حجت الاسلام پناهیان در ادامۀ درسنامۀ تاریخ تحلیلی اسلام در هیات هفتگی شهدای گمنام به بررسی بخشی از سیرۀ سیاسی امام رضا(ع) و جایگاه استکبارستیزی در منظومۀ معارف دین پرداخت.

به گزارش خبرگزاری مهر، حجت الاسلام پناهیان در ادامۀ درسنامۀ تاریخ تحلیلی اسلام در هیات هفتگی شهدای گمنام به بررسی بخشی از سیرۀ سیاسی امام رضا(ع) و جایگاه استکبارستیزی در منظومۀ معارف دین پرداخت. در ادامه فرازهایی از این سخنرانی را می‌خوانید:

امر خدا به هر چیزی تعلق بگیرد، منشأ معنویت خواهد شد/ موضوع قدرت و سیاست نیز محل امر الهی قرار گرفته

-هر چیزی که امر خدا به آن تعلق بگیرد، منبع نور خواهد شد، قداست خواهد یافت و معنویت خواهد آفرید. یعنی اگر افراد با نیّت اجرای «امر خدا» آن کار را انجام دهند، معنوی خواهند شد و لذا باید از آن حرکت به عنوان یک حرکت معنوی یاد کرد. اگر امر خدا به «نماز» تعلق بگیرد، نماز محل نورانی شدن و معنویت یافتن انسان خواهد شد. اگر امر خدا به «کار کردن» تعلق بگیرد، کار کردن با نیت اجرای امرخدا هم انسان را نورانی و معنوی خواهد کرد. اگر امر خدا به ازدواج تعلق بگیرد، ازدواج هم منشأ نورانیت و معنویت خواهد شد.

-قدرت و سیاست هم محل امر الهی قرار گرفته است. خداوند متعال در قرآن کریم می‌فرماید: «وَ لَقَدْ بَعَثْنا فی‏ کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوت»(نحل/۳۶) ما هر پیامبری را مبعوث کردیم به او گفتیم که این مطلب را به مردم بگوید: «خدا را بندگی کنید و از طاغوت اجتناب کنید» اجتناب از طاغوت یعنی از قدرت‌هایی که از جانب خدا قدرت نیافته‌اند، تبعیت نکنید و اطاعت آنها را قبول نکنید. این یعنی نه‌تنها سیاسی شوید بلکه انقلابی شوید!

-بین یک عنصر سیاسی و یک عنصر انقلابی فرق است. عنصر انقلابی وارد عرصۀ سیاست می‌شود و- آن‌جایی که مصلحت باشد- اوضاع را به نفع حقّ، تغییر می‌دهد. البته این تغییر دادن را عاقلانه انجام می‌دهد، ولی مهم این است که او بنای بر مبارزه دارد. در حالی که یک عنصر سیاسی و غیرانقلابی، اگر کار به جاهای باریک بکشد، ممکن است جهاد نکند و دایرۀ مصلحت‌اندیشی‌ها را گسترده‌تر قرار دهد و عافیت‌گرایی خودش را بر حق‌گرایی خودش غلبه دهد.

بعد از امر به عبادت، «اجتناب از طاغوت» دستور خداوند است

-بعد از عبادت الهی، «اجتناب از طاغوت» دستور خداوند است. در آیات دیگر قرآن نیز شبیه این مضمون را می‌توان دید. مثلاً در این آیه می‌فرماید: «قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلى‏ کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ»(آل‌عمران/۶۴) یعنی ای پیامبر! به اهل کتاب بگو که بیایید در مشترکات‌مان با هم متحد شویم.(بر سرِ مشترکات‌مان به توافق برسیم) اولین وجه مشترک ما و شما این است که غیر از خدا را بندگی نکنیم و شرک نورزیم. دوم اینکه هیچ کسی را به فرمانروایی خودمان قبول نکنیم؛ جز آن کسی را که خدا دستور داده است.

-اینجا که می‌فرماید: «وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ» در واقع ترجمۀ دیگری از همان «وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوت» در آیۀ قبلی است و منظور از «أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ» این نیست که کسی را غیر از خدا، ربّ-به‌معنای خالق یا خدایی که در مقابل او سجده کنیم- ندانیم. لذا این هم یک بحث کاملاً سیاسی است.

