به گزارش خبرنگار مهر، حجت الاسلام علیرضا پناهیان در مراسم جشن میلاد امام رضا(ع) در مهدیۀ امام حسن مجتبی به تبیین و تحلیل بخشی از سیرۀ سیاسی آن بزرگوار پرداخت. در ادامه فرازهایی از این سخنرانی را میخوانید:
این جایگاه اجتماعی باشکوه امام رضا(ع) در زمان حیاتشان نیز وجود داشت
این مقام و موقعیت رفیعی که امام رضا(ع) از نظر مادّی در میهن اسلامی و جامعۀ ایمانی ما دارند، شبیه وضعیتی است که حضرت در زمان حیاتشان داشتند. ایشان در زمان حیاتشان نیز موقعیت بسیار باشکوهی داشتند. اصلاً انگار تقدیر امام رضا(ع) بر این بوده که در حیات و پس از حیات شریفشان جایگاه اجتماعی بسیار پررونق و باشکوهی داشته باشند. دربارۀ مقدرات سایر ائمۀ هدی(ع) نیز تفاوتهایی وجود دارد. امام رضا(ع) قبل از اینکه مأمون روی کار بیاید نیز اقتدار داشتند، به حدّی که علنی به ولایت دعوت میکردند
در حالی که امامان قبل از ایشان، به هیچوجه این کار را انجام نمیدادند. یک نفر به هارون ملعون گفت: علی بن موسی الرضا(ع)، پسر امام کاظم(ع) که شما او را به شهادت رساندی، دارد راحت مردم را به ولایت دعوت میکند. پس چرا با ایشان کاری نداری؟ هارون گفت: شهادت امام کاظم(ع) برای هفت پشت من بس است و من دیگر با این خانواده کاری ندارم! (عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَى قَالَ: لَمَّا مَضَى أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ع، وَ تَکَلَّمَ الرِّضَا ع، خِفْنَا عَلَیْهِ مِنْ ذَلِکَ، فَقُلْتُ لَهُ: إِنَّکَ قَدْ أَظْهَرْتَ أَمْراً عَظِیماً وَ إِنَّا نَخَافُ مِنْ هَذَا الطَّاغِی. فَقَالَ: لِیَجْهَدْ جَهْدَهُ فَلَا سَبِیلَ لَهُ عَلَیَّ. قَالَ صَفْوَانُ: فَأَخْبَرَنَا الثِّقَةُ أَنَّ یَحْیَى بْنَ خَالِدٍ قَالَ لِلطَّاغِی: هَذَا عَلِیٌّ ابْنُهُ قَدْ قَعَدَ وَ ادَّعَى الْأَمْرَ لِنَفْسِهِ. فَقَالَ: مَا یَکْفِینَا مَا صَنَعْنَا بِأَبِیهِ!؟ تُرِیدُ أَنْ نَقْتُلَهُمْ جَمِیعاً!؛ عیون اخبارالرضا/۲/۲۶۶) یعنی هارون از بس که از شهادت امام موسی بن جعفر(ع) ضربه خورده بود، دیگر نمیتوانست اقدام دیگری انجام دهد. و طبیعتاً امام رضا(ع) این مسأله را میدانست و لذا راحت میتوانست صدای خود را به همه برساند.
زمینۀ انتقال بلندترین معارف امامت و ولایت در زمان امام رضا(ع) فراهم شد
هفت امام بزرگوار قبل از امام رضا(ع) با تلاش فراوان، مقدمات را فراهم کردهاند و حالا شرایطی مهیا شده تا امام رضا(ع) بتواند ماجرای غدیر را علنی کند. امیرالمؤمنین(ع) در یکی از سالگردهای عید غدیر که مصادف با روز جمعه بوده، خطبۀ مفصلی خوانده بودند و مردم را به عید گرفتن و جشن گرفتن در روز عید غدیر تشویق کرده بودند که آن خطبه از زبان مبارک امام رضا(ع) برای ما نقل شده است. (أَنَّهُ شَهِدَ أَبَا الْحَسَنِ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا ع فِي يَوْمِ الْغَدِيرِ وَ بِحَضْرَتِهِ جَمَاعَةٌ مِنْ خَاصَّتِهِ قَدِ احْتَبَسَهُمْ لِلْإِفْطَارِ... فَكَانَ مِنْ قَوْلِهِ ع حَدَّثَنِي الْهَادِي أَبِي قَالَ حَدَّثَنِي جَدِّي الصَّادِقُ قَالَ حَدَّثَنِي الْبَاقِرُ قَالَ حَدَّثَنِي سَيِّدُ الْعَابِدِينَ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي الْحُسَيْنُ قَالَ اتَّفَقَ فِي بَعْضِ سِنِي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع الْجُمُعَةُ وَ الْغَدِيرُ فَصَعِدَ الْمِنْبَرَ عَلَى خَمْسِ سَاعَاتٍ مِنْ نَهَارِ ذَلِكَ الْيَوْمِ فَحَمِدَ اللَّه...؛ مصباحالمتهجد/۲/۷۵۲).
