كاظمي در آغاز نوشته تحليلي خود آورده است : در حالي كه سالهاي سال ، شعربيدل درس شبانه و ورد سحرگاه فارسي زبانان خارج از ايران بود، در اين كشور نام و نشاني از او در ميان نبود و ادباي رسمي و غيررسمي حتي در حد يك شاعر متوسط هم باورش نداشتند. آنان هم كه گاه و بيگاه در حاشيه سخنانشان حرفي از او به ميان ميآوردند، شعرش را نمونه ابتذال ميشمردند و مايه عبرت.
پيش از اين بسيار كسان كوشيده اند توضيح دهند كه چرا چنان شاعري در چنين سرزمين ادب پروري گمنام ماند. هركسي از ظنّ خود يار اين موضوع شده و علتي را مطرح كرده است. گروهي غموض و پيچيدگي شعر بيدل را عامل اصلي دانستهاند ، گروهي تفاوت زبان فارسي دو سرزمين را گروهي مكتب بازگشت و...
نگارنده اين سطور، چنين مي پندارد كه هيچ يك از اين عوامل به تنهايي نمي توانستهاند تعيين كننده باشند . مجموعه اينها دخيل بوده و در كنار اينها، يك عامل مهم و مغفول مانده ديگر هم وجود داشته است كه اينك به تفصيل ، از آن سخن خواهيم گفت . پس نخست بايد نارسايي توجيهات بالا را فرا نماييم و آنگاه ، به نكات نگفته اي كه در ميان بوده است، برسيم .
غموض و پيچيدگي به چند دليل نمي توانسته تنها مانع شهرت شعر بيدل در ايران باشد . نخست اين كه شعر او چندان كه ميگويند هم پيچيده نيست. اگر كسي با سنت ادبي مكتب هندي و بعضي چم و خم هاي كار اين شاعر آشنا باشد ، چندان مشكلي در پيش نخواهد داشت. شعر بيدل نه واژگان غريبي دارد و نه تلميحات دور از دسترسي . گذشته از آن ، همين شاعر در افغانستان تا حد قابل ملاحظه اي شناخته شده است. خوب چگونه مي شود شعري براي مردم افغانستان ساده و قابل فهم باشد و براي همزبانان آنها در ايران، نه؟ با آن كه در ايران، هم ميزان سواد و مطالعه بيشتر است و هم وضعيت آموزش ادبيات فارسي به هنجارتر. ديگر اين كه اگر مشكل اصلي همين بوده است ، چرا در اين سالها اين شاعر در اين كشور جا باز كرده است ؟ يعني حالا آن پيچيدگيها رفع شده است ؟
بعضي چنين عنوان كرده اند كه علت گمنامي بيدل در ايران و اشتهار او در افغانستان ، تفاوت هاي زبان فارسي دو كشور است و بيدل كه به هر حال به افغانستان نزديك تر بوده است، در آن جا مقبوليت بيشتري يافته است .
اين حرف هم اساس درستي ندارد . اصولا تفاوت زبان فارسي دو كشور ـ به ويژه زبان ادبي ـ آن قدر نيست كه قابل توجه باشد . زبان محاوره درحد بعضي واژگان و ساختارهاي نحوي تفاوت هايي دارد و در ادبيات داستاني كمابيش رد پاي آن را مي بينيم ولي آنگاه كه پاي شعر به ميان ميآيد ، همين اندك تفاوت هم از ميان برمي خيزد . خليل الله خليلي ، حاجي دهقان، صوفي عشقري ، علامه بلخي ، واصف باختري ، قهار عاصي و سيدابوطالب مظفري با همان زباني شعر گفته اند كه ملك الشعراي بهار، شهريار، اخوان ثالث، سهراب سپهري، مهرداد اوستا، علي معلم و قيصر امينپور.
