقیر کنند و به یادمان بیاورند که شکستی در جنگ داشته ایم غافل از اینکه شهدا همیشه عطر و بوی خودشان را دارند و کسی نمی تواند آنها را فریب دهد و ذهن مردم را از آنها دور کند. دشمن با این ترفند نمی تواند نشان دهد که سپاه ما شکست خورده است یا اینکه مردم عراق بودند که دست این غواصان را بسته اند. من در شهر بابل عراق با صحنه ای روبرو شدم که برای من بسیار عجیب بود. با مینی بوسی مواجه شدم که رویش خاک ریخته بودند. پرس و جو که کردم علتش این بود که اینها عراقی هایی بودند که نمی خواستند با شهدا بجنگند و زنده به گور شده بودند یا درون لوله های انتقال نفت حبسشان کرده بودند.
به گفته قزوه از دل بسیاری از شیعیان عراق امروز سپاه بدری متولد شده که با سردار بزرگ ایران در حال جنگ با داعش هستند.
قزوه در ادامه شعر زیر را قرائت کرد:
ناگهان در ناگهانی از گل و لبخند
باز می گردند
نقش پرچمهایشان خورشید
در خیابان
رودی از رنگین کمان
آواز می خواند
آسمان دف میزند
با هفت دست سبز و پنهان
مردگان و زندگانش گرم همخوانی
کاش برگردند یک شب، آسمان مردان خاکی پوش
صبح رویانی که در باران آتش چهره می شستند
کاش برگردند،
دستمال خونشان را
روی فرق چاک چاک خاک بگذارند
ناگهان در ناگهانی از گل و لبخند
باز می گردند
زخم های بی صدا گل می دهد،
تنهای بی سر گُل
دست ها گل می دهد
پای برادر گُل ...
ناگهان در ناگهانی از گل و لبخند
باز می گردند
بچه های «کاروان کربلا» در صبح بیداری
بچه های «تنگ چزابه»
«خطِ شیر»
بچه های گریه های نیمه شب در رود «بهمنشیر»
بچه های بی ریای «هور»
بچه های غربِ غربت
در شب «پاوه»
بچه های گریه در «جشن حنابندان»
بچه های «آه مادر، کاش وقت نامه خواندن بود»!
بچه های «همسرم بدرود!»
بچه های «کاش بودی، کاش می دیدی ...»
بچه های «تا قیامت بر نمی گردیم ...»
انتهای جاده ایثار
بچه های «کربلای چار»
این زمان، اما
زخم ها جانی بگیرد کاش
کاش طوفانی بگیرد
کاش...
این شهیدان الان آمدهاند که چه بگویند؟
در ادامه این مراسم جلیل کافی از رزمندگان دوران دفاع مقدس نیز در سخنانی اظهار داشت: همه باید به این فکر کنیم که چرا این بچه ها در این برهه از زمان از خاک سربرآوردهاند. آنها الان آمده اند که چه بگویند؟ مردان ما مردانه در روز روزش رفتند و مبادا ما با حرف و قلم و عملمان باعث شویم که زحماتشان بر باد رود.
وی در ادامه با ذکر خاطراتی از عملیات کربلای چهار گفت: مستان های خرمشهر بسیار خاص است و باد و سرمایش استخوان سوز. در این فضا بچه های غواص نیمه های شب و در حدود ساعت دو و نیم نیمه شب باید کنار رود کارون می رفتند و لباس غواصی که باید خیس باشد تا پوشیده شود را به تن می کردند و به تمرین غواصی می پرداختند.
وی در ادامه به ذکر خاطراتی از دو برادر شهید ۱۲ و ۱۴ ساله پرداخت و گفت: برادر کوچک ۱۴ ساله ای بود که در حین تمرین غواصی در کربلای چهار غرق شد و وقتی خبر را به برادر بزرگتر دادیم، تنها عنوان کرد: خوش به حالش، او از من جلو زد.
به گفته کافی از میان گروه غواص ۱۲۰ نفره حاضر در شب عملیات با وی تنها ۱۱ نفر توانستند کنار بکشند که از میان آنها دو نفر نیز شهید شدند و به جز چهار نفرشان باقی اسیر شدند.