یعنی شرایط بهگونهای بوده که کلمات مهم امیرالمؤمنین(ع) دربارۀ غدیر را امام رضا(ع) توانستهاند به ما منتقل کنند. شاید قبل از امام هادی(ع) بلندترین معارف در باب امامت و جایگاه رفیع ولایت را امام رضا(ع) برای ما بیان فرمودهاند که در حدیث شریفی به تفصیل آمده است(وَ أَمْرُ الْإِمَامَةِ مِنْ كَمَالِ الدِّينِ وَ لَمْ يَمْضِ ص حَتَّى بَيَّنَ لِأُمَّتِهِ مَعَالِمَ دِينِهِ وَ أَوْضَحَ لَهُمْ سُبُلَهُمْ و... إِنَّ الْإِمَامَ زِمَامُ الدِّينِ وَ نِظَامُ الْمُسْلِمِينَ وَ صَلَاحُ الدُّنْيَا وَ عِزُّ الْمُؤْمِنِينَ الْإِمَامُ أُسُّ الْإِسْلَامِ النَّامِي...؛ تحفالعقول/۴۳۷) در اینجا مباحث سیاسی و معنوی امامت بهصورت صریح و آشکار و با دقّت زیادتر برای مردم بیان شده است به حدّی که تا قبل از امام رضا(ع)، این موضوع به این صراحت بیان نشده است.
امام رضا(ع) قبل از ولایتعهدی هم موقعیت اجتماعی بالایی در جهان اسلام داشت
به امام رضا(ع) میگفتند: اگر اینطور علنی به امامت دعوت کنید و موضوع امامت را علنی و صریح مطرح کنید، هارون به شما صدمه خواهد زد. ولی امام رضا(ع) میفرمود: همانطور که پیامبر اکرم(ص) میفرمود که اگر ابوجهل توانست یک مو از سرِ من کم کند، من پیغمبر شما نیستم(یعنی از این بابت نترسید) من هم به شما میگویم که اگر هارون توانست یک مو از سر من کم کند، من امام شما نیستم. (قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا ع فِی أَیَّامِ هَارُونَ: إِنَّکَ قَدْ شَهَرْتَ نَفْسَکَ بِهَذَا الْأَمْرِ وَ جَلَسْتَ مَجْلِسَ أَبِیکَ وَ سَیْفُ هَارُونَ یُقَطِّرُ الدَّمَ! فَقَالَ: جَرَّأَنِی عَلَى هَذَا، مَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص «إنْ أَخَذَ أَبُو جَهْلٍ مِن رَأْسِی شَعْرَةً فَاشْهَدُوا أَنِّی لَسْتُ بِنَبِیٍّ» وَ أَنَا أَقُولُ لَکُمْ «إِنْ أَخَذَ هَارُونُ مِنْ رَأْسِی شَعْرَةً فَاشْهَدُوا أَنِّی لَسْتُ بِإِمَامٍ.»؛ کافی/۸/۲۵۸) بهخاطر جایگاه رفیع امام رضا(ع) در بین مردم، مأمون در واقع «مجبور» شد موضوع ولایتعهدی را مطرح کند.
امام رضا(ع) یکبار به مأمون فرمودند: تو فکر نکن که چیزی از عزت و موقعیت اجتماعی به من اضافه کردهای، من در مدینه بر مرکب خودم مینشستم و در کاغذ کوچکی، هر دستوری میدادم در شرق و غرب عالم اطاعت میشد(فَوَ اللَّهِ إِنَّ الْخِلَافَةَ لَشَیْءٌ مَا حَدَّثَتْ بِهِ نَفْسِی وَ لَقَدْ کُنْتُ بِالْمَدِینَةِ أَتَرَدَّدُ فِی طُرُقِهَا عَلَى دَابَّتِی وَ إِنَّ أَهْلَهَا وَ غَیْرَهُمْ یَسْأَلُونِّی الْحَوَائِجَ فَأَقْضِیهَا لَهُمْ فَیَصِیرُونَ کَالْأَعْمَامِ لِی وَ إِنَّ کُتُبِی لَنَافِذَةٌ فِی الْأَمْصَارِ وَ مَا زِدْتَنِی مِنْ نِعْمَةٍ هِیَ عَلَیَّ مِنْ رَبِّی فَقَالَ لَهُ أَفِی لَکَ؛ عیون اخبار الرضا/۲/۱۶۷) پس تو کاری برای من نکردهای بلکه من قبل از این هم موقعیت اجتماعی خودم را در جهان اسلام داشتم.
