مجله مهر-احسان سالمی: این کتاب برای مسئولین نوشته شده است. البته از آن کتابهایی نیست که اصول و مبانی مدیریت غربی را به خورد مدیران بدهد بلکه از آن دسته آثاری است که برای تلنگر زدن به مسئولین و روشهای مدیریتی آنها به ویژه روحانیون صاحب منصب به رشته تحریر درمیآیند.
حجت الاسلام محمدرضا زائری کتابی به نام «خبرنگار بدون مرز» را نوشته است که به جای ارائه الگوهای غربی مدیریت به سراغ آیات قرآن و احادیث اهل بیت(ع) رفته و به مدیریت از زاویه دید اسلام نگاه کرده است.
زائری که یک روزنامهنگار با سابقه است، با استفاده از آموختههای خود در این عرصه به عنوان خبرنگاری که حد و مرزی در تبلیغ احکام و روایات و احادیث پیامبر اکرم (ص) و ائمه معصومین (ع) نمیشناسد، سعی کرده در این کتاب با استفاده از دو ویژگی «خلاقیت و نوآوری» و «قلم صریح و روان» که از ویژگیهای خبرنگاران محسوب میشود، به بررسی بسیار از آفتهای مدیریتی و فرهنگی کشور بپردازد.
زائری از میان انبوهی از معضلات اجتماعی و فرهنگی که در بخشهای مختلف جامعه وجود دارد، به سراغ ۳۱ مورد از آنها رفته است و در قالب کتابی ۱۲۵ صفحهای به نقد آنها پرداخته است.
«خبرنگار بدون مرز» را انتشارات آرما در خرداد ماه امسال و با قیمت ۷ هزارتومان روانه بازار نشر کرده است.
با هم بخشهایی از این کتاب را میخوانیم:
پرده اول: لطفاً از سر صف شروع کنید، بیخود به دنبال استکبار جهانی نگردید!
اگر در جمعی خانوادگی یا جلسه مهمانی، کودکی خردسال از راه برسد و حرکت ناپسندی انجام دهد یا سخن زشتی بر زبان بیاورد یا به یکی از حاضران بیاحترامی کند، پدر و مادرِ آن کودک از همه بیشتر خجالت میکشند و اگر کمی هم غیرتی باشند و مثل بعضی اولیا بیرگ نباشند، سرخ و سفید میشوند و از بقیه عذر میخواهند و سعی میکنند شرمساری خود را با چند ضربه به آن کودک بینوا ابراز کرده و غیرمستقیم، از خود سلب مسئولیت کنند و به حاضران بفهمانند که در دامان پاک و بیعیب و نقص آنان، چنین فرزند بیادبی پرورش نمییابد.
همه ما در چنین حالاتی، ناخودآگاه و بهطور طبیعی از کودک میپرسیم: «چه کسی این را به تو یاد داده است؟» یا چپچپ به پدر و مادرش نگاه میکنیم و گویی میخواهیم بر این حقیقت تاکید کنیم که این بچه هنوز در سن و سالی نیست که بشود او را مواخذه کرد و او نمیفهمد و چیزی سرش نمیشود. باید دید بزرگترش چه کسی است. خلاصه، عاقبت، گرگزاده گرگ شود و تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است و از این حرفها... .
طرف مقابلِ ماجرا هم همینطور است. کودکی مودب و تروتمیز و با حیا که جوابهای مودبانه و خوب میدهد و به بزرگترها سلام میکند و احترام میگذارد و رفتاری شایسته دارد، پیش از آنکه خودش تشویق شود، اسباب اعتبار و آبروی پدر و مادرش میشود و به قول معروف میگوییم: «آفرین بر پدری که تو پرورد و مادری که تو زاد...»
این اصلی بسیار ساده و طبیعی و عقلی است. قاعده همین است. هرجایی، هر مشکل و ناراستی و کژی و عیب و نقصی باشد، معلوم میشود آب از سرچشمه گلآلود شده و درخت از ریشه آفت گرفته است.
در طرف مقابل هم درست همینطور است؛ یعنی اگر در جایی، همهچیز منظم و مرتب و درست و همه کارها براساس قاعده و نظام مطلوبی برقرار باشد، معلوم میشود آن کسی که در راس کار است، درست عمل کرده و موجب این حُسن و نظم و درستی است.
اگر در ادارهای، ارباب رجوع را ساعتها و روزها معطل میکنند و حق کسی را از بین میبرند و برای انجام سادهترین کار، رشوه میگیرند و مزاحم کار مردم هستند و ساعت ده صبح، تازه مشغول صبحانه خوردن میشوند و ساعت یازده هم برای ناهار خوردن میروند، معلوم میشود رئیس این اداره هم باید همین دوروبرها و اینگونه باشد.
