مشرق نوشت: از ابتدای آغاز مبارزات مردم ایران علیه استبداد چه در زمان مشروطه و چه بعد از آن ظهور و بروز افرادی که در میان شاخص بودند همیشه یک اتفاق به یاد ماندنی است. به خصوص فردی که در دوران زندگی خود اتفاقات بسیاری را سپری کرده است. از همراهی با شهید نواب صفوی تا تشکیل دستههای مقاومت مذهبی بوسیله گروه موتلفه اسلامی.
او را باید شهید رمضان نامید. در ۱۹ رمضان به دنیا آمد و در ۲۱ رمضان به شهادت رسید. مردی که سازمان اطلاعات و امنیت کشور(ساواک) ۱۴ سال در تعقیب او بود و هیچگاه نتوانست او را زنده دستگیر کند. وعده که خود همیشه به دوستانش داده بود. حال پس از گذشت نزدیک به حدود چهار دهه از شهادت او در تاریخ ۲شهریور ۵۷ به بررسی زندگی این شهید بزرگوار در گفتگو با ابراهیم ذوالفقاری(نویسنده و پژوهشگر تاریخ ایران) نشستیم:
* اگر اجازه بدهید برای مدخل ورودی به بحث، در ابتدا پیرامون خانواده شهید اندرزگو صحبتی انجام بشود. آیا سبقه تاریخی در مورد مبارزات و حضور خانواده آقای اندرزگو در لباس روحانیت وجود دارد؟
هر مطلبی که من از شهید اندرزگو میدانم و در این گفتگو بیان میکنم از میان اسنادی است که از این شهید به جای مانده و مطالعه کردهام. به نظر من برای بازخوانی شخصیت یک انسان باید به تاریخ زمان زندگی او مراجعه کرد. بعضا سوالات و شبهاتی (هرچند کم و بی اهمیت) در مورد شهید اندرزگو بیان گردیده که از عدالت خارج است. شما نمیتوانید در سال ۹۴ با این همه امکانات و پیشرفت دنیای دیجیتال و دسترسیهای خبری در مورد سال ۱۳۳۲ صحبت کنید. به نظر میرسد هر شخصیت تاریخی مثل شهید اندرزگو که در تاریخ مبارزات ایران نقشی بر عهده دارند را باید در زمان و مکان همان روزگار خود مورد بررسی و تحلیل قرار داد.
خانواده آقای اندرزگو مانند همه خانوادههای سنتی ایران یک خانواده پر جمعیت هفت فرزنده است. شهرت آنها «اندرزور» است. میگویند زمانی که قرار شد مردم ایران فامیلی داشته باشند، خیلی از آنها به شغلهایشان مشهور شدند. فلذا نام خانوادگی مانند دباغ و مس فروش و امثال اینها از روی شغلشان انتخاب شد. ظاهرا اندرزوری یک شغل نصیحتگری بوده است. این که میگویید پیشینه روحانیت داشتهاند یا خیر؟ در اینجا احتمال آن وجود دارد که کسی در اجداد آنها در یک جایگاه این چنینی بوده که چنین نام خانوادگی برای اینها انتخاب شده و به مرور زمان تبدیل به «اندرزگو» شده است. ظاهرا در شناسنامه ایشان هم حتی تا زمان درگیری با ساواک و شهادت باید اندرزور ثبت شده باشد.
به هر صورت یک خانواده پرجمعیت که منزل پدریشان در حوالی میدان غار و میدان شوش قرار داشته است. ببینید میدان شوش الان با میدان شوش ۱۳۱۶ بسیار متفاوت است. ظاهرا ۴ پسر و ۳ دختر بودند که سید علی در پسرها کوچکترین است. میگویند به خاطر شرایط اقتصادی بعد از گذراندن دوره ابتدایی، ترک تحصیل کرد و به سراغ کار رفت. این موضوع برای خانوادههای سنتی پایین شهر که فرزند دوران انتهای دبستان یا انتهای دبیرستان سراغ کار برود یک چیز کاملا عادی و طبیعی بود.
*سندی مشخصی بر اساس حضور و شرکت در مبارزات تاریخی در خانواده ایشان وجود ندارد؟
با قاطعیت نمیتوان گفت. چون اندرزوری، قرار است که در کرسی بنشینید و دیگران را اندرز دهید، چه بسا ناچار نیازمند این هستید به آیات و روایاتی بپردازید که با حکومت روبه رو شوید. یعنی با ظلم و جور مقابله کنید؛ قاعده اندرزوری این است. قاعده این است که روی صندلی بنشینید و یک عدهای را موعظه کنید، خب زمانی که حتی موعظه اخلاقی هم میکنید، همین که میگویید به دیگران ظلم نکنید، همین که شما یک واژهای مثل ظلم و عدالت را در موعظهها به کار میبرید؛ به نظر من به ظلمستیزی برمیگردد.