دو هدف مأمون از ولایتعهدی/: ۱-عزت یافتن بهواسطۀ امام(ع) ۲-کاستن از قداست امام(ع)
موقعیت، عزت و جایگاه امام رضا(ع) در آن زمان بسیار رفیع و باشکوه بود و لذا یکی از اهداف مأمون-در تحمیل ولایتعهدی به امام- این بود که خودش بهواسطۀ امام رضا(ع) عزت پیدا کند. و یکی دیگر از اهدافش این بود که عزت امام رضا(ع) را کم کند، بهخاطر اینکه ایشان را در یک دستگاهی وارد کرده که بالاخره دستگاه فاسدی است. چرا که دستگاه خلافت در آن زمان، خیلی فاسد بود و ظلمها و بیبندوباریهایی در آن رواج داشت. یعنی هدف مأمون این بود که امام رضا(ع) را که در اوج معرفت و معنویت بود وارد دستگاه فاسد خلافت کند تا از قداست امام(ع) در نزد مردم کم شود و از نفوذ ایشان در میان مردم بکاهد. این هدف مهمی برای مأمون بود که البته به آن نرسید. شاید مأمون به هدف اول-که خودش را در کنار امام رضا(ع) عزتمند کند- تا حدّی رسید، ولی چون توجه مردم به امام رضا(ع) بیشتر از مأمون بود. لذا مأمون از سرِ همین حسادت، کمکم نقشۀ قتل امام رضا(ع) را کشید، و در نهایت هم ایشان را به شهادت رساند.
مأمون میخواست با وارد کردن امام رضا(ع) به عرصۀ سیاست، از قداست و محبوبیت ایشان بکاهد/ اما محبوبیت امام رضا(ع) بعد از ورود به سیاست بیشتر شد
مأمون میخواست از یکسو خودش را در خوبیهای امام رضا(ع) شریک کند و از سوی دیگر امام رضا(ع) را در بدیهای خودش شریک کند. ولی آیا مأمون توانست امام رضا(ع) را در بدیهای خودش شریک کند و از قداست ایشان بکاهد؟ امام رضا(ع) بعد از اینکه با تحمیل ولایتعهدی توسط مأمون وارد عرصۀ سیاست شدند، نه تنها از محبوبیتشان کم نشد، بلکه بر آن افزوده نیز شد. و ایشان یک الگویی را برای کسانی که میخواهند وارد عرصۀ سیاست شوند، نشان داد. سیاست با وجود امام رضا(ع) داشت پاک و طیّب و طاهر میشد به حدّی که دیگر جایی برای مأمون باقی نمیماند؛ نه اینکه- بهدلیل سیاسی شدن- از قداست و معنویت امام رضا(ع) کم شود و ایشان جایگاه خود را در بین مردم از دست بدهد.
امام رضا(ع) سیاسیترین امام/چرا امام رضا(ع) نپذیرفت در جزئیات حکومت دخالت کند؟
میتوان گفت سیاسیترین امام ما از جهاتی، امام رضا(ع) هستند. البته امیرالمؤمنین(ع) بیشتر از امام رضا(ع) در عرصۀ سیاست فعالیت داشتند ولی مشکلات فراوان امیرالمؤمنین(ع) و مصائبی که پیش آمد-و موجب دشمنیهای فراوان و سوء تفاهمها شد- نگذاشت این خورشید پرفروغ از پشت ابر بیرون بیاید و تمام نورش را ساطع کند. ولی امام رضا(ع) از همان اول با مأمون عهد کردند که من در هیچ عزل و نصب و هیچ بخشنامهای دخالت نمیکنم. چرا امام رضا(ع) نپذیرفتند که در جزئیات دخالت کنند؟ به همان دلیلی که وقتی مردم به سراغ امیرالمؤمنین(ع) رفتند، در ابتدا ایشان نمیپذیرفتند.
حتی امیرالمؤمنین(ع) در همان موقع، به طلحه و زبیر فرمودند که اگر شما این کار را بهدست بگیرید من حاضرم با شما بیعت کنم. در واقع حضرت داشت به آنها میفهماند که اگر من خلیفه شوم، شما نمیتوانید تحمل کنید. (دَعُونِی وَ الْتَمِسُوا غَیْرِی...وَ اعْلَمُوا أَنِّی إِنْ أَجَبْتُکُمْ رَکِبْتُ بِکُمْ مَا أَعْلَمُ وَ لَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وَ عَتْبِ الْعَاتِبِ وَ إِنْ تَرَکْتُمُونِی فَأَنَا کَأَحَدِکُمْ وَ لَعَلِّی أَسْمَعُکُمْ وَ أَطْوَعُکُمْ لِمَنْ وَلَّیْتُمُوهُ أَمْرَکُمْ وَ أَنَا لَکُمْ وَزِیراً خَیْرٌ لَکُمْ مِنِّی أَمِیراً-و نیز خطاب به مردم فرمودند: لَا حَاجَةَ لِی فِی أَمْرِکُمْ فَمَنِ اخْتَرْتُمْ رَضِیتُ بِهِ؛ الکامل فی التاریخ/ ۳/۱۹۰) (وَ قَد کانَ قال لَهُما قَبلَ بیعَتُهُما لَهُ إِنْ أَحْبَبْتُمَا أَنْ تُبَایِعَانی وَ إِنْ أَحْبَبْتُمَا بَایَعْتُکُمَا فَقَالا لا بَلْ نُبَایِعُک؛ شرح نهجالبلاغه ابنابیالحدید/۱۱/۱۷ و تاریخ طبری/۴/۴۲۹ و الکامل ابن اثیر/۳/۱۹۱) بعد از اینکه «فضل» - وزیرِ مأمون- در جریان توطئهای که ظاهراً مأمون برای او چیده بود، به قتل رسید، طرفداران فضل در حکومت برای انتقام از مأمون به پا خواستند،
- مأمون با گریه از امام رضا(ع) درخواست کرد: «الان من به شما احتیاج دارم، امر وزارت را قبول کنید.» ولی امام رضا(ع) قبول نفرمود. وقتی مأمون رفت، یکی از اصحاب خصوصی امام رضا(ع) از ایشان پرسید: «چرا قبول نکردید؟ شما میتوانستید این موقعیت و منصب مهم را قبضه کنید!» حضرت پاسخ داد: تو فکر نکن که اگر من قبول میکردم، حقوق تو تغییری میکرد، پس یکوقت طمع تو را برندارد! اگر من وارد عرصۀ قدرت شوم، هیچکدام از اطرافیان خودم را برخوردار نخواهم کرد، همان پولی که الان میگیری، در آن زمان هم خواهی گرفت، چرا دنبال این هستی که من آن موقعیت و منصب را بگیرم؟ یعنی امام رضا(ع) به نزدیکترین افراد خود نیز نهیب زد که «حواست باشد و فکر نکن که اگر من حاکم بشوم، چیزی به تو میرسد! پس یکوقت طمع نداشته باشید که چیزی به شما برسد!
