به گزارش خبرگزاری مهر، یادداشت پیش رو به قلم حجت الاسلام مهدی فرمانیان، به جریان شناسی سلفی گری و تاریخ تفکر سلفی می پردازد.
حجت الاسلام والمسلمین دکتر مهدی فرمانیان، رییس دانشکده مذاهب دانشگاه ادیان و مذاهب، یکی از متخصصین موضوع سلفیت در کشور است. وی کتب و مقالات بسیاری در این زمینه به رشته تحریر درآورده است. از جمله آثار علمی وی در این باره می توان به «فرق و مذاهب کلامی اهل سنت» و مقالاتی چون «جریان شناسی تقریبی و تکفیری سلفیه در جهان اسلام» و «چیستی و چرایی شکل گیری جریان های تکفیری» اشاره کرد.
امروزه مسلمانان در جهان اسلام حدوداً یک میلیارد و پانصد میلیون نفر هستند، که از این یک میلیارد و پانصد میلیون، حدود یک میلیارد و صد میلیون نفر از برادران اهل سنت می باشند. برادران اهل سنت اگر چه از نظر فقهی در چهار مکتب و مذهب فقهی: حنفی، شافعی، مالکی و حنبلی تقسیم بندی می شوند، اما از نگاه اعتقادی به چهار مکتب: اشاعره، ماتُریدیّه، اصحاب حدیث و سلفی گری تقسیم می گردند.
اکثر شافعیان و مالکیان جهان از نظر اعتقادی اشعری مذهب هستند. که تخمین ما حدوداً ۴۵۰ میلیون نفر می باشد. اکثر احناف در مکتب اعتقادی ماتُریدیّه مشی می کنند، که به نظر می رسد حدود ۳۵۰ میلیون نفر پیرو مکتب عقل گرایی ماتُریدیّه هستند. اصحاب حدیث در صد بسیار قلیلی از اهل سنت را به خود اختصاص داده اند. اصحاب حدیث غیر سلفی شاید ۱۰ تا ۲۰ میلیون نفر بیشتر نباشند. اما گرایش چهارم که گرایش سلفی گری است، حدوداً ۲۵۰ میلیون نفر پیرو دارند. البته جریان سلفی، جریان های متعددی است که در ادامه به آن ها خواهیم پرداخت.
ما امروزه پیروی از معتزله سراغ نداریم. معتزله از قرن هفتم به تاریخ پیوستند، اما عده ای از روشنفکران امروز جهان اسلام خود را «نو معتزلی» می دانند و در شمال آفریقا، برخی از روشنفکران جهان عرب از نو معتزله یاد می کنند. این چهار جریان فکریِ کلامی - اعتقادی اهل سنت، اختلافاتی با هم دارند که برخی از این مباحث برمی گردد به مباحث معرفت شناسی و جایگاه عقل در مکتب اسلام و به تبع آن خیلی از مباحث موجب اختلاف میان مکتب اشاعره، ماتُریدیّه، اصحاب حدیث و سلفی گری شده است. اگر بخواهیم تاریخ سلفی گری را تبیین کنیم باید مقداری به تاریخ تفکر اصحاب حدیث بپردازیم.
اصحاب حدیث از زمان احمد بن حنبل در قرن سوم تا عصر حاضر پیروان فراوانی داشته است و بزرگان زیادی در این مکتب قلم زده اند. اصحاب حدیث معتقدند که عقل در فهم دین جایگاهی ندارد و این یکی از مسائل اختلافی میان مکتب اشاعره، ماتُریدیّه و اصحاب حدیث است. اصحاب حدیث به ظواهر آیات و روایات استناد کرده و به شدت از تأویل گریزان هستند، بر خلاف مکتب اشاعره و ماتُریدیّه که تأویل را می پذیرند و برخی از ظواهر آیات را تأویل می کنند.
همین مسأله باعث اختلاف اصحاب حدیث با دیگر مکاتب فکری اعتقادی اهل سنت شده است. در طول تاریخ اصحاب حدیث آثار فراوانی نوشته اند، تا این که در قرن هفتم و هشتم ه.ق فردی در میان اصحاب حدیث ظهور کرد که موجب تأسیس مکتب جدید میان سلفیه گردید و او کسی نبود جز ابن تیمیه. ابن تیمیه از نظر فقهی در مکتب حنابله است و از نظر اعتقادی در مکتب اصحاب حدیث. یعنی شاید بیش از ۹۰% افکار ابن تیمیه مشترک است با تفکرات اصحاب حدیث.
