خبرگزاری مهر- گروه هنر: فیلم «۳۱۶» که این روزها در گروه «هنر و تجربه» روی پرده سینماها رفته است دومین ساخته بلند سینمایی پیمانی حقانی است. نویسندگی این فیلم توسط وی و با همکاری حمیدرضا کشانی انجام شده است.
«۳۱۶» فیلمی با یک سوژه خاص و بازیگران خاص تر است. در این فیلم کفش ها و پاها روایت اصلی قصه را بر عهده دارند و درواقع بازیگران اصلی داستان هستند. در این فیلم هیچ نمایی از چهره بازیگران دیده نمی شود و کارگردان در چند نمای عمومی از پاها و کفش ها فراتر می رود تا به گفته خود فضای بیشتری را برای آگاهی مخاطب در اختیار وی قرار دهد.
حقانی فیلم اول خود را با عنوان «مردی که گیلاس هایش را خورد» حدود هفت سال پیش ساخت و بعد از آن هفت سال طول کشید تا به سراغ دومین اثر خود برود که البته ابتدا قرار بوده است «۳۱۶» را با ایده یک فیلم کوتاه بسازد.
اکران این فیلم در گروه «هنر و تجربه» باعث شد با پیمان حقانی و حمیدرضا کشانی در خبرگزاری مهر گفتگویی داشته باشیم.
کارگردان و نویسنده فیلم «۳۱۶» در قسمت اول این گفتگو از گروه سینمایی «هنر و تجربه»، هزینه هایی که برای فیلم متحمل شدند و اینکه سینما باید مستقل از دولت باشد سخن گفتند. پیمان حقانی بیان کرد که یکی از مشکلات سینمای ایران به دلیل بودجه هایی است که دولت در اختیار سینماگران قرار می دهد. حقانی و کشانی همچنین از ایده ساخت فیلم خود گفتند که چطور از کفش ها در مترو گرفته شد و بعد به یک فیلم کوتاه و فیلم بلند سینمایی تبدیل شد.
در قسمت دوم این گفتگو نیز حقانی توضیح داد که چرا با وجود اینکه در تبلیغات فیلم بیشتر از پا و کفش استفاده شده است اما در خود اثر نماهایی از دست ها و سایر اعضای بدن انسان نیز دیده می شود. وی بیان کرد که بسیاری از نماها در این فیلم برای جذاب تر شدن آن بوده است و اینکه در هدف خود از ساخت این فیلم مخاطب عام را بیشتر در نظر گرفته است تا منتقدان.
قسمت دوم این گفتگو را می خوانید:
*شما در قسمت اول این گفتگو در سخنان خود گفتید ما در سینمای ایران طرح های خوبی داریم که خروجی مناسبی ندارند و اسم آنها را فیلم های ناقص گذاشتید. من با اینکه از دیدن فیلم شما لذت بردم ولی اتفاقا درباره این اثر هم با خودم گفتم این فیلمی بود که میتوانست بهتر ساخته شود و ایده آن از ساختش جلوتر بود. اگر شما می خواستید روی پا متمرکز شوید چرا از هدف اولیه خود دور شدید؟ فیلم شما صحنه های اضافه دارد که می توان آن صحنه ها را درآورد، چرا با این صحنه های اضافه ایده خود را خراب کردید؟
پیمان حقانی: ببینید بحث بر سر ایده پا نیست. بلکه ایده من بیشتر این بود که اولین فیلمی باشد که در آن بازیگر دیده نمی شود. ما به نوعی بیوگرافی یک شخص را ساختیم که در آن چندین ژانر از درام، کمدی، جنگی، تاریخی و فانتزی وجود دارد. اولویت من در سینما جذابیت بصری و صوتی است و بعد از آن به این نتیجه رسیدم که اگر فقط پا داشته باشم تصویر فیلمم خراب خواهد شد چون به طور مثال اگر بخواهم یک بادبادک را نشان بدهم که بالا می رود یا باید دوربین را از پایین به بالا بیاورم و یا باید از پا کات بزنم و بادبادک را نشان دهم. به هرحال ما درباره یک انسان فیلم ساختیم که جز چهره او دیگر نماهای بدن می تواند نمایش داده شود و این از نظر احساسی به مخاطب ضربه ای نمی زند.