اگر در وزارتخانهای چنین باشد، باید احوال وزیر را پرسید. اگر در شهری، مردم چنین باشند، باید به امام جمعه و استاندارش رسید. اگر در مرکزی فرهنگی چنین بود، باید مدیر آن مرکز را زیارت کرد. اگر در شعبه دادگاهی، حق کسی پایمال شد و رئیس شعبه گوش کسی را نگرفت و به همه لبخند زد، معلوم میشود مسئول مافوق او هم فقط به او لبخند زده و گوش او را نگرفته است.
قبل از اینکه سراغ تخممرغدزدها برویم، باید سراغ شتردزدها را بگیریم. باید از اول صف شروع کرد. فقط آن جوان ۲۴ ساله روستایی قاچاق نمیبَرد و فقط این پیرمرد معتاد تهرانی مجرم نیست. اگر سرچشمه را صاف کنیم، آب از ته جوی، گلآلود نمیشود.
هرکس در هرجایی، به بالای سر خود و به بزرگترهای خود نگاه میکند. وزیری بنز سوار شود، معاونانش پیکان سوار نمیشوند. اگر بزرگترها پیکان سوار شوند، آنوقت میتوان از کوچکترها توقع داشت. همیشه باید از سرصف شروع کنیم. هرجایی خطا و نقص و فساد و مشکل و عیبی هست، باید جستجو کنیم و ببینیم چه کسی بالادستتر و بزرگتر بوده که این فساد و خطا و ... در زیردست او رخ داده است و کدام سرمشق را کوچکترها تقلیده کرده و نوشتهاند؟
امیرالمومنین علی ابن ابیطالب(ع) فرمودند: «الناس بامرائهم اشبه منهم بآبائهم» (مردم بیشتر از اینکه به پدران خود شبیه باشند، به فرمانروایان و روسای خود شباهت دارند.) تکلیف همه ما را حضرت مولا(ع) مشخص روشن فرمودهاند. اگر صاحبان قدرت و فرمانروایان، اهل خیر و زهد و دیانت باشند، مردمان هم در پی ایشان خواهند رفت و اگر مردم از بزرگترهای خود، خطا و دزدی و خیانت ببینند، چنین خواهند کرد.
اگر روح کلی جامعه، روح تقوا و دیانت وصلاح است، معلوم میشود نَفس گرم و گیرای امام راحل(ره) و گریههای نیمه شب حضرت آیت الله خامنهای نتیجه داده است و اگر در پیکره مقدس جامعه اسلامی، اینجا و آنجا لکهها و آفتها و آسیبهایی دیده میشود، معلوم است که کسانی در همین گوشه و کنار هستند که این لکهها و آفتها از وجود آنهاست. خلاصه هرچه هست: زیردستان به رئیس خود شبیهترند تا هرکس دیگر. بیخود به دنبال استکبار جهانی نگردیم.
پرده دوم: «خدا» در جلسه تشریف دارند!
ایشان در جلسه هستند و نمیتوانند صحبت کنند. ایشان الان فرصت ندارند. مسافرت هستند. باید از قبل هماهنگ کنیم. فعلاً امکان صحبت نیست و ... . این عبارات و جملات پاسخهایی هستند که گاهی خیلی معمولی هم به نظر میآیند. کسی که مسئولیتی دارد و بار ریاستی را بر دوش میکشد، آقاتر و برتر است و خیلی مهم! این فرهنگ غربی و مادیست که چنین فضایی را میسازد. کسانی که مسئولیت دارند و پست و مقامی را به دست آوردند و مهم شدهاند، دیگر باید در برج عاج بنشینند و دست کسی هم به آنها نرسد.
اما در فضایی که فرهنگ الهی و اسلامی میسازد، مسئولیت و مقام چیزی نیست که کسی بخواهد برای رسیدن به آن تلاش کند و خودش را به در و دیوار بزند و پوستر چاپ کند و شام بدهد و دَم این و آن را ببیند و وعده و وعید بدهد و خرجهای آنچنانی بکند. مسئولیت و مقام در فرهنگ دینی، وظیفه است که اگر پیش بیاید و به گردن انسان بیفتد انسان باید آن را تکلیفی شرعی بداند و به نیت خدمت کردن به مردم و به اعتقاد و باور نوکری کردن برای مسلمانان و مونان بپذیرد.