این را نمیدانیم که خانواده موجب شد که سیدعلی اندرزگو به مبارزات روی بیاورد، اما میدانیم که وقتی به بازار رفت؛ آن روزها بازار خاستگاه مبارزین بود. او در سال ۱۳۱۶ متولد شده و حدود سال ۱۳۲۳ که کشور آرام آرام از اشغال متفقین خارج میشود وارد مدرسه میشود و حوالی سال ۱۳۲۸، در اوج مبارزات بازار و نهضت ملی نفت و حضور آیت الله کاشانی در صحنه، سیدعلی وارد عرصه کار در بازار میشود. جایی که خاستگاه مبارزین آن روز است. به نظر من شهید اندرزگو در صحنه مبارزات دینی هر چه دارد از بازار دارد. این را در اسناد هم شاید بشود پیدا کرد. مثلا شهید عراقی ۱۵ سال داشت که عضو شورای مرکزی فداییان اسلام است. برخی خرده میگیرند که مگر میشود یک جوان با این سن و سال در شورای مرکزی یک جمعیت عضو باشد. مگر مرحوم نواب صفوی چند سال داشت. گاهی اوقات افرادی که راجع به تاریخ صحبت میکنند، فکر میکنند که اگر قرار است یک شخصیت تاریخی را در یک جایی که تاثیر گذار در تاریخ بوده را تحلیل کنند، حتما باید این آدم یک فرد مسنی باشد. همیشه این طور نیست.
به نظر میرسد از یک طرف فداییان اسلام با آن نوع صلوات فرستادنها و این حضورشان در صحنه؛ از طرف دیگر هم یک شخصیتی مانند مرحوم شیخ علی اصغر هرندی که در مسجد میدان غار؛ منبر و حوزه درس دارد و افراد مختلفی مانند شهید بخارایی، رضا صفار هرندی، سید علی اندرزگو و... در این مسجد رفت و آمد میکنند. پس مسجد و بازار دو پایگاه جداناپذیر هستند که در شخصیت مبارزاتی اندرزگو تاثیر گذار است. اگر خاستگاه مبارزاتی وی را بخواهیم بررسی کنیم، ابتدا بازار و بعد جلسات درس مرحوم حاج شیخ علی اصغر هرندی است.
*سند مکتوبی پیرامون ارتباط شهید اندرزگو با گروه فداییان اسلام وجود دارد؟
متاسفانه یکی از اشتباهاتی که در مراکز اسنادی صورت میگیرد این است که هر کدام از مراکز خود به خود، جزیرهای و جدا از هم به فعالیت مشغول هستند. یعنی این گونه نیست که وقتی قرار است شما اسناد شهید اندرزگو را منتشر کنید به سراغ شهربانی بروید و بگویید هر چه در بایگانی دارید تحویل بدهید. یا به سراغ نهادهای امنیتی بروید و اسناد بخواهید. به سراغ مرکز اسناد بروید ممکن است اسنادی آنجا باشد. لذا در مورد این سوال شما باید بگویم که خود من به شخصه سندی ندیدم، ولی بعدها مرتبطین شهید اندرزگو که توسط نیروهای امنیتی رژیم شاه دستگیر شدهاند؛ در بازجوییهای خود نوشتهاند که آقای اندرزگو به مرحوم نواب صفوی باور و علاقه خاصی داشت. البته این اثرگذاری نواب صفوی نه تنها بر ایشان، بلکه خیلی از مبارزین مذهبی ما تحت تاثیر مبارزات نواب به عرصه مبارزات ورود پیدا کردند.
*درس طلبگی را از چه زمانی شروع میکنند؟
از همان مسجد؛ وقتی که حاج علی اصغر هرندی در این جوانها استعداد میبیند آنها را جذب میکند. در اسناداین گونه مطرح شده که درس عربی با هم مطالعه میکردند، اینها در یکی از اتاقهای مسجد درس عربی میخواندند. چه بسا «جامعالمقدمات» را از آن جا شروع کرده باشد. اگر در تاریخ هم دقت کنیم متوجه میشویم که بازاریهای ما هم «مکاسبخوان» هستند. مکاسب یکی از کتب درسی حوزه علمیه است. ولی بازاری وقتی قرار است پشت دخل کسب بایستد، مکاسب میخواند. خواندن چنین کتابی یحتمل نیازمند خواندن ادبیات عرب هم هست. به نظر من از همان مسجد آقای هرندی درس طلبگی ایشان شروع میشود.
* به هر حال با پرداختن به اطرافیان شهید نواب صفوی به این نتیجه میرسیم که بعضی از آنها دارای سن و سال کمی هستند؛ امکان دارد که آقای اندرزگو هم حالا مثلا به عنوان حتی پامنبری در مجالس آقای نواب حضور پیدا کرده باشد؟
ببینید آقای اندرزگو وقتی به بازار میآید در صندوق سازی نزد برادر خود مشغول کار نجاری میشود. آن روزها فضای حاکم بر جامعه، فضای نهضت ملی نفت است و آقای نواب صفوی در حال مطرح شدن است. در کنار این هم آقای کاشانی به شدت در بازار نفوذ دارد. نقل شهید عراقی در این زمینه برای ما کفایت میکند که بگوییم این گونه هست.در کتاب «ناگفتهها» آقای مهدی عراقی نقل میکند که برای ازدواج شهید اندرزگو؛ او پا جلو میگذارد. خب مرحوم شهید عراقی در آن زمان فخار است و کار آجرپزی میکند و شهید اندرزگو در کار صندوق سازی، این چه ارتباط نزدیکی است که برای مهمترین کار در زندگی یک شخص آقای عراقی پا پیش میگذارد، پس یک ارتباط ارگانیک و تشکیلاتی بین اینها وجود داشته است. پس بر اساس آنچه از شواهد بر میآید سوال شما را اینگونه پاسخ میدهم که این قضیه وجود داشته است.
