سازمان بسیج مداحان به مناسبت ششمین همایش سراسری روز قشر سازمان بسیج مداحان کشور زندگینامه مداح شهید جلال ابراهیمی را منتشر کرد.

به گزارش خبرگزاری مهر، متن زندگینامه مداح اهل بیت(ع) شهید جلال ابراهیمی به شرح ذیل می باشد.

زندگی نامه شهید جلال ابراهیمی

هنوز بیش از چند ماه از تبعید و سخن تاریخی امام نگذشته بود که در اسفند ماه سالهزار و سیصد و چهل و دو در قلب به غم نشسته زاگرس به دنیا آمد. امام در پاسخ به عوامل حکومت که به ارتش خود می بالیدند، گفته بود: «من هم ارتشی دارم که هم اکنون در گهواره اند»جلال یکی از گهواره نشینان ارتش امام بود. و تا آخرین دقایق عمرش بر سر پیمانی که در گهواره با امام بسته بود، ماند.پدرش ریشه در ایل و سادگی روستاهای پاپی نشین خرم آباد داشت. اما سختی معیشت از یک سو و چشم امید به آینده تحصیل فرزندان از سوی دیگر او را از میان خویشان برگرفت و به سمت شهرستان دورود راهی کرد.جلال در میان هیاهوی کودکانه و روزگار نوجوانی بالید، و درایت و حس مسئولیتش او را بسیار بیشتر از سن حقیقی اش نشان می داد.

سال هزار و سیصد و  پنجاه و هفت  درکشاکش انقلاب با پسر عمویش شهید شیر محمد پاپی ـ اولین شهید انقلاب ـ و شهید سعید ابراهیمی، انس گرفته بود. که بعد ها معلوم شد از آن اسوه های شجاعت درس هایی آموخته است.سال هزار و سیصد و پنجاه و نه  با فرمان امام به صف ویژه بسیجیان پیوست و باینکه در همان سال رسما سپاه پاسداران او را جذب نیرو های خود کرد، همیشه خود را بسیجی می دانست. هیچ گاه لباس بسیجی را ترک نکرد و تا آخر عمرش با لباس بسیجی به یاری حق کوشید. پدرش سال هزار و سیصد و شصت و یک در حالی دیده فرو بست که رد نگاهش انتظاری شگفت را از جلال فریاد می زد.

گویا همسر، پسر و دخترانش را به جلال می سپارد، و با تمام وجود از او می خواهد که بعد از پدر، پاسدار خانواده باشد. ازاین به بعد جلال در یک جدال کشنده به سر می برد. هر باری که برای مرخصی به خانه می آمد،  هنگام بازگشت به جبهه ، سوزی دردناک جانش را می سوخت و او را پایبست خانواده می کرد. اما هربار به خود نهیب می زد که اکنون میهن نیازمند فداکاری است و خدای خانواده اش بزرگ است. آذر ماه سال هزار و سیصد و شصت و پنج ازدواج کرد و بعد از یک ماه در میعادگاه عاشقان،  شلمچه شربت شهادت نوشید.میان آشنایان به حنظله ی امام حسین (ع) معروف شد. چراکه دیدار خدایش را بر دیدار نوعروسش ترجیح داد. هرچند که دل و جان به خاک گلگون جبهه داده بود، گویا جسم بی جانش نیز به جهاد خو کرده بود و تا ده سال بعد از شهادتش نیز در خاک شلمچه و خرمشهر جهاد می کرد. سرانجام ده سال پس از شهادتش به خانه بازگشت و در گلزار شهدای دورود آرام گرفت.

اکنون سالها است در محله ی ساده و فقیر نشینی که دوران کودکی جلال را به خاطر دارد، کوچه باغی است از خواب خدا سبزتر. و بر گوشه ی سیمانی کوچه نام سردار شهید جلال ابراهیمی، نگاه مظطرب عابران را می رباید.

وصیت نامه شهید جلال ابراهیمی

به نام خداوند بخشنده و مهربان

سلام و درود بر پیغمبر خدا ـ محمد مصطفی ـ و سلام و درود بر ایمه اطهار (ع).