در ادامه این نشست رضا اسماعیلی برای شعر خوانی دعوت شد. وی شعری به شرح زیر در این نوبت خواند:
مرا به روشنی آفتاب دعوت کن
به رود و چشمه و دریا به آب، دعوت کن
مرا به لهجه باران صدا بزن، ای خوب!
به باغ خیس نگاه سحاب دعوت کن
به سمت عصمت یک گل مرا ببر یک شب
مرا به چیدن بوی گلاب، دعوت کن
مرا به آینه آسمان بزن پیوند
به روشنای نگاه شهاب دعوت کن
کجاست حافظ و شعر فرشتهسیمایش
مرا به عصمت یک شعر ناب دعوت کن
دلم گرفته از این ظلمت عدالتسوز
مرا به روشنی آفتاب دعوت کن
فاطمه نانی زاد دیگر شاعر حاضر در این نشست نیز شعری به شرح زیر قرائت کرد:
روی سجاده بی بی دو سه پر آورده
تا نسیم از پر و بال تو خبر آورده
آسمان چشم به چشمان زمین دوخته است
این چه رازی است که از سینه به در آورده
صدف خاک به افلاک نشان داد شبی
جامه را چاک زده در و گهر آورده
رود خاموش نمی ماند از این پس هرگز
بر لبش آه شب و ذکر سحر آورده
باز هم معرکه اکبر به خودش می بیند
مادری داغ دل و خون جگر آورده
از دعای سحر اوست که بعد از سی سال
آسمان را به سر دست پدر آورده
چه مبارک سفری بود که طوفان بلا
از دل حادثه مردان خطر آورده
در ادامه محمد حسن جمشیدی به شعر خوانی پرداخت و پس از آن نوبت به نفیسه سادات موسوی رسید که شعری با این وصف خواند:
نصفِ تاریخ عاشقی «آب» است، قصههایی عمیق و پراحساس
قصههایی پر از فداكاری، قصههایی عجیب، اما خاص:
قصۀ آبِ چشمۀ زمزم، زیرِ پاكوبههای اسماعیل
قصۀ نیل و حضرت موسی، قصۀ آن گذشتنِ حسّاس
قصۀ حفظِ حضرت یونس، توی بطن نهنگ، در دریا
یا كه نفرینِ نوحِ پیغمبر، بر سرِ مردمِ نمك نشناس
قصۀ ظهر روز عاشورا، بستنِ آب روی وارثِ آن
كربلا بود و یك حرم، تشنه، كربلا بود و حضرتِ عباس
بین افسانههای آب و جنون، قصۀ تازهای اضافه شده :
قصۀ بیست و هفت سالهای از صد و هفتاد و پنج تا غواص...
حرف دل را به او بزن شاعر!
در ادامه این مراسم مهدی قلی رضایی از راوی کتاب «لشکر خوبان» نیز به ذکر خاطرات پرداخت و در بخشی از آن گفت: در عملیات کربلای پنج شاهد بودم که بچهها به نام حضرت عباس(ع) که رمز عملیات نیز بود قمقمه های خود را خالی کردند و تشنه به عملیات پرداختند.
در نوبت بعدی شعر خوانی بشری صاحبی و جواد شیخ الاسلامی برای شعر خوانی دعوت شدند که در میان این دو شیخ الاسلامی در سخنانی عنوان کرد: برای این شهیدان نمی توانم شعری بنویسم چون بیشتر از هر چیز گریه به سراغم می آید.
وی در ادامه شعری به شرح زیر قرائت کرد:
آن طرف یک طناب پوسیده، طعنه می زد به دست بسته او
این طرف تر نگاه یک شاعر، خوب یا بد! - به دست بسته او
با وجودی که خوب می داند، حال حیدر چگونه خواهد شد
باز هم دست برندارد و باز، چشم احمد به دست بسته ی او
حرف دل را به او بزن شاعر! درد دل را به او بگو عاشق!
تو که چیزی که نیستی، زهرا، دیده دارد به دست بسته ی او
هیچ بر سینه ات نمی زند او، دست رد؛ او کریم بوده و هست
او کریم است، آن چنان که گره، خورده بی حد به دست بسته ی او...
