منوچهر محمدی نوشت: مقاومت‌های زیادی علیه تحول در علوم انسانی جریان دارد. هنگامی‌که سرفصل‌های جدید علوم سیاسی طراحی شد ۱۶۰ استاد در نامه‌ای اعتراض کردند وگفتند که علوم انسانی درحال ایدئولوژیک شدن است.

به گزارش خبرگزاری مهر، متن زیر یادداشتی از دکتر منوچهر محمدی است که در هفتمین شماره از نشریه عصر اندیشه منتشر شده است. وی تحلیلگر و استاد دانشگاه تهران، دکترای مطالعات بین‌الملل از دانشگاه کارولینای جنوبی و رئیس کمیسیون علوم سیاسی شورای تحول و ارتقاء علوم سیاسی است. او علاوه بر مدیریت گروه علوم سیاسی موسسه امام خمینی(ره)، مسئولیت‌های دیگری مانند معاونت آموزش و پژوهش وزارت امور خارجه و ریاست کمیته حقوقی شورای عالی انقلاب فرهنگی را نیز برعهده داشته است.

انتظار برای پایان انقلاب

ابتدای انقلاب فعالان علوم انسانی که در دانشگاه‌ها صاحب کرسی ‌تدریس بودند، امید و اطمینانی به ماندگاری انقلاب نداشتند و همواره منتظر بودند که جمهوری اسلامی نیز مانند انقلاب‌های استحاله شده دیگر، نابود شود. حتی در برخی حوزه‌های علمیه نیز امیدی به دوام حکومت نبود. در ششمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی، یکی از اهالی حوزه بسیار خوشحال بود که انقلاب اسلامی توانسته است بیشتر از دوره حکومت امام علی‌ دوام آورد! اعتقاد به انقلاب وجود داشت، اما استمرار آن با تردید مواجه بود. غربی‌ها نیز معتقد بودند که روحانیت می‌تواند مردم را برای یک انقلاب یا شورش بسیج کند، اما قدرت رقابت با سیستم‌های مدرن امروزی را که برخاسته از غرب است، ندارد و انقلاب اسلامی نهایتاً ناگزیر است که مانند مشروطه، کار را به تکنوکرات‌ها بسپارد.

این‌ رویکردها ریشه‌های مشکلاتی بود که سر راه تحول در علوم انسانی ‌وجود داشت. تعداد دانشگاهیانی که به ضرورت تحول اعتقاد داشتند، حتی از تعداد انگشتان دست فراتر نمی‌رفت. نه باور وجود داشت، نه اراده و نه امکان. اولین حرکت کلان در این زمینه مساله «اسلامی‌سازی دانشگاه‌ها» بود که یکی از سیاست‌های آن، اصلاح و تدوین متون درسی بود، اما متون درسی تحت الشعاع سایر جوانب مسأله قرار گرفت. ایده اسلامی کردن دانشگاه‌ها بیشتر در جلوه‌های ظاهری مانند رعایت حجاب و تفکیک جنسیتی خلاصه شد.

مشاغل متعدد، دغدغه‌های متفاوت

برای دگرگونی این وضعیت، سرانجام رهبر انقلاب مأموریت تحول و ارتقاء علوم انسانی را به «شورای عالی انقلاب فرهنگی» محول کردند. این شورا در راه انجام وظیفه خود با موانع جدی مواجه بود: یک مانع، «تأمین بودجه» و اعتبارات مالی بود. نه در گذشته و نه اکنون، هرگز در تعیین بودجه به علوم انسانی اولویت داده نشده است. مانع دیگر، «مدیریت تحول» بود. افرادی مسئول رسیدگی به مسأله بودند که مسئولیت تحول در علوم انسانی یکی از ده‌ها شغل آنان به‌شمار می‌رفت.

