نمايش " درفنجان قهوه" به كارگرداني حسين عاطفي پس از سال ها دوري اين كارگردان از صحنه نتوانست انتظار تماشاگران را برآورده كند.

به گزارش منتقد تئاتر "مهر"،  به دليل انتخاب متن "طلايه رويايي" است كه نمي تواند با ضعف هاي بي شمارش در حد و اندازه استانداري در صحنه جولانگاه مطلوبي را براي بازيگران و ايجاد ميزانسن هاي پويا و تأثير گذار فراهم سازد.

نمايش " درفنجان قهوه" پيش از اجرا با رويت شدن طراحي صحنه جذابيت تصويري فوق العاده اي را در ذهن تماشاچي ايجاد مي كند تا لحظات بعدي با يك متن و اجراي جدي روبرو شود. اما پس از اين با آمدن اولين بازيگران و ارايه تك گويي هاي بلند و مشابه اين توهم اوليه در هم مي شكند و به تدريج تماشاچي با رويت داستان هاي بي رغبت و قيافه دچار بحران عدم ارتباط مي شود.

يك عده آدم تنها در يك قهوه خانه مي آيند و مي روند تا مادام ارمني براي آنها فال قهوه بگيرد. جالب اينكه همه به گونه اي سرنوشت مشابه دارند، همه به نوعي بايد طعم تلخ بدبختي بچشند و در عين حال روزانه اي اميد بخش پس از تحمل دردها و رنج ها به سراغ آنان خواهد آمد تا يكبار ديگر رنگ خوشبختي را لمس كنند. زن جوان، مردي فراري، سرباز و سرباز همراه، زن مسن، شاعر و معلم عناوين افرادي است كه در صحنه از بدبختي هاي مشترك مي گويند و مادام براي تك تك آنان با فال قهوه نسخه اميدي بخشي  مي پيچد تا درام ادامه بيابد. اولا علت حضور اين همه شخصيت مشابه معلوم نيست، ثانياً همين آدم ها هم به شناسنامه قابل استنادي براي معرفي خود نمي رسند، ثاثا رابطه اي بين آنها شكل نمي گيرد و اين رابطه به لحاظ حسي و انساني است تا دريابيم چرا با بودن دلايل محكم براي ارتباط داشتن آنها، ما با عدم ارتباط آنان روبرو مي شويم، رابعا چرا اين محتوايي مشترك در داستانهاي نزديك به هم اين آدم ها تكرار مي شود. از مجموعه اين انتقادات در مي يابيم كه متن به شكل متعارف يا غير متعارف دراماتيكي نمي رسد تا در چهارچوب ساختارمندي همه اين آدم ها و علت حضورشان به منطق اجراي دامن زند. زبان هم به شكل معمولي و روزمره متكي نيست، گاهي آدم ها با زبان فاخرانه در صحنه تك گويي خود را بيان مي كنند بي آنكه علتي براي اين نوع ابراز وجود كردن يافت شود. مثلا شخصيت زن راوي از ابتدا تا پايان درام حضور علي السويه اي دارد و از سوي ديگر زبان و لحن بيانش نيز نمي تواند در دستگاه اجرايي و دراماتيك قرار بگيرد تا واگويه هايش مرتبط با كليت اثر و ديگر شخصيت ها شود. فقط در لحظاتي كه شاعر دل به دريا مي زند و شعر مي خواند حضور زن راوي ميزانسن هاي قابل دركي را ايجاد مي كند تا دريابيم كه اين زن مي تواند زن دروني هنرمند باشد كه زبان گوياي يك اثر هنري شده است. متاسفانه اين نكته در طول (پيزورها- تابلوهاي نمايش جاري نيست تا حضور زن را براي تماشاچي منطقي و عقلاني جلوه دهد.

در صورتي كه با نبودن اين زن حداقل ريتم تندتري براي پيشبرد صحنه ها ايجاد مي شد.

حسين عاطفي صحنه را به خوبي مي شناسد و منوچهر شجاع هم بر اساس اين شناخت به خوبي از عهده طراحي و اجراي صحنه برآمده تا ابزار و امكاناتي در صحنه ايجاد شود كه براي بهبود اجرا به كار آيد. استفاده از پرده براي تصويري شدن تقطيع هاي زماني و حضور شخصيت هاي نمايشي در صحنه تا حد زيادي جاذبه تصويري بالايي دارد . اما كند شدن تقطيع ها به لحاظ ورود و خروج بازيگران و ايجاد تغييرات در چيدمان صحنه ريتم نمايش را ضربه پذير كرده است، هر چند بسياري از موارد نيز از سوي متني در چنين نقيصه اي دخالت مستقيم و مؤثر دارد.

به گزارش منتقد تئاتر "مهر"، حسين عاطفي با واژگاني در متن دست و پنجه نرم كرده كه از بار زيادي براي دراماتيك شدن اثر برخوردار نيست. همه به طور يكنواخت تكگويي دارند و هيچ نكته بارزي باعث تنوع و به هم پيوستگي تك گويي ها نمي شود.عاطفي با وجود چنين نقصي از بازيگران خواسته تا در نقاطي قرار بگيرند و حركات و ژست هايي را انجام بدهند كه منجر به ميزانسن هاي متنوع و محرك شود اما در پي اين ميزانسن ها حركت به سكوني بي معنا تبديل مي شود و به تدريج تماشاچي را باچرت و خلسه اي بي معنا تر همراه مي كند. نتيجه آنكه تماشاچي چشم و دلش در صحنه هيچ لحظه ناب و با شكوهي را براي رسيدن به ارتباطي دو سويه و ژرف پيدا نمي كند. آذرنگ و ابراهيمي در نقش هاي شاعر و معلم سعي مي كنند كه نمايش ار جمع كنند و آن را از انزواي عدم ارتباط برهانند اما خانه از پاي بست ويران است. نمايشنامه نمي تواند در مسير متكاملي براي رويت تصوير مؤثر و مفيد قرار گيرد.

نتيجه نهايي اينكه به مرور نمايش "در فنجان قهوه" تماشاچي خود را از دست مي دهد.

مخلص كلام اينكه، نمايش "در فنجان قهوه" داراي كي متن كوتاه نمايشي با چند شخصيت محدود بوده كه توسط نويسنده اش با اضافه شدن شخصيت هاي مشابه و بي مورد و تكرار كردن تك گويي ها مشابه تبديل به متني خسته كننده و غير دراماتيك شده است. حالا حسين عاطفي و هر كارگردان مجري هم نمي تواند از فرآيند واژگان كشدار، تكراري و غير كارآمد به ضرباهنگ، هماهنگي و ميزانسن هاي مطلوب و موثر برسد. بازيگران هم در باز توليد حس ها و لحن ها و ارتباطات فيمابين به باز خوردي غير دراماتيك تن مي دهند تا كندي فضا و ريتم جاذبه چنداني براي ماندن تماشاچي در تالار باقي نگذارد.

" رضا آشفته "
عضو كانون منتقدان تئاتر ايران