(لَمَّا كَانَ مِنْ أَمْرِ الْفَضْلِ بْنِ سَهْلٍ مَا كَانَ وَ قُتِلَ دَخَلَ الْمَأْمُونُ إِلَى الرِّضَا ع يَبْكِي وَ قَالَ لَهُ هَذَا وَقْتُ حَاجَتِي إِلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ فَتَنْظُرُ فِي الْأَمْرِ وَ تُعِينُنِي فَقَالَ لَهُ عَلَيْكَ التَّدْبِيرُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ عَلَيْنَا الدُّعَاء... فَلَمَّا خَرَجَ الْمَأْمُونُ قُلْتُ لِلرِّضَا ع لِمَ أَخَّرْتَ أَعَزَّكَ اللَّهُ مَا قَالَهُ لَكَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ أَبَيْتَهُ فَقَالَ وَيْحَكَ يَا أَبَا حَسَنٍ لَسْتُ مِنْ هَذَا الْأَمْرِ فِي شَيْءٍ قَالَ فَرَآنِي قَدِ اغْتَمَمْتُ فَقَالَ لِي وَ مَا لَكَ فِي هَذَا لَوْ آلَ الْأَمْرُ إِلَى مَا تَقُولُ وَ أَنْتَ مِنِّي كَمَا أَنْتَ عَلَيْهِ الْآنَ مَا كَانَتْ نَفَقَتُكَ إِلَّا فِي كُمِّكَ وَ كُنْتَ كَوَاحِدٍ مِنَ النَّاس؛ عیون اخبار الرضا(ع) /۲/۱۶۴) امام رضا(ع) قبول نکرد در جزئیات حکومت دخالت کند، چون اگر بنا بود دخالت کند، باید- مثل امیرالمؤمنین(ع) - تا آخر میرفت و در همهچیز دخالت میکرد و لذا آنقدر دشمنی که برای امیرالمؤمنین(ع) درست شد، ممکن بود برای امام رضا(ع) نیز درست شود. چون این موقعیت خطیر، شبیه «همه یا هیچ» است. یعنی اگر قرار باشد ائمۀ هدی(ع) کار را بهدست بگیرند، باید «صفر تا صدِ» کار در دست ایشان قرار بگیرد.
اگر سیاست را مغایر معنویت بدانیم، بیمعنویتها به عرصۀ سیاست راه مییابند/ زائر بامعرفت امام رضا(ع) نمیتواند معنویت را از سیاست جدا بداند
بههر حال، اصلِ حضور امام رضا(ع) در عرصۀ سیاست، چیزی از قداست و معنویت ایشان کم نکرد. و خیلی عجیب است که ما در بین این مردم خوبی که زائر امام رضا(ع) هستند کسانی را داشته باشیم که معنویت و دیانت را در ذهن خودشان جدای از سیاست بدانند! در واقع مهمترین پایگاه انتظار و مهمترین پایگاه تربیت سربازان امام زمان(ع) برای ایجاد یک حکومت جهانی، همین مشهد مقدس و حرم رضوی است. نمیشود کسی وارد حرم امام رضا(ع) شود و ذهنیت خودش را نسبت به دوری دین از سیاست، اصلاح نکند. متاسفانه هنوز بعضیها هستند که سیاست را یکمقدار مغایر با معنویت و معرفت میدانند. اگر سیاست را چیزی غیر از معنویت و معرفت بدانیم، نتیجهاش این میشود که بیمعنویتها و بیمعرفتها در عرصۀ سیاسی راه پیدا خواهند کرد.
