گروه بین الملل-جواد حیران نیا: پس از جدال فراوان میان احزاب مخالف دولت، شینزو آبه نخست وزیر ژاپن توانست با اتکا به اکثریت آرای حزبش (حزب لیبرال دموکرات) در سنا قانون حضور ارتش در عملیاتهای فراسرزمینی این کشور را به تصویب برساند.
با تصویب این لایحه، دولت توکیو می تواند برای نخستین بار پس از جنگ جهانی دوم، در صورتی که یکی از متحدانش مورد تهاجم قرار گرفت اقدام به مداخله نظامی کند.
طیف مداخلات نظامی ژاپن با استناد به لایحه حضور در جنگ های فراسرزمینی شامل موارد زیر است:
-حمایت لجستیکی از کره جنوبی در صورت هرگونه تهدید از سوی دولت پیونگ یانگ. البته در این مورد ارسال نیروی زمینی ژاپن به خاک کره جنوبی همچنان به کسب مجوز از سوی پارلمان منوط خواهد بود.
-انهدام موشک های کره شمالی در صورتی که نقطه ای را در داخل خاک آمریکا هدف گرفته باشند.
-اقدام نظامی با هدف تامین امنیت خطوط کشتیرانی و رفع تهدیداتی که تمامیت ارضی ژاپن را تهدید می کند.
-حملات مسلحانه به منظور نجات جان اسرای ژاپنی.
-رفع ممنوعیت اعزام کمک های نظامی به متحدان منطقه ای و نیروهای آمریکایی مستقر در آسیا – پاسیفیک.
تصویر و فهم متقابل؛ دشمن یا دوست یا شریک
اما چرا تهاجمی شدن ارتش ژاپن باعث نگرانی کشورهای منطقه و همسایگان این کشور است. بر اساس نظریه سازه انگاری روابط بین الملل فهم بین الاذهانی بازیگران تعیین کننده هویت آنها نسبت به یکدیگر در مرحله اول و تأثیرگذار بر رفتار(سیاست خارجی) آنها در نهایت است.
این فهم در نتیجه درک تاریخی، ارسال سیگنالها، مواضع رسمی، سیاستهای اعلامی، سیاستهای اعمالی و ... شکل می گیرد.
تصویری که ژاپن از خود نزد همسایگان از جمله چین به جا گذاشته سابقه امپراتوری این کشور و مبتنی بر توسعه طلبی ژاپن است. این تصویر می توانست احیا شود که از جمله با ممانعت دولت ژاپن در عذرخواهی بابت حوادث جنگ جهانی دوم محقق نشد. لذا تفسیر همسایگان از این سیگنال(عدم عذرخواهی ژاپن) وجود روحیه امپراتوری می تواند ارزیابی شود.
هر چند ژاپن ادعا می کند اعمال مربوط به دولتهای گذشته ارتباطی با دولتهای کنونی ندارد.
تصویر و ایماژی که همسایگان این کشور از آن دارند این است که ژاپن نیرویی استعماری و اشغالگر بوده است و به بسیاری از کشورهای منطقه حمله کرده و مردم آنها را کشته است.
به همین علت هم طبیعی است وقتی دولت ژاپن قانون اساسی صلح طلب این کشور را تغییر می دهد تا ارتش نقش تهاجمی هم داشته باشد، کشورهای همسایه نگران می شوند به ویژه این کار، چین و کره جنوبی را بیشتر نگران کرده است.
باید توجه داشت که قانونی اساسی که ژاپن دارد در واقع ترتیبی است که قدرتهای بزرگ برای مهار این کشور پس از جنگ جهانی دوم اندیشیدند تا این کشور نتواند به کشورهای دیگر حمله کند و تضمینی برای امنیت و صلح منطقه است.
مسئله دیگر اینکه در سالهای اخیر آمریکا حضور نظامی خود را در منطقه آسیا و اقیانوس آرام افزایش داده است و از ژاپن به عنوان مهمترین متحد خود در منطقه خواسته است بخشی از مسئولیتهای نظامی را برعهده بگیرد.
به همین علت هم آمریکا از تصمیم دولت ژاپن برای تغییر در وضعیت نظامی خود حمایت کرده است. با برداشته شدن ممنوعیتهای موجود در قانون اساسی ژاپن، این کشور می تواند در عملیات نظامی آمریکا در منطقه مشارکت کند که عملا امنیت کشورهای منطقه را ممکن است به خطر بیندازد.
بر همین اساس آمریکا و انگلیس از تصویب قانون جدید در پارلمان ژاپن درباره افزایش نقش نظامیان ژاپنی در ماموریت های خارجی استقبال کردند.
