خبرگزاری مهر- گروه فرهنگ: در تاریخ سهشنبه ۲۶ خردادماه ۹۴ برگ دیگری در دفتر خاطرات مردم ایران زمین به ثبت رسید. مردمی که سالها است به خرداد پر حادثه عادت کرده و تحولات بسیاری را در این ماه در خاطر خود به ثبت رساندهاند.
این بار اما حادثه رنگ و بویی متفاوت داشت و محور توجهات نه «حماسهای سیاسی» که «سیاستی حماسی» بود. ۲۷۰ قاصد شهیدی که دیروز بر فراز پایتخت به پرواز درآمدند و تا پاسی از شب عاشقان مکتب عاشورا را مهمان «معراج» کردند، حرفهای زیادی داشتند؛ چیزهای بسیاری را یادمان آورند.
دیدار در جمع مستان
زمان برگزاری آیین بدرقه پیکر شهدای تازه تفحص شده ساعت ۱۶ و مکان آن میدان بهارستان اعلام شده بود. در واپسین ساعات منتهی به برگزاری مراسم حتی نقشه مسیر حرکت کاروان شهدا به سمت معراج شهدا نیز در رسانهها منتشر شد تا همه چیز از پیش تعیینشده باشد.
برخی اعلانهای پراکنده و تبلیغات محیطی در سطح شهر اما شروع مراسم را از ساعت ۱۵ و از محل میدا کلاهدوز اعلام کرده بود که بر مبنای آن قرار بود کاروان شهدا با عبور از خیابان پیروزی و میدان شهدا به میدان بهارستان که محل اصلی تجمع مردم بود منتقل شود.
محدودیتهای ترافیکی هم قرار بود از ساعت ۱۳:۳۰ اعمال شود تا خیابانهای منتهی به میدان بهارستان اندکی خلوتتر باشد و مقدمات حضور مردمی فراهم شود.
با تمام اینها اما عصر دیروز عقربههای ساعت که از ۱۵ گذشت، آرامآرام تراکم جمعیت در میدان بهارستان رو به فزونی گذاشت. از یک طرف از خیابان پیروزی و میدان شهدا، از سوی دیگر از سه راه سرچشمه، از پل چوبی و به خصوص از خیابان جمهوری جمعیت با پای پیاده به سمت میعادگاه سرازیر شده بودند.
ترکیب جمعیت هم هیچ ویژگی خاصی نداشت؛ به معنای واقعی کلمه همه بودند.
خیابانهای تفتیده و گرمای نفسگیر هوا هم تأثیری بر جمعیت نداشت جز قطرههای عرقی که آرام پیشانی و خطوط صورتها را میپیمود، بخار میشد و به هوا میرفت.
ساعت که به حوالی ۱۶ نزدیک میشد تراکم جمعیت در میدان بهارستان به حدی رسید که رهایی از سیل جمعیت دیگر کار ممکنی به نظر نمیرسید.
حکمت یک بینظمی!
تعجببرانگیز ترین پدیده در میان جمعیت متراکم میدان بهارستان صف طویل و نسبتاً فشرده ماشینهای سواری و تاکسیهایی بود که در میان جمعیت گویی منتظر سبز شدن چراغ راهنمایی بودند! م,تورهای روشن، گرمای مضاعف و دود اگزوزهایی که درآن فشردگی جعیت تنفس را دشوارتر میکرد.
بینظمیهای دقایق ابتدایی که بیشترین نمود را در ساماندهی و مدیریت آمد و شد جمعیت در میدان بهارستان داشت و حتی تا دقایق پایانی ورود ماشینهای حامل پیکر شهدا به محل برگزاری مراسم را با تأخیر مواجه کرد، برای مراسمی که میزان استقبال از آن از چند روز قبل قابل پیشبینی بود عجیب به نظر میرسید.
در مواردی شهروندان حاضر در مراسم در قالب گروههای چند نفره ساماندهی رفتوآمدها را برای کاهش فشار بر دیگران عهدهدار شدند و در نقاط مختلف میدان و به خصوص در تقاطعهای اصلی خیابانهای منتهی به میدان حضور موثر این افراد را میشد رصد کرد.
جای خردهگیری بیش از اندازه از متولیان ساماندهی این مراسم اینجا نیست و به همین بسنده میکنیم که شاید حکمت این بینظمی ناخواسته و غیرمنتظره در ساعات ابتدایی، شکل گیری همین گروههای خودجوش بود؛ بزم بدرقه فرزندان ملت را، خود ملت باید ساماندهی کنند؛ این یک سنت است!