در حالی که هر کسی وارد عرصۀ سیاست میشود باید نشان دهد که پرتویی از نور معنویت امام رضا(ع) دارد و الا او را چه به سیاست!؟ هر کسی که یکمقدار وارد عرصۀ سیاست میشود به همان مقدار باید رضوی باشد، یعنی باید یک شباهتی به امام رضا(ع) داشته باشد. ما اگر علوی و رضوی هستیم، نباید نگاه خودمان را شبیه نگاه مأمون قرار دهیم، بلکه باید نگاهمان را شبیه امام رضا(ع) قرار دهیم و جایگاه سیاست را از حضور کسانی که بخواهند علوی و رضوی عمل نکنند مبرّا بدانیم. کسی با معرفت، امام رضا(ع) را زیارت میکند که به این جایگاه برتر امام رضا(ع) دقت داشته باشد. و بداند که هر کسی خواست در عرصۀ سیاست قدمی بردارد، یا قلمی بزند، باید بویی و عطری از حرم رضوی و از این معنویت و قداست به او رسیده باشد.
امام رضا(ع) به حدی قداست و معنویت را وارد عرصۀ سیاست کرد؛ که مأمون دید دیگر جایی برای امثال او نمانده
حضور امام رضا(ع) در عرصۀ سیاست، نهتنها از قداست و معنویت ایشان کم نکرد، بلکه ایشان داشت قداست و معنویت را وارد عرصۀ سیاست میکردند. وقتی ایشان داشت قداست و معنویت را وارد عرصۀ سیاست میکرد، مأمون میدید که دیگر جایی برای او باقی نمیماند و باید کنار برود. یک نمونه از سند تاریخی این بحث، همان جریان نماز عید فطر امام رضا(ع) است که با آن حالت خاکسار و متضرّع درِ خانۀ خداوند، راه افتادند و به سمت مصلی حرکت کردند، و وقتی مردم این حال و روز امام رضا(ع) را دیدند، غلیان معنوی در آنها غوغا کرد و کمکم داشت یک حماسۀ معنوی و اجتماعی رخ میداد.
لذا مشاورین مأمون و بالاخص وزیر او-فضل- به او گفتند که اگر امام رضا(ع) نماز عید فطر را بخواند دیگر جایی برای تو باقی نمیماند و باید کنار بروی! و لذا مأمون از وسط راه، امام رضا(ع) را برگرداند(لَمَّا حَضَرَ الْعِيدُ وَ كَانَ قَدْ عُقِدَ لِلرِّضَا ع الْأَمْرُ بِوِلَايَةِ الْعَهْدِ بَعَثَ إِلَيْهِ الْمَأْمُونُ فِي الرُّكُوبِ إِلَى الْعِيدِ وَ الصَّلَاةِ بِالنَّاسِ وَ الْخُطْبَةِ بِهِمْ... وَ بَلَغَ الْمَأْمُونَ ذَلِكَ فَقَالَ لَهُ الْفَضْلُ بْنُ سَهْلٍ ذُو الرِّئَاسَتَيْنِ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنْ بَلَغَ الرِّضَا الْمُصَلَّى عَلَى هَذَا السَّبِيلِ افْتَتَنَ بِهِ النَّاسُ وَ خِفْنَا كُلُّنَا عَلَى دِمَائِنَا فَأَنْفِذْ إِلَيْهِ أَنْ يَرْجِعَ فَبَعَثَ إِلَيْهِ الْمَأْمُونُ قَدْ كَلَّفْنَاكَ شَطَطاً وَ أَتْعَبْنَاكَ وَ لَسْنَا نُحِبُّ أَنْ تُلْحِقَكَ مَشَقَّةٌ فَارْجِعْ وَ لْيُصَلِّ بِالنَّاسِ مَنْ كَانَ يُصَلِّي بِهِمْ عَلَى رَسْمِهِ فَدَعَا أَبُو الْحَسَنِ ع بِخُفِّهِ فَلَبِسَهُ وَ رَكِبَ وَ رَجَع؛ ارشاد مفید/۲/۲۶۴-۲۶۵)
قداست و معنویت را نهفقط برای رهبر، بلکه برای سایر سیاستمدارن هم لازم بدانیم/نگاه واتیکانی به سیاست، جانیان را بر جامعه مسلط میکند
اگر ما قداست و معنویت را فقط برای امام و رهبری قائل باشیم و بگوییم «چون امام و رهبری در مقام ولایت هستند باید این قداست و معنویت و معرفت را داشته باشند و برای سایر سیاستمداران این قداست لازم نیست و نیاز نیست که اینقدر معنویت داشته باشند» در این صورت ما با دست خودمان مقدمات بزرگترین بدبختیها را برای جامعه فراهم کردهایم. هر کسی در این مملکت به هر نسبتی از مسئولیت برخوردار میشود به همان نسبت باید بیش از دیگران از معرفت و معنویت برخوردار باشد. معنا ندارد که ما به جایگاههای سیاسی جامعه ساده انگارانه نگاه کنیم!
