مسئله‌مندسازی در متون روش تحقیق ما کمتر مورد تأمل قرار گرفته‌اند. گاهی با ساده‌اندیشی این طور تلقی می­ شود که اگر جلوی یک گزاره علامت سؤال بگذاریم، آن گزاره تبدیل به مسئله می­ شود.

به گزارش خبرگزاری مهر، «نقطه‌ عزیمت» ما در مطالعات و مدیریت فرهنگی کجاست؟ از کجا باید اقدام به شروع کنیم؛ از کجا باید عمل را آغاز کنیم و ... این سؤال می‌تواند به شکل‌های مختلف دیگری مطرح شود. چرا این پرسش ایجاد می‌شود؟ معمولاً کسانی که در سازمان‌های فرهنگی قصد دارند دست به فعالیت‌ها و کنش‌های مؤثر بزنند با انواعی از «معضله» روبه‌رو می‌شوند و به واسطه‌ این معضلات است که با این پرسش اصلی روبرو می‌گردند؛ چه باید کرد؟ که این پرسش خود حاوی این سؤال مقدماتی است که «از کجا باید آغاز کرد». اما این «معضلات» چه هستند؟

نخستین معضل که عمدتاً مدیران و فعالان فرهنگی با آن روبه‌رو هستند این است که ایشان میراث‌دار سنّت اداری، اجرایی و بوروکراتیکی هستند که سازمان‌ها، ادارات و مؤسسات مختلف فرهنگی تولید کرده‌اند و این سنّت به صورتی تاریخی و انباشتی بر روی هم قرار گرفته است و در نتیجۀ آن مجموعه یا کلیتی درهم‌ پیچیده ایجاد شده که این مدیران از هر زوایه‌ای وارد آن می‌شوند، با تناقض‌ها و تعارض‌هایی مواجه می‌گردند و در نهایت دچار سردرگمی خواهند شد. بنابراین اولین مشکل ما گستردگی، قدمت و انباشت‌پذیری این رویه‌های تکنوکراتیک، بوروکراتیک و اجرایی ادارات سازمان‌ها و مؤسسات فرهنگی استغ مشکلی که باعث می‌شود مدیران و یا مشاوران ایشان تصور کنند شاید نقطه و زاویه ورودشان به مسائل اشتباه بوده است.

معضل دوم به رابطه ذهنی کارگزاران و مجریان سازمان و مؤسسات فرهنگی با ایده‌ها و ارزش‌های فرهنگی مورد تأکید سازمان بازمی‌گردد. بسیاری از مدیران این سازمان‌ها پس از مدتی احساس می‌کنند که شاید همکاران یا کارمندانشان در سازمان و یا حتی مخاطبان بیرونی سازمان، آن باور و ایمان قطعی و کافی را ـ که لازمه فعالیت فرهنگی مؤثر است ـ نسبت به مجموعه ارزش‌ها یا گفتمان یا طرح‌های فرهنگی مورد تأکید آن مدیران ندارند. این تصور خود منجر به نوعی دودلی در مدیران می‌شود که آیا از زاویه‌ درستی وارد شده‌ایم! چون مدیران به تجربه دریافته‌اند که نمی‌توانند همه را عوض کنند و یا کل سیستم را تغییر دهند ـ و این تغییر دادن نه تنها ممکن نیست بلکه مطلوب هم نیست، چون برای تغییر ابتدا خود باید تغییر کنیم.

معضل سوم این است که مدیران غالباً درباره اینکه چگونه می‌توان ارزش‌ها یا «سیاست‌های فرهنگی» را به «کنش فرهنگی» تبدیل کنند، سردرگم‌اند؛ به این معنی که در بسیاری موارد طرح‌هایی اندیشیده می‌شود، برنامه‌هایی طراحی می‌گردد، قوانینی تصویب یا سیاست‌هایی تدوین می‌شود، اما این طرح‌ها، برنامه‌ها، قوانین و یا سیاست‌‌ها به آن «تحول» فرهنگی، اجتماعی و یا حتی رفاهی که مدنظر مدیران یا سیاست‌گذاران است منجر نمی‌شود. این سومین ابهامی است که باعث می‌گردد مدیران یا پژوهشگران «سازمان فرهنگی» درباره نوع طرح مسئله یا زاویه ورود خود به مسائل دچار تردید شوند.

