به گزارش خبرنگار مهر، دوره بيست ساله روزگار امامت و رهبري امام رضا(ع) را ميتوان به دو بخش تقسيم كرد: بخش اول از آغاز امامت تا سفر به خراسان، يعني از سال ۱۸۳ تا ۲۰۱؛ و بخش دوم از ميانه سال ۲۰۱ تا پايان عمر امام، يعني آخر ماه صفر سال ۲۰۳. امام، ۱۰ سال از مدت ياد شده را در روزگار هارون سپري كرده است (۱۸۳-۱۹۳). در اين دوره، هم سياستهاي هارون در قبال امام تغيير يافت، و هم روش امام در رهبري و ادامه حركت امامت با روش امام هفتم تفاوت داشت.
هارون پس از شهادت امام موسي كاظم(ع) از پيامدهاي قتل امام هراسناك بود، و از اين روي هر چند برخي از درباريان او را به قتل امام رضا (ع) ترغيب ميكردند، از اين كار و عواقب آن وحشت داشت؛ زيرا در اين صورت قيامهاي علويان بيشتر شدت مييافت و موجي از نارضايتي در مردم پديد ميآمد كه براي دستگاه حكومت مخاطرهآميز بود. [۱] بنابراين هارون با توجه به اين ملاحظات سياسي و براي حفظ حاكميت خود از روش سابق دست شست و از فشار سياسي و اجتماعي عليه امام كاست.
امام رضا(ع) نيز پس از مبارزات امام هفتم، كه با سختيها و مصايب فراوان و تحمل سياهچالهاي هارون همراه بود و همچنين پس از تحركات خونين ديگر سادات، مبارزه خود را به گونهاي ديگر ادامه داد تا هم تجربه پيشين در مدتي كوتاه تكرار نشده باشد و هم تكليف بر زمين نمانده باشد. در اين دوران سادات به قيامها و شورشهايي عليه حاكميت دست زدند كه گاه شخصيت امام نيز پشتوانه آنان بود، و به سفارش او از ريختن خون شورشيان جلوگيري ميشد. [۲] از سوي ديگر، وي به نشر بيشتر فرهنگ اسلامي و تصحيح فلسفه سياسي و پرورش پيروان روشنگر ميپرداخت.
پس از اين دوره، در زمان حكومت مأمون، حكومت به تاكتيك جديدي دست يازيد، و امام نيز متناسب با وضع موجود فعاليتهاي سياسي خود را ترتيب داد. در اين دوره براي جلوگيري از نفوذ بيشتر امام در جامعه، حكومت تصميم گرفت محصولات فرهنگي تمدنها و فرهنگهاي ديگر را ترجمه، و در جامعه اسلامي منتشر كند، تا هم اذهان مردم از پيگيري مسئله خلافت و جانشيني پيامبر متوجه مسائل ديگري شود، و هم با ورود مسائل و عالمان جديد به جامعه اسلامي، اهميت و نفوذ علمي امام كاستي گيرد.
با همين هدف، بيتالحكمه تأسيس و نهضت ترجمه آغاز شد و هستههاي علمي جديد و جلسات مناظره علمي پرشماري برگزار گرديد [۳] تا شايد موقعيت علمي امام تحتالشعاع قرار گيرد. اما امام از اين فرصت استفاده كردند و هر چه بيشتر به نشر حقايق اصيل دين اسلام پرداختند و با مباحثات و مناظرات خود با ديگر عالمان، موقعيت علمي خويش را بيش از پيش مستحكم ساختند.