-رسول خدا(ص) فرمودند: «هرکه به گوینده اى گوش سپارد، او را بندگى کرده است؛ اگر آن گوینده از خداوند عزّ و جلّ بگوید شنونده خدا را عبادت کرده و اگر از طرف شیطان بگوید شیطان را عبادت کرده باشد؛ مَنْ أَصْغَى إِلَى نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ فَإِنْ کَانَ النَّاطِقُ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَدْ عَبَدَ اللَّهَ وَ إِنْ کَانَ النَّاطِقُ عَنْ إِبْلِیسَ فَقَدْ عَبَدَ إِبْلِیسَ»(عیون اخبار الرضا/۱/۳۰۴)

-امام صادق(ع) در خصوص آیۀ ۸ فِی قَوْلِهِ وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِیَکُونُوا لَهُمْ عِزًّا کَلَّا سَیَکْفُرُونَ بِعِبادَتِهِمْ وَ یَکُونُونَ عَلَیْهِمْ ضِدًّا(مریم/۸۱) فرمودند: منظور از عبادت در این آیه سجده و رکوع نیست، منظور اطاعت از دیگران است. هر کس از مخلوقی اطاعت کند در معصیت خدا، او راعبادت کرده؛ عبادت لَیْسَتِ الْعِبَادَةُ هِیَ السُّجُودَ وَ لَا الرُّکُوعَ-وَ إِنَّمَا هِیَ طَاعَةُ الرِّجَالِ، مَنْ أَطَاعَ مَخْلُوقاً فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِقِ فَقَدْ عَبَدَه‏(تفسیر قمی/۲/۵۵)*

-علامۀ عسکری(ره) نیز دربارۀ «ارباب» توضیحات بسیار جالب و مفصلی در کتاب «نقش ائمه در احیاء دین» ارائه داده‌اند و از همین ناحیه، موضوع ولایت را اثبات کرده‌اند. توصیه می‌کنم حتماً جلد اول و دوم این کتاب شریف را مطالعه کنید. ایشان توضیح می‌دهند که دعوا از ربوبیت خدا شروع می‌شود و الا سرِ خالقیت یا رحمانیت خداوند که کسی دعوا ندارد! وجه ربوبی خداوند هم آن‌جایی است که خدا فرمان می‌دهد و این ربوبیت یعنی «مدیریت، فرماندهی و اداره کردن» و اگر کسی غیر از خدا این ربوبیت را داشته باشد، «أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ» خواهد بود.

دومین امر خدا بعد از توحید انقلابی بودن در برابر طاغوت است

-دومین امر خدا -از ناحیۀ همۀ انبیاء- بعد از توحید این است که ما در مقابل طاغوت، انقلابی باشیم. یعنی یک سیاسی انقلابی باشیم؛ نه اینکه یک سیاسی غیرانقلابی باشیم! و این با برداشتی که عموم مردم از دین دارند، فرق می‌کند. مردم معمولاً گناهان را شامل «نگاه حرام، نماز نخواندن، عرق خوردن، حرام‌خوری و...» می‌دانند. البته همۀ اینها زشت است ولی از همۀ اینها زشت‌تر، اجتناب نکردن از طاغوت است.

-ذهنیت مردم عموماً نسبت به دین این‌گونه نیست که بعد از توحید، مهمترین دستور خدا انقلابی بودن-به معنای ایستادن در مقابل فرمانروایان غیر الهی- است. در حالی که خداوند می‌فرماید: «...أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوت» یعنی عبادت الهی و اجتناب از طاغوت، تازه آغاز ماجراست. به عبارت دیگر، قدم اول دین، توحید است و قدم دوم هم سیاست(اجتناب از طاغوت) است. سی و پنج سال از انقلاب گذشته است و این‌همه معارف بین مردم پراکنده شده اما هنوز خیلی‌ها به بنده می‌گویند: «حاج آقا؛ سیاسی نباش!» پس ما برای چه طلبه شده‌ایم، اصلاً ما برای چه مسلمان شده‌ایم؟!

-پیامبر گرامی اسلام(ص) بعد از دعوت به توحید، و قبل از اینکه بسیاری از احکام شرعی بیاید، جنگ علیه طاغوت را شروع کردند. اگر اجتناب از طاغوت به‌طور کامل صورت بگیرد، اخلاق مردم هم درست می‌شود، حرام‌خوری کم می‌شود و بسیاری ازاتفاقات خوب دیگر می‌افتد.