وجود تك وتوك واژه هاي محلي و تفاوت هاي اندك دستورزبان نمي تواند زبان شعر دو كشور را از هم جدا كند. بر فرض كه چنين باشد هم اين پرسش پيش مي آيد كه مگر بين زبان فارسي هند و افغانستان تفاوتي وجود نداشته است ؟ پس چگونه شعر بيدل به افغانستان راه پيدا كرده است ؟
اما ظهور مكتب بازگشت ادبي در ايران، ميتواند عامل اصليتري قلمداد شود، هرچند اين هم تنها عامل نيست. در واقع اين دوره فترت و عقب گرد، ديواري شد بين شاعران مكتب هندي و جامعه ايران. نه تنها بيدل ، كه صائب و كليم و ديگران هم در آن سوي ديوار قرارگرفتند و سالها مطرود و منفور ادباي بازمانده از بازگشت بودند. در اين ميانه حزين لاهيجي سرنوشت عجيب تري يافت. او آن قدر در ايران گمنام بود كه شاعري فرصت طلب يكييكي غزلهايش را در مطبوعات به نام خود چاپ كرد و نه تنها كسي متوجه نشد بلكه همه از قوت شعر آن شاعر ـ و در واقع ، قوت شعر حزين ـ مبهوت مانده بود .
نگاهي به آثار و نظريات ادباي سنتي قبل و بعد از مشروطه روشن ميكند كه آنان، تا چه حد با مكتب هندي بيگانه ـ و حتي معارض ـ بوده اند. كم كم كساني چون مرحوم اميري فيروزكوهي، محمد قهرمان و ديگران پا پيش گذاشتند و شاعران آن مكتب را مقبوليتي دوباره بخشيدند. در مقابل، در افغانستان بازگشت ادبي به اين شكل و اين شدت رخ نداد. ركود و انحطاط بود ، اما در قالب مكتب هندي . و چنين شد كه رشته ارتباط ادباي افغانستان با شاعران مكتب هندي گسيخته نشد.
اين مي تواند علتي قابل توجه براي گمنامي بيدل در ايران باشد ، ولي باز هم تنها علت نيست ، چون اين مانع براي همه شاعران مكتب هندي به طور يكساني وجود داشته است. چرا در اين ميانه بيدل تا سالهاي اخيرهمچنان غريب ماند و طرفداران مكتب هندي هم به صائب و اقران او بسنده كردند؟
يك علت ديگر هم وجود دارد كه علتي فرعي است نه اصلي ، يعني عوارض علل ديگر را تشديد مي كند و آن، كاهلي و پختهخواري رايج در تحقيقات ادبي است . وقتي جامعه دچار كاهلي باشد ، بيشتر كسان، به نقل قول سخنان مشهور بسنده مي كنند و خود در پي تحقيق بر نميآيند. بسياري از ادبا، بدين گونه، به تكرار حرف هاي ديگران بسنده كردند كه حاكي از غموض و افراط در شعر بيدل بود.
راقم اين سطور، مي پندارد كه در اين ميانه يكي از علل و موجبات اصلي قضيه پنهان مانده يا پنهان نگه داشته شده است . پيش از آن كه بر آن عامل ، روشني بيافكنيم، لازم مي افتد كه حاشيه اي در اين جا بگشاييم.
در واقع ماجرا از آن جا شروع شد كه در مشرق زمين، « وطن سياسي» جاي « وطن فرهنگي » را گرفت و ادب دوستان هر كشور از كشورهاي دست ساخته استعمار، كوشيدند براي خود هويتي مستقل از ديگران دست و پا كنند و احيانا خردهرقابتي هم با بقيه داشته باشند. در روزگاران پيش، اين بحث ها نبود و دادوستد سالم فرهنگي در تمام اقاليم فارسيزبانان رواج داشت. اميرخسرو دهلوي به پيروي از نظامي گنجوي هشت بهشت ميسرود ، مولاناي بلخي، عطار نيشابوري و سنايي غزنوي را روح و چشم خود ميدانست ، عبدالرحمان جامي به اقتفاي سعدي شيرازي بهارستان مي نوشت و بيدل دهلوي كلام حافظ شيرازي را هادي خيال خود ميخواند و فراموش نكنيم كه اين همه، با وجود مرزهاي سياسي بين سرزمينهاي فارسي زبان و با وجود حكومت هايي گاه متخاصم رخ مي داد.