آئین چشم به راهی
مراسم به رغم مشکلاتی که در ورود ماشینهای حامل پیکر شهدا به میدان بهارستان به وجود آمد، از همان ساعت ۱۶ و با اجرای چند سرود دانشآموزی و پخش نوحهسرائی مادحین فضای عمومی حاکم بر میدان رنگ و بوی ویژهای به خود گرفته بود.
در این حال و هوا دم گرفتن و هم خوانی دستجات و گروههای مردمی هم حال و هوایی ویژه داشت، به خصوص نوای سنج و دمامی که گویی از عمق خاکهای جنوب برمیخاست و در پایتخت به گوش میرسید.
همه چشم به راه بودند. از پیرمردی که آرام در گوشه پیادهرو به سایه دیوار پناه گرفته بود تا زن میانسالی که ویلچیر همسرش را هل میداد و تمام تلاشش این بود که پای کسی زیر چرخهایش نماند. حتی نوجوان پرشوری که بر زین موتور پارک شده پدر ایستاده بود و تقلا میکرد تا تعادلش حفظ شود. همه چشم به راه مهمان اصلی بودند.
سخنرانی و عرض ارادت مداحان اهل بیت که در حال برگزاری بود خیابانهای فرعی منتهی به میدان بهارستان صحنه آزمون و خطای جماعتی بود که تلاش میکردند خود را به طریقی به میعادگاه اصلی برسانند؛ ظرفیت اما تکمیل بود.
به گواه مشاهدات میدانی یکی از بینظیرترین استقبالهای مردمی از آئین بدرقه شهیدان در حال رقم خوردن بود و جالب اینکه در این تراکم جمعیت و هوای نفسبر مهمترین اتفاق «حال خوب» حاضران بود؛ گویی همین گرمایی که تا دیروز جان به لب میرساند امروز تنها به بهانهای برای گرمتر شدن محفل یاران تبدیل شده بود!
ترافیک چهرهها
حجم قابل توجهی از خبرهای مخابره شده از متن مراسم پرشکوه دیروز در رسانهها مربوط به کیفیت حضور چهرههای مختلف در این مراسم بود.
از همان ساعتهای ابتدایی و در گشت و گذار در خیابانهای اصلی اطراف میدان فردوسی هر از گاهی جمع و گعدهای نظرها را به خود جلب میکرد که از همان فاصله دور هم میشد تشخیص داد که گرد چهرهای سرشناس شکل گرفته است؛ فرقی هم نمیکرد از مردان عرصه سیاست گرفته تا فعالان ورزشی، فرهنگی و اقتصادی.
در این میان بازار گرفتن عکسهای سلفی هم همچون دیگر تجمعات داغ بود. هرچند حتی این تفریحات معمول هم در مراسم دیروز رنگ و بویی ویژه داشت؛ مثل جوانی که آرام زیر گوش پیرمردی که عکس جوانی در دست داشت، درخواستی مطرح کرد و با لبخند پیرمرد دست بر شانهاش گذاشت و گوشی را با دست دیگر بالا آورد و یک دو... یا پسر نوجوانی که با اشتیاق چفیهاش را مشترکا بر گردن خود و پدر انداخته بود و حالا نوبت پدر بود که با عکس سلفی شوق فرزند را کامل کند.
مسیری که تغییر نکرد!
ساعت نزدیک به ۱۸ بود و پس از گذشت دو ساعت از آغاز مراسم هنوزنشانی از حرکت کاروان شهدا نبود. در میان جمعیت آنها که جایی بالاتر از سطح زمین داشتند دستها را سایهبان چشم کرده بودند که موقعیت ورود ماشینها به میدان را گزارش کنند.
در این میان زمزمههایی هم از احتمال تغییر مسیر تشییع پیکر شهدا به دلیل ازدحام جمعیت به گوش میرسید. همین زمزمهها رفت و آمد جمعیت در خیابانهای اطراف را بیشتر کرده بود تا مگر بخشی از آئین بدرقه را ازدست بدهند.
ساعت حوالی ۱۸:۳۰ بود که سرانجام نخستین ماشین حامل شهدا وارد بهارستان شد. جمعیت دیگر در اختیار خود نبود و حضور قاصدان شاهد، فضای حاکم بر جمعیت متراکم خیابان جمهوری را کاملاً تحتتأثیر قرار داده بود.