وزارت امور خارجه آمریکا در بیانیه ای اعلام کرد: «از تلاش های ژاپن برای ایفای نقش فعال تر در فعالیت های امنیتی منطقه ای و بین المللی استقبال می کنیم.»
وزارت دفاع آمریکا نیز در استقبال از تصویب این قانون، بیانیه مشابهی منتشر کرد و کمیته های روابط خارجه و نیروهای مسلح سنای آمریکا نیز در بیانیه مشترکی از افزایش نقش ژاپن در امور امنیتی منطقه ای و جهانی استقبال کردند.
فیلیپ هاموند وزیر امور خارجه انگلیس نیز در حمایت از تصویب این قانون اعلام کرد: «تصویب این قانون را که موجب افزایش نقش ژاپن در تقویت صلح و امنیت بین المللی می شود به پارلمان این کشور تبریک می گویم.»
آثار و تبعات منطقه ای
اما پرسش این است که تصویب این قانون چه تأثیری بر نظم امنیتی منطقه ای آسیا خواهد گذاشت.
آسیا منطقه ای تأثیرگذار بر نظام جهانی خواهد بود. این منطقه می تواند ایستارهای خود را به نظم جهانی تحمیل کند. وجود قدرتهای بزرگ آسیایی از جمله چین، هند و ژاپن در این منطقه باعث شده تا این منطقه ضمن متأثر بودن از نظم جهانی خود نیز بر این نظم آثار مستقلی داشته باشد.
قرن بیست و یکم را قرن آسیا نام نهاده اند که نشان از اهمیت این منطقه است. موضوع قدرت یابی چین از این حیث برای ایالات متحده آمریکا حائز اهمیت بوده است. در واقع یکی از دلایل اهمیت آسیا، قدرت یابی چین است. در واقع این قدرت یابی اگرچه در حال حاضر در حوزه اقتصادی مطرح است ولی فهم آمریکا این است که این قدرت یابی توان تبدیل به قدرت نظامی را نیز دارد.
لذا در اینجا فهم و درک بین الاذهانی آمریکا و چین در شکل دادن روابط متقابل حائز اهمیت است. اگر آمریکا و چین فهمی منازعه آمیز از یکدیگر را تسری و نهادینه سازند در این صورت احتمال بلوک بندیهای سیاسی و امنیتی میان دو کشور شدت خواهد یافت. چین سعی خواهد کرد اتحادهای منطقه ای را تا جایی که کشورهای عضو همراهی کنند در راستای موازنه سازی مقابل آمریکا سوق دهد.
همچنین چین سعی خواهد کرد روابط منطقه ای خود با کشورهایی چون پاکستان را گسترده تر و عمیق تر کند.
از سوی دیگر آمریکا که با نشان دادن چراغ سبز به ژاپن او را وارد ترتیبات امنیتی مورد نظر خود در منطقه شرق آسیا کرده سعی خواهد کرد با متحدان منطقه ای خود عرصه را بر چین در دریای چین جنوبی تنگ تر کند.
اگر روابط چین و آمریکا وارد دوره ای از جنگ سرد شود ممکن است آمریکا بتواند هند را نیز با خود همسو کند. البته به نظر نمی رسد در حال حاضر هند خود را درگیر منازعات و تقابلهای آمریکا و چین سازد.
از سوی دیگر باید توجه داشت که چین و آمریکا دارای روابط اقتصادی نیز هستند. این روابط نیز باعث می شود تا دو کشور فهمی غیر منازعه آمیز(حداقل فهمی که جنگ تمام عیار را حدف کند) از یکدیگر داشته باشند. همچنین روابط اقتصادی میان چین و کشورهای همسایه باعث ایجاد نوعی وابستگی متقابل شده که احتمال ورود اختلافات به جنگهای گسترده را کاهش می دهد.
اما این روابط اقتصادی باعث نمی شود تا مسائل راهبردی و امنیتی کلاً تحت الشعاع آن قرار گیرد. تلاش دولتهایی چون فیلیپین برای کشاندن منازعه در دریای چین جنوبی(با استناد به کنوانسیون دریاها مصوب ۱۹۸۲) با چین به دیوان دادگستری بین المللی از جمله مواردی است که از سوی متحدان آمریکا دنبال می شود.
در واقع سیاست آمریکا مهار چین است و این مهار گاهی مستقیما از سوی خود این کشور (حضور ناوگان آمریکا در منطقه) دنبال می شود و گاهی با اعطای نقشهای منطقه ای به متحدان (از جمله تصویب قانون تغییر در وضعیت نظامی در ژاپن) خود در منطقه پیگری و دنبال می شود.