این نگاه، شبیه نگاه واتیکان است که فقط برایشان کافی است که شخص «پاپ» آدم معنوی و مقدسی باشد و ضروری نمیدانند که بقیۀ دولتمردان جهان مسیحیت اینقدر معنوی باشند! لذا کلّاشترین و جنایتکارترین آدمها، رؤسای سیاسی جهان مسیحیت میشوند. و شما امروز میبینید که چه بلایی بر سرِ جهان مسیحیت آمده است! ما که نمیخواهیم مثل آنها بشویم! آنها معنویت را فقط مخصوص پاپ میدانند و بعد به پاپ هم میگویند: «شما به سیاست کاری نداشته باش!»
امام رضا(ع) در عرصۀ سیاست حتی به دشمن خود هم خدمت کرد/ امام رضا(ع) مأمون را از کشته شدن در یک شورش حتمی نجات داد
در اینجا میخواهیم چند نکته دربارۀ سیرۀ سیاسی امام رضا(ع) بیان کنیم. امام رضا(ع) در عرصۀ سیاست بهصورت عجیبی امانتدار بودند و حتی به مأمون خدمت کردند با اینکه میدانستند که به دست مأمون به قتل خواهند رسید. یک نمونه از کمک حضرت به مأمون، نجات مأمون از کشته شدن در یک شورش حتمی بود. وقتی فضل-وزیر مأمون در حمام ترور شد- طرفداران و وابستگان فراوان فضل در حکومت و ارتش، که معقتد بودند مأمون فضل را کشته-و ظاهراً همینطور هم بود-، شورش کرده و برای خونخواهی فضل بر در کاخ مأمون جمع شدند تا آن را آتش بزنند و انتقام فضل را از مأمون بگیرند. در اینجا مأمون از حضرت تقاضا کرد که اگر صلاح میداند او را از این مخمصه نجات دهد. حضرت هم به میان مردم آمدند و با دست خود به این مردم عصبانی اشاره کردند که متفرق شوید. نفوذ، جایگاه اجتماعی و محبوبیت حضرت به قدری بود که بیدرنگ مردم متفرق شدند. (قَالَ فَاجْتَمَعَ الْجُنْدُ وَ الْقُوَّادُ وَ مَنْ كَانَ مِنْ رِجَالِ الْفَضْلِ عَلَى بَابِ الْمَأْمُونِ، فَقَالُوا هَذَا اغْتَالَهُ وَ قَتَلَهُ يَعْنُونَ الْمَأْمُونَ وَ لَنَطْلُبَنَّ بِدَمِهِ وَ جَاءُوا بِالنِّيرَانِ لِيُحْرِقُوا الْبَابَ، فَقَالَ الْمَأْمُونُ لِأَبِي الْحَسَنِ ع يَا سَيِّدِي تَرَى أَنْ تَخْرُجَ إِلَيْهِمْ وَ تُفَرِّقَهُمْ؟ قَالَ فَقَالَ يَاسِرٌ: فَرَكِبَ أَبُو الْحَسَنِ وَ قَالَ لِيَ ارْكَبْ فَرَكِبْتُ فَلَمَّا خَرَجْنَا مِنْ بَابِ الدَّارِ نَظَرَ إِلَى النَّاسِ وَ قَدْ تَزَاحَمُوا. فَقَالَ لَهُمْ بِيَدِهِ: تَفَرَّقُوا تَفَرَّقُوا. قَالَ يَاسِرٌ: فَأَقْبَلَ النَّاسُ وَ اللَّهِ يَقَعُ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَ مَا أَشَارَ إِلَى أَحَدٍ إِلَّا رَكَضَ وَ مَرَّ. (کافی/۱/۴۹۱ و عیون اخبار الرضا/۲/۱۶۴)
امام رضا(ع) به مأمون مشورت و راهنماییهای دلسوزانه میداد/ چون عرصۀ سیاست، بسیار حساس است و سرنوشت جامعه به آن بستگی دارد
امام رضا(ع) در هنگامِ نظر دادن و مشورت دادن به مأمونِ ملعون و خائن، واقعاً امین، باصداقت و از سرِ دلسوزی عمل میکرد. از اینگونه مشورتهایی که امام رضا(ع) به مأمون دادند، در تاریخ زیاد هست. یک نمونهاش این بود که امام رضا(ع) به مأمون توصیه کرد که تو باید به مرکز جهان اسلام بروی و نباید در خراسان بمانی. و تحلیلهایی را برای او ارائه دادند و او را متقاعد کردند که قدرت تو در آنجا(بغداد یا مدینه) افزایش پیدا خواهد کرد. و مأمون هم این سخن امام رضا(ع) را قبول کرد و در نهایت هم این کار را انجام داد؛ البته بعد از کشتن فضل و بهشهادت رساندن امام رضا(ع). چون میدانست که امام رضا(ع) به او خیانت نمیکند. چرا امام رضا(ع) با مأمون اینگونه برخورد میکرد؟
چون عرصۀ سیاست عرصۀ فوقالعاده حساسی است. عرصۀ رأی و نظر سیاسی فوقالعاده مهم است. در روز قیامت هم خداوند متعال یکی از مهمترین سؤالاتی که از اعمال ما میپرسد، دربارۀ رأی و نظر دادن ماست. این مسأله خیلی اهمیت دارد؛ چون خدمت یا خیانت به یک جامعه است. امام رضا(ع) میدانست که سرنوشت جامعۀ اسلامی بهدست این قدرتمندان و سیاستمداران است؛ هرچند که خودِ آنها آدمهای بدی بودند، اما حضرت در کمک و حمایت از آنها کم نمیگذاشتند. بهدلیل اینکه عرصۀ سیاست بسیار حساس است و به سرنوشت جامعه مربوط میشود.