بنابراين امام پيش از ولايتعهدي فعاليت سياسي داشته است، ولي فعاليت ايشان از نوع مسلحانه، نظامي و امنيتي و... نبود؛ بلكه فعاليتي فكري و روشنگرانه و كاملا متناسب با فضاي موجود بوده است. نقل است كه: ۱. «او از پدر خود و از عبيدالله بن ارطاة نقل حديث ميكرد...»[۴] بيترديد امام از پدر بزرگوار خود حضرت موسي بن جعفر (ع)، بدون واسطه، و از امامان پيش از او، با واسطه حديث نقل مي كرد؛ نظير حديث «سلسلة الذهب» كه در راه مرو، در نيشابور براي مردم بيان فرمودند. [۵] افزون بر اين، در مجموعه احاديثي كه از امامان نقل شده است، احاديثي وجود دارد كه امام رضا (ع) مطالبي را از خداوند متعال نقل كردهاند؛ احاديثي كه به آنها «قدسي» ميگويند. [۶]
اما نام «عبيدالله بن ارطاة»، در تحقيقي كه صورت گرفت، در هيچ يك از كتب رجال و حديث شيعه و نيز مهمترين كتابهاي حديثي اهل سنت (صحاح ستّه) يافت نشد. پس اولا، اين شخصيت براي ما مجهول است، و ثانياً، به اعتقاد شيعه، كه امام را معدن علم و مهبط وحي ميداند، [۷] هيچ نيازي نيست امام از فردي غيرمعصوم، كه در علم و فضل از او پايينتر است، روايتي نقل كند، و چنين روايتي به دست ما نرسيده است.
۲. نقل است: «مأمون... به او لقب رضا داد».[۸] اين مطلب گرچه در برخي منابع تاريخي آمده است، به دليلهايي، خدشهبردار است. اين ادله به دو دسته تقسيم ميشوند:
الف. ادلهاي كه تنها از ديدگاه شيعه و معتقدان به ولايت اهل بيت (ع) قابل تبيين است، و آن اينكه پيامبر(ص)، و چه بسا از طريق فرشته وحي، نامها و لقبهاي اهل بيت (ع) را از قبل تعيين كردهاند؛ [۹]
ب. ادلهاي كه با هر ديدگاه و عقيدهاي سازگار است، و آن رواياتي است كه از امامان پيشين رسيده و در آنها به لقب «رضا» تصريح شده است. محض نمونه، مرحوم صدوق از سليمان بن ابي حفص نقل ميكند كه موسي بن جعفر (ع) فرزندش را به اين نام (رضا) ميخواند و توصيه ميفرمود: «شما نيز او را به اين نام بخوانيد».[۱۰]
در روايت ديگر از بزنطي آمده است: به ابي جعفر محمد بن علي بن موسي امام جواد (ع) گفتم: گروهي از مخالفان ميپندارند مأمون لقب «رضا» را براي پدرتان قرار داده است؛ زيرا او ولايتعهدي خليفه را پذيرفته و بدان خشنود شده است. حضرت فرمود: به خدا سوگند، دروغ ميگويند و نسبت ناروا ميدهند؛ بلكه خداوند پدرم را رضا ناميد؛ زيرا پروردگارش در آسمان از او راضي و پيامبر و امامان در زمين از او خشنودند.
روايتگر حديث از امام ميپرسد: مگر اين ويژگي پدرانتان نبوده است؟ امام فرمود: چرا، ولي پدرم را يك مشخصه از اجدادمان ممتاز ساخته بود؛ زيرا مخالفان نيز همچون موافقان از او راضي بودند. از اين روي، تنها او «رضا» ناميده شده است. [۱۱]
آنان مدعياند لقب «رضا» از سوي مأمون تعيين شده است، آن را به جريان ولايتعهدي مربوط ساختهاند، در حالي كه در اسناد مربوط به دوران قبل از ولايتعهدي همين لقب ديده ميشود. از جمله در نامهاي كه از سوي فضل بن سهل براي حضرت ارسال شده و در آن از امام (ع) دعوت شده تا به طوس عزيمت كند، لقب «رضا» آمده است: «بسم الله الرحمن الرحيم. لعلي بن موسي الرضا... من وليّه الفضل بن سهل...».[۱۲] بر اساس روايتها و مدركهاي ياد شده ميتوان اطمينان يافت كه لقب رضا به ماجراي ولايتعهدي باز نميگردد. [۱۳]