نفوذی ساواک در میان انقلابیون چه کسی است/ آقا گفت: اگر اندرزگو زنده میماند، وزیر اطلاعات میشد/چرا شهید اندرزگو بعد از انحراف سازمان مجاهدین خلق به آنها نیرو معرفی میکرد*روایتهای گوناگونی در زمینه همکاری آقای اندرزگو با گروههای مبارز وجود دارد. مثلا بعضی معتقدند که او عضو موتلفه بوده و بعضی دیگر آنرا تکذیب میکنند. نظر شما در این زمینه چیست؟
میگویند ایرانیها اهل اغراق هستند. فلذا شاعر میگوید: که رستم یلی بود در سیستان، منم کردمش رستم داستان...
مبارزات در دورههای مختلف، متفاوت بوده است. یک زمانی آقایان وارد صحنه مبارزه شدند و پایشان به زندان باز شد؛ یک زمان هم مبارزه در دهه ۳۰ و ۴۰ را نقد میکنیم.
نقل است که اگر در امامت ۱۰ ساله امام حسن(ع) را جستجو کنید از امام حسین(ع) خیلی مطلب آنچنانی پیدا نمیکنید که ایشان چیزی گفته باشند. چون ایشان تابع برادرشان بودند. امام خمینی هم در زمان مرجعیت تامه مرحوم آیت الله بروجردی به جز کتاب کشف الاسرار و درس چیزی از ایشان نمیبینید. ولی در فروردین سال ۱۳۴۰ که مرحوم آیت الله بروجردی فوت میکنند و در اسفند همان سال آیت الله کاشانی فوت میکنند- یعنی دو اتفاق بسیار بزرگ در این سال میافتد- بعد دولت عرصه را خالی میبیند؛ در دولت اسدالله علم قصه انجمن های ایالتی ولایتی پیش میآید.
امکان این وجود ندارد که کسی بخواهد وارد عرصه مبارزات بشود و به تنهایی مبارزه کند. تنهایی میتوان کتاب نوشت، تنهایی میتوان شب نامه نوشت و توزیع کرد، میتوان به تنهایی شعار نویسی کرد اما تنهایی مبارزه نمیتوان کرد. آنها مبارزه فردی است، اگر قرار است مبارزه منسجم صورت بگیرد حتما باید تشکیلاتی ایجاد شود. مثلا دو نفر نیاز دارند که یک نفر دوچرخه را براند و یک نفر سریع اعلامیه را به منزل مردم بیاندازد. یعنی حتی برای پخش اعلامیه باید گروه داشته باشید.
شهید اندرزگو با موتلفه شروع کرد. اگر قرار است که در بهمن ماه سال ۱۳۴۳ شمسی یک تروری اتفاق بیفتد، آن هم ترور نخست وزیر، مگر میتوان بدون سازماندهی همچین کاری انجام داد. مثلا ترور ناموفق مرحوم شیخ فضل الله نوری مگر سازماندهی نبود، مگر اسنادش منتشر نشد. به نظر میرسد که سازماندهی وجود داشته است. نقلهایی وجود دارد که نوارهای آن وجود دارد. در نشریه شما بخشی از نوارهایی که در شب ترور منصور، اینها نشستند و وصیت نوشتند و کارها را تقسیم بندی کردند منتشر شده است. که یکی تیرانداز شد، یکی نگهبان شد و هر کسی نقشی داشت. همسر شهید اندرزگو که به نظر میرسد بهترین ناقل است،نقل میکند که نقش شهید اندرزگو نقش منحرف کردن نیروهای محافظ و نظامی بوده است. چون آن روزها زمستان بود و زمین یخبندان بود. برف و یخبندان قدیم هم خیلی سنگین بود و مثل الان نبود. سال ۴۳ در آن یخبندان قرار است تروری در بهارستان صورت بگیرد. نقش شهید اندرزگو این گونه بود که خودش را جلوی ماشین پلیس بیاندازد و یک تصادف سوری ایجاد کند تا پلیس منحرف شود و شهید بخارایی بتواند ترور را انجام دهد. طبیعی است وقتی اعضای موتلفه بعد از این ترور دستگیر شدند و آن اعدامها صورت گرفت و علما به میان آمدند که شهید عراقی و مرحوم انواری که اینها هم اعدامی بودند به ۱۵ سال تقلیل دادند. مشخص میشود که سطح شهید اندرزگو را نمیدانیم. تنها موضوعی که مشخص میشود این است که در کمیته نظامی موتلفه حضور داشته دارد.
* بعد از این ترور هم حزب موتلفه دیگر به صورت نظامی وارد عرصه مبارزه نمیشود.
شاید هم شرع اجازه نمیدهد. موتلفه برای ترور حسنعلی منصور که قطعا مجوز شرعی داشت، با زحمت مواجه شد. یادم هست که در جایی از آقای انواری خواندم که برای مجوز ترور منصور سه بار پیش امام خمینی رفتند. اما ایشان اجازه ندادند. بعد از ترور، وقتی دستگیر شدند در بازجویهایشان مرحوم آقای فومنی که تازه فوت کرده بود را پیش انداختند. گفتند ما فتوا را از مرحوم آقای شیخ جواد فومنی که از علمای تهران بود گرفتهایم. ولی در پشت پرده گفتند که ما این فتوا را از مرحوم آیت الله میلانی مشهد گرفتیم که ایشان در مبارزات نقش به سزایی دارد، ولو این که خیلی سعی شد نقش ایشان را نبینند و به نوعی آقای میلانی را در مقابل امام قرار دهند. و یا موافق رژیم پهلوی نشان بدهند.