ائمۀ هدی(ع) بهترین مشاورهها را به سیاستمداران ظالم زمان خود میدادند
درست است که امام رضا(ع) -همانطور که از ابتدا عهد کرده بود- در جزئیات حکومت دخالت نکرد و حاضر نشد در هیچ عزل و نصبی دخالت کند، اما به مأمون مشورت میداد. این مشورتهای امام رضا(ع) انسان را به یاد مشورتهای امیرالمؤمنین(ع) میاندازد که برخی از خلفا میگفتند: «اگر علی بن ابیطالب نبود، ما هلاک شده بودیم!»(تفسیر عیاشی/۱/۷۵) البته این مشورتهای صادقانه اختصاص به این دو امام بزرگوار ندارد. بلکه هر کدام از خلفا که میخواستند مشورت یا کمکی بگیرند، ائمۀ هدی(ع) کم نمیگذاشتند و دلسوزانه بهترین مشاورهها را به سیاستمداران زمان خود میدادند، چون مسائل سیاسی خیلی حساس است و سرنوشت یک جامعه به آن بستگی دارد.
امام رضا(ع) نهتنها تشنّج ایجاد نکرد، بلکه به ثبات حکومت مأمون کمک کرد/ در بیثباتی همه ضرر میکنند
امام رضا(ع) اگر میخواست، میتوانست با کوچکترین اشاره، بزرگترین تشنّجها را برای مأمون و حکومتش ایجاد کند ولی حضرت برعکس عمل میکرد یعنی موجب ثبات حکومت مأمون میشد. مثلاً همانطور که گفتیم بعد از قتل فضل، طرفداران و منصوبین فضل علیه مأمون شورش کردند. مأمون نزد امام رضا(ع) آمد و کمک خواست. حضرت قبول کردند، رفتند و آنها را آرام کردند.
البته یک عدهای از آنها آرام نمیشدند که حضرت با قدرت و نفوذ خود، آنها را پراکنده کرد. (فَاجْتَمَعَ الْجُنْدُ وَ الْقُوَّادُ وَ مَنْ كَانَ مِنْ رِجَالِ الْفَضْلِ عَلَى بَابِ الْمَأْمُونِ فَقَالُوا هَذَا اغْتَالَهُ وَ قَتَلَهُ يَعْنُونَ الْمَأْمُونَ وَ لَنَطْلُبَنَّ بِدَمِهِ وَ جَاءُوا بِالنِّيرَانِ لِيُحْرِقُوا الْبَابَ فَقَالَ الْمَأْمُونُ لِأَبِي الْحَسَنِ ع يَا سَيِّدِي تَرَى أَنْ تَخْرُجَ إِلَيْهِمْ وَ تُفَرِّقَهُمْ قَالَ فَقَالَ يَاسِرٌ فَرَكِبَ أَبُو الْحَسَنِ وَ قَالَ لِيَ ارْكَبْ فَرَكِبْتُ فَلَمَّا خَرَجْنَا مِنْ بَابِ الدَّارِ نَظَرَ إِلَى النَّاسِ وَ قَدْ تَزَاحَمُوا فَقَالَ لَهُمْ بِيَدِهِ تَفَرَّقُوا تَفَرَّقُوا قَالَ يَاسِرٌ فَأَقْبَلَ النَّاسُ وَ اللَّهِ يَقَعُ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَ مَا أَشَارَ إِلَى أَحَدٍ إِلَّا رَكَضَ وَ مَرَّ؛ کافی/۱/۴۹۱) چرا امام رضا(ع) مأمون را کمک میکرد؟ چرا در مقابل شورش حکومت مأمون را کمک کرد؟ چون ثبات اجتماعی خیلی اهمیت دارد و اگر بیثباتی ایجاد شود، همه ضرر خواهند کرد. یکی از دلایل تحمل زجرها توسط ائمۀ هدی(ع) بهخاطر حفظ ثبات سیاسی بوده است.
یکی از دلایل تحمل زجرها توسط ائمۀ هدی(ع) حفظ ثبات سیاسی بود/ پس چرا امام حسین(ع) قیام کرد؟
شاید خیلیها بپرسند: اگر ثبات اجتماعی اینقدر مهم است، چرا امام حسین(ع) قیام کرد؟ امام حسین(ع) بهخاطر اینکه مردم حضور پیدا کردند، قیام کرد و الا بعد از اینکه مردم ایشان را محاصره کردند، حضرت قیام خود را تمام کرد، و فرمود: «مرا رها کنید تا برگردم یا به جای دیگری بروم» حتی ایشان-بنا به نقلی- فرمودند که من حاضرم به سرحدات بروم.