باري در دو سه قرن اخير، قضايا به گونه ديگري رقم خورد . با پيدايش مرزهاي سياسي به شكل امروزين ، گويا مرزي هم در بين دلهاي فارسيزبانان ـ و بل همه مسلمانان ـ كشيده شد. هرچند اهالي اين قلمروها همان نگرش جامع را داشتند ، دولتمردان و وابستگان فرهنگي آنها به « بزرگداشت بزرگداشت مفاخر ملي » اكتفا كردند. در تاجيكستان ، بزرگداشت رودكي و ناصرخسرو باب شد ، در افغانستان نام سنايي و جامي ـ و تا حدودي مولانا - بيش از پيش بر سر زبانها افتاد و درايران هم البته فردوسي حرف اول را مي زد ، چون دولتمردان آن روز اين كشور، از اين شاعر استفاده اي هم در جهت مقابله با عرب ـ و در باطن مقابله با اسلام ـ ميكردند. براي فارسي زبانان پاكستان امروز هم چاره اي جز اين نماند كه به اقبال پناه ببرند
اما در ايران ـ كه اكنون مورد بحث ماست ـ اين ملي گرايي شكل ويژه اي يافت. مليگرايان ـ كه البته از سوي دربارهاي دو پهلوي هم حمايت ميشدند ـ به بزرگداشت مفاخري كه در ايران كنوني زيسته بودند بسنده نكردند و كوشيدند حتيالامكان ديگر بزرگان دانش و ادب را هم با عنوان « ايراني » پاس بدارند.
در نتيجه مولانا، سنايي، رودكي و ناصرخسرو ايراني شدند و البته در خور تعظيم و تكريم . توجيهش هم اين بود كه اينان به هر حال در گوشه اي از قلمرو ايران قديم زيسته بودند، حالا اگر هم بلخ و غزنه و سمرقند در كشورهاي مجاور قرار دارند، چندان مهم نيست. خوب در اين ميان بزرگاني هم بودند كه ملي گرايان با هيچ توجيهي نمي توانستند آنها را ايراني قلمداد كنند، چون آنان نه در ايران متولد شده بودند ، نه در اينجا درگذشته بودند ، نه در سرزمينهاي تحت نفوذ حكومت مركزي ايران زيسته بودند و نه باري به اين حوالي سفر كرده بودند . اين بزرگان عمدا يا سهوا از قلم افتادند . نگارنده اين سطور بنابر قرينه هايي معتقد است كه اين امر در گمنامي بيدل در ايران دخلي تمام داشته است.
البته براي اين كه اسب انتقاد را يك سويه نتاخته و همه گناه ها را به گردن دوستان ايراني خويش نيانداخته باشيم ، بايد تصديق كنيم كه اين انحصارِ همه مفاخر ادب به ايران، آن قدرها هم غيرطبيعي نبوده است. ادباي ايران باري به هر جهت اين بزرگان را قدر دانستند و از ميراث ادبي آنها پاسداري كردند. در آن روزگاري كه همه همت و تلاش دولتمردان افغانستان و تاجيكستان (در واقع دولتمردان شوروي سابق) بر محو زبان فارسي از آن دو كشور بود ، اگر ايرانيان هم نسبت به آن دسته از مفاخر ادب فارسي كه در افغانستان و تاجيكستان كنوني زيسته بودند، بي توجه ميماندند ، چه بسا كه همه زيان مي كرديم، چون منكر نمي توان شد كه ما هم از حاصل تحقيقات همزبانان خود در اين سوي مرز بسيار بهره ها بردهايم. ما سالها مثنوي معنوي و ديوان شمس چاپ ايران را خواندهايم همچنان كه ديوان حافظ و شاهنامه فردوسي را.
حرف خود را بگيريم دنبال. گفتيم بر اين ادعا كه « ملي گرايي حاكم بر ايران در قبل از انقلاباسلامي ، از دلايل عمده گمنامي بيدل در اين كشور بوده است » قرينه هايي موجود است .