پاسخ به یک شبهه/ الان که در مملکت ما طاغوت حاکم نیست چرا خیلی از مشکلات هنوز حل نشده؟

-یک شبهه‌ای وجود دارد که برخی می‌گویند: «همان‌طور که شما می‌گویید؛ اول باید طاغوت از بین برود و بعد کم کم همه‌چیز درست شود. خُب الان که در مملکت ما طاغوت حاکم نیست و ولایت حاکم است، پس چرا خیلی از مشکلات هنوز حل نشده است؟!» پاسخش این است که هنوز «طاغوت جهانی» از بین نرفته است.

-الحمدلله ما الان در مملکت خودمان طاغوت داخلی را سرنگون کرده‌ایم، اما طاغوت جهانی و طاغوت بزرگتر هنوز بر جهان سلطه دارد. لذا می‌بینید که این طاغوت جهانی دارد ما را اذیت می‌کند، محاصرۀ اقتصادی می‌کند و اخیراً هم بیش از گذشته دنبال نفوذ و ضربه زدن است و مدام از بین ما علیه خودمان یارگیری می‌کند و در بین ما برای خودش پایگاه نفوذ ایجاد می‌کند. ما همان‌طور که در نظام ستم‌شاهی در مبارزه بودیم، هنوز باید در حال مبارزه باشیم چرا که فعلاً مرحله اول طاغوت را از بین بردیم و مرحلۀ دوم طاغوت هنوز باقی است و این طاغوت جهانی اجازه نمی‌دهد زندگی آزاد داشته باشیم؛ یک نمونه‌اش این است که بانک‌های ما را تحریم کرده‌اند. پس ما هنوز تحت ستم طاغوت هستیم.

-تا وقتی که طاغوت دوم را سرنگون نکنیم، این طاغوت ما را رها نخواهد کرد. این طاغوت در بین ما پایگاه ایجاد می‌کند و ضربه می‌زند. برای اینکه این طاغوت دوم را سرنگون کنیم خیلی باید انقلابی باشیم. همه باید بر اساس این امر الهی «اجْتَنِبُوا الطَّاغُوت»(نحل/۳۶) به سراغ طاغوت بزرگتر برویم. اگر همۀ ما این‌طور انقلابی باشیم، سایۀ شوم این طاغوت هم از سر ما برداشته می‌شود و این طاغوت بزرگ، تسلیم ما خواهد شد. ولی مسأله این است که ما زیاد انقلابی نیستیم، یعنی زیاد «اجْتَنِبُوا الطَّاغُوت» را رعایت نمی‌کنیم.

برخی خواص، آمریکا را به‌عنوان کشوری بزرگ و پیشرفته نگاه می‌کنند، نه طاغوت! / آمریکا یک کشور پیشرفتۀ بزرگ نیست بلکه یک جنایتکار بزرگ است

-برخی از نخبگان و خواص هستند که اصلاً به آمریکا به عنوان طاغوت نگاه نمی‌کنند، بلکه به عنوان یک کشور بزرگ و پیشرفته نگاه می‌کنند. اینها هم جنایت‌های قبلی آمریکا را فراموش می‌کنند و هم جنایت‌های فعلی آمریکا را نمی‌بینند یا نمی‌شنوند و هم اینکه جنایت‌های بعدی آمریکا را نمی‌توانند پیش‌بینی کنند. در حالی که آمریکا یک کشور پیشرفتۀ بزرگ نیست، بلکه یک جنایتکار بزرگ است.

-در تحقیر این طاغوت، سخنان ساده‌ای وجود دارد. یک نمونه‌اش این است که سرعت رشد یا سرعت پیشرفت علمی ایران ۱۶ برابر کشورهای جهان بوده و لذا ۱۶ برابر آمریکا هم بوده است و ما در شرایطی که این‌همه محاصره بودیم و حتی یک روستا از کشورهای همسایه را هم غارت نکرده‌ایم، به این پیشرفت رسیده‌ایم. چرا آمریکا در حالی که دارد تمام جهان را غارت می‌کند، نتوانسته این‌قدر سرعت رشد داشته باشد؟ برای اینکه آنجا مدیریت صحیح نیست. نسبت به جمهوری اسلامی، مدیریت کلان در آمریکا ضعیف است. اگر ده درصد محاصره‌ای که در این سی و پنج سال به ما تحمیل شده، به آمریکا تحمیل می‌شد تا به‌حال نابود شده بود. این یعنی مدیریت کلان در جمهوری اسلامی قوی‌تر از آمریکا است.