موتلفه اگر کار نظامی نکرد به خاطر این بود که اولا همه اعضای آن دستگیر شدند. چون بازاری بودند و کار تشکیلاتی آنچنانی انجام نداده بودند. هر چند قبل از این ترور شاخههای ۱۲ نفره داشتند که در آن کار تدریس انجام میدادند. مانند مسجد شیخ علی یکی از مساجدی بود که یکی از گروه های ۱۲ نفره موتلفه که ظاهرا آقای بادامچیان مدرس دروس عربی آنها بود. مسجد شیخ علی پایگاه بسیاری از مبارزات بوده است. فلذا به نظرم با این که موتلفه در ظاهر سازمان داشتند و به شاخههای ۱۲ نفره که یکدیگر را نشناسند تقسیم شده بودند. یعنی این ۱۲ نفر زیر مجموعه آقای بادامچیان نمیدانستند که در صدر{literal}{{/literal}در رأس تشکیلات{literal}}{/literal} چه میگذرد. اما ترور حسنعلی منصور به گونهای بود که خود محمدرضا پهلوی شخصا پا به میدان گذاشت و پرونده را پیگیری میکرد. حتی در بازجویی اینها خیلی نانجیبانه کار کردند. مگر شهید بخارایی آن روزها چند سال داشت، فکر میکنم ۱۹ سال داشت که دستگیر شد. پای خانواده آنها را به وسط کشیدند و با رودرو کردن ها اعتراف گرفتند. کادر موتلفه چون گسترده نبود همه دستگیر شدند و کسی هم نبود که فعالیت کند. پس دلایلی که به ترور رو نیاوردند یکی دلیل شرعی بود ودیگری هم وجود نیروهای موثر آن در زندان است.
* در بسیاری از خاطرات و صحبتهای مطرح شده از مبارزات انقلاب اسلامی این مطلب مطرح شده که امام خمینی با مبارزات مسلحانه مخالفت میکردند. این گونه رفتار را با کردار شهید اندرزگو که کار تشکیلاتی بصورت چریکی انجام میدادند را چگونه تحلیل میکنید.
یک زمان اتفاقی در کشور میافتد؛ حضور حسنعلی منصور در صحنه سیاسی کشور به عنوان نخست وزیر اتفاق بسیار عجیب است. دوره قدرتمندی محمدرضا با دستور خارج کردن رجال سیاستمدار مسنی که به نوعی انگلیسی بالا آمدهاند را کنار گذاشته شوند روبرو شد،یعنی آمریکایی کردن سیستم به طور کلی. درست است که رجبعلی منصور انگلیسی است، درست است که حبیبالله عین الملک انگلیسی است، درست که رشیدیان و امینالملک انگلیسی هستند اما قرار است یک گروه جوانی روی کار بیاید که صددرصد آمریکایی هستند. کابینه حسنعلی منصور را اگر ارزیابی کنید، کسانی روی کار هستند که فقط با تحقیق در مورد اینکه آنها کجا زندگی و تحصیل کردند انجام بدهید به این نکته خواهید رسید. یک اتفاق عجیب در مملکت در حال رخ دادن است. این اتفاق عجیب با دو سه حرکت همراه است.
اول؛ رضاخان وقتی روی کار آمد، برای اینکه خودش را صاحب وجهه نشان دهد، فرمان لغو کاپیتولاسیون را داد. رضاخان با آن قلدری و با آن شرایط، از پذیرفتن این همه مصونیت که آنقدر سنگین است، شانه خالی میکند. مجلس سنا و مجلس شورای ملی ما در آن شرایط چنین قانونی را تصویب میکنند و منتقد به این قانون را شبانه، به تهران نرسیده را تبعید میکنند. یعنی بعد از فوت آیتالله بروجردی تسلیت حکومت روانه نجف میشود که بگوید حوزه علمیه قم خالی از عالم دینی است، یعنی رهبری دینی خارج از ایران است. بعد با لایحه انجمنهای ایالتی جلو میآید. اما میبینند که یک آقا «روح الله»یی پیدا شد، آن هم با چه شرایطی و مجبور میشوند عقبنشینی کنند. لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی و عقب نشینیدولت اسدالله علم و محمدرضا پهلوی شکست بزرگی برای آمریکاییها بود.
*ظهور و بروز شخصیتی چون امام خمینی در هیچ کدام از معادلادت آمریکا قرار نداشت.
کاملا درست است. یک دفعه دیدند یک نفر به پا خاست و آن وقت هم جو چقدر آماده و پذیرش داشت. در این شرایط امام را تبعید میکنند و در بورسای ترکیه لباس روحانیت را از تنشان خارج میکنند، و این اهانت بزرگی به اهل دین است. این جاست که میبینید در واکنش به این اقدام یک حرکت مسلحانه رخ میدهد. اگر در موتلفه بررسی کنید مگر به غیر از ترور آقای منصور، حرکت مسلحانه دیگری را سراغ دارید؟ در تاریخ نیروهای مذهبی به غیر از مجاهدینخلق که باید مبسوط به آن پرداخت، غیر از مبارزات نواب صفوی که به ترور هژیر، کسروی و... منجر شد؛ شما بعد از آن تروری از بچههای مذهبی می بینید؟ هیچ تروری صورت نمیگیرد. آیا امام به مبارزات مسلحانه قائل نبود؟ بله در شرایط. قرآن کتاب راهنمای ماست و دستورالعمل زندگی ماست دستورالعمل دنیا و آخرت ماست. قرآن میگوید: «فَقاتِلُواأَئِمَّهَ الْکُفْرِ» اما در شرایط. «وَأَعِدُّواْلَهُم مَّااسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ..» اما در شرایط.