بنابراین ملاحظات، طرح «چیستی و چگونگی مسئله‌شناسی فرهنگی» واجد ضرورتی عملی است، چون به مدیران و پژوهشگران کمک می‌کند تا درک بهتری از نحوه شناسایی و کشف مسائل داشته باشند و درباره این که از کجا باید آغاز کنند دچار سردرگمی نشوند.

مسئله چیست؟

مسئله ماهیتاً چیست؟ مسئله از کجا می‌آید؟ مسئله چگونه شکل می‌گیرد؟ «موضوع» چگونه به مسئله تبدیل می‌شود؟ یا ما چگونه به مسئله‌ها دسترسی پیدا می‌کنیم؟ و یا به تعبیری دیگر، دغدغه Preoccupation چیست؟ دغدغه از کجا می‌آید. یا چگونه ما دغدغه‌مند می‌شویم؟

به اعتقاد من یکی از بنیادی‌ترین جنبه‌های مفهومی این امر ‌که ما، در حوزه فرهنگ، ایده‌ای را طرح می‌کنیم، اما دیگران به آن اعتقادی پیدا نمی‌کنند؛ ایده‌ای را طرح می‌کنیم اما تحولی ایجاد نمی‌شود؛ ایده را طرح می‌کنیم، اما ایده به سیاست تبدیل نمی‌شود، به این برمی‌گردد که در فهم ماهیت مسئله و فرآیند طرح و ظهور آن، دچار مشکل هستیم. مشکلی که باید سازوکار حل آن را با روشن کنیم. البته اگر بتوانیم این کار را به سرانجام رسانیم، فقط یک گام برداشته‌ایم. گام دوم این است که زمانی که  فرهنگی به عنوان یک صفت برای آن مسئله قرار می‌گیرد، این ترکیب جدید، چه خواهد بود و پس از این حتی اگر بتوانیم ماهیت مسئله فرهنگی را توضیح دهیم، باید دید مصدایق این مفهوم از لحاظ تاریخی، اجتماعی، جغرافیایی، سیاسی و مکانی‌ـ‌ زمانیِ معین ما چه هستند. چگونه باید فهمید که مسئله چیست؟ برای آنکه ماهیت نظری مسئله را درک کنیم و برای آنکه مسئله را به مفهومی نظری (Theorical Concept) تبدیل کنیم، باید چه کنیم؟

مسئله، ترم (Term) تئوریک است در پژوهش؛ مسئله، واژه‌ای توصیفی نیست. مسئله به یک شیء در عالم خارج، دلالت نمیکند که به کمک واژه‌ای چون مسئله یا دغدغه یا هر واژه دیگری بخواهیم بُعد، حجم و یا جرم آن شیء را اندازه بگیریم. چنین چیزی نیست. مسئله در فرآیند پژوهش ترم تئوریکی است که به کمک آن میخواهیم نوعی تحلیل ارائه کنیم؛ به کمک آن قصد داریم امکان فهمی عمیقتر از هستی‌های درهم‌ پچیدۀ‌ سیالِ تودرتوی مبهم را فراهم آوریم؛ مسئله مفهومی است که ما به کمک آن قصد داریم در هستیهای درهمپیچیده زندگی برشهایی بزنیم تا به واسطه‌ این برشها، امکانی برای گزینش و انتخاب برای ما فراهم شود.