*از نظر من هم اشکالی ندارد ولی شما همه جا روی این موضوع مانور دادید که فیلمی از پاها ساخته اید ولی وقتی مخاطب آن را می بیند متوجه می شود مساله این بوده که تصویر بازیگران نمایش داده نشود.
حقانی: اما این مهم بود که داستان فیلم از طریق پاها و کفش ها جلو برود و ما روند تاریخی و زندگی را از طریق کفش های مادر، پدر و... جلو ببریم. عنوان «۳۱۶» هم نشان می دهد کفش سیصد و شانزدهم کفش خود شخصیت فیلم نبود.
برخلاف نظر شما ما صادقانه جلو رفتیم و نخواستیم ایده خود را خراب کنیم اما اینکه در قسمت هایی شخصیت داستان از پشت، دیده می شود به این دلیل بود که می بایست فضا را برای مخاطب جذاب می کردیم چون گاهی در کارگردانی به این نتیجه می رسیدم که فیلم از جذابیت دور می شود. به همین دلیل اشکالی نمی دیدم که دست ها هم دیده شود. به طور مثال شناسنامه زمان شاه را نمی توان از پایین نشان داد و دستی باید باشد که آن را باز کند. فکر می کنم دلیلی که مخاطب عادی سالن سینما را ترک نمی کند به دلیل همین نوع کارگردانی است و اگر قصه به ترتیبی که شما گفتید فقط با پاها ادامه پیدا می کرد قطعا قصه جلو می رفت اما آن جذابیت را نداشت.
*اما به نظر من فیلم ناب و منحصر به فردی می شد.
حقانی: فکر می کنم همین الان هم منحصر به فرد است چون اولین فیلم درباره شخصیتهای یک فیلم است که همه جا در تاریخ سینما چهره او را به تو نشان می دهند اما در این فیلم شما چهره اش را نمیبینید و از این حیث به نظرم فیلم نابی است.
*به هرحال شخصیت اصلی داستان در اپیزود ابتدایی تاکید می کند که قصه را براساس کفش ها و پاها روایت می کند و زمانیکه این قاعده ای را که برای مخاطب تعریف کرده اید، می شکنید برای من به عنوان مخاطب سوال پیش می آید. ضمن اینکه صحنههایی از فیلم هست که با همان پاها میتوانستید قصه را جلو ببرید و نیاز به نماهای بازتر نبود. به طور مثال در صحنه ای که به دختر خبر می دهند که پدرش فوت کرده و او از پله های خانه پدر بالا می رود و او را از نمای بالا و به هیبت کامل ولی از پشت سر می بینیم.
حقانی: ببینید اگر این صحنه به این شکل نشان داده نمی شد شما چطور می توانستید بفهمید که پدر در چه خانه ای زندگی کرده است؟
*شما ورودی منزل را با پا نشان داده اید و همان صحنه را هم می توانستید با پای شخصیت نمایش دهید.
حقانی: آن پلان یک نمای عمومی است که فضا را نشان می دهد مثل فیلم های وسترن که ابتدا یک لانگ شات از شهر نشان می دهند تا مخاطب فضای عمومی را بشناسد.
*قاعده فیلم شما فرق می کند.
حقانی: بله اما من فقط تا حدی می توانم خرق عادت داشته باشم. ناخودآگاه تماشاچی وقتی متوجه نشود پدر در یک آلونک زندگی می کرده است کل فضای فیلم را نمی فهمد و من مجبورم نمایی از آن پله ها را هم نشان دهم.
*فکر می کنم شما از قضاوت مخاطب ترسیدید.
