به گزارش خبرنگار مهر، کتاب «استادان و نااستادانم» شرحی از تجربههای عبدالحسین آذرنگ محقق و مترجم است که از ابتدای کودکی تا زمان حالش را شامل میشود. او در این کتاب با زبانی ساده از افرادی سخن گفته که در طول زندگیاش، راه را برایش باز کرده یا بر سر راهش مانعتراشی کردهاند. مطالعه این کتاب برای آموزگاران، استادان، دانشجویان و همه کسانی که با آموختن و آموزش دادن سر و کار دارند، توصیه شده است.
نویسنده این اثر میگوید که قصد قصهگویی یا بیان خاطره ندارد اما چون محور اصلی مطالب کتاب، خاطرات شخصی وی است، این اثر ناگریز به سمت خاطره و در واقع خاطرات فرهنگی تمایل پیدا میکند که روایتی انتقادی از تجربههای شخصی عبدالحسین آذرنگ از نظامها و روابط آموزشی در ایران و خارج از ایران گذشته و امروز است. به عبارت دیگر، خاطرات آذرنگ هم شامل محیطهای آموزشی رسمی چون دبستان و دبیرستان و دانشگاه میشود و هم شامل محیطهای دیگری که رابطه استاد و شاگردی در عرصههای مختلف دانش و حرفه و هنر و ... در آنها وجود دارد.
چاپ اول «استادانم و نااستادانم» در سال ۹۰ و چاپ دومش در سال ۹۱ منتشر شد که آبان ماه امسال و همزمان با هفته کتاب، چاپ سوم آن توسط این ناشر منتشر شد. چاپ چهارم این کتاب، اسفندماه ۹۳ منتشر شد و حالا نسخه های چاپ پنجم این کتاب، راهی بازار نشر شده است.
آذرنگ درباره این کتابش میگوید: این کتاب برای کسانی نوشته شده است که دغدغه آموزاندن و آموختن دارند. عشق به آموختن را چه کسانی و چگونه در دلهایی بر میافروزند؟ میل به آموختن را چه کسانی و چگونه در دلهایی میمیرانند؟ مرز میان استادی و نااستادی کجاست؟ آیا اگر ما استادان دیگری میداشتیم، یا تأثیرگذارانی که علاقههای عمیق و استعدادهای ما را درمییافتند و ما را به مسیرهای خودمـان سوق میدادند، اکنون همان بودیم که هستیم؟ آموزشگران راستین، انگیزشگران راستیناند؛ آنها کاشف، هدایـتگر، الهامبـخش و نیرودهنـده انگیزههـایی هستند کـه سرچشمه همه آفریـنشها، رهگشاییها، و ساختنهاست.
در قسمتی از این کتاب می خوانیم:
کار کردن در محیطی که احساس کنی دانش و مهارت و تجربهات باید بیش از آن باشد که هست، و مدیر سختگیری هم بالای سرت باشد که مدام به تو نیش و سُقُلمه بزند و عیبها و کاستیهایت را پیش رویت بگذارد یا به رُخت بکشد، نه خوشایند است و نه تحمل کردن آن کاری آسان است.
وقتی اولین کارم را همراه با یادداشت گزندهای پس دادند و ناگزیر شدم آن را با هرچه در توانم بود بازنگری و بازنگاری کنم، در حالی که کارکنان قدیمی از کنارم میگذشتند و عرق ریختنم را میدیدند، به خود گفتم: تو بودی که عجله میکردی خدمت وظیفهات هر چه زودتر تمام شود؛ تو بودی که خیال میکردی باغ بهشت در انتظار توست! ... اما مصمم بودم بر کارها مسلط شوم، و علاقهمند بودم یاد بگیرم. به تجربه آموخته بودم که خودآموزی، مؤثرترین راه تغییر است. از تجربة خدمت نظام، قدری صبر و تحمّل هم آموخته بودم که پیش از آن کمبودش را در خودم حس میکردم. اطمینان داشتم که شکیبایی، کار، مداومت، هدفگذاری، یادداشتبرداری دقیق، و داشتن برنامة منظم روزانه، و از کف ندادن وقت، سرانجام بر دشواریها چیره میشوند...
مدیرم کریم امامی، مرا به کسی سپرد که وظیفهای را به من بیاموزد. کار پیش نمیرفت، او بازی میکرد، و مسیرهای نادرست نشان میداد، یا بخشی از راه را نشان میداد و بخشی را نه... چند ماه گذشت و او شگرد کار را به من نیاموخت... تصمیم گرفتم که دیگر نزد او نروم، بلکه بروم سراغ کتابهای فرنگی و سعی کنم شگرد کار را به جای آموختن از معلم بخیل، از کتابِ بخشندة بیحسد بیاموزم؛ تصمیمی به ظاهر ساده، اما در عمل همراه با پیامدهای متفاوت، گاه دشوار، و در مجموع بسیار مؤثر و الهامبخش...
چند ماهی گذشت. صبحی برفی بود و پشت میزم مشغول نوشتن بودم. برقی زد. سرم را بلند کردم، فلاش دوم و سوم دوربین. کریم امامی بود. عکاسی و ظهور عکس در لابراتوار کوچک خانهاش، از سرگرمیهای او بود. آرام و با طمأنینه نزدیک آمد، و روی صندلی لهستانی قهوهای رنگ کنار میزم برای نخستین بار نشست؛ نشانه تازهای از مناسباتی تازه بود...
او بهتدریج با من سختگیرتر، اما مهربانتر شد. محبتهای تازهاش را نسبت به خودم، که هیچ گاه به زبان نمیآمد، از نگاههایش و از پس عینکش حس میکردم. رفتارش که دوستانه میشد، دست میبرد و موهای بلند اندکی ژولیدهاش را پس میزد و قدری آنها را نوازش میکرد. آن مونوازی هم نشانه دیگری از ابراز محبت بود. تیز، خوشحافظه، و باهوش بود. انگشتش را درست میگذاشت روی عیبها و نقصها. میچزاند، جزغاله میکرد، اما میآموزاند، و در عین حال بال و پر میداد. باید یاد میگرفتی از او بیاموزی ...
چاپ پنجم «استادان و نااستادنم» با ۱۸۴ صفحه و قیمت ۱۰۰ هزار ریال منتشر شده است.