چرا کسی که غیر از «امر خدا» قدرت یافته، خدا به او «طاغوت» می‌گوید؟

-هر کسی که از جانب خدا منصوب نشده باشد و طبق برنامۀ او قدرت پیدا نکرده باشد(معصوم یا غیرمعصوم) یعنی هر کسی غیر از امر خدا قدرت یافته باشد، خداوند به او «طاغوت» می‌گوید و طاغوت یعنی طغیانگر. اما چرا خداوند در قرآن کریم، فرمانروایانِ غیرمنصوب از جانب خود را «طاغوت» می‌نامد؟

-عرصۀ قدرت و سیاست آن‌قدر عرصۀ حساس و مهمی است که جز کسانی که از جانب خدا منصوب شده باشند، کسی نمی‌تواند در آن جایگاه حساس، درست عمل کند و قطعاً طغیان خواهد کرد. اگر این موضوع را عالمانه فهمیدیم که چه بهتر، و الا طواغیت آن‌قدر به مردم عالم ظلم خواهند کرد که مردم در آستانۀ ظهور به تشنگی نسبت به وجود امام زمان(ع) برسند و بگویند: «آقا جان! شما بیا و ما را نجات بده چرا که امکان ندارد کسی غیر از شما بتواند» یا باید با تعقل به این مرحله برسیم یا باید با تجربه برسیم.

-نمی‌شود کسی از جانب خدا منصوب نشده باشد و بتواند طغیان نکند. و اگر یک جایی هم یک آدم خوبی رییس شود، یا او را خواهند کُشت، یا ناتوان خواهد شد.(یا از نظر علم یا از نظر قدرت، ناتوان خواهد شد) چون کسی که از جانب خدا منصوب نشده باشد قداستی پیدا نمی‌کند که بر قدرتش بیفزاید؛ قداست و قدرت یک رابطۀ رمزی بسیار ظریفی دارند.

کسی که با ساز و کار دستورات دینی به قدرت نرسیده، طاغوت است و قطعاً طغیان خواهد

-هر کسی که خدا او را منصوب نکرده باشد یا با ساز و کار دستورات دینی قدرت نیابد، طاغوت است و قطعاً طغیان خواهد کرد. یا فرعون می‌شود یا فرعونچه خواهد شد. برخی از قدرت‌طلبان، در واقع فرعونچه هستند، یعنی میدان ندارند که بیشتر طغیان کنند و الا شناگر ماهری هستند!

-مأمون تا آن لحظه‌ای که قدرت خودش را تحکیم نبخشیده بود، تا توانست از فضل- که به «ذوریاستین» مشهور بود- استفاده کرد. فضل یک وزیر فوق‌العاده زیرک بود. اصلاً می‌توان گفت که فضل، مأمون را به قدرت رساند و همۀ هستی خودش را برای این کار گذاشت. اما مأمون آن لحظه‌ای که احساس کرد برای به‌دست آوردن دلِ یک‌عده‌ای خوب است که فضل در این میان نباشد، فضل را به‌راحتی نابود کرد و کُشت.(یک‌عده‌ای در بغداد بودند که طرفدار برادر مأمون بودند و با فضل، بد بودند و مأمون می‌خواست دل آنها را به‌دست بیاورد. چون مأمون می‌خواست دوباره مرکز خلافت را به بغداد منتقل کند)

-مأمون تا وقتی زورش نمی‌رسید، به امام رضا(ع) احترام می‌گذاشت؛ به حدّی که وقتی نزد امام رضا(ع) می‌آمد، تقریباً زانو می‌زد و به امام رضا(ع) می‌گفت: «سَیّدی» یعنی آقای من! اما وقتی که دید زورش می‌رسد، تصمیم به قتل امام رضا(ع) گرفت. وقتی که انگور زهردار را جلوی امام رضا(ع) گذاشت، حضرت به او فرمود: «من می‌دانم این چیست و نمی‌خورَم.» اینجا بود که مأمون پرده را کنار زد و غلام‌های شمشیر به‌دست را نشان داد و گفت: اگر نخورید، همین الان شما را به قتل خواهم رساند!