قرينه يك : همين كه علاوه بر بيدل، ديگر شاعران خارج از قلمرو ايران كنوني هم كموبيش دچار اين گمنامي شدهاند، نشانه خوبي بر صحت ادعاي ما است. اميرخسرو دهلوي، فيضي دكني، ناصرعلي سرهندي ، غني كشميري ، واقف لاهوري ، كمال خجندي ، سيف فرغاني و ديگر كساني از حوالي هند و ماورأالنهر هم سرنوشتي مشابه بيدل يافته اند. مي پذيرم كه اينها شاعراني در حد حافظ و سعدي و فردوسي نبوده اند ولي حداقل در حد اهلي شيرازي و هاتف اصفهاني ـ مثلاً ـ ظرفيت مطرح شدن داشتند. به راستي اگر غني كشميري، غني اصفهاني مي بود و كمال خجندي، كمال شيرازي ، در ايران شهرتي بيش از اكنون نمي داشتند ؟
قرينه دو : بيدل كي در ايران مطرح شد ؟ در سالهاي اول بعد از انقلاب اسلامي كه گرايش هاي ملي گرايانه به شدت تضعيف شده و انديشه هاي جهانشمول اسلامي در حال تقويت بود. جالب اين كه بيدل را ادباي بازمانده از دوران شاهي مطرح نكردند، بلكه نسل نسبتاً جديدي پيشقدم شد كه نگرشي فراتر از مرزهاي ملي داشت.
قرينه سه: در سالهاي اخير، علاوه بر بيدل، بعضي ديگر از شاعران شبه قاره و ماورأالنهر هم در جامعه ايراني بازشناسي شده اند و يا در حال مطرح شدن هستند. جواناني از نسل انقلاب به معرفي شاعراني چون واقف لاهوري، غالب دهلوي و امثال اينها پرداخته اند. گذشته از آن، در اين سالها، متوليان فرهنگي جمهوري اسلامي ايران كارهاي ارزنده اي براي طرح شعر و ادب فارسيِ خارج از ايران كنوني كرده اند و اين بذر به ويژه در كتابهاي درسي پاشيده شده است. به راستي هيچ رابطه اي بين اين قضايا و افول ملي گرايي نمي توان يافت ؟
اما اينها فقط چند قرينه بود . بد نيست كه يك سند هم ارائه كنيم تا معلوم شود كه بيراه هم نگفته ايم. پژوهشگر ارجمند جناب دكتر محمدجعفر ياحقي در مقاله اي كه در معرفي كتاب شاعر آينه ها نوشتهاند ، مي گويند: « اگر بيدل در حوزه جغرافيايي ايران غريب افتاده است ، شايد هم لختي از آن روست كه اينان از نوع وطني آن صائب و كليم و طالب آملي را دارند ، با ذهن و زباني مأنوس تر و تصويرها و آهنگ هايي دلپسندتر و جا افتاده تر، بيشك كوشش دلباختگان سبك هندي و صائب دوستان و ارائه پژوهشهاي بيش وكم از دنياي شعر و انديشه او هم ميتواند به عنوان پشتوانه علمي اين سليقه، ذوق و شعرپسندي عامه فارسي زبانان را به صائب و اقمار او منعطف كند .»
به نظر ايشان وقتي « نوع وطني » شاعر در ميان باشد ديگر نيازي به نوع خارجي آن ـ مثلاً ـ نيست . ايشان سپس تلويحا پيشنهاد كردهاند كه خوب است محققان صائب دوست، پژوهشهايي درباره صائب و اقمار او انجام دهند تا به عنوان پشتوانه علمي اين سليقه (سليقه مردم ايران) ذوق و شعرپسندي عامه فارسي زبانان به اين سو منعطف شود. البته بايد حسن نظر آقاي دكتر ياحقي و دلسوزي ايشان نسبت به ديگر ملل فارسي زبان را قدر دانست ، ولي واقعيت اين است كه مردم افغانستان آن قدرها هم با صائب و اقمار او ناآشنا نيستند و اين شاعران در آن كشور قدر و عزتي در حد شأن خويش دارند. شعر اين دو در كتابهاي درسي افغانستان چاپ ميشود ، شايد بيشتر از كتابهاي درسي ايران. در روزگاري كه در ايران، شاعري يكي يكي غزلهاي حزين لاهيجي را به نام خود چاپ مي كند و تا مدتها كسي خبردار نمي شود، در افغانستان مرحوم قاري عبدالله درباره اين شاعر تحقيق مي كند و رساله مي نويسد . بله، اين را مي پذيرم كه مردم ما به اين شاعران عنايتي در حد بيدل نكرده اند، ولي شايد اين به قوت بيدل برگردد، نه به نا آشنايي مردم افغانستان با ديگران .
