اي زبان و ذهن تو ، چلچراغ انجمن
من تو را درون خاك ، جستجو نمي كنم
اي برون تر از زمين ، اي فراتر از بدن
مي دهد مزار تو بوي خاك كربلا
خاك كربلا كه هست ، مهر جانماز من
كيست تا به جاي تو ، رقص واژگون كند
با سرود شاعران ، عارفانه در چمن
اي هميشه در جهان ، مثل عشق ، جاودان
سرنوشت آدم است با خدا يكي شدن ...
هر سخن كه گفته اي ، هر صدف كه سفته اي
جان خود نهفته اي در ستيغي از سخن
از توام به روزگار ، مانده اين به يادگار :
عاشقانه سوختن ، شاعرانه زيستن
از ميان دوستان ، رفتي و ز رفتنت
مانده روي دوش ما ، بامي از نيامدن
ما پرنده در قفس ، تو رها تر از نفس ؛
ما غريب در زمين ، تو رسيده در وطن
* محمد خليل جمالي " مذنب "
تاریخ انتشار: ۲۵ بهمن ۱۳۸۴ - ۱۶:۴۰
اي كلام روشنت ، آفتاب شب شكن