اما ابن تیمیه اجتهادات جدیدی انجام داد که باعث گردید مکتب جدیدی به وجود بیاید به نام مکتب سلفیه. چرا می گویم مکتب جدید؟ برای این که اگر شما مراجعه کنید به آثار مِلَل و نِحَل و الفرق المذاهب مثل: "مقالات الاسلامین" امام ابو الحسن الاشعری، "الفَرق بین الفِرق" عبد القادر بغدادی، "الفصل" ابن حزم و کتاب "المِلَل و النِحَل" شهرستانی مراجعه بفرمایید، در هیچ کدام از این آثار اسمی از مکتب سلفیه برده نشده است و تا قرن هفتم و هشتم هیچ کس از مکتبی به نام سلفیه یاد نکرده است. در این زمان ابن تیمیه اجتهاداتی را ایجاد کرد و در این اجتهادات مطالبی را بیان کرد که باعث ایجاد مکتبی به نام سلفیه شد.
سه کار عمده ابن تیمیه انجام داد: اول مفهوم سلف را از لغت به اصطلاح برد، یعنی گفت تا کنون معنای سلف به معنای گذشتگان بود، اما از امروز به بعد بر اساس استدلالاتی که کرد، گفت سلف منظور علمای مورد اعتماد اصحاب حدیث سه قرن اول هجری هستند و هر کس معتقد هست که فهم سلف - یعنی آن علمای مورد اعتماد اصحاب حدیث در سه قرن اول فهمشان - برتر از خلف است، او سلفی است و مکتبش مکتب سلفیه است. و این چنین مکتبی ظهور کرد به نام سلفیه.
منظور از خلف در دیدگاه ابن تیمیه، یعنی متکلمین، اعم از اشاعره، ماتُریدیّه، فلاسفه و عرفا. لذا از نگاه ابن تیمیه هم مکتب اشاعره مکتب خلف است، لذا فهمشان فهم درستی نیست؛ مکتب ماتُریدیّه مکتب با فهم اشتباهی است؛ فلاسفه خوب اسلام را نفهمیده اند و عرفا هم خوب نفهمیده اند. بلکه تنها کسانی که اسلام را خوب فهمیده اند کسانی هستند، که به ظاهر آیات و روایات استناد کرده اند و تأویل نکرده اند و باعث شدند که نگاه غیر تنزیهی را از آیات و صفات خبری در ذهن مسلمانان ایجاد کنند.
ابن تیمیه به انتقاد از ماتُریدیّه پرداخت، به انتقاد از اشاعره پرداخت، و انتقادش به اشاعره چه بود؟ اشاعره یک مکتب کلامی اعتقادی هستند، پیروان امام ابوالحسن اشعری هستند که در میان اهل سنت برای جمع میان عقل و نقل تلاش کردند و خواستند راه وسطی میان عقل و نقل به عنوان دو راه شناخت اسلام پیدا کنند. این ها بخاطر همین که پذیرفتند عقل در تفسیر دین راه دارد، لذا رویکردهای تنزیهی را در تفسیر آیات و روایات پذیرفتند و فرمودند که خداوند وقتی می فرماید "ید الله فوق ایدیهم" بعضی گفتند منظور این است که خداوند دست بلاکیف دارد. یعنی بدون این که کیفیتی داشته باشد، خداوند دست دارد و دستش مثل دست انسان ها نیست، یعنی از ظاهر آیه عدول کردند. برخی ها مثل شیعه معتقد شدند که «ید» به معنای همان قدرت الهی هست که ما فوق قدرت ها است.
اختلافی که بین اشاعره و اصحاب حدیث بود، در فهم این آیات بود که به آن آیات صفات خبری می گویند. یعنی صفاتی که در قرآن آمده است و نسبت جسمانی و تشبیهی به خداوند داده است. مثل: وجه، دست، نفس، صورت، چشم وگوش. آیا خداوند واقعاً چشم دارد؟ گوش دارد؟ اصحاب حدیث ظاهرش را گرفتند و گفتند ما از کیفیتش خبر نداریم. اما اشاعر و ماتُریدیّه تأویل کردند و گفتند خداوند شبیه مخلوقات نیست و باید این آیات همه تأویل بشود. این مهم ترین اختلاف میان اشاعره، ماتُریدیّه واصحاب حدیث است.
