(1)
عن احمد بن اسحاق قال: دخلت على العسكرى عليه السلام اريد اسأله عن الخلف من بعده، فابتدأني: إنّ الله لا يخلى الارض منذ خلق آدم عليه السلام و لا يخلها الى أن تقوم الساعة من حجة له على خلقه.
قلت : و من الخليفة بعدك؟
فأسرع و دخل البيت و خرج عاتقه غلام و قال: لو لا كرامتك على الله و على حججه ما عرضت عليك ابنى هذا، انّه سمى رسول الله صلى الله عليه و اله و سلّم و كنيّه، مثله فى هذه الامة كالخضر و ذى القرنين، ليغبين غيبة لا ينجو من الهلكة فيها الا من ثبته الله على القول بامامته، و فقه الدعاء يتعجيل فرجه، و يرجع من هذا الامر اكثر القائلين به، هذا سرُّ الله فخذه و اكتمه، و كن من الشاكرين، تكن معنا فى عليين.
فقلت: هل من علامة؟ فنطق الغلام فقال: أنا بقية الله فى ارضه و المنتقم من أعدائه. ( الصراط المستقيم، ج2، ص231) .
احمد بن اسحاق مى گويد: بر امام حسن عسكرى عليه السلام جهت سؤال نمودن از جانشين (امام و حجت خدا بعد از او كيست؟) داخل شدم قبل از سئوال نمودن حضرت فرمود: خداوند متعال زمين را از حجت خود خالى نمى گذارد، از خلقت آدم عليه السلام تا آخرين ساعت دنيا زمين از حجت خالى نخواهد بود، عرض كردم بعد از شما امام و حجت خدا كيست؟ از جا بلند شد و با سرعت وارد منزل شد و سپس در حالى كه روى شانه اش طفلى قرار گرفته بيرون آمد و فرمود: براى اين كه شما نزد خدا و ما خاندان آبرويى داريد و مورد توجه ما هستى اين را به تو نشان مى دهم در غير اين صورت نشان نمى دادم، به درستى كه اين(طفل جانشينِ من) همنام و هم كنيه پيامبر اسلام صلى الله عليه و اله و سلّم است ، و اين همانند خضر و ذى القرنين در امّت خود مى باشد و براى او غيبتى است بس عظيم و در دوران غيبت (اكثر مردم) هلاك و گمراه خواهند شد و خداوند متعال افرادى كه قائل به امامت او هستند ثابت و استوار مى كند و به آنان توفيق دعا نمودن جهت تعجيل در فرج عنايت مى نمايد و اين سرى از اسرار خداست ، آن را داشته باش و از ديگران كتمان كن و قدر اين نعمت را بدان و سپاسگزار باش تا با ما در (اعلى عليين) بهشت باشى.
عرض كردم: آيا نشانه اى براى اين هست ؟ ، طفل روى شانه حضرت به سخن آمد و گفت: من بقية الله در روى زمين مى باشم و من در (ظهور) از دشمنان خدا انتقام خواهم گرفت.
(2)
عن طريف ابو نصر قال: دخلت على صاحب الزمان عليه السلام فقال: على بالصّندل الأحمر فأتيته ثم قال: أتعرفنى؟
فقلت: نعم.
قال: من أنا؟
فقلت: أنت سيّدى و ابن سيّدى.
فقال: ليس عن هذا سألتك.
قال طريف: فقلت جعلت فداك فسرّلى.
قال: أنا خاتم الأوصياء و بى يدفع الله البلاء عن أهلى و شيعتى . ( بحار الانوار، ج52، ص30؛ الصراط المستقيم، ج2، ص210 ) .
طريف مى گويد: بر حضرت صاحب الزمان (عج) وارد شدم فرمود، آن صندلى(چوب خوشبويى است) قرمز را بياور، سپس فرمود: مرا مى شناسى؟
عرض كردم: بله.
فرمود: من كيستم؟
عرض كردم: شما مولاى من و فرزند مولاى من هستيد.
فرمود: از اين سئوال نكردم(يعنى غرضم چيز ديگرى است).
طريف مى گويد: عرض كردم؛ فدايت شوم؛ خودتان (مقصودتان را) بيان نماييد.
فرمود: من خاتم اوصياء هستم و خداوند متعال به واسطه من بلاء را از خاندانم و شيعيان دور نمايد.(اشاره به ظهور و حكومت حضرت و عزّت سادات و شيعيان است).
(3)
عن الحميرى قال: سألت محمد بن عثمان العمرى فقلت له: رأيت صاحب هذا الامر؟
قال: نعم و آخر عهدى به عند بيت الله الحرام و هو يقول: الّلهم أنجز لى ما وعدتني . (بحار الانوار،ج2، ص30) .
حميرى گويد: از محمد بن عثمان (يكى از نوّاب خاص حضرت مهدى (عج) است) پرسيدم آيا حضرت صاحب الامر عليه السلام را ديده اى؟
گفت: آرى، آخرين ديدار ما با او در مسجد الحرام بود، كه (شنيدم) مى فرمود: خدايا آن چه به من وعده داده اى به من مرحمت فرما(اشاره به ظهور و قيام آن حضرت است).
(4)
عن الحميرى عن محمد بن عثمان السمرى قال: رايته عليه السلام متعلق بأستار الكعبه فى المستجار و هو يقول: الّلهم انتقم من اعدائى . (بحار الانوار، ج52، ص30) .
حميرى مى گويد: از محمد بن عثمان رضى الله عنه (نائب خاص حضرت حجت(عج) شنيدم كه گفت: آن حضرت (اشاره به حضرت مهدى عليه السلام) را در مستجار ديدم كه به پرده هاى كعبه آويخته و عرض مى كند: پروردگارا انتقام مرا از دشمنانم بستان .(اشاره به ظهور حضرت و انتقام گرفتن او از غاصبان خلافت و پيروان آنان و كسانى كه به عترت و شيعيان و دوستداران اهل بيت عليهم السلام ظلم نمودند مى باشد).
(5)
عن راشد الهمدانى قال: لمّا انصرف من الحج ظللت الطريق فوقعت فى ارض خضراء نضرة و تربتها اطيب تربة و فيها فساط فلمّا بلغته رأيت الخادمين و قالا اجلس فقد اراد الله بك خيراً فدخل احدهما ثم خرج فقال ادخل فد خلت فإذا فتى جالس و قد علق فوق رأسه طويل فسلمت عليه فرد السلام على فقال من انا؟
فقلت: لا أعلم.
فقال: انا القائم انا الذى فى آخر الزمان بهذا السيف فأملأ الارض قسطاً و عدلاً كما ملئت جوراً و ظلماً. (ينابيع المود، ص464) .
راشد همدانى گويد: در بازگشت از حج را ه را گم كردم ناگهان خود را در زمين سبز و خرمى ديدم خاك آن پاكترين خاكها، در وسط آن قصرى را ديدم چون به آن رسيدم ديدم دو پيش خدمت ايستاده اند گفتند: بنشين كه خداوند چيزى به تو روزى نموده است.
يكى از ان دو خادم رفت و برگشت به من گفت: بدرون بيا، من رفتم ديدم جوانى نشسته و شمشير درازى بالاى سر او آويخته. سلام كردم و او جواب سلام مرا داد، سپس فرمود: مى دانى من كيستم؟
گفتم: نمى دانم، او گفت: من قائم آل محمد هستم من همان كسى باشم كه در آخر الزمان با شمشير قيام مى كنم و زمين را پر از عدل و داد خواهم كرد همان گونه كه پر از ظلم و ستم شده باشد .