بنابراین مسئله آن‌چیزی نیست که «من» ِ محقق یا جامعه‌شناس یا فیلسوف و یا هر صاحب‌نظر در دیگر دیدگاه‌ها و یا «من» ِ سیاست‌مدار تعریف می‌کنم. مسئله‌مندسازی Problematization به عنوان نوعی فرایند در درون زندگی اتفاق می‌افتد. فوکو در آثار مختلف خود توضیح می‌دهد که چگونه وقتی از امری آشنایی‌زدایی می‌شود، به امر مسئله‌مند (پرابلماتیک) مبدل می‌گردد. اما در دنیای مدرن از کل فرهنگ آشنایی‌زدایی می‌شود؛ زیرا در این وضعیت مدرن به کمک تکنولوژی‌های مختلف، به کمک دانش، مدرسه و دانشگاه، به کمک ارتباطات، لحظه به لحظه نه فقط دنیای پیرامون خویش را، بلکه از تمامی تاریخی که مورد «شناخت» ما قرار گرفته است آشنایی‌زدایی می‌کنیم. ما اکنون در لحظه‌ای به سر می‌بریم که تلاش داریم تا نسبت به کل شیوه‌های زندگی در طول تاریخ آگاهی و خودآگاهی پیدا کنیم. ما برای هر جزء زندگی دانش درست کرده‌ایم و پس از آن به کمک دستاوردهای نوین روزبه‌روز این دانش‌ها را همگانی‌تر می‌سازیم و آشنایی‌زدایی را بیشتر و گسترده‌تر می‌کنیم؛ بنابراین ما نه تنها درباره خودمان و فرهنگمان دغدغه پیدا کرده‌ایم، بلکه درباره دورافتاده‌ترین نقاط جهان، درباره سیاه‌پوستان، درباره ذوب شدن یخ‌های قطب جنوب، درباره انقراض گونه‌های حیوانی در اندونزی، درباره حیات بومیان آمریکای جنوبی و ... هم دغدغه پیدا کرده‌ایم.

تصمیم‌گیری در سازمان فرهنگی و مسئله‌شناسی

آیا «تصمیم» با مسئله شروع می‌شود؟ بسیاری از اختلاف‌نظرهایی که درباره تبیین ناکارآمدی‌های مدیریت فرهنگی و تصمیمات فرهنگی وجود دارد، ریشه در همین پرسش اساسی دارد؛ پرسش از نسبت تصمیم و مسئله. گرچه ماشین سیاست همیشه باید حرکت کند، و بنابراین مدیران ناچارند «تصمیم» بگیرند. آن‌ها نمی‌توانند منتظر بمانند تا نسبت تصمیم و مسئله را پیدا کنند. آن‌ها کار خود را انجام می‌دهند و البته این‌که به نتیجه می‌رسند و با کار ایشان تحولی ایجاد می‌شود یا نه بحثی دیگر است.

 به عبارت دیگر در تصمیم نیز، چونان تحقیق با  مسئله مواجه هستیم. در تصمیم نیز، روش مطرح است، آن‌سان که در تحقیق نیز روش مطرح است. در تصمیم با فرایند روبه‌روایم، آن‌چنان که در تحقیق. در تصمیم هم قصد حل مسئله (Problem Solving) داریم، آن‌چنان که در تحقیق چنین قصدی داریم. در تصمیم به دنبال نتیجه و خروجی (Output) هستیم، که در تحقیق نیز و در نهایت اینکه در تصمیم، یا در فرایندهای کلی مدیریت و سیاست‌گذاری، نیز با تصوری از وجود نوعی «نظام‌مندی» مواجه‌ایم، آن‌چنان که در تحقیق نیز چنین تصوری وجود دارد. بنابراین تصمیم و تحقیق بسیار به ‌یکدیگر شبیه‌اند. پس تمامی مناقشاتی که درباره مسئله در تحقیق مطرح است درباره تصمیم نیز می‌توان طرح کرد.