دیگر نشانی از بینظمی هم نبود و همه اتفاقات گویی بر محوری واحد تنظیم شد؛ مسیر تشییع همان بود که اعلام شده بود و حالا چشمهایی که تا ساعتی قبل به راه بودند، به سمت آسمان چرخیدند و حتی، تر شدند.
نفراتی که رفتند و گردانی که برگشت
«میدونی یه گردان بره خط گروهان برگرده یعنی چی؟ میدونی یه گروهان بره خط دسته برگرده یعنی چی؟ میدونی یه دسته بره خط نفر برگرده یعنی چی؟»
دیروز شهرمان شاهدان نفراتی بود که تک به تک از سراسر ایران به میدان رفتند، به خط زدند و حالا در دستههای ده نفره، گروهانهای ۴۰ نفره و گردانی ۲۷۰ نفره برگشته بودند؛ جای حاج کاظم هم خالی بود تا ببند نفر رفتن و گردان برگشتن چه حس وحال و معنایی دارد.
تابوتهایی که بادقت در کنار یک دیگر چیده شده بودند و تنها شناسنامه ثبت شده بر آنها نام یک عملیات و منطقه تفحص پیکر شهید بود. این گردان عاشقان دیروز آرام در خیابانهای پایتخت رژه رفتند و شکوهی را ثبت کردند که جز به مدد برق نگاه مادران و پدرانی که عکس جوانی خوش سیما در دست، زیر لب ذکر میگفتند، نمیتوان توصیفش کرد.
تبلیغات؛ هماوردی شعار و دلنوشته
خیابان جمهوری که از آغاز به عنوان مسیر اولیه آغاز حرکت کاروان شهدا از میدان بهارستان به سمت معراج شهدا معرفی شده بود پیش از ورود کاروان شهدا شاهد دوگانه جالبی بود.
تبلیغات محیطی طراحی شده برای این مسیر را در یک نگاه میشد به دو دسته تقسیم کرد؛ تراکتها و پلاکاردهایی که حاوی دلنوشته و تذکر بودند و دسته دیگر که بیشتر رنگ و بوی شعار داشتند.
جوانی درست وسط خیابان بر زمین نشسته بود و بر کاغذهای A۴ سفید با ماژیک آبیرنگ دلنوشته مینوشت و چقدر جمعیت به انتظار ایستاده بود تا سهمی از این دلنوشتهها داشته باشد. سوی دیگر هم باز کاغذ A۴ بود که توزیع میشد اما با حروفی چاپی؛ کاغذهایی که توزیع میشدند و چند گام جلوتر تنها زحمت مأموران شهرداری را برای پاکسازی خیابان پس از مراسم سنگین میکردند!
یک توافق مردمی؛ حماسه را سیاسی نکنید!
به رغم فضای روحانی حاکم بر حس و حال عمومی مردم اما نمیتوان از شکوه مراسم عصر دیروز گفت و اشارهای به برخی بیسلیقگیها نکرد.
مراسم دیگر آنقدر رنگ حماسه داشت که دیگر رنگی برای زنگار سیاست باقی نگذاشت اما بازهم بودند گروههای اندکی که از همان دقایق ابتدایی تا همراهی با کاروان شهدا، اصرار داشتند خود را علمدار و هدایتگر جمعیت کنند و شعار خودشان را بدهند.
گویی همه حاضران و عاشقان همراه با کاروان شهدا خوب این درس را از بر شده و بر سر آن به توافق رسیده بودند که «حماسه» و «باور» چیزی فراتر از «سیاست» است.
خلاصه حرف این بود؛ بهتر است سیاست را رنگی از حماسه ببخشیم نه برعکس!
نقطه پایان؛ خبری در راه است!
ساعت حوالی ۲۲ شب بود که آخرین ماشین حامل پیکر شهدا به معراج رسید. این میتوانست نقطه پایان رسمی مراسم باشکوهی باشد که نزدیک به هفت ساعت برگزاری آن به طول انجامیده بود اما هنوز همراهان و حاضران در آن از پا نیفتاده بودند.
طبق اعلام، قرار بر این بود که با رسیدن کاروان شهدا به معراج، مراسم پایان یابد و مقدمات تلاش برای تشریح و بررسی پیکرها به منظور تشخیص هویت آغاز شود.
این پایان، آغاز داستان دیگری است. داستان آئین چشم انتظاری ۲۷۰ خانواده که بعید نیست از همین امروز (فردای مراسم تشییع) چشم به در و گوش به زنگ باشد و زیر لب با خود زمزمه کنند؛ «خبری در راه است»...