حقانی: نه بحث قضاوت نیست، آموخته هایی است که در سینما یاد گرفته ام و به آنها اعتقاد دارم. شما نمی توانید همه چیز را از پایین به مخاطب نشان دهید و انتظار داشته باشید که او فضای کلی فیلم را متوجه شود و اگر این فضای کلی را پیدا نکند خیلی چیزها را از دست می دهد. من یاد گرفته ام که سینما گاهی وارد بازی های مطبوعاتی می شود و شما باید ببینید آخر آن چیست، باید دید اگر من در «۳۱۶» هیچ نمای دیگری از بدن انسان نشان نمی دادم و بعد در پی آن مخاطبم به قشر نخبه تبدیل می شد، آیا در نتیجه آن، فیلم من ماندگار می شد؟
*به هرحال شما تعریفی در فیلم داده اید که نقض می شود.
حقانی: قصه ما در فیلم از طریق پاها و کفش ها روایت می شود، البته فرم روایی منظور است نه فرم تصویری.
* اتفاقا قصه هم که از طریق نریشن روایت می شود.
حقانی: بله اما این روایت به قصه کفش ها وابسته است. پاها در نظر من سمبل مسیر یک زندگی ۶۳ ساله بود.
حمیدرضا کشانی: گفته شد که داستان با قصه ها و کفش ها روایت می شود و نکته ای هم که شما اشاره کردید درست است اما وقتی فیلمی می سازید قرار نیست به خیلی موارد تعهد داشته باشید.
من چندان قبول ندارم که اگر بیان می کنیم که کل قصه با کفش و پا است باید به آن تعهد پایبند باشیم و فقط پا و کفش نشان دهیم. به قول پیمان حقانی جذابیت فیلم از بین می رفت و جدای از اینکه فیلم اکران نمی شد کسی هم علاقه ای به تماشای آن نداشت یعنی خود من حاضر نبودم فیلمی را ببینم که فقط قرار باشد نمای پایین داشته باشد یعنی شاید می شد چنین فیلمی ساخت اما معلوم نبود چه بشود.
*مسلما میتوانست فیلم شود اما خوب یا بد بودن آن مشخص نیست.
کشانی: ما میتوانستیم در این فیلم قصه را به گونه ای بنویسیم که فقط پاها دیده شوند و خیلی هم راحت بود اما جذابیت در این فیلم در کجا قرار می گرفت، مخاطب چه می شد یا حرفی که می خواستیم در فیلم بزنیم در کجا قرار می گرفت؟
*پس شما معتقد هستید اگر این فیلم نماهای عمومی مذکور را نداشت جذابیتش هم برای مخاطب کمتر می شد؟
حقانی: ناخودآگاه تماشاچی از طریق لانگ شات ها و همان نماهای عمومی فضا را درمی یابد و مختصات دستش می آید و همانطور که فیلم های وسترن را مثال زدم در نماهای عمومی این فیلم ها مخاطب متوجه می شود در شهر چه اتفاقاتی در حال رخ دادن است. در این فیلم هم درباره پدر باید این نماهای عمومی وجود می داشت یا وقتی شخصیت فیلم می گوید معلم مهد را از دست دادم من در صحنه ای بادبادک را نشان می دهم که نوعی سمبل است. شاید بگویید می توانستم بادکنک را نشان ندهم اما حذف این جزییات به تدریج جذابیت، فضاسازی و اتمسفر را از فیلم می گرفت و فکر می کنم اگر به شیوه کنونی پیش نمی رفت مخاطبی که امروز با فیلم ارتباط برقرار می کند دیگر نمی توانست جذب اثر شود.
این را باید بگویم که من قرار نیست همه را به فیلمم جذب کنم اما باید به اعتقادات خودم پایبند باشم به طور مثال زمانیکه می گویم سینما فقط ژست روشنفکری و ادا درآوردن نیست اگرچه که خودم فیلمی با فضای ادا ساخته ام با این حال باز هم باید به حرف خودم عمل کنم و سینما باید در نهایت جذاب باشد.
زمانی در سینما تک قلهک فیلمی را دیدم که تماشاچی از فیلمساز پرسید چرا فیلمش فضای زشتی دارد و فیلمساز هم پاسخ داد چون فضای ذهنی شخصیت فیلم زشت است به همین دلیل اثر هم به این ترتیب نمایش داده شده است. اما من چنین ذهنیتی ندارم و دوست دارم اگر هم قرار است چنین فیلمی داشته باشم در اوج نور و رنگ و کمپوزیسیون و ترکیب بندی درست ارایه شود و یک فیلم زیبایِ زشت بسازم.