موانع مسئله‌شناسی

به منظور دستیابی به یک مسئله‌مندسازی کارآمد نیازمند خلاقیت، تفکر فلسفی، دانش تاریخی وسیع، هم­دلی با اهداف سازمان و تعهد اخلاقی هستیم. اما باید توجه داشت دانش خلاق، راهگشا و مؤثر، دانش سفارشی نیست. باید یک عملیات فهم برای گفتن ایده در انسان رخ دهد. عملیات فهم، تصنعی نیست که به کسی پول و پست بدهیم که برای ما فهم کند و بیاندیشد. نگاهی هم می­گوید که اندیشیدن خودش نوعی آفریدن و نوعی کنش خلاقه است، اما کنش خلاق درونی است و با افزایش انگیزه بیرونی نمی­توان آن را ایجاد کرد. مگر اینکه برای کسی که انگیزه درونی دارد، محیط را هم آماده کنیم و تربیون، رسانه، آزادی، امنیت و... و. به او دهیم. اما عکسش نمی­شود.

متأسفانه باید گفت شرایط حاکم بر نهادها و سازمان­های پژوهشی ما تناسب جدی­ای با این نیاز و ضرورت ندارد.

ما چهار راه برای فکر کردن آدم­ها انتخاب می­کنیم که هر چهار اشتباه است: راه اول، آموزش تکنیک است. فکر می­کنیم اگر کسی روش تحقیق یاد بگیرد می­تواند فکر کند. اگر این‌گونه بود باید کسانی که روش تحقیق درس می­دهند، مؤثرترین و کارآمدترین بصیرت­ها را ارائه کنند. راه دوم، پست می­دهیم و می­گوییم فلانی را دعوت کنید که رئیس دانشگاه فلان جا است. مگر هرکه صاحب مقام شد فکر دارد؟ ما برای زیاد کردن متفکر پست­ها را زیاد می­کنیم، ولی مگر پست­ها می‌توانند افراد متفکر تولید کنند؟ راه سوم، ما در زمانه عسرت تفکر به سر می­بریم. برای حل مشکلاتمان پول دادیم و تفکر را به صنعت تبدیل کردیم. آدم‌ها و شرکت­هایی درست کرده­ایم با مهارت و فناوری تولید پژوهش. راه چهارم، تبدیل کردن تفکر به ایدئولوژی اسن. این هم یک بحران دیگر است. به صرف اخلاق و نظام اعتقاد خاصی، تفکر تولید نمی­شود، همان‌طور که پول و پست مرجع نیست، این هم نیست. راهبردهای ما برای حل بحران تفکر، از نوع بی‌تفکری است. چون در این باره هم، نیاندیشیده‌ایم و تفکر را مسئله‌مند نکرده‌ایم.

روش‌های مسئله‌شناسی

جایگاه مسئله را در تحقیق باید دانست. مسئله‌مندسازی در متون روش تحقیق ما کمتر مورد تأمل قرار گرفته‌اند. گاهی با ساده‌اندیشی این طور تلقی می­شود که اگر جلوی یک گزاره علامت سؤال بگذاریم، آن گزاره تبدیل به مسئله می­شود. گاهی اوقات هم این طور تلقی می­شود که تحقیق اجزای مختلفی دارد، یکی از اجزا هم پرسش و مسئله تحقیق است که وزن برابری نسبت به بقیه اجزای تحقیق دارد. گاهی اوقات هم این طور تلقی می­شود که گویی روش، تعیین‌کننده همه چیز است؛ گویی که تنها مهم این است که روش درست باشد، مهم نیست مسئله ما چیست.

به این اشاره کردم مسئله‌مندسازی را با رویکردهای مختلففی می­توان انجام داد. در مسئله‌مندسازی رادیکال یا انتقادی و در نگاه‌های مارکسیستی و چپ، اساساً مسئله‌مندسازی یعنی افشا کردن و پرده برداشتن از ماهیت کاذب آگاهی که در نظام‌های ایدئولوژیک بسیار رایج است؛ یعنی افشا کرده ایدئولوژی و روشن کردن سازوکارهایی که ایدئولوژی ها برای این که موضوعاتی را به عنوان مسئله معرفی کنند به کار می­گیرند. در این نوع مسئله‌مندسازی کارویژه جریان تفکر این است که مسئله را به معنای شالوده‌شکنی از ایدئولوژی‌ها و آگاهی­های کاذب به ویژه در ساختارهای سرمایه‌داری، و پرده برداشتن از سازوکارهایی که نظام سرمایه‌داری از طریق آن‌ها هژمونی‌هایی ایجاد می­کند، تعریف کند.