برای نمونه آقای دکتر «غلامعلی حداد عادل» خود معترف هستند که نمی‌توانند وقت کافی برای رسیدگی به ماموریت تحول در علوم انسانی اختصاص دهند، در حالی‌که چنین مسئولیتی نیاز به ده‌ها استاد برجسته در رشته‌های مختلف علوم انسانی دارد که به‌صورت تمام وقت، جهادی و فارغ از سیستم بوروکراتیک کشور فعالیت کنند. وقتی مدیران شورای تحول در علوم انسانی تا این حد مشغله‌های متفرقه دارند و از سوی دیگر بودجه و اعتبار کافی برای ایجاد تحول در علوم انسانی اختصاص داده نمی‌شود، ناگزیر باید از متخصصانی استفاده کرد که به‌صورت تمام وقت در دانشگاه‌ها مشغول تدریس هستند، زیرا با قلّت نفرات متخصص و متعهد مواجه هستیم. این نیز یکی از مشکلات است: کمبود افرادی که هم به تغییر در علوم انسانی اعتقاد داشته باشند، هم متخصص باشند و هم زمان کافی برای کار داشته باشند.

با این حال، از چهار سال پیش کوشش‌های تازه‌ای صورت گرفته است. به جرات می‌توان گفت تنها رشته‌ای که توانست قدم در راه تحول بگذارد، رشته «علوم سیاسی» بود، زیرا افراد دغدغه‌مندی در این زمینه فعالیت می‌کنند. البته باید توجه داشت برنامه طراحی شده برای تحول در علوم انسانی، برنامه‌ای سنگین و درازمدت است. در کشورهای غربی، تغییر در علوم انسانی از ۳۰۰ سال قبل به‌طور جدی آغاز شد و در قرن ۱۹ م به‌ثمر رسید. بنابراین، نباید انتظار کسب دست‌آوردهای سریع را داشت.

ضدانقلاب و انقلاب در علوم انسانی

مقاومت‌های زیادی علیه تحول در علوم انسانی جریان دارد. هنگامی‌که سرفصل‌های جدید رشته‌ «علوم سیاسی» طراحی شد، ۱۶۰ استاد دانشگاه در نامه‌ای به این سرفصل‌ها اعتراض کردند و گفتند که علوم انسانی در حال ایدئولوژیک شدن است. در جلسه‌ای با اساتید معترض سوال شد که آیا سکولاریسم ایدئولوژی نیست؟ سکولاریسم یک ایدئولوژی محدود به ماتریالیسم است، اما ایدئولوژی اسلام نه ‌تنها مادیات، بلکه معنویات را نیز در بر می‌گیرد. انقلاب اسلامی اقیانوس جدیدی برای تحقیق و مطالعه بود، در حالی‌که فلسفه ماتریالیسم و اومانیسم نتوانستند به سوالات ساده انسان پاسخ دهند. البته این به‌معنای نفی کامل یافته‌های علوم انسانی غربی نیست. جریان مدرنیسم اگرچه مبانی معرفتی متفاوتی دارد، اما صاحب ایده‌های جدیدی نیز هست. باید علوم انسانی غربی را بررسی، نقد و از تجربیات خوب آن استفاده کرد.

جلسات متعددی با این اساتید برگزار شد تا تبیین شود که انقلاب اسلامی، «انقلاب علوم انسانی» است و گفتمان جدید و مستقلی دارد. این انقلاب اقیانوسی از کشفیات جدید در خود دارد. مراکز مهم علمی مانند دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران که همیشه در توسعه علوم پیشتاز بوده‌اند، باید در این روند نیز پیشرو باشند. اساتید علوم انسانی می‌دانند آنچه که در ایران اتفاق افتاد، با هیچ‌یک از مبانی علمی غربی همخوانی ندارد. انقلاب اسلامی در ایران آمیخته با اعتقادات مذهبی بود که با هیچ معیار علمی قابل سنجش نیست.

در تمام آموزه‌ها و وقایع این انقلاب می‌توان خدا را دید، اما متأسفانه برخی اساتید متعهد نیز هنوز دچار خودباختگی و خود کم‌بینی هستند و خود را قادر به هماوردی با نظریه‌پردازان غربی نمی‌بینند. حتی اگر یک نظریه‌پرداز داخلی یک تئوری جدید ارائه کند، از آن حمایت و در مورد آن بحث و بررسی نمی‌کنند. این ناشی از نوعی احساس حقارت در مقابل بیگانگان است. اهمیتی ندارد که تحول در علوم انسانی «کودتا» خوانده شود یا «انقلاب». این تحول، ضرورت اجتناب‌ناپذیر روند اجتماعی ایران است.