ماتُریدیّه پیروان امام ابو منصور ماتریدی هستند که قائل به حسن و قبح عقلی است و قائل است که عقل مثل نقل و مثل شهود یکی از راه های شناخت اسلام هست. برای همین ماتریدی ها تنزیهی هستند و به شیعه در این زمینه بسیار نزدیک هستند. لذا انتقادات ابن تیمیه بیشتر از آن که مستقیماً به شیعه یا به غیر اهل سنت باشد، به خود اهل سنت مطرح بود. یعنی ابن تیمیه اشاعره را نقد کرد، ماتُریدیّه را نقد کرد، تفکر رایجی که در آن زمان مطرح بود، امروز هم رایج ترین مکاتب فکری اهل سنت در جهان اسلام هستند. لذا آمد گفت هرکس معتقد باشد فهمِ ظاهرگرای بدون تأویل علمای گذشته را برتر بداند، او سلفی است. لذا مکتبی سلفی در تقابل اشاعره و ماتُریدیّه درست شد. از همان زمان ماتُریدیّه و اشاعره به نقد ابن تیمیه پرداختند و آثار متعددی در نقد ابن تیمیه نوشتند.
دومین کاری که ابن تیمیه کرد توسعه ای بود که در مفهوم عبادت داد. عبادت یک معنای لغوی دارد، یک معنای اصطلاحی، یعنی معنایی که در کتاب و سنت آمده است. معنای لغوی: احترام شدید، خضوع فراوان را در لغت می گویند عبادت. اما کسی نمی تواند به صِرف خضوع و خشوع فراوان بگوید عبادت. چون برای این که ما می بینیم یک شاگرد، خیلی وقت ها نسبت به معلمش خضوع بسیار شدید می کند. حتی حدیث داریم: "من علّمنی حرفاً فقد صیرنی عبداً" این عبد با معنای پرستش استاد نیست، به معنای احترام شدید است.
پس فرق است میان من علّمنی حرفاً فقد صیرنی عبداً - این کلمه عبدی که در این جا هست - با عبد الله. ما می گوییم عبد الله، یعنی چی؟ یعنی بنده ی خدا، این بنده ی خدا، این عبد با آن عبد چه فرقی دارد؟ آن عبد من علّمنی حرفاً فقد صیرنی عبداً معنای لغوی هست - یعنی هر کس به من حرفی آموزش بدهد خضوع فراوان نسبت به او انجام می دهم - ولی وقتی می گویم عبد الله، یعنی بنده ی خدا، یعنی خدا را پرستش می کنم.
یعنی معتقد است همه امور عالم در دست خداست. متاسفانه ابن تیمیه خلط کرد میان معنای اصطلاحی و معنای لغوی و معنای لغوی را در جای معنای اصطلاحی گذاشت. و این اشتباه بزرگش باعث شد، احترام مسلمانان در طول تاریخ - حتی احترام اصحاب حدیث به قبور اولیاء الله - را بگوید چون شما احترام شدید به قبور اولیاء الله می کنید، عبادت آن قبور را کردید، شما مرده پرستید، شما قبر پرستید، شما مشرک هستید. همین جا علمای اسلام انتقاد کردند. گفتند اولاً این که اگر کسی را بخواهیم مشرک بدانیم، باید کسی باشد که صراحتاً در آیات و روایات آمده باشد که این از مصادیق شرک است. در صورتی که در باب احترام به قبور اولیاالله می بینیم هم در ادیان دیگر مطرح است، هم در قرآن در مواردی به آن اشاره شده است، هم پیامبر اسلام در موارد متعدد این را به مسلمان ها یاد داد.