*این شرایط به وجود آمد؟
اگر خوب به تفکرات امام توجه کنید، به زمانی بروید که امام از نجف به فرانسه رفتند. خبرنگاران مختلفی از رسانه های مختلف، رادیو و تلویزیونهای مختلف به سراغ امام رفتند و همین سوال را پرسیدند که آیا شما اجازه میدهید که طرفدارانتان دست به اسلحه ببرند؟ امام «نه» نمیگوید. میفرمایند: ما فعلا تابع شرایط هستیم. اگر ما تابع شرایطیم و فعلا این کار را نمیکنیم. به نظر شما اگر قرار است حکومتی سرنگون شود، آیا نیازمند نیروی آموزش دیده نیست. شما برنامهریزی میکنید ۲۰ سال دیگر یک خانه در فلان منطقه بخرید، از امروز پول برای آن جمع می کنید. ما هم اسلحه جمع میکردیم و آموزش مسلحانه میدیدیم. ما مامور بودیم خود را آماده کنیم که اگر شرایط برقرار شد، دست بسته نباشیم.
* این آموزشهای نظامی و جمعآوری سلاح به صورت برنامهریزی شده و سیستماتیک بود؛ یا نه کسی مثل آقای اندرزگو احساس میکرد که برای این که امکان دارد یک تقابلی در آینده رخ دهد وظیفه دارد اسلحه وارد کشور کند و آموزش نظامی بدهد.
در واقع هم بله و هم خیر. مثل همین موضوع که عرض کردم؛ اگر قرار است سند در مورد شخصی منتشر شود، تنها نباید اسناد ساواک منتشر شود بلکه باید سراغ شهربانی هم رفت و اسناد آنها را هم جمعآوری کرد.پس جواب قطعی نمیتوان داد اما میتوان گفت که سیستماتیک بوده چون یک تفکر دینی پشت سر آن قرار دارد. برای مبارزه بر اساس مبانی دینی راهی طراحی شده است. مبارزه مسلحانه هم در این مبارزه یک جایگاه دارد که اگر شرایطش فراهم شود فردی مانند شهید اندرزگو ظهور خواهد کرد که شما وقتی نام او را میشنوید یاد یکسری از فعالیتهامیافتید که مثلا از فلان جا اسلحه وارد میکرد. اصلا دستگیری سال ۵۰ مجید فیاض در محله چیذر که از مرتبطین شهید اندرزگو است به خاطر وجود آن اسلحهها در منزلش است.
حتما با حزب ملل آشنا هستید. شخصی مثل سید محمد کاظم بجنوردی که در عراق متولد شده و در جوانی به ایران میآید، احتمالا به نظر میرسد که آنجا هم با «حزب الدعوه» تماسهایی داشته است. به ایران که میآید با تجربه شخصی خودش و دانشی که از آن ارتباط دارد در اینجا گروه تشکیل میدهد. گروهی که عموما دانش آموز دبیرستانی، چند دانشجو و حتی روحانیت مانند آقای حجتی کرمانی هم در آن حضور دارند؛ بعد هم بلافاصله ضربهای که میخورد. به نظر میرسد این جریانات سازمان یافته ولی به شکل جزیرهای جدا از هم بوده است.
مبارزین مذهبی سعی میکردند و شاید یکی از وظایف اصلی خود میدانستند که با یک روحانی در تماس باشند. تا فعالیتهای خود را مرور کنند. برای همین عرض میکنم که موتلفه بعد از ترور حسنعلی منصور دستگیر شدند، برخی فتوا را به مرحوم فومنی نسبت دادند و بعضی هم فتوا را مربوط به آیت الله میلانی نسبت دادند. یعنی این ارتباط وجود داشت و سعی میکردند به نجف بروند و با امام تماس داشته باشند. کما اینکه یک مقدار که مبارزات شعله ورتر میشود میبینید که آقای الویری به نجف میرود و با امام تماس میگیرد. این تماسها هم بوده اما این که هدایت سازمان یافته باشد این گونه نبود. بیشتر به صورت هدایت فکری است. مبارزین مذهبی خودشان به عنوان جزیرهای مستقل گروه تشکیل میدادند و مبارزه میکردند و نیرو فراهم میکردند اما به صورت فکری هدایت خود را از روحانیت میگرفتند و طبیعتا از رهبری امام استفاده میکردند، چون رهبری امام در مبارزه بلامنازع بود.
*مقداری در مورد ارتباط شهید اندرزگو با سازمان مجاهدین خلق برایمان بگویید.
شهید اندرزگو بعد از ترور منصور وقتی حکم غیابی برای او صادر کردند؛ تنها و فراری شد و از همانجا با افراد مختلف و با گروههای مختلف تماس برقرار کرد. بعد از قیام ۱۵ خرداد و بعد از دستگیری گروه موتلفه تنها گروهی که در صحنه جلوه کرد مجاهدین خلق است. چه دلمان بخواهدو چه نخواهد سمپات بودن این گروه تا یک دورهای افتخار بود. نه اینکه یک جوان دانشجوی روشنفکر به این سمپاتی افتخار کند؛ بلکه یک طلبه جوان فاضل، هم به این ارتباط افتخار میکرد. وقتی این گروه نیازمند پول بود، کجا میتوانست به آن کمک کند؟ به نظر من موتلفه. بدنه و تفکر موتلفه و کسانی که در مبارزه بودند، از طریق برخی از آقایان به لحاظ مالی به سازمان کمک میکردند. تا زمانی که آرام آرام انحرافات در سال ۵۴ خودنمایی کرد. البته بعضی از افراد مانند شهید مطهری در سال ۵۰ وقتی اولین نشریات که مثل شناخت به دستشان رسید، متوجه این انحراف شدند. ولی تا سال ۵۴ که رسما اعلام تغییر مواضع داده شد و حتی میبینید شهید اندرزگو بعد از سال ۵۴ نیرو به سازمان مجاهدین خلق معرفی میکند.