۳. «مأمون... صرفاً علي بن موسي الرضا (ع) را به دليل ويژگيهاي فردي، به منزله مناسبترين شخص، به جانشيني خود منصوب كرد».[۱۴]
نويسنده تنها با تكيه بر متن سند ولايتعهدي به صداقت و راستي گفتار مأمون ايمان پيدا كرده و معتقد است همچنانكه در عهدنامه آمده است، امام رضا (ع) را به دليل ويژگيهاي شخصيتياش جانشين خود معرفي كرده است. اما شواهد و دليلهاي فراواني وجود دارد كه عدم صداقت مأمون را ثابت ميكند و انگيزههاي سياسي او را از اين ظاهرسازي و عوامفريبي روشن ميسازد:
براي مثال، چرا مأمون هنگامي كه امام (ع) در مدينه بود، ايشان را به خلافت منصوب نكرد و حضرت را با اكراه و تحت نظر مأموران به مرو آورد؛ [۱۵] در حالي كه ميتوانست در مرو به نام امام، خطبه بخواند و خطه ايران را به نمايندگي از سوي حضرت نگهداري كند؟ يا چرا دستور داد تا امام را از بصره به اهواز و فارس كه اتفاقاً راهي سخت و گرم و ناراحت كننده بود عبور دهند؟ [۱۶]
يا چرا در نخستين دور مذاكرات كه به امام پيشنهاد خلافت ميداد، خود را وليعهد خواند، [۱۷] در صورتي كه ميبايست ولايتعهدي را پس از حضرت رضا (ع) به امام جواد (ع) واگذار ميكرد يا دست كم به اختيار امام ميگذاشت؟
اگر مأمون از سَرِ اعتقاد و ايمان چنين اقدامي كرد، چرا وقتي با امتناع امام (ع) روبرو شد، ايشان را تهديد كرد و حضرت را با جبر و اكراه به قبول ولايتعهدي وادار ساخت؟ [۱۸] يا چرا وقتي امام رضا (ع) شهيد شد، مأمون كه همان ارادت را به امام جواد (ع) نيز اظهار ميكرد، مقام ولايتعهدي را به آن حضرت تفويض نكرد؟ و چرا مأمون در ماجراي مشهور نماز عيد، حضرت را از نيمه راه بازگردانيد و نخواست توجه توده مردم به آن حضرت جلب شود؟ [۱۹] و... و.
مأمون در برابر اعتراض هواخواهان حكومت عباسي در باب ولايتعهدي امام رضا (ع)، مطالبي را بيان كرد كه خطوط اصلي سياست وي را در اين باره روشن ميسازد. او گفت:
«اين مرد] امام رضا (ع) [كارهاي خود را از ما پنهان كرده و مردم را به امامت خود ميخواند. ما او را بدين جهت وليعهد قرار داديم كه مردم را به خدمت ما خوانده، به سلطنت و خلافت ما اعتراف كند، و در ضمن، فريفتگانش بدانند كه او آن چنان كه ادعا ميكند نيست، و اين امر (خلافت) شايسته ماست نه او؛ و همچنين ترسيديم اگر او را به حال خود بگذاريم، در كار ما شكافي پديد آورد كه نتوانيم آن را پر كنيم، و اقدامي عليه ما بكند كه تاب مقاومتش را نداشته باشيم. اكنون كه با وي اين شيوه را پيش گرفته و در كار او مرتكب خطا شده و خود را با بزرگ كردن وي در لبه پرتگاه قرار دادهايم، نبايد در كار او سهلانگاري كنيم؛ بدين سبب بايد كم كم از شخصيت و عظمت او بكاهيم تا او را نزد مردم به صورتي درآوريم كه از نظر آنان شايستگي خلافت را نداشته باشد؛ سپس درباره او چنان چاره بينديشيم كه از خطرات او كه ممكن بود گريبانمان را بگيرد، جلوگيري كرده باشيم».[۲۰]
بنابراين ميتوان هدفهاي مأمون را از سپردن ولايتعهدي به امام رضا (ع)، چنين فهرست كرد:
۱. كاستن از تضاد علويان با عباسيان؛
۲. فرونشاندن نهضتها؛
۳. نظارت بر امام و محدود ساختن آن حضرت؛
۴. مخدوش ساختن قداست امام (ع)؛
۵. مشروع جلوه دادن خلافت؛
۶. يافتن پايگاه اجتماعي و ...[۲۱]
تبيين هر يك از اين موارد مجال گستردهتري ميطلبد.