نگاه دیگر به مسئله non-problematization بود. در چارچوب این نگاه در یک موقعیت معین برخی از مشکلاتمان مانند اعتیاد و طلاق، را آسیب تلقی و مسئله محسوب می­کنیم. گویی جامعه یک بافت سالم مانند بدن دارد و در جایی از آن پوسیدگی پیدا شده یا ضربه دیده که باعث شده آن قسمت از بافت عملکرد سالمی نداشته باشد (تلقی گفتار آسیب­شناسانه در علوم اجتماعی از جامع به تلقی پاتالوژیکال در علوم پژشکی از بدن شباهت دارد.) اشاره کردیم که این رویکرد هم نافع به مسئله‌مندسازی نیست. به این دلیل که مسئله را از درون کلیت تاریخی، اجتماعی، فرهنگی و جریان کلی حرکت جامعه کشف نکرده است. در اینجا ما مشکلاتی که به شکل عینی با آن­ها درگیر هستیم را به عنوان مسئله بیان کرده‌ایم. ما درباره این مشکلات تفکر و تأمل نکرده­ایم، این مشکلات  به نوعی خودشان را به ما تحمیل کرده­اند.

چگونه می­توان مسئله را تعریف کرد؟ مسئله، به تعبیری، در دو مرحله شکل می­گیرد. یک مرحله زمانی است که جامعه در واقعیت زندگی اجتماعی، در حرکت تاریخی و تحول گفتمانی­اش چیزی را مسئله خودش می­کند (مانند مسئله جنون در غرب و مسئله استعمار در دوره­ای برای کشورهای خاورمیانه و آفریقا). در واقع جامعه مدرن از زندگی روزمره آشنایی‌زدایی می­کند و در واقع این آشنایی‌زدایی خودش نوعی خودآگاهی است. تبدیل شدن ناخودآگاه به خودآگاه یک تحول فرهنگی است که منجر به مسئله‌مندسازی می­شود. چون ما به محض اینکه به امر ناخودآگاه خودآگاه می­شویم، دیگر آن امر وضعیت پیشین خود را نخواهد داشت. عملکردها، کارکردها و مبانی گذشته خود را نخواهد داشت. چیزی که به نوعی سنّت یا میراث فرهنگی، یعنی ناخودآگاه ذهن جمعی، ایفای نقش می­کرده است تا زمانی که ناخودآگاه است می­توان ایفای نقش کند. به محض آنکه به خودآگاهی وارد شود، عملکردهایش تغییر می­کند و اینجاست که مسئله ایجاد می­شود.

مرحله دوم مسئله‌مندسازی مرحله‌ای است که ما مسئله‌هایی که در تاریخ رخ داده یا خودآگاه شده است، به ابژه­های شناخت تبدیل می­کنیم؛ یعنی به عنوان محقق و تحلیل‌گر فرهنگی، مسئله‌ها را به پرسش­ها تبدیل می­کنیم و در قالب مخلوق خودمان، صورت‌بندی می­کنیم. موضع­هایی که در برابر مسئله‌ها می­گیریم می­تواند متفاوت باشد. یک سطح موضع‌گیری under problematization است که در آن سطح مسئله را حداقلی می­بینیم. سطح دیگر over problematization است که در آن مسئله را حداکثری می­بینیم و در نهایت خود problematization که تا حدی میانه است و در آن تلاشمان این است که بتوانیم به نوعی مسئله را مطرح کنیم که بتوان راهبردهایی برای تغییر و مداخله یا حداقل برای شناخت مسئله پیدا کرد.

نویسنده: نعمت ‌الله فاضلی، منبع: پایگاه اطلاع رسانی دبیرخانه شورای فرهنگی آستان قدس رضوی