صحابه هم همین کارها را کردند. پس باید تفکیک بگذاریم بین صِرف احترام و احترام گذاشتن به قبور یا احترام گذاشتن به استاد یا احترام گذاشتن به پدر و مادر با احترامی که با این نگاه، با این نیت، با این قصد که او همه کاره عالم است. شیعه هم همین را می گوید، اهل سنت هم همین را می گویند. هرکس احترام بگذارد به فرد یا شی به این نیت و با این قصد که او همه کاره ی عالم است، از نظر شیعه او هم مشرک است، او هم بت پرست است. ولی هیچ کس - نه سنی نه شیعه - اعتقاد ندارد که پیامبر اسلام همه کاره ی عالم است. نه؛ همه قائل به توحید افعالی هستند و قائل اند که همه کاره، خدا است.
اما در همین قرآن صراحتاً آمده است که نسبت داده است به حضرت عیسی (ع) که فرمود: انی اخلق، من دارم خلق می کنم و اذ تخلق، خداوند می فرماید و زمانی که تو خلق کردی. پس برخی از کارهای تکوینی را خداوند به احترام اولیا الله اجازه داده است که اولیاالله به صورت موجبه جزئیه در عالم تصرف کنند. خب وقتی قرآن این را گفته، وقتی که آدم ها می آمدند پیش حضرت عیسی (ع) می گفتند بچه ما را شفا بده، هیچ گاه حضرت عیسی نگفت بروید، بروید این از مصدایق شرک است.
یا احترامی که حضرت یعقوب (ع) به حضرت یوسف (ع) گذاشت - سجده کرد به حضرت یوسف (ع) - حضرت یوسف (ع) نگفت تو کار شرک آلود می کنی. خب احترام شدید گذاشت، نهایت محبتش را نشان داد و نهایت خضوع را جلو پسرش نشان داد ولی هیچ کس عمل حضرت یعقوب(ع) را از مصادیق شرک نگرفته است. حالا اگر کسی همین مقدار رفتار حضرت یعقوب را با همان نیت حضرت یعقوب نسبت به اولیاالله هم انجام بدهد، چه کسی می تواند بگوید شرک است؟ اصلاً و ابداً شرک نیست
ولی متاسفانه ابن تیمیه با برداشت اشتباهی که داشت، آمد گفت تمام احترام هایی که به قبور گذاشته می شود، همه این ها از مصادیق شرک است و بدتر از او گفت این ها از مصادیق شرک جَلی است. اگر کسی بخواهد بگوید این مصداق و مصادیق شرک جَلی است، باید نص صریح در آیات قرآن داشته باشیم، نص در روایات داشته باشیم. جزء ضروری دین باشد و حال آن که ما هیچ نصّی در این زمینه نداریم. بلکه برداشت خاصی است از برخی از آیات که دیگران جوری دیگر برداشت کرده اند.
این برداشت اشتباهش باعث شد تمام اموری که مسلمانان نسبت به قبور انجام می دادند، حتی سفر برای زیارت قبور، بناء بر قبور، توسل جستن، رفتن آنجا تبرک جستن، همه این ها را آمد گفت از مصادیق شرک است، از مصادیق شرک جَلی است و در برخی از صحبت هایش گفت اگر کسی این آدم ها را دید باید توبه بدهد، اگر توبه نکرد باید کشته بشود. وَجَب توبَته وَ الاّ قتل، کشته می شود.
ابن تیمیه متاسفانه ۹۷۰ بار در آثارش صراحتاً مسلمانان را تکفیر کرد به کفر اکبر، و گفت این ها شرکشان، شرک جَلی است، لذا باید توبه داده بشوند و الا کشته می شوند. زمانی که ابن تیمیه این حرف ها را زد، خود اهل سنت به مخالفت با وی پرداختند. از بزرگان اهل سنت علامه سبکی کتابی نوشت به نام "شفاء السقام فی زیارت خیر الانام" و تک تک مطالب اجتهادات ابن تیمیه را نقد کرد.
سبکی یک شافعی مذهب است. جالب است که اصحاب حدیثی هم هست ولی گفت آقای ابن تیمیه این برداشت های شما اشتباه است. بلکه بالعکس روایات صریحی در این زمینه وجود دارد که نشان می دهد، پیامبر توسل را به صحابه خودش یاد داده است. صحابه بعد از پیامبر هم در دوره ی ممات پیامبر توسل جستن به پیامبر. بناء بر قبوری که شما فرمودید از مصادیق شرک است، ما می بینیم در طول تاریخ پیامبر را بردند در خانه اش دفن کردند، یعنی در جایی که بنا داشت. بعد در طول تاریخ این بنا را تجهیز کردند، بازسازی کردند.