البته اكنون شايد يك انگشت انتقاد بر سخن اين حقير نهاده شود و آن اين كه: « اگر ملي گرايي مانع مطرح شدن بيدل در ايران كنوني شده است، چگونه اين مانع براي اقبال لاهوري وجود نداشت و چرا او تا اين مايه در اين كشور شهرت يافت ؟» البته ما اين امر را تنها مانع براي اشتهار بيدل نشمرده و ديگر عوامل را نيز دخيل مي دانيم، كه آنها در مورد اقبال وجود نداشت . ثانيا اقبال هم بيشتر به مدد كساني مطرح شد كه تفكري اسلامي ـ و نه ملي ـ داشتند نظير شهيد مطهري ، دكتر شريعتي، مرحوم سيد غلامرضا سعيدي و ديگران.
احيانا در اين ميان بعضي ملي گرايان هم كه سنگ اقبال را به سينه ميزدند ، باز ميخواستند به نحوي گرايشهاي خود را در ماجرا دخيل ساخته و اقبال را هم به نفع اين ديدگاه ها مصادره كنند . كافي است كه مقدمه و پاورقي هاي « كليات اشعار فارسي مولانا اقبال لاهوري » چاپ كتابخانه سنايي را بخوانيم :
« اگر نام و آثار هندياني كه شعر فارسي سرودهاند، در تذكرهاي جمع شود خود معرف يك شاخه مهم و پرارزش ادب ايراني خواهد بود.» (از مقدمه ناشر)
«اقبال براي حسن تأثير آثار بلند خود آنها را در قالب شعر آن هم شعر فارسي ريخته است و در اين كار از شيوه? شاعران بزرگ و انديشمندان واقعي ايران پيروي كردهاست.» (از مقدمه چاپ دوم)
و بالاخره در صفحه اي از اين كتاب ، مصراع « زمين به پشت خود الوند و بيستون دارد » ميخوانيم : « علاقه و عشق مولاناي لاهور به ايران به حدي است كه وقتي مي خواهد از كوهي نام ببرد و معني شعر هم ايجاب ميكند كه اين كوه هرچه گران تر و عظيم تر باشد، باز هم هيمالياي بدان عظمت را كه در اقليم هند سر برافراشته نمي نگرد و به الوند و بيستون توجه مي فرمايد.»
علاقه فراوان اقبال به ايران قابل انكار نيست و البته نياز به چنين دلايل نا استواري هم ندارد. ولي در مصراع بالا، كاربرد آن دو كلمه وجهي ديگر دارد. الوند و بيستون ديگر مشخصات جغرافيايي خود را كنار نهاده و به نمادهايي شاعرانه بدل شدهاند. ميدانيم كه در شعر، نميتوان ارتفاع سنج به دست گرفت و بلندي كوهها را اندازه گرفت. شايد آقاي احمد سروش (نگارنده حاشيه فوق) انتظار داشته اند اقبال در آن غزل و با آن حال و هوا بگويد «زمين به پشت خود اينك هيماليا دارد». باري، اگر قضايا به آنگونه باشد كه جناب احمد سروش گفتهاند، بايد مولاناي بلخي هم شيفته هندوستان بودهباشد كه با وجود رود جيحون در حوالي زادگاه خويش، از گنگ (گنگا) سخن ميگويد و در مقابل، بيدل دهلوي از شدت علاقه و عشق به بلخ، گنگاي با آن عظمت را نمي نگرد و به جيحون توجه مي فرمايد .
باز هم حرف خود را بگيريم دنبال. تا حال از دلايل گمنامي بيدل در ايران گفتيم و كوشيديم كه دليلي مغفول ولي مهم به آنها بيفزاييم. حالا مي پردازيم به موقعيت فعلي بيدل در جامعه ادبي ايران.
