روایتگر خوش‌ذوق تاریخ معاصر ایران در جایی، به فروشنده‌ای دوره‌گرد اشاره می‌کند که به دلیل وجود یک کاستی جسمی، در میان اهالی محله، لقبی گرفته است: مهدی کور!

شهروند نوشت: عبدالله مستوفی، کارگزار خوشنام دولتی در دوره‌های قاجار و پهلوی اول، در کتاب سه جلدی «شرح زندگانی من (تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه)» بخش‌هایی جذاب از زندگی روزمره مردمان ایران در دوره‌های یادشده را با روایت‌هایی عالمانه اما همه‌فهم بر کاغذ جاری ساخته است. ریزبینی در نوشته‌های این تاریخ‌نگار، می‌تواند یافته‌هایی شگفت‌انگیز از زندگی ایرانیان در سده‌های گذشته به خواننده امروزی واگذارد. توصیف‌هایی که او، مستقیم یا غیرمستقیم از لقب‌های مردم در آن روزگار به دست می‌دهد، گویای ذوق ادبی، خلاقیت و پیچیدگی رفتار ایرانیانی است که در گذشته برای هر کار خویش، منطق و استدلالی هرچند کوچک یا ساده‌انگارانه داشته‌اند... لقب‌ها و لقب‌گذاری‌ها بر همه افراد جامعه اینگونه بوده است. به تماشا و بازخوانی روایتی جذاب از عبدالله مستوفی درباره لقب‌ها می‌نشینیم.

 مستوفی در توصیف یک رخداد، به دومین پادشاه قاجار، پهلو می‌زند که با علاقه‌اش به تعدد زنان، چگونه موجب شده، یک لقب تا دهه‌ها بعد در جامعه ایران رواج پیدا کند «یکی از شاگردهای مدرسه دارالفنون که با محمدتقی میرزا آجودان مدرسه معروف به «شاهزاده آجودان»، حساب خرده‌ای داشته است، در این روز از تاریکی استفاده کرده در دالان مدرسه با زدن یک چک حساب خود را با نواب والا بسته است. ... با وجود نظارتی که شاهزاده آجودان در تربیت دانش‌آموزان داشته ...، نتوانسته پسر خود را تربیت کند... بلی! وقتی فتحعلی‌شاه ۵۶ پسر راه می‌اندازد، از این جور شاهزاده‌ها هم در جامعه خیلی پیدا می‌شود».

 روایتگر خوش‌ذوق تاریخ معاصر ایران در جایی، به فروشنده‌ای دوره‌گرد اشاره می‌کند که به دلیل وجود یک کاستی جسمی، در میان اهالی محله، لقبی گرفته است «مهدی کور؛ ازجمله شخص کوری بود که گردوی تازه دور می‌گرداند. ... گردوی مغز کرده را ۱۰ تا یک شاهی می‌فروخت و من یکی از مشتری‌های پروپاقرص مشهدی مهدی بودم.»

  «مشتری» از آن دست، لقب‌هایی است که فقط در ایران می‌توان بر یک طایفه گذاشت. روایت عبدالله مستوفی از گذاردن این لقب جذاب است «ذوق ادبی ایرانی اقتضا داشت که همان‌طور‌که برای مسلمان‌های ناشناخت اسم عامی مانند «کربلایی یا مشهدی» اتخاذ و به آنها خطاب می‌کردند، برای کلیمی‌ها هم اسم عمومی داشته باشند که در موارد خطاب حاجتی به‌بردن اسم او نباشد. کربلایی یا مشهدی که بیهوده نمی‌شود گفت ... پس چه باید کرد؟ کلمه «مشتری» که جنبه معامله‌گری آنها را تعیین می‌کند، بهترین عنوانی است که می‌توان به آنها داد. بنابراین اسم عام این دسته از قوم بنی‌اسرائیل چه زری‌یراقی و چه جواهری و شالی «مشتری» بود. بسا می‌شد که یهودی ۱۰ ،۱۵ ‌سال در خانه‌ای رفت‌وآمد داشت و در خانه جز اسم «مشتری» اسم دیگری برای او نمی‌دانستند.»

 لقب‌گذاری بر دیگران اصلا نمی‌توانسته بدون دلیل و منطق باشد. این مسأله اهمیت چنین فرهنگی را در جامعه گذشته ایران بیان می‌کند. «در زمان صدارت میرزا آقاخان نوری، میرزا را برای مشق دادن نظام‌الملک طلبیده بودند. نظام‌الملک با این‌که در حدود بیست و چند‌سال سن داشت، استعداد و جربزه‌ای برای فراگرفتن تعلیمات بروز نمی‌داد و میرزا از بی‌استعدادی این شادِراز  خیلی عصبانی بود و کلفت و ناهموار خیلی بارش می‌کرد. شاگرد البته باید کم‌سن و بنا بر این کم‌قد و بالا باشد. شاگرد پُر سن را گو اینکه قدش دراز نباشد، به‌کنایه شادراز می‌گویند و این جمله کم‌سن نبودن مومن را می‌فهماند.»