-کسی که تا همین دیروز، امام رضا(ع) را «سَیّدی» خطاب می‌کرد، این‌طوری امام(ع) را مظلومانه به شهادت رساند. مأمون یک نمونه از طواغیت است که در ابتدا فرعونچه بود اما بعداً تبدیل به فرعون شد. کسی که از جانب خدا یا با ساز و کار دینی و الهی به قدرت نرسیده باشد-پس از قدرت یافتن- حتماً طغیان خواهد کرد.

محبوبیت برای قدرت یافتن امام کافی نیست/ ظرفیت، لیاقت، و درک مردم زمینۀ لازم برای قدرت یافتن ولیّ خدا است

-دین یک ساز و کاری دارد که به ولیّ خدا قدرت می‌دهد البته اجرای این ساز و کار یک‌مقدار سخت است و الا ائمۀ هدی(ع) به‌سهولت قدرت پیدا می‌کردند. زمینۀ این ساز و کار هم پذیرش، لیاقت و فهم و درک مردم است.

-امام رضا(ع) خیلی به قدرت نزدیک شد و خیلی نزد مردم محبوبیت داشت؛ به حدی که مشهور شده بود که دشمنان امام رضا(ع) به مأمون می‌گفتند: «تو کسی را آورده‌ای ولیعهد کرده‌ای که مردم او را می‌پرستند!»( فَلَمَّا نَظَرَ إِلَى الرِّضَا ع بِجَنْبِ الْمَأْمُونِ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ هَذَا الَّذِی بِجَنْبِکَ وَ اللَّهِ صَنَمٌ یُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ؛ عیون اخبار الرضا(ع)/۲/۱۶۱) خُب چرا امام رضا(ع) قدرت را از دست مأمون نگرفت؟ این سؤالی است که یک نفر-عملاً- به آن جواب داده است:

-کسی بود به نام «هشام» که نمایندۀ خاص امام رضا(ع) در مدینه بود. ایشان آدم ادیب، عالمی بود و مشهور بود به اینکه بسیار انسان عاقلی است. او تمام محبوبیت و ابهت امام رضا(ع) را شاهد بوده و در آن فضا پرورش پیدا کرده و تربیت شده است. امام رضا(ع) ایشان را در مدینه جانشین خودش گذاشت و به مرو آمد. بعد از مدت کوتاهی معلوم شد که این آقا توسط آدم‌های مأمون خریده شده است. یعنی او خودش را فروخته بود و اطلاعات دستگاه امام رضا(ع) را به افراد مأمون می‌داد. شاید این اتفاق ناگوار، به‌سادگی برای دیگر امامان ما پیش نیامده بود. وقتی اطلاعات امام رضا(ع) توسط آن شخص، به مأمون رسید، تازه مأمون فهمید که امام(ع) عجب نفوذی در جامعه دارد!

وقتی قدرت پدید بیاید نوچه‌ها هم فاسد می‌شوند!

-وقتی قدرت پدید بیاید نوچه‌ها هم فاسد می‌شوند. لذا جا دارد بگوییم: «آقا جان! یا صاحب الزمان! هر وقت مطمئن شدی که نوچه‌های شما فاسد نمی‌شوند، تشریف بیاور!» امان از این نوچه‌های قدرت! بعضی‌ها وقتی یک‌ذره قدرت برای‌شان مزه می‌کند، خیلی خطرناک می‌شوند. یکی از اولین خیانت‌هایی که مرتکب می‌شوند این است که رییس خودشان را به اشتباه می‌اندازند. چون می‌خواهند یک اخباری به او بدهند که به نفع خودشان بشود.

