سعید ضرغامی، دانشیار دانشگاه خوارزمی درباره منطق ورزی کودکان گفت: منطق علم «تعریف صحیح مفهوم ها و استدلال های صحیح» است. در گام اول باید به کودکان «تعریف کردن» را آموزش دهیم.

به گزارش خبرنگار مهر، تفکر انتقادی بدون التزام به منطق امری ناممکن است، جامعه ای که برنامه های گسترده برای توسعه فرهنگ و دانش خویش در دستورکار دارد بدون لحاظ کردن جایگاه منطق در پرورش شهروندانش توفیقی نخواهدیافت. به سراغ دکتر سعید ضرغامی دانشیار فلسفه تعلیم و تربیت دانشگاه خوارزمی رفتیم تا  کمی در خصوص بود و نبود منطق در عرصه پرورش گفتگو کنیم؛

*همه دوست دارند «منطقی» باشند؛ «منطقی بودن» چگونه «بودن» است؟

در نگاه نخست «منطقی بودن» رعایت قواعد منطق یا همان درست اندیشیدن است. اما خود قواعد منطق چیست؟ آیا ساخته می شود یا قواعد حاکم بر ذهن آدمی است که فقط باید حین فکر کردن و سخن گفتن رعایت شود؟ به سخنی منطقی بودن از سویی رعایت قوانین استدلال یا همان اعتبار صوری و از سوی دیگر رعایت صدق یا به سخن دیگر صادق بودن محتوای آن چیزی است که می گوییم. این قوانین در طول تاریخ و همسو با رشد و گسترش فرهنگ بشری، پدید آمده و گسترش یافته است.

ارسطو قواعد منطق صوری را به شکل نظام مند تدوین کرد و سال ها بعد اندیشمندان دیگری همچون ابن سینا همان قواعد را بیشتر گسترش دادند. در اوایل سده بیستم، برخی فیلسوفان تحلیلی با تأکید دوباره بر منطق ارسطویی، آن را اصلاح و در قالب منطق ریاضی عرضه کردند. به ویژه از اواسط سده بیستم تا کنون، قلمرو استدلال صحیح و به دنبال آن منطقی بودن، قلمرو گسترده تری از منطق صوری را در برگرفته است.  

*آرمان تسهیل گران و پرورشکاران در عرصه تربیت، پرورش کودکان و نوجوانی ست که به شهروندانی اندیشه ورز و منطقی  تبدیل شوند. آیا منطقی بودن را می شود آموزش داد؟

گرچه منطقی بودن، همچون برخی توانایی ها، ویژگی ذهن آدمی است ولی به کار آمدن و پرورش آن، همانند دیگر توانایی های اکتسابی بشر است و بنابراین می توان در واکنش منطقی در زندگانی ماهر شد. به کار آوردن و پرورش توان منطقی کودکان را می توان از دو وجه بررسی کرد. بسیاری از اصول منطق در کتاب هایی در دسترس است. می توان آن اصول را مطالعه کرد، یاد گرفت و به سایرین هم آموزش داد. اما این همه چیز در این فرایند نیست. وجه دوم «عمل منطقی» است. به نظر من در این بحث بین داشتن «دانش منطق» و «کنش منطقی» همبستگی مستقیمی وجود ندارد.

منطق خوانی و حتی منطق دانی لزوماً نمی تواند منجر به کنشگری منطقی شود. شاهد مثال این ادعا معلمانی هستند که منطق درس می دهند ولی عملکرد منطقی ندارند. بله منطق قابل آموزش در مدارس و دانشگاه هاست و کتاب های زیادی هم در این خصوص نگاشته شده اما آن چه حائز اهمیت است، «آموزش منطقی عمل کردن» است که یک «مهارت» است. آموزش این مهارت برای کودکان لازم است، زیرا کودکان همان گونه که توان فراگیری مهارت های ورزشی و یا زبانی بیشتری دارند، در خصوص مهارت های منطقی و درونی کردن خرد ورزی مستدل هم لایق تر و آماده ترند.

*آموزش مهارت منطق به کودکان به شکل عملی و کنش مند چگونه است؟

در منطق فرا می گیریم که چگونه درست بیندیشیم و از آن جا که اندیشیدن به واسطه مفهوم ها و گزاره ها است، به سخنی منطق علم «تعریف صحیح مفهوم ها و استدلال های صحیح» است. در گام اول باید به کودکان «تعریف کردن» را آموزش دهیم تا معیارهای «تعریف درست» از «تعریف نادرست» را بشناسد و بداند برای هر استدلالی که می آورد هم به اعتبار صورت و هم درستی محتوا دقت کند. محتوای جمله هایی که انتخاب می شود، می تواند به صورتی ارائه شود که درست نباشد، برای مثال ۱) برخلاف واقعیت ها و مستندات علمی باشد. ۲) برآمده از سوگیری هایی باشد که از حالت هایی مانند خشم، منافع شخصی و مانند آن باشد.