  مستوفی در فصل مربوط به خاطرات کودکی و نوجوانی خود، به فلسفه لقب‌گذاری‌ها در میان مردمان یک روستا نیز اشاره می‌کند «کم‌کم برای من از میان نوکرهای در خانه للله‌ای هم معین شد. این للله با این‌که گرکانی و اسمش حسین بود. نمی‌دانم به‌چه مناسبت؟ به‌او کابلی می‌گفتند، شاید اجدادش کابلی بوده‌اند. این‌هم البته مانعی نداشته است. زیرا کابل، در دوره ماقبل جزو یکی از ایالات ایران به‌شمار می‌آمده و مثل این بوده است که مثلا، یک‌نفر از اهالی یک ده به حسن یزدی معروف باشد. در دهات از این لقب‌ها که اکثرا بی‌مناسبت به‌نظر می‌آید زیاد است چون اسامی که اهالی به‌اولاد خود می‌گذارند، اسامی مقدس و این اسامی هم البته زیاد نیست، اکثر دو تا و سه تا حسین و حسن و علی در یک ده پیدا می‌شوند. برای تمیز آنها باید هر یک لقبی داشته باشند که به‌راحت شناخته شوند. این است که در دهات به‌این القاب که بعضی از اجداد و بعضی از اطوار آنها حکایت می‌کند، زیاد است.»

 لقب‌های مردم می‌توانسته موقتی یا همیشگی باشد! برخی لقب‌های عمومی، تنها تا زمانی اعتبار داشتند که یک لقب همیشگی برای فرد پیدا شود! مستوفی دراین‌باره نگاشته است «استعمال دایی و عمو جلد اسم علامت احترامی است که دهاتی‌ها نسبت به‌هم معمول می‌دارند و عمو محترم‌تر از دایی است. به پیرمردها عمو و به جوان‌ترها دایی می‌گویند و این تا وقتی است که شخص کربلا و مشهد و مکه نرفته باشد که در آن صورت کربلایی و مشهدی و حاجی جای عمو و دایی را می‌گیرد. با وجود این، نزدیکان باز هم عمو و دایی را منتها به‌اضافه کربلایی و مشهدی و حاجی به‌کار می‌بندند.»

 نگارنده کتاب «شرح زندگانی من» در جایی که می‌خواهد از یکی از کارگزاران بدنام دولتی توصیفی به دست دهد، به لقبی اشاره می‌کند که نه‌تنها نمایانگر گونه نگاه مردم در آن دوره بوده است که حتی می‌تواند به غلبه واژگان ترکی بر گویش مردمان دوره قاجار داشته باشد. «این میرزا محمود مردی ولنگ و واز و گشاده‌باز و به‌واسطه تیرگی رنگ به‌میرزا محمود قَره (سیاه) معروف و در حیف مال دولت بسیار متهور و بی‌باک بود.»

 لقب‌ها گاه می‌توانست صورت خنده‌دار و به ظاهر بی‌معنی داشته باشد. جست‌وجو درباره ریشه هریک از لقب‌های مردمان گذشته، امروز هم می‌تواند دستمایه پژوهش در زمینه فرهنگ عامه و تاریخ اجتماعی ایران باشد. مولف کتاب «شرح زندگانی من» به یکی از همین موارد اشاره می‌کند «در طفولیت من یک نفر مسخره در یک دسته مطرب یهودی که باو «شنبله‌غوره» می‌گفتند، دیده بودم، شنبل بازی به
‌معنی مسخرگی است، من ریشه‌ای برای این لغت ندیده و نمی‌دانم شنبل از این شنبله‌غوره مشتق شده است یا این شنبله‌غوره از شنبل.»

  برخی ترجیح می‌دادند لقب‌شان را خود برگزینند تا دیگران! چون خودشان دست‌کم می‌توانستند یک لقب «آبرومند» بگذارند تا دیگران که ممکن بود لقبی بر فرد بگذارند که مایه مضحکه و مضمون‌گویی شود. برای درک این مسأله می‌توان به لقب طبیبی اشاره کرد که عبدالله مستوفی ماجرایش را توضیح داده «این میرزا محمد ۶۰،۵۰ ساله، باریک‌اندام، با ریش یک قبضه‌ای دو گوشه و زلف‌های پشت‌گوشی، تیپ طبیب‌های دوره و به‌حکیم دست‌خرجویده معروف بود. معلوم نبود بر اثر چه شیطنت یا غفلتی در بچگی الاغ دست راست او را جویده و در نتیجه انگشت‌های دست او از حرکت افتاده و این لقب برای او مانده بود که بعضی‌ها با دادن کسره به‌کلمه «دست» معنی را قلب می‌کردند. از این‌طرز تلفظ همچو برمی‌آمد که خدای نکرده حکیم‌باشی دست خر را جویده باشد و به‌همین مناسبت خود او به‌مناسبت منزلش که در پامنار و کوچه صدراعظم نوری بود لقب «پامناری» را بر این لقب ترجیح می‌داد.»

  لقب‌گذاری در میان مردمان جامعه ایران کوچک و بزرگ نمی‌شناخت. اصلا مگر می‌شد کسی در ایران عصر قاجار زندگی کند اما لقب نداشته باشد؟! روایت این کارگزار خوشنام دولتی در دوره قاجار از یک پدر و پسر بیانگر همین مسأله است «پدر این سید به‌مناسبت این‌که وقتی معلم ولیعهد بوده است، به‌سید معلم معروف بود. ... پسر دیگر سیدمعلم موسوم به‌سید محسن بود که در گذر سرتخت، عطاری داشت و به‌مناسبت کوتاهی قدش در محل به‌او سیدکُپله می‌گفتند.»