خبرگزاري مهر - گروه دين و انديشه : بخشي از بحث هايدگر در باب تفرد با انتقادات وي از جهان جديد و انسان جديد گره مي خورد. نسبت تفرد و جهان جديد از ديد هايدگر در اين مقال به بحث گذاشته مي شود.

به گزارش خبرنگار "مهر"،  در بحث تفرد از نظر فيلسوفان اگزيستانس خصوصاً كي يركه گور و هايدگر از آن سه مبحث اصلي يعني 1) وجود شناختي يا انتولوژيك 2) وظيفه شناختي يا ارزش وظيفه شناختي 3) معرفت شناختي يا اپسيتمولوژيك مي توان ذكر كرد كه از ميان اين سه مبحث ، بحث تفرد يا individuality  تنها به معناي دوم مطرح است و قابل بررسي است يعني وظيفه شناختي يا ارزش وظيفه شناختي (اخلاق). به عبارت ديگر مبحث تفرد با وجود شناختي يا انتولوژيك و نيز با اپيستمولوژيك يا معرفت شناختي مرتبط نيست بلكه تنها ربطي كه مبحث تفرد پيدا مي كند با مبحث دوم يعني وظيفه شناختي يا ارزش وظيفه شناختي است يعني آن پنچ مقوله يا مؤلفه  1) خودت باش 2) خودت را باش 3) خودت را بشناس 4) وضعيت خودت را بهبود بخش. 5 ) از وضع موجود به سمت وضع مطلوب هميشه در سير باش  را در بر مي گيرد.

بنابراين اگر بخواهيم به صورت تحليلي به مسئلة تفرد نگاه كنيم اينگونه مي شود كه مبحث ما يعني تفرد از نگاه هايدگر مبحث انسان اصيل است نه از نگاه اول يعني وجود شناختي يا انتولوژيك و نه از نگاه سوم اپيستمولوژي بلكه فقط از معناي دوم است كه با هم تلاقي پيدا كرده و مورد بحث ما است. يعني آن پنج مؤلفه كه ذكر شد زيرا از لحاظ انتولوژيك تنها وجود داشتن ما مطرح است اينكه فرضاً حسن موجود است و ما حسن را معدوم نمي دانيم و متافيزيسين ما را معدوم نمي داند و طي ملاك هايي حسن را فرضآ موجود مي داند و از نظر اپيستمولوژي اينگونه مي شود كه با چه ملاكهايي مي توان دريافت كه چه انسانهايي مصداق تفرد يافته اند و چه انسانهايي مصداق تفرد نايافته اند و يا اينكه از كجا بفهميم انساني متفرد است يا متفرد نيست يعني در اينجا مبحث نفي و اثبات است. 

اما از نگاه دوم يعني ارزش وظيفه شناختي  اينگونه است كه فرضاً منِ حسن نويسندة اين پايان نامه غير از اينكه موجود هستم يعني وجود دارم و غير از اينكه انسان هستم حسن هستم يعني من هستم و در حسن بودن با هيچ موجود ديگري در عالم شريك نيستم و آن تنها اختصاص به من دارد و آن همان حد و مرزي است كه فرضاً مرا از بردارم جدا مي كند و به عبارت ديگر هر يك از ما دنياي جداگانه خودش را دارد و يا هر يك اتمهاي جداگانه هستيم با دنياي جداگانه با فضا و حال و هواي جداگانه.

 اولين مبحث تفرد اينجاست و زاويه بحث ما نيز اينگونه است. يعني تفرد كه با انسان اصيل از نظر هايدگر تلاقي پيدا مي كند ، چگونه است ؟ و به اعتباري هر دو يعني تفرد و انسان اصيل دو روي يك سكه هستند كه از اين منظر نظر كه به صورت تحليلي ذكر شد يكي مي شود. بنابراين تفرد از نگاه دوم انسان اصيل مي شود. حال بيبنيم كه هايدگر چگونه با به چالش كشيدن انسان در دورة جديد و نيز به نقد گرفتن فيلسوفان قبل از خود كه از بودن غافل شده اند مبحث تفرد را مطرح مي كند.