*دلیل این کارشان چیست؟
به خاطر اینکه میگوید ما تجربه مبارزه نداریم ولی اینها سازمان یافته هستند. به نیروها میگوید داخل اینها بروید اما به تفکراتشان کاری نداشته باشید و تنها آموزش مبارزاتی ببینید. در کتاب «اسناد شهید اندرزگو» از ایشان این مطلب نقل شده که عنوان میکنند۵۰ صفحه راجع به انحرافات سازمان مجاهدین خلق نوشتهام و اینها ممکن است من را به خاطر همین موضوع ترور کنند. این را قبل از انقلاب می گویدولی قرارهای خود را میگذارد.
* این نیرو معرفی کردن به سازمان از سوی دیگر نوشتن ردیه علیه آن با هم مقداری جمع پذیر نیست. لطفا در این زمینه توضیح بفرمایید.
سازمان نمیتواند متوجه شود که چه کسی، چه کاری انجام میدهد. سازمان برای این که خودش را حفظ کند، ارتباطات، ارتباطات حساب شدهای است. این گونه نیست که شهید اندرزگو به عنوان کسی که با این تفکرات انحرافی مخالف باشد برای همه شناخته شده است.
سازمان ارتباطهای هرمی دارد. این گونه نیست که اگر شخصی یک گروه ۵ نفره را اداره میکند همه آن را بشناسند. فلذا از خیلی از نیروهای سازمان که بپرسید؛ شهید اندرزگو را نمیشناسند. ایشان با بخشی از سازمان در ارتباط بودند. مثلا کسی مثل ابراهیم داوری که نامش در این کتاب وجود دارد، که برخی از قرارها را با او در خیابان گرگان میگذاشت.
باید با خصلتهای شخصی شهید اندرزگو آشنا شویم تا به سوالات پاسخ دهیم. به همین دلیل متاسفانه در بعضی از جاها به دلیل همین عدم شناخت مطالبی گفته شده که قابل پذیرش نیست. مثلا در جایی نقل شده که شهید اندرزگو با ساواک ارتباط داشته است، مگر میشود با این قدرت ساواک، کسی ۱۴سال از دست آنها فرار کند. یک کتابی چاپ شده تحت عنوان اتفاقات تاریخی، مجموعه مقالات و تک سند است. یک مقالهای در آن تحت عنوان «خر حمال یا مامور عملیات» است. آن جا یکی از ساواکیهایی که ظاهرا در کارهای عملیاتی هست، یک نامه به مسئولش مینویسد. زمانی که انقلاب در حال رخ دادن است. در این نامه شروع به اعتراض کردن میکند. که ما کار را انجام میدهیم و کسان دیگری سودش را میبرند. حقوق ما کم است و حقوق اینها زیاد است. ساواکی نتوانست شهید اندرزگو را شناسایی و دستگیر کند که در برخی از مقاطع برای شنود تلفنهای سوژههایش با مشکل مواجه بود. اسناد کتاب «اندرزگو به روایت اسناد ساواک» را نگاه کنید،متوجه میشوید که یک فعالیتی اتفاق میافتد که یک مرتبه جمع میشوند که آقای اندرزگو را پیدا کردهاند. وقتی که شیخ عباس تهرانی در قم و یا چیذر شناسایی میشود. یکی دو ماهی تلاش میکنند میفهمند که بازداشت او امکان پذیر نیست، کار را رها میکنند. دوباره اتفاق دیگری میافتد، دوباره میگویند دکتر حسینی وجود دارد.
پس اولا ضعف ساواک که هم به رغم اینکه آموزش دیده این طرف و آن طرف است. اما هم دزدی در بین آنها زیاد بود؛ در جایی میخوانید که شخصی مثل علویکیا چه پولهایی را به اسم عملیات از ساواک میگرفت و میدزدید. نیرو و امکاناتی نداشتند و فقط آنرا باد کرده بودند و از ساواک میترساندند.شاید این حرف مناقشه برانگیز باشد. ما با سازمان های جاسوسی الان جهان که سنسورهای شنیداری خود را فعال میکنند و وقتی گوشی تلفن همراهی مثلا در فضا با کسی صحبت میکند این سنسورها فعال میشود که این صحبت را گوش کنند. آنها نیازمند دستگاههایی بودند که در اختیار نداشتند. مثلا من کتاب اسناد ساواک در مورد شهید صدوقی را نگاه میکردم که ایشان رهبری نه تنها شهر یزد بلکه شهرهای اطراف و استانهای اطراف را هم به عهده داشت. در یکی از این اسناد عنوان شده که ساواک یزد گزارش کرده که یک دستگاه شنود بیشتر نداریم که میخواهیم تلفن آقای صدوقی را کنترل کنیم. اما او دو خط تلفن دارد. ساواک ضعف امکاناتی برای کنترل داشت.