ولی آن مردم نامرد، دست از محاصرۀ امام حسین(ع) برنداشتند. و بعد گفتند که ما میخواهیم شما را ذلیلانه به یزید تحویل بدهیم! اینجا بود که امام حسین(ع) ایستادگی کرد و فرمود: هیهات من الذله(أَلَا وَ إِنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِيِّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ بَيْنَ السَّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة؛ لهوف/ص ۹۷) قیام امام حسین(ع) را اینطور تصور نکنید که حضرت از همان ابتدا شمشیر کشید که تا آخر برود! بلکه واقعش این بود که امام حسین(ع) به وعدۀ یاری مردم اعتماد کرد و وقتی مردم گفتند که «تو را یاری نمیکنیم» حضرت فرمود: «پس مرا رها کنید تا برگردم» اما مردم ایشان را رها نکردند. امام حسین(ع) در وصیتنامۀ خودشان قبل از اینکه اعلام کنند که «من برای چه دارم قیام میکنم»
ابتدا دربارۀ اینکه «برای چه چیزی قیام نمیکنند» توضیح داده و فرمودند: «من خروج نکردم که جامعه را بههم بریزم یا شلوغ کنم و شرّ بهپا کنم بلکه من بهخاطر اصلاح امر امت جدّم خروج کردم و...؛ إِنِّي لَمْ أَخْرُجْ بَطِراً وَ لَا أَشِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ أَطْلُبُ الصَّلَاحَ فِي أُمَّةِ جَدِّي مُحَمَّد» (مناقب ابنشهرآشوب/۴/۸۹) یعنی امام حسین(ع) وقتی میخواستند علت خروج(قیام) خود را توضیح دهند، تأکید میکردند که من نمیخواهم ثبات اجتماعی را بههم بریزم.
امام رضا(ع) در زندگی خصوصی هم به دشمنش لطف داشت/ دوستان را کجا کنی محروم؛ تو که با دشمن این نظر داری!
امام رضا(ع) بهخاطر دلسوزی به حال مردم و جامعه، حتی به دشمن خودش هم خدمت کرد. این سیرۀ سیاسی امام رضا(ع) است. یعنی امام رضا(ع) آنقدر به سیاست و ثبات اجتماع اهمیت میداد که به دشمنان خودش هم خدمت میکرد، چرا که عرصۀ سیاست خیلی مهم و در سرنوشت مردم تأثیرگذار است. البته امام رضا(ع) حتی در زندگی خصوصی خودشان هم به دشمن خودشان لطف داشتند. مأمون صاحب چند پسر شده بود که همگی در کودکی مرده بودند. لذا به امام رضا(ع) متوسل شد.
گفت: از خدا بخواه که پسرانم برای من بمانند. امام رضا(ع) تأملی کردند و فرمودند: «این پسر تو برای تو باقی خواهد ماند» و حضرت اسم او را هم تعیین کردند و فرمودند که «او را اینگونه ادب کن...»جلودی یکی از جلادهای مأمون بود. او یکبار به امر هارونالرشیدِ ملعون، خانۀ امام رضا(ع) در مدینه را غارت کرده بود. هارون به او مأموریت داده بود که «خودت داخل خانههای بنیهاشم میشوی و هرچه پول و دارایی و آذوقه دارند، برمیداری و غارت میکنی تا دیگر چیزی نداشته باشند و محتاج دیگران شوند و به جز یک لباس برایشان باقی نمیگذاری» وقتی جلودی به دمِ در خانۀ امام رضا(ع) رسید، حضرت به او فرمود: تو داخل خانه نشو، من خودم همۀ داراییها را به تو میدهم.
او در ابتدا قبول نمیکرد اما حضرت آنقدر اصرار کرد که او قبول کرد. و حضرت نیز همه چیز را جمع کرد و به او داد. جلودی بعدها با مأمون اختلاف پیدا کرد و مأمون او را به زندان انداخت. وقتی مأمون میخواست او را محاکمه کند، امام رضا(ع) -که آنموقع ولیعهد بود- دمِ گوش مأمون ملعون یک سخنی گفت. جلودی وقتی این صحنه را دید، به مأمون گفت: «تو را به قبر پدرت هارون قسم میدهم که هر چیزی امام رضا(ع) گفته، اجرا نکن و برعکس آن عمل کن!» مأمون گفت: ای بدبخت! امام رضا(ع) گفت که جلودی را بهخاطر من به خاطر اینکه در آن قضیه درخواست من را پذیرفت و به خانۀ من داخل نشد، ببخش! ولی تو خودت مرا قسم دادی که برعکس آن عمل کنم! لذا مأمون به جلاد دستور داد گردن او را بزند.
جلودی در واقع به امام رضا(ع) سوء ظن داشت. حضرت با دشمن خود اینقدر بزرگوارنه برخورد میکرد، قطعاً دوستان و محبین خود را خیلی تحویل میگیرد و تکریم میکند. زبان حال ما این است: «دوستان را کجا کنی محروم؛ تو که با دشمن این نظر داری».