تئوری سیاسی یک انقلاب تئوریک

یکی از محورهای استدلال مخالفان سرفصل‌های جدید رشته علوم سیاسی نگرانی از تئوریک شدن این رشته بود و اینکه متصدیان اسلامی‌سازی علوم انسانی، خود درک صحیحی از معنای اسلامی کردن ندارند. در پاسخ به این ایرادات باید روند طراحی سرفصل‌های جدید را بررسی کرد. باید در نظر داشت که قرآن، قانون اساسی و ایدئولوژی اسلامی سرشار از مسائل سیاسی است. امام خمینی(ره) معتقد بودند که تمام اسلام سیاست است و نمی‌توان زندگی دینی را از زندگی سیاسی جدا کرد.

با این نگاه، ابتدا اهداف و رسالت تحول در رشته علوم سیاسی تدوین شد. رویکرد و برنامه تحول نیز بر همین اساس تعریف شد. اگر تا کنون از دید سکولاریسم غربی به علوم سیاسی نگاه می‌شد، از این پس تلاش شد که از دریچه اسلام به علوم سیاسی نگاه شود. منبع اصلی تغییر این دیدگاه نیز «قرآن» است. به همین دلیل، اولین سرفصل جدید تحت عنوان «قرآن و سیاست» تعریف شد تا مبانی علم سیاست از قرآن استخراج شده و روند احیای جایگاه خداوند و معنویت در علوم انسانی آغاز شود.

برای این دروس منابع کافی وجود نداشت. به همین دلیل، اساتید متخصص زیادی مامور تدوین «منابع» دروس شدند. سیره سیاسی نبوی و اندیشه سیاسی ائمه به سرفصل‌ها افزوده شد. سرفصلی مانند «اخلاق سیاست» نیز از دیگر دروس جدید بود که در منابع غربی وجود نداشت، زیرا از دوره «نیکولا ماکیاولی» در غرب سیاست از اخلاق  جدا گشت. این طرح، پایه‌های تدریس را تغییر داد و در عین حال، دروس غربی نیز حذف نشد، بلکه این دروس در فرآیند توصیف و نقد قرار گرفتند: توصیف اندیشه سیاسی در غرب و نقد این اندیشه‌ها که شامل نقد اندیشمندان غربی و اندیشمندان اسلامی می‌گردد. تا پیش از این، اندیشه سیاسی غرب تنها توصیف می‌شد و نقدی بر آن وارد نمی‌شد، زیرا نقد نیاز به مبنا دارد. اعتقاد ما این است که این طرح، شروع یک پروسه است، نه یک پروژه و باید ایرادات آن را در تجربه دریافت.

حتی اگر در میان اساتید معترض به روند اسلامی‌سازی علوم انسانی طرح مورد توافقی وجود دارد، می‌توانند آن را ارائه دهند. از لحظه‌ای که فرایند تغییر در سرفصل‌ها آغاز شد، تمام اساتید رشته علوم سیاسی به شرکت در مباحث و جلسات دعوت شده‌اند. در حال حاضر نیز اساتید می‌توانند در فرآیند طراحی دروس جدید شرکت کنند. با این حال پاسخی که برخی از اساتید مانند دکتر «مجتبی مقصودی» به دعوت‌ها داده‌اند کاملاً روشن است. آن‌ها ایدئولوژیک شدن علوم سیاسی را قبول ندارند که این طرز تفکر، صلاحیت تدریس آن‌ها را زیر سوال می‌برد.