دوم اینکه شهید اندرزگو این گونه که در اسناد میبینید بسیار آدم متوکلی بود. شما تاریخ را ندیدید اما از کسانی که در جنگ بودند؛ بشنوید که این آیه «وَجَعَلْنَامِن بَيْنِ َيْدِيهِمْ سَدّاًوَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاًفَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَايُبْصِرُونَ ...» چه کارها که نمیکرد. بچهها از جلوی عراقیها رد میشدند و عراقی ها آنها را نمیدیدند.
یک خاطرهای را مرحوم آقای ابوترابی نقل میکند. چون او یکی از کسانی است که خیلی تنگاتنگ با شهید اندرزگو در ارتباط بود.نقل میکنند که یک روز طرفهای مولوی در ماشینی که ظاهرا اسلحه هم به همراه داشتهاند، پلیس جلوی ماشین آنها را میگیرد.خود مرحوم آقای ابوترابی اوج توکل بود. این آدم با این عظمت روحی میگوید که من ترسیدم. آقای اندرزگو به من گفت: آرام باش. پلیس آمد و ماشین را نگاه کرد و احترام نظامی گذاشت و گفت بفرمایید قربان.
سومین نکته اینکه ایشان یا مطالعه کرده بود و یا در ذاتش وجود داشت که در تغییر چهره بسیار ماهر بود. برخی فقط تغییر چهره میدانند اما ایشان با لهجههای مختلف آشنایی داشت. یعنی وقتی تغییر چهره میداد متناسب با آن چهره هم حرف می زد و متناسب با آن چهره فعالیت میکرد.
* آیا در این زمینه آموزش خاصی دیده بود؟
به نظر من نیازی به آموزش نبود. کسی که با الفبای مبارزه آشنا باشد، میداند که باید مورد شناسایی واقع نشود. میداند به گونه ای عمل کند که دستگیر نشود. بخشی از این رفتارها ذاتی است. اما طبیعی است که شهید اندرزگو با مبارزین ارتباط داشت.
چهارم اینکه با مطالعه نقل قولهای مختلف میتوان فهمید که ایشان چقدر رازدار بوده است. هر کسی که با او ارتباط داشته همان مقدار از او اطلاعات دارد و مطلب بیشتری از شهید اندرزگو نمیداند. نمونه همین بازجوییهایی که در این کتاب منتشر شده است. این آدم را شهید اندرزگو به مجاهدین خلق وصل میکند. اما وقتی به او میگویند چه چیزی از آقای اندرزگو میدانید، او مقدار کمی میداند.
این چهار عامل دست به دست هم داده تا از شهید اندرزگو، یک چریک تمام عیار ساخته است. چیزی که در زندگی شهید اندرزگو مغفول است. چون چهرهاش به عنوان یک مبارز مسلح شناسایی شده، از دانش سیاسی و دینی ایشان غافل شدیم. شناخت انحرافات سازمان مجاهدین خلق از کسی مثل مرحوم شهید مطهری بر میآید که سال ۵۰ متوجه انحراف آنها بشود. از من و شما برنمیآید کما اینکه خیلی از بزرگان اهل حوزه نتوانستند آنرا شناسایی کنند و یا به دلیل شرایط به آن اهمیت ندادند.
* اما در این زمینه نکتهای عنوان شده که از زندان به شهید اندرزگو پیغام داده شد که سازمان در زندان انحرافات دارد؟
خیلی تفاوتی ندارد. به خیلیهای دیگر جریان انحراف سازمان گفته شد اما آنها به این حرف توجه نکردند. اگر که این حرف شما درست باشد، این تبعیت پذیری؛ میشود جزو خصلتهای این جزیرههای منفصل مبارزه با روحانیون در تماس بودند با رهبری دینی، اگر درست باشد این معنا را دارد که عجب تبعیت پذیری بالایی هم داشته است. آدم خیلی باید تابع یک رهبر دینی باشد که وقتی گفتند این انحراف دینی دارد، علیرغم این که در صحنه مبارزه با آنها ارتباط دارد اما رعایت میکند. اما اگر قرار است بر این انحراف ردیه نوشته شود چطور؟ اینکه نیازمند دانش هست. آن ردیه پیدا نشد اما در جایی در بازجوییها کسی گفته است که در جیب او دیده شد که یک مطلب ۵۰ صفحهای بود که گفت من این را نوشتم.
در اینجا لازم است به نکته دیگری اشاره کنم، پیرامون شخصیت علمی شهید اندرزگو است. اگر در حوزه علمیه خیلی از او سراغ نداریم که پای کرسی درس نشسته باشد و دانش خود را افزوده باشد–با اینکه ایشان در قم و چیذر و مشهد دروس طلبگی را دنبال میکردند، با این حال زمانی که نیروهای امنیتی برای دستگیری ایشان وقتی به منزلشان هجوم میبرند، کتابهایشان را که به غارت میبرند طبق گزارشات باقی مانده حدود ۳۷۰ کارتن کتابهای اصلی دینی در آن قرار داشته است. از اینجا معلوم میشود که او خیلی اهل مطالعه بوده است.
کسی که هوش بالایی داشته باشد به راحتی میتواند در مدت زمان کم مطالب زیادی را فرا بگیرد و شهید اندرزگو هم به نظر من از این دسته افراد بود. ولی همه ی وقت خود را برای مبارزه گذاشته است و علت دستگیر نشدنش هم همان چهار دلیلی بود که عرض کردم.