البته این نکته نیز هست که هیچ بیان و اندیشه ای بدون سوگیری نیست و آن چه باید در آموزش منطق بدان توجه کرد این است که نخست فراگیران به سوگیری های خود واقف باشند و دیگر این که بخش هایی از سوگیری ها که به استدلال منطقی آسیب جدی می رساند را حذف کنند.

در این باره نکته دیگر تشویق کودکان به مشاهده دقیق، و رجوع به منابع اصلی و مستند درباره موضوعی است که می خواهند درباره آن نظر داده و بحث کنند. اما در خصوص «صورت» هر استدلالی، باید به سراغ تکنیک ها و مهارت هایی رفت که در منطق آموزش می دهند. شناخت قواعد پنچ گانه منطق و همچنین شناخت مغالطه ها ضروری است. اما یک نکته بسیار کلیدی نباید فراموش شود؛ این قواعد برای کودکان و بزرگسالان یکی هستند ولی شیوه آموزش آن ها و ابزارهای آموزشی متفاوتی برای آن ها لازم است. من بر این باورم که کودکان به راحتی می توانند این قواعد پنجگانه منطق را درک و درونی کنند. در این باره اصل اساسی آن است که منطقی بودن، مهارت است و نه دانش و اطلاعات و همچون هر مهارت دیگری، هنگامی آموخته و عمق می یابد که تمرین شود.

اگر قرار است فردی فوتبالیست ماهری شود، باید تمرین کند. به همین نسبت اگر می خواهیم فراگیرانی داشته باشیم که مهارت منطقی بودن داشته باشند، باید در عمل تمرین کنند که منطقی باشند. ماتیو لیپمن هم مبتنی بر همین ادعا در برنامه خود از همان سال های نخستین به ویژه در «برنامه هری» به آموزش کاربردی و بسیار ساده منطق و روش شناسی به کودکان می پردازد. آموزش درست فکر کردن و درست استدلال کردن را در تجارب روزانه کودکان می توان دید.

*مقدمات و الویت هایی که برای آموزش کنشمندانه منطق به کودکان باید مد نظر داشت چه هستند؟

در گام نخست اصلاحات فرهنگی ضروری است. طرح این پرسش که «اهمیت منطق چیست؟» لازم است. منطق می تواند انسان امروزی را توانا کند که با بسیاری از مشکلات بنیادی بشر از جمله خشونت، جنگ و ظلم، روبرو شده و آن ها را کم و بیش حل کند. یکی از زمینه های اصلی بسیاری از مشکلات بشر امروزی، به این موضوع برمی گردد که ما منطقی نیندیشیده و عمل نکرده ایم. از این رو مدرسه، نظام آموزشی و والدین باید به این باور برسند که منطق و پرورش کودکان منطقی همچون یکی از الویت های اساسی است و آموزش منطق و اندیشه ورزی فعالانه در کودکی می تواند برای حل مشکلات پیچیده تر جامعه بزرگسالان کاملا کارا باشد. باید حل مسائل را از مدارس شروع کنیم و به سنین بالا ارجاع ندهیم و برای حل مشکلات ابتدایی شناختی و عملی کودکان باید آن ها را به اندیشیدن منطقی و رفتار منطقی مجهز کنیم.

کودکی که به عقلانیت متعهد و پایبند باشد، نیازی نیست مدام به او تذکر داده شود چه چیزی درست و چه چیزی نادرست است. او ابزار تشخیص را از کودکی کسب کرده است. تا مادامی که والدین و نظام آموزشی این را مساله اصلی ندانند و به آن باور التزام تام پیدا نکند نمی شود با مطالعه کتاب ها منطقی شد، به ویژه آن که کتاب های منطق نیز نه از محتوای اصولی برخوردار باشند و نه معلمان پرورش یافته برای اجرای آن ها داشته باشیم. نقش رسانه ها را نیز نباید در روشنگری اهمیت منطق و آموزش آن نادیده گرفت.

*تردید و شک منطقی یک مولفه اساسی در تربیت ذهن منطقی است. کودکان چگونه باید هم شک ورزانه پیش روند هم در مقابل داشته های سنتی قرار نگیرند؟

آموزش سنتی این شک و تردید منطقی را بر نمی تابد زیرا پیش فرض های اساسی آموزش سنتی بر «انتقال اطلاعات» نهاده شده است. در واقع هدف هم همین انتقال یک سویه است. همین طور «معیار» اساسی محک زدن توانایی هم می شود کنکور. وقتی همه اقشار حتی طبقات متوسط به بالا هم الویت های پرورشی خود را منطبق بر این هدف و معیار تنظیم می کنند، پیش از همه والدین و نظام آموزشی ایران باید بپذیرد که در برهه ای از تاریخ ایستاده ایم که هدف، انتقال اطلاعات نیست بلکه مشارکت در ساخت دانش است. لازم است آموزش سنتی معیار انتقال اطلاعات و الزام هایی که دانش آموزان را به حفظ اطلاعات (برای نمونه در قالب پاسخ به پرسش های تستی) وا می دارد، را به کنار نهد. باید پذیرفت دانش بیش از آن که انتقال دادنی باشد، ساخته شدنی است.