*تبدیل ایده ای که به گفته خود شما به یک فیلم کوتاه تعلق داشت دلیل گذاشتن نماهای عمومی در «۳۱۶» نبود؟
حقانی: خیر. من برای آنچه که می خواهم بدست آورم صبر می کنم یعنی برای اکران امروز حدود ۳ سال از مجوزهای وزارت ارشاد گرفته تا دیگر مسایل تولید و اکران صبر کردم. من همان زمان که ایده این فیلم را داشتم دائم با خود فکر می کردم که هفت سال است فیلمی نساخته ام و می خواهم یک فیلم بلند سینمایی بسازم اما اینها را با هیچ کس حتی حمیدرضا کشانی هم در میان نمی گذاشتم چراکه اگر می گفتم هیچ کس قبول و یا جرات نمی کرد پای کار بایستد و مشغول شود، همانطور که گفتم بسیاری از عوامل این فیلم اصلا در زمینه سینما کار نکرده بودند. به همین دلیل من هیچ چیز نمی گفتم و فقط بیان می کردم قرار است یک فیلم بسازیم. البته خود ما هم زمانبندی دقیق را نمی دانستیم، حتی من و حمیدرضا کشانی گاهی در این زمینه که به یک فیلم سینمایی بلند تبدیل شود بحث داشتیم اما بعد با خود گفتیم کاری به زمانبندی فیلم نداریم بلکه فقط قصه را می نویسیم و بعد شروع کردیم قصه یک زن را نوشتیم و این را هم می دانستیم که قرار است پایه روایی قصه با کفش ها و پاها صورت بگیرد. مثلا وقتی قرار است شخصیت فیلم عاشق شود باید از طریق کفش عاشق شود. ما سعی کردیم از نظر روایی هم این بنیان قصه را حفظ کنیم به طور مثال مرگ با پا روایت می شود و یا زمانیکه این زن متولد می شود، تولد از طریق پای نوزاد نشان داده می شود. حالا این میان وقتی پدر این شخص قمار باز است من نمی توانم این فضا را به جای دست او با پا نشان دهم.
*می شد از آن صحنه ها صرف نظر کرد.
حقانی: بله اما جذابیت را می گرفت و من معتقد هستم اگر سینمای امروز ما با مخاطب ارتباط برقرار نمی کند به همین دلیل است که جذاب نیست.
*من منکر نیستم که آن صحنه ها فیلم را برای مخاطب عام جذاب می کند.
حقانی: خیر برای مخاطب خاص هم جذاب می کند آیا به نظر خود شما صحنه پوکر صحنه بدی بود؟
*برای من صحنه بامزه ای بود اما حرف من چیز دیگری است. آیا شما قصد دارید از این اثر یک فیلم کوتاه دربیاورید که محور آن این بار واقعا پاها و کفش ها باشند؟
حقانی: اجازه بدهید من سوالی بپرسم، اگر ما این صحنه ها را از فیلم درمی آوردیم چه چیزی باعث می شد که باقی فیلم برای شما شاهکار شود که الان نیست؟ فقط به دلیل چهار پلان لانگ شات شما می خواهید ما یک فیلم کوتاه از آن دربیاوریم؟
*البته خیلی بیشتر از چهارتاست.
حقانی: اگر هم فرض کنیم از فیلمی با زمان یک ساعت که ۱۰ دقیقه هم به نماهای عمومی اختصاص دارد مشکلش کجاست که فکر می کنید ارزش آن پایین آمده است؟
*چون تماشای این فیلم برای من مثل شعر خواندن بود اما...
حقانی: و بعد حس شما خراب شد.
*خیر من تا آخر از این فیلم لذت بردم حتی زمان تیتراژ که چراغ ها روشن شد شاکی شده بودم.
حقانی: پس شما باید به این فیلم بگویید شاهکار.