شاید یک سوال به ذهن جوان امروزی ما متبادر شود که آیا شخصیتی مثل شهید اندرزگو هیچ اشتباهی نداشته است؟ اگر امروز بنشینید و سال ۵۴ را تحلیل کنید، شاید بتوانید برای او اشتباه تعریف کنید. مثلا چرا خودش سازمان تشکیل نداد و در سال ۵۵ و ۵۶ هم آدم به سازمان مجاهدین خلق معرفی کرد. ممکن است ایشان هم در طول مسیرش دچار بعضی از لغزشها شده باشد که نمیدانیم آن چیست؟ ممکن است در تحلیل به آن برسیم. ولی پسرشان به من میگفت یک روزی مقام معظم رهبری که ارتباطاتی با شهید اندرزگو در مشهد داشتند، به من فرمودند که اگر پدر شما زنده بود، وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی میشد. ایشان چنین قابلیتی و تواناهایی داشت.
*در بعضی از مطالب و مصاحبهها پیرامون شهید اندرزگو بعضی از افراد مدعی شدهاند که اگر بعضی از دوستان آقای اندرزگو زیر فشار ساواک کم نمیآوردند و با آنها همکاری نمیکردند، هیچگاه ساواک موفق به کشتن شهید اندرزگو نمیشد. نظر شما در مورد این مطلب چیست؟
یک زمانی کسی مجرد حرف میزند. شکنجههایی که ساواک میداد مخصوصا زمانی که کمیته مشترک تشکیل شد؛ شکنجهها، واقعاشکنجه بود. این تفاوت مقاومت را در دوران اسارت هم با آن روبه رو هستید. حالا برخی توانشان خیلی بالا بود. اما بعضی دیگر توان نداشتند. آدم تا ناخنش را نکشند، تا شلاق نخورد، کم آوردن را نمیفهمد. یک زمانی ساواک شما را دستگیر میکند و نام دوستانت را میپرسد. شما هم میگویید. شماره تلفن آنها را هم میخواهد، شماره تلفنها را هم میدهید. اما موضوع اصلی را به شما معرفی نمیکند. به نظر من یک شخصی دستگیر شد؛ بعد از آن یک سری آدم معرفی کرد که از بین آنها اتفاقا شخصی بود که با شهید اندرزگو در ارتباط بود که همان حاج اکبر صالحی ماست فروش است. غریب ۹ ماه تلفن او را تحت کنترل داشتند و از قضا از یک سال قبل شهید اندرزگو را شناسایی کرده بودند. حالا سال ۵۷ است؛ ساواکی که سال ۳۶ تشکیل شده الان خودش را مجهزتر کرده است، حالا نیرو اضافه کرده است. نیروهای صرف نظامی را خارج کرده و نیروهایی مثل پرویز ثابتی را روی کار آورده است. الان موساد و سیا به آنها آموزش میدهد. نیروهای ساواک به انگلیس میروند و آموزش میبینند. تجهیزات فنی و کادر اضافه کرده است. حتی کار تا جایی پیش میرود که در کنار شهید اندرزگو آدمهای خود را قرار میدهند، یعنی می توانند در بخشی از ساختار فعالیت های ایشان نفوذ کنند.
انقلاب کم کم در حال شکل پیدا کردن است. به همین دلیل آمریکاییها تصمیم میگیرند که ساختار حکومت را تغییر دهند. شکل حکومت را آرام آرام به سمت فضای آزادی بیاورند. لذا یکی از کسانی که تغییر میدهند رئیس ساواک است. نصیری را برمیدارند و ناصرمقدم را جای آن میگذارند. مقدمی که هنوز برخی از ملیگراها از او تقدیر میکنند به واسطه رفتارش. وقتی ناصر مقدم سرکار میآید. از پرونده آقای اندرزگو گزارشی تهیه میکنند و به او میدهند که این فرد چنین آدمی است. در ترور منصور بوده است، الان این کارها را انجام میدهد. بخش اعظمی از اعلامیهها توسط او پخش میشود و... اما ما دو نفر از کسانی که با او کار میکنند را استخدام کردهایم. با این شمارههای رمز که این آقای اندرزگو اینها را به لبنان فرستاده تا آموزش نظامی ببینند. اگر اینها برگردند در تشکیلات این آدم صاحب خبر بیشتری میشویم. مقدم میبیند که انقلاب در حال رخ دادن است و رژیم پهلوی دارد از دست می رود. زیر گزارش مینویسد که دستگیرش کنید و باقی ماجرا را از خودش بپرسید. این موجب میشود که آن قصه خیابان سقاباشی اتفاق بیفتد. وگرنه اگر صبر میکرد و اجازه میداد آن دو نفر برگردند؛ انقلاب پیروز میشد و شهید اندرزگو زنده میماند.
*نحوه ارتباط شهید اندرزگو با امام چگونه بوده است؟
تنها مسئلهای که در این زمینه میدانیم این است که شهید اندرزگو دوستی داشت به نام شیخ عبدالله کرمانشاهی سیابانی که ماه رمضان دو سال پیش فوت کرد. خدا رخمتش کند؛ اگر در صحیفه نور امام نگاه کنید؛ متوجه میشوید که امام به ایشان حکم وجوهات داده است. او از مبارزینی بود که با شهید اندرزگو ارتباطات تنگاتنگی داشت. وقتی عبدالله با امام در تماس این چنینی است، پس شهید اندرزگو اولی است.