هر پرسش فراگیر در دل خود پرسش های دیگر را خواهد ساخت و فرایند طرح پرسش و درگیری برای پاسخ به آن، سبب پدیدآمدن دانش ساخته شده و موقتی می شود که می تواند فراگیر را در رویارویی با موقعیت های متنوع زندگی توانمند کند. چنین فرایندی او را هر روز بیش از پیش منطقی و نیز توانا برای حل مشکلات زندگی واقعی می کند. این وضعیت را نمی توان با انتقال مجموعه سنتی اطلاعات مهیا کرد. البته چنین تغییر بینشی به معنای افول جایگاه والدین و مربی ها در فرایند آموزش کودکان نیست بلکه برعکس به معنای دشواری و مسئولیت بیشتر و نیاز به توانایی های بیشتر و در نتیجه ارتقای جایگاه آن ها در فرایند آموزش است.

بدین ترتیب یکی از اصلی ترین وظایف والدین و خانواده ها، بستر سازی برای اندیشه و رفتار منطقی کودکان است. برای نمونه آن ها می توانند با طرح سوال های درست و یا کمک به کودکان برای این کار و نیز زمینه سازی برای درگیری و یافتن پاسخ های احتمالی، به کودکان کمک کنند. برای رویارویی با مصائب و مشکلات کلانی که از سطح خانواده امروزی تا مدرسه، جامعه و سطح بین المللی با آن درگیریم، باید میزان اعتماد خود را به زندگی منطقی تقویت کنیم.

*برای شکل گیری باور جدید به ضرورت زیست منطقی در نهادهای فرهنگی چه پیشنهادی دارید؟

مهمترین رکن برای تغییر باور و اندیشه از نظر من معلمان هستند. معلمانی باید تربیت کنیم که باور داشته باشند در تحول و پیشرفت جامعه نقشی اساسی دارند. در این مورد خاص لازم است در دوره های تربیت معلم، آموزش ها مبتنی بر یادگیری تعامل و آموزش فعال باشد. بنابراین نخست لازم است معلمانی داشته باشیم که در راستای اندیشه و رفتار منطقی، آموزش های لازم را در دوره های تربیت معلم دیده باشند. وقتی از منطقی بودن مربی می گوییم باید به شکل کاملا منسجم و کاربردی مباحث مرتبط با تعریف و تصدیق و مغالطه ها و کاربستشان در زندگی روزمره را بشناسد و آن ها را بکار ببندد. استدلال ها و قیاس ها را با مثالهایی به کودکان آموزش دهد که در بستر داستان ها و بازی ها  ممکن است و مربی باید توان استخراج این روایت ها و بازی ها از دل زندگی بازی کودکان را داشته باشد. علل و عوامل دیگری نیز هست ولی من فکر می کنم مهم ترین آن ها معلم است.

*دانشجویان فلسفه تعلیم و تربیت در خصوص طراحی  برنامه ای مدون در آموزش منطق به شکل کاربردی به کودکان قدمی بر داشته اند؟

علاوه بر گام هایی که در برنامه لیپمن و آموزش منطق در خلال برنامه P۴C  انجام شده، رساله ها و پایان نامه هایی نیز در این باره نگاشته شده است. در حوزه تفکر انتقادی کارهای بیشتری انجام شده است که یکی از بخش های مرتبط می تواند تفکر منطقی باشد و در این زمینه کارهایی انجام شده است. در ارزیابی وضعیت آموزش فلسفه و منطق در دوره متوسطه نیز بنده تحقیقی را برای سازمان پژوهش و برنامه ریزی آموزشی انجام داده ام. پژوهشی نیز با عنوان الگوی نظری فلسفه برای کودکان در ایران انجام شده است که بخش هایی از آن به تفکر منطقی و آموزش آن اختصاص دارد. این ها فقط نمونه هایی است که اشاره شد.

در زمینه پژوهش دانشگاهی و علمی، کارهای زیادی انجام شده است. گرچه هنوز به تعبیری در آغاز راه هستیم و لازم است پژوهش های عمیق تر و گسترده تری انجام شود. از سوی دیگر باید به جنبه های عملی این موضوع نیز توجه بیشتری شود.

 

گفتگو از: سحر سلطانی