البته از چنین اساتیدی باید در دوره‌های کارشناسی ارشد و دکترا استفاده نمود، زیرا پیش از این در دوره کارشناسی مبانی فکری و اعتقادی دانشجو شکل گرفته است و کمتر تحت تأثیر قرائت‌های غربی از علوم انسانی قرار خواهد گرفت. در دوره کارشناسی به اساتید متعهد با سرفصل‌های مناسب نیاز است. بنابراین، ادعای عدم مشارکت در تعیین سرفصل‌های جدید کذب است. در عین حال، در روند ایجاد این تغییرات باید از اساتیدی استفاده شود که به تغییر سرفصل‌ها بر مبنای تعالیم اسلامی اعتقاد داشته باشند، زیرا در غیر این صورت حضور آن‌ها تنها به کارشکنی منتهی خواهد شد. در جلساتی که در «مرکز بررسی‌های استراتژیک ریاست جمهوری» و دانشگاه «علامه طباطبایی» برگزار گردید، به شبهه‌های این افراد پاسخ داده شد، اما آن‌ها از ورود به جزئیات اجتناب می‌کنند.

علوم سیاسی در بحران

اساتید معترض به تحول در سرفصل‌های علوم سیاسی از طرح مباحث چالشی نیز گریزان هستند که درس «مدیریت بحران‌ها» نمونه‌ای از آن است. گریز آن‌ها تلاشی است برای حذف بخش مهمی از تاریخ ایران، زیرا شرح رویدادهایی مانند فتنه ۱۳۸۸ و وقایع تیر ۱۳۷۸ در این درس گنجانده شده است. در میان این افراد حساسیت زیادی نسبت به استفاده از لفظ «فتنه» وجود دارد. ایران در دوران پس از انقلاب با ۱۸ توطئه براندازی مواجه بوده است که نمی‌توان آن‌ها را نادیده گرفت. فقط یک مورد از این توطئه‌ها در روند بیداری اسلامیِ مصر، توانست «محمد مرسی» را روانه زندان کند. کلمه «فتنه» به معنی ایجاد شبهه‌ای است که در آن تشخیص حق از باطل دشوار می‌شود و نباید از آن هراسی داشت. زمانی‌که یک مرجع تقلید مانند آیت‌الله «کاظم شریعتمداری» در مقابل انقلاب می‌ایستد و عده‌ زیادی از او پیروی می‌کنند، مردم در تشخیص صحت گفته‌های مرجع تقلید و رهبر سیاسی و معنوی انقلاب دچار تردید می‌شوند و این یک فتنه است.

وقتی تاریخ تحولات سیاسی و بحران‌های پس از انقلاب توصیف می‌شود، نمی‌توان فتنه ۱۳۸۸ را نادیده گرفت؛ بحرانی که هشت ماه کشور را گرفتار خود کرد و در یک طرف آن نخست‌وزیر دوره جنگ تحمیلی و رئیس چند دوره از مجلس شورای اسلامی قرار داشت و طرف دیگر نظام بود. کتاب‌های رشته علوم سیاسی مخصوص به یک نسل و چند دانشجوی محدود نیست، بلکه به تاریخ کشور تعلق دارد. واقعیت‌های تاریخی باید برای دانشجویان در کتاب‌های دانشگاهی بیان شود، اما یک استاد می‌تواند به روش خود آن‌ها را تحلیل کند.

در مقابل رویکرد تحول‌خواهان، برخی اساتید معتقدند که باید چارچوب فعلی علوم سیاسی را در سرفصل‌های دانشگاهی حفظ کرد و تنها چند درس اسلامی به دروس موجود افزود، یا با ایجاد یک علم میان‌رشته‌ای، خارج از چارچوب فعلی علوم سیاسی، اسلام را با سیاست تلفیق کرد. این دیدگاه توجیهی برای ادامه روند سکولاریسم است و اسلام را به حاشیه می‌‌برد. با این نگاه، عملاً تحولی در علوم انسانی رخ نخواهد داد. در تحول علوم سیاسی تلاش بر این است که به کل علم سیاست از دریچه اسلام نگاه شود، همانطور که طرف مقابل به کل سیاست از دریچه سکولاریسم نگاه می‌کند. در این روند، دروس علوم سیاسی غربی حذف نمی‌گردد، بلکه از نگاه یک مسلمان ایرانی نقد می‌شود. اینچنین، برای علوم سیاسی غربی یک بدیل پدید می‌آید که چارچوب‌های آن‌ را به چالش می‌کشد.