در میان دستورهای اخلاقی اسلام و احادیث اجتماعی و آداب معاشرت دینی، آنقدر به خدمتکردن و برطرف کردن نیاز برادران دینی سفارش شده است که شاید درباره آداب و تکالیف فردی، این قدر تاکید نشده باشد و عبارات و الفاظی در این موضوع به کار رفته است که شاید درباره عبادات و طاعات شخصی استفاده نشده باشد.
در این دیدگاه، برترین بندگان خدا کسی است که در پی انجام کارهای برادران دینی خود باشد و راه برطرف شدن مشکلات شخصیاش، کوشش او برای برطرف کردن مشکلات دیگران بیان شده است. برطرف کردن نیاز دیگران از حج برتر و ارزشمندتر شمرده شده است و فرمودند کسی که حاجت برادر دینی خود را برآورد، مانند کسی است که یک عمر بندگی خدا کرده باشد. به ما گفتهاند حاجتهای مردم برای شما نعمتهای خداست؛ اگر خدا شما را قابل بداند و لایق باشید که در این صورت، کسی را میفرستد تا شما کاری برایش انجام دهید و گرهی از کارش بگشاید.
مدیر و رئیس و مسئول مسلمان و مومن با چنین تربیتی، نه تنها از خدمتگزاری به مردم کوتاهی نمیکند، بلکه روز و شب در پی فرصتی است تا بتواند مشکلی را حل کند و نیازی را برطرف سازد. امام صادق(ع) فرمودند: «ایما مومنٍ کان بینه و بین مومن حجاب ضرب الله عزوجل بینه و بین الجنه سبعین الف سورما بین السور الی السور مسیره الف عامٍ» (هر مومنی که بین خود و برادر مومن خود فاصله قرار دهد و مانع بتراشد، خداوند بین او و بهشت، هفتاد هزار دیوار قرار میدهد که از هر دیوار تا دیوار دیگر، هزار سال فاصله است.)
براین اساس، اگر در دنیا، همیشه جواب منشی تو به دیگران این باشد که ایشان در جلسه تشریف دارند و نمیتوانند وقت بدهند و صحبت کنند، در روز قیامت هم جواب منشی خدا به تو این خواهد بود که «خدا» در جلسه تشریف دارند! و شما باید به جهنم تشریف ببرید. اگر در دنیا، حتی هنگام سوارشدن خودرو هم کسی نتواند جلو بیاید و با شما صحبت کند، اگر کسی نتواند لحظهای در خلوت، مشکل خود را با شما در میان بگذارد، اگر کسی محتاج باشد و به دادش نرسید، در قیامت هم خداوند کاری به کار شما نخواهد داشت. این ادعای مسلمانی و این اشکهای فراوان و این ظاهر صالح و عابد و انقلابی و اسلامی اگر با این تعالیم منطبق نباشد، فقط در دنیا و در چند روزه و چند ساله مسئولیت و مدیریت، ممکن است «حاج آقا» و «حضرت رئیس» و «مدیر محترم» و «مسئول بزرگوار» درست کند؛ اما وای اگر از پس امروز بوَد فردایی...!
پرده سوم: سوراخ دعای آقایان مسئولان!
بیشتر ما به طور طبیعی و ناخودآگاه، وقتی با کسی کاری داشته باشیم یا به جایی برای مسئلهای اداری مراجعه کنیم، میدانیم که باید به اصطلاح، به طرف حالی بدهیم و دماغش را چاق کنیم تا کارمان به خیر و خوشی بگذرد! اگر برای تزریق آمپول به تزریقاتی رفتهایم، باید صدا بزنیم: آقای دکتر! اگر نمره پایان ترمی را بخواهیم از استادی بگیریم، باید بگوییم: جناب پرفسور! اگر بخواهیم به امام جماعت محل، نامه بدهیم، باید بنویسیم: حضرت آیتالله...!
خلاصه به طور عادی، عموم ما میدانیم که با تعریف و تمجید و تملق و ستایش کردن، طرف مقابل را در موضع ضعف قرار میدهیم. این است که به خصوص در فضاهای کاری و محیطهای اداری، این تملق و چاپلوسی فساد ایجاد میکند و تکبر و خودآرایی میآورد. در نتیجه قانون و ضابطه جای خود را به رابطه میدهد. در چنین فضایی، دیگر سخن گفتن از وظیفه و تکلیف شرعی و رسیدگی به کار مردم و مساوی بودن همگان در برابر ضوابط و سلامت نفس و صداقت و کار و تلاش مردم و ... شوخی و مزاح است.