-بعد از اینکه فضل-توسط مأمون- به قتل رسید، مأمون نزد امام رضا(ع) آمد و گریه کرد و گفت: آقا! من دیگر دست تنها شده‌ام، مرا کمک کنید، شما وزیر من شوید و قدرت را به‌دست بگیرید اما حضرت نپذیرفت و فرمود که من از اول گفته بودم که قبول نمی‌کنم. (لَمَّا کَانَ مِنْ أَمْرِ الْفَضْلِ بْنِ سَهْلٍ مَا کَانَ وَ قُتِلَ دَخَلَ الْمَأْمُونُ إِلَى الرِّضَا ع یَبْکِی وَ قَالَ لَهُ هَذَا وَقْتُ حَاجَتِی إِلَیْکَ یَا أَبَا الْحَسَنِ فَتَنْظُرُ فِی الْأَمْرِ وَ تُعِینُنِی فَقَالَ لَهُ عَلَیْکَ التَّدْبِیرُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ وَ عَلَیْنَا الدُّعَاء؛ عیون اخبار الرضا(ع)/۲/۱۶۴) وقتی مأمون رفت، یکی از یاران نزدیک یا خصوصی امام رضا(ع) گفت: چرا قبول نکردید؟ حضرت فرمود: اگر من قبول می‌کردم، حقوق تو را بیشتر نمی‌کردم. فکر نکن که اگر من قدرت پیدا می‌کردم، دریافتی تو بیش از این می‌شد! (فَلَمَّا خَرَجَ الْمَأْمُونُ قُلْتُ لِلرِّضَا ع لِمَ أَخَّرْتَ أَعَزَّکَ اللَّهُ مَا قَالَهُ لَکَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ أَبَیْتَهُ فَقَالَ وَیْحَکَ یَا أَبَا حَسَنٍ لَسْتُ مِنْ هَذَا الْأَمْرِ فِی شَیْ‏ءٍ قَالَ فَرَآنِی قَدِ اغْتَمَمْتُ فَقَالَ لِی وَ مَا لَکَ فِی هَذَا لَوْ آلَ الْأَمْرُ إِلَى مَا تَقُولُ وَ أَنْتَ مِنِّی کَمَا أَنْتَ عَلَیْهِ الْآنَ مَا کَانَتْ نَفَقَتُکَ إِلَّا فِی کُمِّکَ وَ کُنْتَ کَوَاحِدٍ مِنَ النَّاس‏؛ همان)

-خیلی سخت است که آدم قدرت را دست ولیّ خدا ببیند و فقط به عشق ولیّ خدا و اجرای امر خدا به ولیّ خدا را کمک کند و این قدرت روی او هیچ اثر منفی نگذارد و راحت خرید و فروش نشود.

-امام رضا(ع) بعد از اینکه حدیث مشهور سلسله‌الذهب را در نیشابور خواندند، در ادامۀ مسیر خود به «مرو» یا «سرخس» رسیدند. بنا بر نقل‌هایی، مأمون ایشان را در خانه‌ای محصور کرد، به حدّی که در برخی از نقل‌ها هست وقتی که برای ملاقات امام رضا(ع) می‌آمدند، می‌گفتند: «می‌خواستیم از زندان‌بان اجازه بگیریم، ولی او اجازه نمی‌داد» اینکه این حصر در سرخس بوده یا در مرو بوده، نقل‌های مختلفی هست اما بالاخره ایشان مدتی محصور شده بودند.( عَنِ الْهَرَوِیِّ قَالَ جِئْتُ إِلَى بَابِ الدَّارِ الَّتِی حُبِسَ فِیهِ الرِّضَا ع بِسَرَخْسَ وَ قَدْ قُیِّدَ فَاسْتَأْذَنْتُ عَلَیْهِ السَّجَّانَ فَقَالَ لَا سَبِیلَ لَکَ إِلَیْهِ ع‏...؛ عیون اخبار الرضا(ع)/۲/۱۸۳)

امام رضا(ع) صرفاً با داشتن «محبوبیت» حاضر نبود قدرت را به‌دست بگیرد/ شایعه‌ای علیه امام رضا(ع) که مردم تکرار می کردند