پيش از انقلاب اسلامي، يكي دو تن از شاعران و منتقدان ايراني با بيدل انس و الفتي داشتند ولي اين، به جرياني فراگير بدل نشده بود. مشهور است كه سهراب سپهري شاعر بلندآوازه نوگرا سر و سري پنهاني با بيدل داشته است. البته بعضيها منكر وجود چنين رابطه اي هستند و بنابر همين، آقاي حسن حسيني در كتاب « بيدل، سپهري ، سبك هندي » كوشيده است اين رابطه را اثبات كند . از قول مشفق كاشاني، غزلسراي معاصر ايران هم نقل شده است كه ايشان ديوان شعر بيدل را نزد سپهري ديده اند.
دكتر شفيعي كدكني نخستين شاعر و منتقد ايراني است كه در سالهاي دهه چهل، دو مقاله درباره بيدل نوشت و از اين حيث فضل تقدم را از آن خود كرد. اما چرا تا سالهاي اخير ـ يعني زمان چاپ « شاعر آينه ها » ـ ديگر ايشان ، سخني از بيدل به ميان نياورد ؟
به طور قطعي نميتوان پاسخ داد، ولي به نظر مي رسد آقاي دكتر شفيعي در آن دو دهه سروكار زيادي با شعر بيدل نداشته است. ايشان با وجود نگارش آن دو مقاله ، بيدل را شاعر موفقي نمي دانسته است و حتي در آن دو مقاله هم ستايش خاص و درخوري نسبت به اين شاعر ندارد . مقايسه نظريات دكتر شفيعي درباره بيدل، نشان مي دهد كه ايشان به طور ناگهاني و در سالهاي نخست دهه شصت به اين شدت علاقه مند شعر بيدل شده و پيش از آن چندان رغبتي به آن نداشته است. به راستي توجه نسل جوان شاعران ايران در اوايل انقلاب اسلامي به بيدل، دكتر شفيعي را به بازخواني شعر او تشويق نكرده است ؟
و علي معلم دامغاني ، مثنوي سراي معروف معاصر، گويا نخستين شاعر برجسته ايراني است كه به بهره گيري خود از شعر بيدل تصريح مي كند. از ديگر شاعران يك نسل پيش، مرحوم مهرداد اوستا گويا مختصر ارادتي به بيدل داشته است ـ بعضي از دوستاني كه از نزديك با ايشان معاشرت داشتند چنين ميگفتند ـ و هم ايشان بود كه غزليات بيدل چاپ كابل را براي عكسبرداري و چاپ در اختيارميرشكاك قرارداد.
پيش از انقلاب اسلامي، جز آنچه در بالا آمد، رد پاي چنداني از بيدل در ايران نمي توان يافت ،; ولي پس از آن، اين آشناييهاي پراكنده به يك موج جدي بدل شد، موج بيدل گرايي. نخستين نشانه اين موج، چاپ غزليات بيدل بود از سوي نشر بين الملل و با كوشش يوسفعلي ميرشكاك (با اسم مستعار منصور منتظر) در سال 1364. چندي بعد (1366) كتاب « شاعر آينهها » از دكتر شفيعي منتشر شد در انتشارات آگاه كه مجموعهاي از مقالات ايشان درباره بيدل بود همراه با گزينه اي از غزلها و رباعيهاي بيدل. پس از آن و به فاصله اندكي « بيدل، سپهري، سبك هندي» حسن حسيني منتشر شد و از سوي انتشارات سروش.
شاعر آينهها در ظرف پنج سال (1366 تا 1371) به چاپ سوم رسيد و ارزش اين استقبال را نيز داشت.
در كنار اين موج انتشار كتاب، موجي از بيدل گرايي هم در جمع شاعران نسل انقلاب پديدآمد و اين موج تا آنجا شدت پيدا كرد كه بعضي آن را يك جريان افراطي دانسته و « بيدل زدگي » ناميدند. به هر حال رد پاي بيدل را در شعر اكثر شاعران برجسته اين نسل ميتوان پيدا كرد مثل علي معلم ، حسن حسيني، يوسفعلي ميرشكاك ، ساعد باقري، عليرضا قزوه و عده اي ديگر از جوانترها.