اکنون که این وصیت نامه را می نویسم، شهادت می دهم که نیست خدایی جز خدای یگانه و شهادت می دهم که محمد(ص) پیغمبر و فرستاده خداست و شهادت می دهم که حضرت علی (ع) امام اول تا حجت ابن الحسن العسگری ارواحنا روحی فدا (ع)

درود بر رهبر کبیر انقلاب، امام خمینی

و درود بر شهدای انقلاب و جنگ تحمیلی

اکنون که این مطالب را می نویسم دلم آکنده از شور و شوقی است. و در درون خود غوغایی احساس می کنم.دنیا در نظرم کوچک و پست است. ودر چهره یک یک رزمندگان دنیای دیگری می بینم. دنیایی بس زیبا و دوست داشتنی. نه دنیایی که مردم عام می بینند، که آن دنیا بجز بی وفایی و ناراحتی چیز دیگری برایم نداشت.هر لحظه اش برایم سالی است زیرا که این دنیا، دنیای ناجوانمردان است. کسانی که برای متاع چند روز دنیا همدیگر را می کشند و بر همدیگر به سبب پول پدر و مادر افتخار می کنند. من در زندگی دو تولد داشتم؛ یکی مانند سایر انسان ها، و دیگری که تولدی بزرگ و سرنوشت ساز برایم بود، آمدن به سپاه بود. و از همان موقعی که پیراهن سبز بر تن کردم می دانستم که سرخی همراه سبزی است و موقعی لیاقت پوشیدن لباس سپاه و پاسدار بودن را دارم که شهید شوم.

مادرم بدان که اگر من تا چند روز دیگر شهید نشوم، بلاخره در چند ماه دیگر و چند سال دیگرشهید خواهم شد  و تو خودت را باید برای شهادت و خبر مرگ پسر بزرگت آماده سازی، همانطور که بیشتر مادرهای بچه های سپاه آماده اند و می دانند که روزی پسرشان شهید خواهد شد. صدای در خانه وقتی به صدا در می آید قلبشان تکان می خورد ولی عادت کرده اند. تو نیز خود را مهیا کن.تو می دانی که من برای پول و مال دنیا و یا ریاست به سپاه نیامده ام و در سپاه همه چیز هست بغیر از اینها.

مادرم مرا ببخش و حلالم کن.می دانم که مرگ من برایت گران است و من پسر بزرگت بودم.پسری که وقتی پدرم فوت کرد تو مرا تکیه گاه ساختی و به من امید داشتی. مادرم می دانم که دوست داری مانند هر مادر دیگری تشکیل خانواده و ازدواج مرا ببینی و عروست را نوازش کنی...مادرم دنیا به غیر از اینهاست. اگر در این دنیا برایتان کاری نکردم، امیدوارم که در آن دنیا اگر شهادتم قبول شد شما را نیز ببینم و در آنجا اگر خدا قسمتم را بهشت کرد، می مانم منتظرت تا بیایی ودر آنجا برمن افتخار کنی.

در دنباله، عمو جان و عمو های مهربانم اگر ازمن بدی دیدید مرا ببخشید و حلالم کنید. می دانید که من بغیر از شما کسی را ندارم. برادر و خواهرانم را به دست شما می سپارم. تو را به جان امام زمان از آنها خوب نگهداری کنید و نگزارید تنها بمانند.

خواهرانم و برادرم حلالم کنید اگر برادری خوبی نبودم. دنباله  رو خون شهدا باشید و امام را تنها نگزارید. برادرم سهراب مادرم را نگهداری کن و سعی کن برای خودت مرد مسلمان و انقلابی باشی و خواهران ـ عذرا، زیبا، نرگس، خدیجه ـ حجاب را رعایت کنید و به خدا توکل کنید.

در پایان از تمام دوستانم حلالیت می طلبم.

خدا حافظ شما

خوشا آنان که با عزت ز گیتی/ بساط خویش برچیدند و رفتند

ازبرادر همایون، کرم، فریدون، رحیم هاشمی، نوردین و بیات خداحافظی می کنم

جلال ابراهیمی

۲۷/۱۱/۱۳۶۲