افزون بر اين، امام با اتخاذ مواضعي منفي در برابر توطئه و ترفند مأمون، بر همگان روشن ساخت كه مأمون در واگذاري ولايتعهدي، صادقانه عمل نكرده است و اين كار را تنها براي حفظ منافع سياسي خود انجام داده است:
۱. امام تا وقتي در مدينه بود از پذيرفتن پيشنهاد مأمون خودداري ورزيد و آن قدر سرسختي نشان داد تا بر همگان معلوم بدارد كه مأمون به هيچ روي از او دست بر نميدارد. متون تاريخي نيز به صراحت گواهي ميدهند كه دعوت امام از مدينه به مرو، نه به اختيار ايشان، بلكه با اجبار صورت گرفته است؛ [۲۲]
۲. به رغم آنكه مأمون از امام خواسته بود از خانوادهاش هر كس را ميخواند همراه خود به مرو بياورد، امام با خود هيچ يك از اعضاي خانواده، حتي فرزندش امام جواد (ع) را نياورد؛ [۲۳] در حالي كه سفر و مأموريتي بزرگ و طولاني در پيش بود، و بنا بر ادعاي مأمون، رهبري امت اسلام به امام واگذار ميشد؛
۳. امام در نيشابور و در ميان انبوه مردمِ منتظر، كه تشنه شنيدن سخنان ايشان بودند، با بيان روايت معروف سلسةالذهب، دلهاي همه مسلمانان را به كلمه وحدتبخش توحيد متوجه ساخت و همه دردها و مشكلات و نابسامانيها را در فراموش شدن اين گوهر گرانبها خلاصه كرد؛ و آنگاه ادامه داد: «كلمه توحيد شرطهايي دارد و من از جمله شرطهاي آن هستم.» بدين ترتيب امام بُعد ديگري از توحيد را براي مردم تشريح كرد و براي مسئله بنيادين ديگري تأكيد ورزيد كه همان ولايت بود. امام بر همه حاكميتهاي غيرالاهي خط بطلان كشيد و فلسفه حاكميت اسلام را اعتلاي كلمه حق دانست، كه اين امر تنها در پرتو ولايت امكانپذير است.
۴. اما پس از آنكه به مرو رسيد، ماهها گذشت و همچنان از موضوع منفي با مأمون سخن گفت. ايشان نه پيشنهاد خلافت را پذيرفت و نه پيشنهاد ولايتعهدي را؛ تا آنكه مأمون با تهديدهاي مداوم به قصد جانش برخاست. امام با چنين موضعگيريهايي به گونهاي زمينهچيني كرد كه مأمون را روياروي حقيقت قرار داد. ايشان به اين نيز بسنده نكرد، و در هر فرصتي تأكيد ميورزيد كه مأمون او را به اجبار و تهديد به قتل به وليعهدي رسانده است. [۲۴] حتي امام از شهادت خود به دست مأمون خبر داد و پيشاپيش مردم را از اهداف و توطئههاي مأمون آگاه ساخت؛ [۲۵]
۵. امام براي پذيرفتن مقام وليعهدي شرطهايي گذاشت و طي آنها از مأمون خواسته بود هرگز نه كسي را به مقامي بگمارد و نه كسي را عزل كند، نه رسم و سنتي را براندازد و نه چيزي از وضع موجود را دگرگون سازد، بلكه از دور مشاور امر حكومت باشد.