خب اگر از مصادیق شرک بود، که نباید این کار را می کردند. اگر بنا بر قبور از مصادیق شرک بود، یکی از قبرهای صحابه نباید الان معلوم باشد کجا هست. نکته ای دیگر؛ ما در هیچ جای تاریخ نداریم صحابه وقتی ایران را گرفتند، شام را گرفتند، یک قبر را تخریب کرده باشند، کاری که بعداً متاسفانه وهابیت با برداشت اشتباهی که خودش داشت، این کار را انجام داد و حال آنکه اگر می گوید ما سلفی هستیم، خب صحابه ایران را فتح کردند، این همه قبور پیامبران یهودی در ایران، مثل دانیال که در شوش هست، حیقوق النبی، قیدار النبی، غیر از این بنا بر قبوری که وجود داشت در ایران، هیچ جا در تاریخ نداریم که یکی از این ها توسط صحابه تخریب شده باشد.
شام در دوران خلیفه دوم فتح شد، اما قبر حضرت ابراهیم بنا داشت و هیچ وقت تخریب نشد. خب اگر شما می گوید ما سلفی هستیم، سلفی که شما به آن اعتقاد دارید، هیچ یک از این قبور را تخریب نکرد. امروز چگونه به خود جرات می دهید که قبرهای بزرگان اسلام را یکی پس از دیگری تخریب می کنید. متاسفانه در کشورهایی که مقداری این سلفی های جهادی رشد کردند، متعدد می بینیم که قبور را تخریب می کنند و حال آن که هیچ شاهد و مدرکی جدی ای در این زمینه از سلف ندارند. این دومین کاری بود که ابن تیمیه انجام داد.
سومین کاری که انجام داد، آمد اجتهاد را تفسیر جدید کرد. گفت تقلید جایز نیست. حتی جالب است در جمله ای عجیب می گوید هرکس از مذاهب اربعه تقلید بکند، او کافر شده است، باید توبه اش بدهید و الا کشته می شود. با تفسیر اجتهادی که ایشان مطرح کرد، امروز جهان اسلام گرفتارش شده است. چرا؟ چون القاعده ای ها، هیچی سواد آن چنانی ندارند، اما خودشان را مجتهد می دانند و فتوا می دهند به کشتن مسلمان ها و می گویند ما مجتهدیم. بعدش می گویند این ها را از مطالب ابن تیمیه گرفته ایم.
ابن تیمیه این حرفها را زد اما اهل سنت حرفهایش را نپسندید، نپذیرفت، مخالفتهای جدی صورت گرفت و تفکر ابن تیمیه به محاق رفت، به تاریخ پیوست تا اینکه در قرن ۱۲ عده ای علی الخصوص محمد بن عبد الوهاب آمد، دوباره افکار ابن تیمیه را احیا کرد و این چنین جهان اسلام وارد فضایی شد، که امروز به عنوان تفکر سلفی گری آن را می شناسیم. نتیجه آنکه تاریخ تفکر سلفی گری مقداری به تفکر اصحاب حدیث برمی گردد.
هفت قرن حرفی از این حرفها نبود. بزرگان اصحاب حدیث آمدند، ولی هیچ کدام از دیدگاه هایی که وهابیت مطرح می کند و می گوید ما سلفی هستیم، هیچ یک از سلف این ها را مطرح نکرد. بلکه اجتهادات جدید ابن تیمیه بود و متاسفانه این هارا به اسم سلف مطرح کرد و حال آن که هیچ شاهدی دال بر این که اینها از افکار سلف است، نداریم. در تاریخ و حدیث و رجال و اینها نداریم. بنابراین می توانیم بگویم مکتب سلفیه یعنی اجتهادات جدید ابن تیمیه، که متاسفانه این اجتهادات را با کفر دانستن مسلمانان، با شرک جَلی دانستن مسلمانان، همه ی مسلمانان را مشرک کرد و این شد بلای جهان اسلام که امروز می بینید جریان های تکفیری از دل تفکر سلفی گرایی ابن تیمیه بیرون آمده است.
منبع: اخوت