*نمی توان به این دلیل نامش را شاهکار گذاشت.
حقانی: ببینید مشکل امروز ما این است که اگر پرویز کیمیاوی فیلم «مغول ها» را می سازد همه دوست داریم مثل او چنین فیلمی تولید کنیم.
*اتفاقا من دوست داشتم شما فیلم خودتان را بسازید.
حقانی: اما بعضی اینچنین عمل می کنند یا مثلا اگر عباس کیارستمی با فیلم «خانه دوست کجاست» دنیا را درنوردیده است، بسیاری از کسانی که اصلا دغدغه چنین فیلم ها و موضوعاتی را ندارند حدود ۲۰ سال است سعی می کنند مشابه این فیلم را بسازند و ما فراموش کرده ایم که قصه سینما چیز دیگری است. ببینید ما سینما تک قلهک را ساختیم که تا امروز هیچ تهیه کننده ای نیامده است تا در آن فیلم ببیند.
کشانی: البته به جز آقای ساداتیان.
حقانی: او هم رفت و آمد کمی دارد، مشکل فیلمسازان و نویسندگان ما این است که در سالن سینما و همراه با تماشاگر فیلم را نمی بینند. من بسیار رفتار آقای اصغر فرهادی را دوست دارم چون شنیده ام در حدود ۲۰ بار فیلمش را با مردم در سینما می بیند تا بفهمد تماشاگر چه حسی دارد؟ کجا غمگین می شود و چه زمانی نفسش بالا و پایین می رود؟ خود من هم این کار را انجام داده ام. با اینکه دوست ندارم فیلم خودم را ببینم اما حدود هشت بار با مخاطبان سالن ها فیلمم را دیده ام و متوجه شده ام که بیننده چقدر با فیلم ارتباط برقرار می کند و حتی با همین کفش ها اشک می ریزد.
*در تاثیرگذاری فیلم شما حرفی نیست.
حقانی: نکته این است که امروز دیگر برای من اهمیتی ندارد که کدام منتقدی بگوید فیلمم شاهکار است و یا به آن نقد وارد کند چون من اصلا فکر نمی کردم بتوانم یک فیلم بلند ۷۰ دقیقه ای با پاها و کفش ها بسازم که شخصیت اصلی و فرعی در قصه دیده نشود. برای من مهم بود که چند خانم در اکران های فیلم بلند گریه می کردند و زمانی که یکی از آنها خواست به من تبریک بگوید صورتش حسابی خیس شده بود و از نظر من همین اتفاق شاهکار فیلم است.
*با این حال شما نباید چشم خود را روی توصیه منتقدان ببندید.
حقانی: خیر چشمانم را نبسته ام.
*چون شما گفتید برایتان اهمیتی ندارد که منتقدان چه می گویند.
حقانی: منظورم این نبود اما هر فیلمسازی قبل از ساخت اثر خود هدفی را تعیین می کند که به طور مثال در گیشه موفق شود و دیگر قسمت هنری فیلم برایش اهمیتی ندارد اما برای من مهم است منتها هدف اولیه من این نبود که منتقدان درباره من بنویسند که نابغه ای در سینمای ایران و جهان پیدا شد که با کفش ها فیلم ساخت.
*هدف شما چه بود؟
حقانی: هدف من این بود که فیلمی بسازم که خود پاها و کفش ها چهره تک تک آدم ها را بسازند و چهره کسی دیده نشود و این مساله یعنی نمایش ندادن چهره ها نه تنها مخاطب را اذیت نکند بلکه به او لذت هم بدهد.
هدفم این بود که مخاطب در طول فیلم از سالن بیرون نیاید و با آن ارتباط برقرار کرده، بخندد و یا بگرید. من با خود گفتم اگر بتوانم این کار را انجام دهم، برنده خواهم بود و حالا هم از همین زاویه می گویم که در هنگام نمایش فیلم با مخاطبان به هدفم رسیده ام و حتی همین که شما می گویید از فیلم من لذت برده اید برایم مهم است.
*یعنی به هدف خود رسیده اید.
حقانی: بله.
ادامه دارد...