-یکی از دلایل حصر امام رضا(ع) توسط مأمون این بود که به‌خاطر موقعیتی که امام(ع) در اثر محبوبیتش پیدا کرده بود، مأمون ترسیده بود که در آن شرایط، حکومت خود را از دست بدهد، در حالی که مأمون اشتباه کرده بود، چون امام رضا(ع) صرفاً با داشتن محبوبیت حاضر نبود قدرت را به‌دست بگیرد. همان‌طوری که امیرالمؤمنین(ع) حاضر نبود صرفاً به‌خاطر محبوبیتی که داشت، قدرت را به‌دست بگیرد، لذا مردم آن‌قدر اصرار می‌کردند و علی(ع) قبول نمی‌کرد. (دَعُونِی وَ الْتَمِسُوا غَیْرِی...وَ اعْلَمُوا أَنِّی إِنْ أَجَبْتُکُمْ رَکِبْتُ بِکُمْ مَا أَعْلَمُ وَ لَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وَ عَتْبِ الْعَاتِبِ وَ إِنْ تَرَکْتُمُونِی فَأَنَا کَأَحَدِکُمْ وَ لَعَلِّی أَسْمَعُکُمْ وَ أَطْوَعُکُمْ لِمَنْ وَلَّیْتُمُوهُ أَمْرَکُمْ وَ أَنَا لَکُمْ وَزِیراً خَیْرٌ لَکُمْ مِنِّی أَمِیراً-و نیز خطاب به مردم فرمودند: لَا حَاجَةَ لِی فِی أَمْرِکُمْ فَمَنِ اخْتَرْتُمْ رَضِیتُ بِهِ؛ الکامل فی التاریخ/ ۳/۱۹۰)

-چرا امام رضا(ع) علی‌رغم آن‌همه محبوبیت حاضر نشد قدرت را به‌دست بگیرد؟ یک دلیلش این بود: مأمون به‌خاطر آن کلام مشهور سلسله ‌الذهب(...لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی فَمَنْ‏ دَخَلَ‏ حِصْنِی‏ أَمِنَ‏ مِنْ عَذَابِی... بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا؛ عیون اخبار الرضا(ع)/۲/۱۳۵) شایعه کرد که امام رضا(ع) ادعای «الوهیت» کرده است و گویا مردم هم این شایعه را پذیرفته بودند؛ چرا که «ابو الصلت هروی» خدمت امام رضا(ع) آمد و پرسید: «مردم از شما چه می‌گویند؟ حضرت فرمود: مردم چه گفته‌اند؟ گفت: مردم می‌گویند که شما ادعا کرده‌اید که مردم بندگان شما هستند! ؛ فَقُلْتُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا شَیْ‏ءٌ یَحْکِیهِ عَنْکُمُ النَّاسُ؟ قَالَ وَ مَا هُوَ قُلْتُ یَقُولُونَ إِنَّکُمْ تَدَّعُونَ أَنَّ النَّاسَ لَکُمْ عَبِیدٌ»(عیون اخبار الرضا(ع)/۲/۱۸۴)

روی محبوبیت داشتن بین مردم نمی‌شود حساب کرد؛ باید به ظرفیت مردم نگاه کرد

-شما نگاه کنید که امام رضا(ع) در حدیث سلسله‌الذهب دقیقاً چه فرموده بودند و بعد چه شایعه‌ای دربارۀ این سخن حضرت در بین مردم منتشر شد؟ پس ببینید که روی محبوبیت داشتن بین مردم نمی‌شود حساب کرد، بلکه باید ظرفیت‌ها را نگاه کرد. وقتی حضرت می‌فرماید: شرط پذیرش «لااله الا الله» ولایت است، شایعه کردند که حضرت فرموده است «همۀ مردم بندگان من هستند!» و این شایعه هم بین مردم، گرفت.

-حضرت در ادامۀ کلام فوق فرمود: «خدایا! تو شاهد هستی که من قطعاً چنین سخنی نگفته‌ام و هیچ کدام از آباء من هم چنین سخنی را نگفته‌اند، و خدایا تو شاهد هستی که این ظلم‌ها از جانب این امّت به ما می‌رسد؛ فَقَالَ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ عالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ  أَنْتَ شَاهِدٌ بِأَنِّی لَمْ أَقُلْ ذَلِکَ قَطُّ وَ لَا سَمِعْتُ أَحَداً مِنْ آبَائِی ع قَالَهُ قَطُّ وَ أَنْتَ الْعَالِمُ بِمَا لَنَا مِنَ الْمَظَالِمِ عِنْدَ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ أَنَّ هَذِهِ مِنْهَا»(همان)