مرضیه فرمانی نیز در ادامه این مراسم شعری به این شرح خواند:
ماهی سرخ عاشق دریا
دست بسته رسیده ای از راه
صدوهفتاد و پنج حسرت را
باخود آورده ای فقط همراه
مادرت ایستاده باحسرت
هرزمان که شهید آوردند
باز در بین تیترهای خبر
هی بخوان که شهید آوردند
بی قرارت شده است و قطره اشک
نمکی روی زخم او شده است
دست هایی که دست بسته تو را
پیش چشم زمانه رو شده است
صدو هفتاد و پنج زنده به گور
گنج هایی که در دل خاکند
صد و هفتاد و پنج ماهی سرخ...
و خبر ها چقدر غمناکند
در دل رود بی قراری بود
اشک مادر همیشه جاری بود
خبر آمد رسیده ای از راه
آخرین موسم بهاری بود
دل به دریا زدی ولی ای عشق
از دل خاک سر برآوردی
از سفر جز پلاک خونی خود
باخودت چیز دیگر آوردی؟
آمدی و خوش آمدی اما
مادرت بود و چشم هایی تر
جای تو بر زمین نخواهد بود
ماهی سرخ از آسمان چه خبر؟
میلاد عرفان پور نیز در ادامه این مراسم به قرائت دو رباعی و یک شعر بلند پرداخت و در ادامه نوبت شعرخوانی به فاطمه سادات موسوی رسید که شعر بخواند و پس از او نیز نوبت به امیرعلی سلیمانی، سید اکبر میرجعفری و علی محمد مودب رسید که بخشی از یک شعر بلند را به این شرح خواند:
سکوت وارم و دانی که حرفها دارم
بسا حکایت ناگفته با شما دارم
پر از شکایتم از کربلای چار به بعد
و از شکفتن گلهای بی قرار به بعد
مرا مبین که چنین آب رفته لبخندم
هنوز غرقه امواج سرد اروندم
هنوز در شب والفجر هشت مانده دلم
که از رها شدن دست همرهان خجلم
در این شبانه که غواص درد مواجم
به دستگیری یاران رفته محتاجم
اگرچه دور گمانم نبود دیر شوید
قرار بود شهیدانه دستگیر شوید
جهان همیشه همین است موج از پی موج
گذشتنی است شهیدانه فوج از پی فوج...
حاج سعید حدادیان شاعر و مداح اهل بیت نیز در این مراسم با ذکر خاطره ای عنوان کرد: ظهر روز قبل از عملیات کربلای چهار لیله القدر من بود. آن آخرین نماز این شهدا همان چیزی را به ذهن متبادر می کرد که از شب قدر می خواستیم. وقتی پس از عمیلات کربلای پنج به مناطق عملیات کربلای چهار رسیدیم و به دنبال پیکر شهدا گشتیم، با گورهای دسته جمعی مواجه شدیم که عراقی ها با جنازه شهدا ساخته و به روی آن هم جاده کشیده بودند.
وی در ادامه شعری به این شرح خواند:
باید به درگاهت پناه آورد
درمان دیرین منی ای درد
از زخم های کهنه حسرت
باید لباس نو به دست آورد
با دست بسته گوهر خود را
در باطن این خاک پیدا کرد
چشم انتظار روز محشر بود
آتش به دل چون خاک های سرد
ای یوسف افتاده در چاهم
یعقوب شد فریاد من، برگرد
در پایان برنامه علی انسانی شاعر پیشکسوت آیینی، شعر خود را چنین خواند:
مگو بدن، ز تن جبهه جان در آوردند
به جای اشک، جگر از نهان در آوردند
وطن پر از گل پرپر شده است و عطرآگین
ز دشت لاله ز بس ارغوان آوردند
شما گروه تفحص به خاک بنویسید
دُر از خزانه این خاکدان در آوردند
زمین ز مین پر و اینان ز من سفر کردند
ز آسمان سر از این آستان در آوردند
همین تبار تبری تبر به دوش شدند
دمار از بت و از بتگران در آوردند
حرامشان که شکمبارگان فرصت جوی
تنور گرم شما بود و نان در آوردند
و من به جیب سر و سر به زیر کاین مردان
چه سرفراز سر از امتحان در آوردند