مأمون نيز تمام اين شرطها را پذيرفت. بنابراين ميبينيم كه امام بر پارهاي از هدفهاي مأمون خط بطلان كشيد؛ زيرا اين موضعگيري دليل گويايي بود بر اينكه:
الف) امام (ع) براي حكومت مأمون مشروعيت قايل نيست؛
ب) سيستم موجود هرگز نظر امام را به منزله يك نظام حكومتي تأمين نميكرد؛
ج) مأمون بر خلاف آنچه در سر داشت، با قبول اين شرطها، نميتوانست كارهايي را به نام امام يا به دست او انجام دهد؛
د) امام هرگز حاضر نبود تصميمهاي قدرت حاكم را اجرا كند. [۲۶]
نویسنده: دکتر فاروق صفی زاده
پی نوشتها:
[۱]. ابن بابويه قمي(شيخ صدوق)، عيون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۲۲۶
[۲]. ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبيين، ص ۳۵۸
[۳]. ر. ك: ابن ابي اصيبه، عيون الاخبار، ج۲، ص ۱۴۳؛ ابن نديم، الفهرست، ص ۳۳۹ و ۳۴۱؛ احمد امين، ضحي الاسلام، ص ۴۹-۷۳
[۴]. همان، ص ۳۴۵
[۵]. محمد حسين حرّ عاملي، كليات حديث قدسي، ص. ۶۲۱
[۶]. محمد بن يعقوب كليني، اصول كافي، ج ۲، ص ۱۲
[۷]. همان، ص ۳۲۰
[۸]. ترجمه مدخل، ص ۳۴۵ از همين كتاب.
[۹]. ابن بابويه قمي(شيخ صدوق)، معاني الاخبار، ص ۵۱
[۱۰]. ابن بابويه قمي(شيخ صدوق)، عيون اخبار الرضا، ج ۱، ص ۱۱
[۱۱]. محد باقر مجلسي، بحارالانوار، ج ۴۹، ص ۴
[۱۲]. جعفر مرتضي عاملي، الحياة السياسيه للامام الرضا(ع)، ص ۴۶۶
[۱۳]. براي توضيح بيشتر: ر. ك: محمد جواد معيني و احمد ترابي، امام علي بن موسي الرضا منادي توحيد و امامت، ص ۱۷
[۱۴]. همان.
[۱۵]. محمد بن نعمان (شيخ مفيد)، الارشاد، ج ۲، ص. ۲۵۹
[۱۶]. جليل عرفانمنش، جغرافياي تاريخي هجرت امام رضا(ع) از مدينه تا مرو، ص ۳۹ به بعد.
[۱۷]. محمد بن نعمان (شيخ مفيد)، الارشاد، ج ۲، ص ۲۵۹
[۱۸]. محمد باقر مجلسي، بحارالانوار، ج ۴۹، ص ۱۱۶
[۱۹]. محمدبن نعمان (شيخ مفيد)، الارشاد، ج ۲، ص ۲۴۶؛ محمد بن يعقوب كليني، اصول كافي، ج ۲، ص ۴۰۹
[۲۰]. ابن بابويه قمي (شيخ صدوق)، عيون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۱۶۷-۱۶۸
[۲۱]. علامه سيد جعفر مرتضي، انديشمند و محقق برجسته تاريخ اسلام در كتاب پرارزش الحياة السياسية للامام الرضا(ع)، يازده نكته را به منزله انگيزههاياقدام مأمون در واگذاري اجباري ولايتعهدي به امام رضا(ع) بيان كرده و براي هر كدام شواهد و قرايني برشمرده است كه خوانندگان براي اطلاع بيشترميتوانند به اين كتاب مراجعه كنند.
[۲۲]. بيشتر منابع تاريخي اين امر را تأييد ميكنند. براي نمونه، ر. ك: ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبيين، ص ۳۷۵
[۲۳]. ابن بابويه قمي(شيخ صدوق)، عيون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۲۱۷
[۲۴]. ابن بابويه قمي(شيخ صدوق)، امالي، ص. ۷۲
[۲۵]. ابن بابويه قمي(شيخ صدوق)، عيون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۱۳۹؛ ابن بابويه قمي) شيخ صدوق)، علل الشرايع، ج ۱، ص ۲۲۶.
[۲۶]. سيد جعفر مرتضي، الحياة السياسيه للامام الرضا) ع)، ص ۱۶۸-۱۸۳