هايدگر با به چالش كشيدن انسان در دوره جديد و نيز به نقد گرفتن فيلسوفان قبل از خود كه از بودن غافل شده اند مبحث تفرد را مطرح مي كند .  نظريه مسيحيت در باب نفس يا روح را و با انتقاد از فيلسوفان از افلاطون به بعد تا دورة جديد با نظريه خود يعني هستي يا بودن اينگونه تبيين مي كند. نظريه مسيحيت دربارة نفس و نيز تصور متفكران دورة جديد از نفس اينگونه بود كه هويت شخص بايد بر حسب حضور مدام نوعي خاص از ماده يا چيزي شبح گونه كه در درون ماست يعني ذهن تبيين شود. ولي هايدگر با به چالش كشيدن نظريه ذهني ديدگاه جديدي را بيان مي كند.

به اعتقاد مارتين هايدگر بر اساس اين نظريه ما در بيشتر بخش زندگي مان خودمان نيستيم هر چند توانايي اين را  داريم كه خودمان باشيم اما عملاً « خود » بودن يك وظيفه و يك مسئوليت است نه يك داده و خود بودن چيزي است كه ما آن را جعل مي كنيم نه اينكه آن را مي يابيم. و تبيين از خود بودن را زماني مي توانيم بفهميم كه به تمايز هايدگر ميان بودن اصيل و غير اصيل توجه كنيم.

توصيف و تبيين روزمره گي (dasman) يا به بيان انگليسي ( every dayness) را هايدگر در كتاب بودن و زمان اينگونه مطرح مي كند كه انسانها و يا عموماً اكثر آنها به گونه غير اصيل زندگي مي كنند.

به گزارش "مهر"، واژة اصيل در زبان آلماني (Eigntlich ) به ريشه اي مي رسد كه معناي مالك بودن را مي دهد يعني own اما در مقابل آن unowned يعني غير مملوك و يا غير مالك بودن را داريم. بنابراين زندگي   غير اصيل زندگي غير مملوك است.
ما تا آنجا غير اصيل هستيم كه در امور روزمره مان مستأصل و گيج و سرگردان هستيم و آنقدر اسير اشتغال هاي ذهني و درگيري هاي خسته كننده هستيم كه از اصل غافل شديم و بيشتر به خودهاي اشباع شده تبديل شده ايم مثل كامپيوتري كه فرضاً RAM آن اشباع شده كه اضافي اطلاعات برآن سنگيني  مي كند و گويي ما در اين دنيا بيشتر درگير نقش هاي متعدد در زندگي شده ايم مثل نقش كارگر در كارخانه يا مدير در كارخانه نقش معلم در كلاس نقش پدر براي فرزند نقش فرد در جامعه. به ديگر سخن فرد در اينجا همه چيز است جز خودش، زندگي تبديل به مجموعه اي از صحنه ها شده است كه رفتن از چيزي  به سوي چيز ديگر است و بدون داشتن وحدت و يا حتي رشته اي وحدت بخش.

اينجاست كه انسانها مانند « كس » يا dasman رفتار مي كنند و مانند و مطابق هنجارهاي جامعه رفتار مي كنند تا زندگي خوبي داشته باشند بطور مثال وقتي من معلم هستم در سر كلاس حتماً بايد با كت و شلوار حاضر شوم و يا وقتي من مديرم بايد اينگونه حاضر شوم و وقتي من دانشجو هستم اينگونه بايد رفتار كنم و يا اينگونه سخن بگويم.

وقتي در مطلب دقيق مي شويم مي بينيم زندگي در اينجا از آن خود ما نيست بلكه از آن عامه مردم است و حركت مي كنيم به سمت جهاني شدن Globalization  و يا تز دهكده جهاني ، يعني از جامعه خود فراتر رفته و كل جهان بشود جامعه ما گويي اينكه جهان به جامعه اي كوچك تبديل شود و همه انسانها بايد مثل هم مانند هم با يك فرهنگ با يك اقتصاد با يك سياست و با يك راهكار اجتماعي زندگي كنند.