اگر روزی همه ببینند که با چاپلوسی، چیزی عوض نمیشود و هرچه تعریف و تمجید کنند، نتیجه تفاوت نخواهد کرد، اگر روزی همه بدانند چه در ابتدای نامه بنویسند مسئول محترم فلان سازمان و چه بنویسند حضور محترم جناب مستطاب، حضرت آیتالله فلان، مدظله العالی و ادام ظله علی رووس المسلمین و متع الله المسلمین بطول بقائه الشریف و ...، در هر دو حالت، پاسخ نامه یکی است، اگر روزی بدانند که نامهشان به دلیل نداشتن عنوان آیتالله، برگشت نمیخورد، اگر روزی بدانند سنگ مرمر نصب شده برکنار در ورودی سازمان حج و زیارت را نمیتراشند و به جای حجتالاسلام و المسلمین، عبارت آیتالله فلان را نمینویسند، اگر بدانند ذکر سجایای اخلاقی جناب آقا نتیجهای کارآمد ندارد و مهمتر از همه، اگر بدانند در صورت تملق و چاپلوسی از اتاق بیرونشان میکنند و کارشان خراب میشود و ...، آنوقت دیگر لازم نیست کسی برای بیان مشکل خود، نیم ساعت مقدمهچینی کند و شرح و تفضیل بیربط بدهد.
البته این به مراعات حرمتها ربطی ندارد و مشخص است که در عرف اجتماعی، همهی مردم میان احترام گذاشتن و تجلیل و تکریم بزرگان با چاپلوسی و تملق فرق قائل میشوند. مهم این است که با شخص متملق و چاپلوس که معمولاً هم منافق و دورو از کار درمیآید و پشت سر انسان بدگویی هم میکند، قاطعانه رفتار شود.
پیامبر اکرم که درود خداوند بر او و خاندان پاکش باد، فرمودهاند: «احثوا التراب فی وجوه المداحین» (به چهره چاپلوسان و تملقکنندگان خاک بپاشید.) رفتار ائمهاطهار(ع) در طول حیات شریفشان به گونهای بوده است که به همهی پیروان خود این درس بزرگ اخلاقی را دادهاند.
بسیاری از ما به یاد داریم که امام راحل(ره) در برابر یکی از این اشخاص چاپلوس که در حضور ایشان زبان به تملق گشوه بود، چه واکنشی نشان دادند. آن شخص که در زمان طاغوت هم مدحی طولانی برای شاه ملغون سروده و به مراد خویش رسیده بود، در زمان انقلاب، شاید با همان باطن در حسینیه جماران و در پیشگاه امام به اینگونه سخن گفتن زبان باز کرد که واکنش تند و شدید امام او را شرمنده ساخت!
اگر این فرهنگ فراگیر شد که با چاپلوسان قاطعانه رفتار شود، دیگر بخش عمدهای از مفاسد اداری و اجتماعی اصلاح میشود و به سوی آن مدینه فاضله که حاصل عدالت است، قدم خواهیم گذاشت.
اگر چنین شد، لازم نیست در هر ادارهای، چند نفر بنشینند و نامهها را بررسی کنند و ببینند برای معاون قائم مقام جناب رئیس، آیا عنوان معاون اعظم قائم مقام معظم رئیس بزرگ و... ذکر شده است یا نه؟ آنوقت است که شاید به کارهایی مهمتر برسیم.
پرده چهارم: چند کیلو ثمره و چند متر دستاورد؟!
در بزرگداشت و شادمانی جشنهای سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی، طبیعی است که همه بخواهند با مروری بر کارنامه انقلاب، این نهضت مقدس را ارزیابی کنند. برای ارزیابی هرپدیده و بررسی هر موضوعی، قاعدتاً باید نخست اهداف اولیه آن و مقاصد ابتدایی آن را ذکر کرده و آنگاه وضع موجود را با وضع مطلوب مقایسه کرد. برای ارزیابی دستاوردهای انقلاب هم نخست باید دید که این انقلاب برای چه صورت گرفت و چه ماهیتی داشت؟ مردم مومن و انقلابی ایران از خرداد ۱۳۴۲ تا بهمن ۱۳۵۷، چه انگیزهها و اهدافی داشتند و چه شعارهایی سرمیدادند؟ محتوای سخنرانیها و اعلامیههای امام بزرگوارمان چه بود؟
اگر این سوالها به درستی و با دقت پاسخ داده شود، آنگاه میتوان وضع امروز را با آن انگیزهها و آرمانها مقایسه کرد و دریافت به کجا رسیدهایم و چقدر توفیق داشتهایم؟
جهان یکسره باور دارد که انقلاب اسلامی ایران با انگیزهای الهی و دینی شکل گرفت و این حقیقت انکار ناشدنی است که مردم، تنها با آرزوی استقلال و آزادی، به جمهوری اسلامی رای دادند و اکثریت مطلق مردم با انگیزه ایجاد حکومت دینی و خدایی به خیابانها ریختند و به حکومت خاندان پهلوی بخشیدند.