-سپس حضرت به هروی رو کردند و فرمودند: «اگر مردم بندگان ما هستند چرا ما در موضوع امامت از مردم بیعت می‌گیریم؟! ؛ إِذَا کَانَ النَّاسُ کُلُّهُمْ عَبِیدَنَا عَلَى مَا حَکَوْهُ عَنَّا فَمِمَّنْ نَبِیعُهُمْ»(همان) اگر ما در موضوع امامت مردم را عبد خود می‌دانیم پس چرا باید از مردم بیعت بگیریم؟!(چون از کسی که حُرّ نیست که بیعت نمی‌گیرند) حضرت به او فرمود: «آیا تو منکر ولایت هستی همان‌طور که مردم منکر هستند؟ ؛ ثُمَّ قَالَ یَا عَبْدَ السَّلَامِ أَ مُنْکِرٌ أَنْتَ لِمَا أَوْجَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَنَا مِنَ الْوَلَایَةِ کَمَا یُنْکِرُهُ غَیْرُکَ؟» او گفت: «نه! من به خدا پناه می‌برم، من به ولایت شما اقرار دارم؛ قُلْتُ مَعَاذَ اللَّهِ بَلْ أَنَا مُقِرٌّ بِوَلَایَتِکُم‏»(همان)

-امام رضا(ع) با وجود آن‌همه پایگاه اجتماعی و محبوبیتی که داشتند، اما به‌دلیل بی‌ظرفیتی مردم و فتنۀ طواغیت، بعد از آن سخنرانی کوتاه(حدیث سلسله الذهب) چه تهمت‌هایی به ایشان زدند! این نشان می‌دهد که ظرفیت شنیدن سخن حق وجود نداشت. یعنی سخن حقّ را به‌صورت افراطی ترجمه می‌کنند و آن‌را موجب تهمت قرار می‌دهند.

چرا امام رضا(ع) با وجود زمینۀ قدرت و محبوبیت، قدرت را به‌دست نگرفت؟/ محبوبیت کافی نیست، «ظرفیت» لازم است

-روایت دیگری نیز در این زمینه هست که امام رضا(ع) خطاب به کسی به‌نام اسحاق ‌بن موسی فرمود: «من شنیده‌ام که مردم می‌گویند: ما(اهل‌بیت) معتقدیم که مردم بندگان ما هستند! ما قطعاً چنین کلامی را نگفته‌ایم. بلکه مردم در «طاعت» در مقام بندگی ما هستند؛ یَا إِسْحَاقُ بَلَغَنِی أَنَّ النَّاسَ یَقُولُونَ إِنَّا نَزْعُمُ أَنَّ النَّاسَ عَبِیدٌ لَنَا لَا وَ قَرَابَتِی مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص مَا قُلْتُهُ قَطُّ وَ لَا سَمِعْتُهُ مِنْ آبَائِی قَالَهُ وَ لَا بَلَغَنِی عَنْ أَحَدٍ مِنْ آبَائِی قَالَهُ وَ لَکِنِّی أَقُولُ النَّاسُ عَبِیدٌ لَنَا فِی الطَّاعَةِ»(کافی/۱/۱۸۷) یعنی اگر امام فرمان داد، همان‌طور که یک عبد از مولای خودش اطاعت می‌کند، آنها باید از ما اطاعت کنند؛ نه اینکه همان‌طوری که اینها عبد خدا هستند، عبد ما هم هستند! و بعد می‌فرماید: «و مردم ولایت ما را در دین بپذیرند، پس هر کسی این سخن را فهمید به دیگران هم بگوید؛ مَوَالٍ لَنَا فِی الدِّینِ فَلْیُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ»(همان)

-الان می‌فهمیم که چرا امام رضا(ع) با آن‌همه محبوبیتی که در بین مردم داشت و با اینکه نزدیک قدرت شد و زمینۀ قدرت هم وجود داشت و می‌توانست کار را از دست مأمون در بیاورد، این کار را انجام نداد؟ چون محبوبیت کافی نیست، بلکه مردم هم باید «ظرفیت» داشته باشند.

-خدایا! به حقّ امام رضا(ع) ما را آدم‌های باظرفیتی برای مولای‌مان امام زمان(ع) قرار بده. خدایا! ما را جزء بندگان با ظرفیت خودت در پذیرش ولایت و معارف ولایی قرار بده.