قاعده و حکم عقل و عرف این است که براساس این انگیزهها و آرمانها، وضعیت موجود را بررسی کنیم و به عملکرد خودمان نمره بدهیم و دستاوردهای انقلاب را برشماریم. چقدر ضابطه به جای رابطه حاکم شده است؟ چقدر عالمان و دانشمندان و استادان حوزه و دانشگاه از پولدارهای بیسواد محترمتر هستند؟ چقدر احکام نورانی شرع و قوانین قرآن عمل میشود؟ چقدر تبعیض و ظلم ریشهکن شده است؟ باید دید چند نفر از آحاد مردم به سوی ارزشهای معنوی و الهی کشیده شدهاند؟ دستاوردهای انقلاب را اینگونه میتوان بررسی کرد؛ نه با متراژ جادهها و میزان تولید خربزه و هندوانه!
آیا خجالتآور نیست که افزایش تعداد دانشآموزان مدارس را به عنوان ثمره انقلاب به شمار آوریم؟ اینکه بچههای مملکت بیشتر شدهاند و مادران بیشتر زاییدهاند، افتخار جمهوری اسلامی است؟ خداوکیلی این ظلم به انقلاب و امام نیست؟ این تحقیر و کوچککردن اهداف آسمانی و والای آن قیام خونین و الهی نیست؟
آیا شرمآور نیست که متراژ آسفالت جادهها و تعداد خطوط تلفن واگذار شده و معادن فعال کشور را به عنوان نتیجه بیست و پنج سال حیات طیبه جمهوری اسلامی ذکر کنیم؟ مگر مردم ما در آن بحبوحه خون و قیام شعار دادند که چرا سدهای کشور کم است؟ مگر گفتند چرا بزرگراههای جدید احداث نمیکنید؟
اگر مشکل اینها بود، مگر دست پهلوی کج بود که نتواند سد و بزرگراه بسازد و خط تلفن وصل کند و طالبی و خربزه بار بیاورد؟
این درحالی است که مردم ما از دوست تا دشمن، همه حقیقت انقلاب را درک میکنند و تحول شگرفی را که در متن حیات اجتماعی معاصر جهان رخ داده است، با تمام وجود لمس میکنند. اما این حقیقت تلخ و شیرین را هم نمیتوان از یاد بُرد که مردم ما با انگیزهای الهی و برای حاکمیت قانون خداوند و اختیار و آزادی انسان در پرتو آن قیام کردند و اکنون نیز کارنامه انقلاب را در مقایسه با همین حقیقت باید داوری کرد؛ والا پلسازی و کارخانهسازی و رنگ و لعاب در و دیوار در هر کشور دیگر و بدون این نام و عنوان انقلابی و اسلامی هم دستیافتنی است.
امیرالمومنین علیبنابیطالب(ع) به یکی از خلفا که اداره کارهای مسلمانان را به دست گرفته بود، فرمودند: «سه چیز است که اگر آنها را حفظ کنی و به آنها بپردازی، برای تو از هرچیز دیگری بهتر است و کافی است و تو را از هر چیز دیگری بینیاز میکند و اگر آنها را رها کنی، به هرچیزی دیگری که بپردازی، فایده ندارد. او گفت آن سه چه هستند؟ حضرت فرمودند: جاری کردن حدود الهی و اجرای قوانین برای دوست و دشمن و نزدیکان و غریبهها، حکم کردن به کتاب خدا؛ چه خوشایند باشد و چه ناخوشایند و تقسیم عادلانه میان سرخ و سفید.»
یعنی حکومت اسلامی که طبق آیه قرآن، باید نماز را اقامه کند و پرداخت حقوق مادی واجب مانند زکات و خمس را فراگیر سازد و امربهمعروف و نهی از منکر را حقیقتاً و نه به ظاهر احیا کند، تکلیفش معلوم است و برنامهاش از پیش مشخص شده است.
اگر حدود و قوانین الهی برای همه به صورت یکسان جاری شد و فرقی میان روستایی غریب و بیپناه و فقیر با اخوی رئیس و... نبود، اگر مبنا و میزان در همه امور، احکام الهی قرآن بود، نه فقط آیاتی که سازمانها و ادارات به تناسب موضوع کار خود، بالای تابلوهایشان مینویسند، دیگر بقیه چیزها خود به خود درست میشد.