با اين همه، بعضي از ادبا و استادان دانشگاه، مطرح شدن بيدل را در ايران چندان جدي و پايدار نمي پنداشتند و با ترديد به قضيه مي نگريستند. دكتر ياحقي در همان مقاله اي كه ذكرش رفت، چنين پيش بيني كردند كه: « بعد از اين نه تنها خوانندگان معمولي و دانشجويان بي حوصله، بلكه به نظر مي رسد كه محققان و پژوهشگران هم با وجود كتاب سهل التناول دكتر شفيعي از مراجعه به اصل ديوان شاعر تن خواهند زد و ديوان چاپ كابل با آن حجم و قطع چشمگير كه ممكن بود روزي در ايران به ضرورتي تجديد چاپ شود، روي چاپخانه را هم به خود نخواهد ديد. »
ولي زمان ثابت كرد كه حضور بيدل، جدي تر از اينهاست. او شاعري نيست كه بتوان در يك گزيده شعر خلاصه اش كرد. پس از آن پيش بيني، دوبار ديگر هم متن كامل غزليات بيدل چاپ كابل با تيراژ مجموعي حدود هفدههزار نسخه و به كوشش آقاي حسين آهي و به وسيله انتشارات فروغي در ايران تجديد چاپ شد و هم اكنون نيز در بازار به زحمت پيدا مي شود .
يوسفعلي ميرشكاك كه باري به چاپ غزليات بيدل در ايران همت كرده بود، در كوشش بعدي خود به عكسبرداري از نسخه كابل بسنده نكرد و مثنوي «محيط اعظم» بيدل را با تصحيح، تحشيه و حروفچيني جديدي به چاپ رساند (در انتشارات برگ و در سال 1370). از رباعيات بيدل، تا كنون دو گزيده در ايران منتشر شده است، يكي با نام «گزيده رباعيات بيدل» به كوشش شاعر مهاجر افغانستاني عبدالغفور آرزو (در انتشارات ترانه مشهد) و ديگري با نام «گل چاربرگ» به كوشش آقاي مهدي الماسي (در انتشارات مدرسه). كتاب ديگر، «عبدالقادر بيدل دهلوي» است، نوشته پروفسور نبي هادي از ادباي هندوستان كه با ترجمه دكتر توفيق سبحاني به چاپ رسيده است (نشر قطره، تهران، 1376). كتاب ديگر، عنوان كليات بيدل را با خود دارد و در ظاهر نخستين كليات بيدل است كه در ايران به چاپ ميرسد. مي گويم «در ظاهر» چون به دليلي نامعلوم، رباعيات اين شاعر را كه از بخشهاي اصلي ديوان اوست، در خود ندارد. اين كليات بيرباعيات، با مقابله و تصحيح آقايان پرويز عباسي داكاني و اكبر بهداروند در سه جلد و به وسيله انتشارات الهام چاپ شدهاست و البته بسيار فاصله دارد با آنچه يك تصحيح و مقابله جدي مي توان خواند.
در اين ميان البته مهاجران افغانستاني مقيم ايران نيز پر بيكار نبودهاند. آقاي عبدالغفور آرزو علاوه بر كتاب فوق، دو كتاب درباره بيدل چاپ كرده است ، يكي « بوطيقاي بيدل » (انتشارات ترانه، مشهد، 1378) و ديگري « خوشههايي از جهان بيني بيدل» (انتشارات ترانه، مشهد، 1381). همچنان « نقد بيدل» علاّ مه صلاحالدين سلجوقي دانشمند متأخر افغانستان به همت يكي از ناشران افغانستاني تجديدچاپ شده است ( انتشارات عرفان، تهران، 1380) و كتابي در شرح شعرهاي بيدل از محمدعبدالحميد اسير بيدل شناس متأخر افغانستان با عنوان «اسير بيدل» آماده چاپ است .
اين، گزارشي مختصر بود از كارهايي كه تا كنون درباره بيدل در ايران انجام شده يا در حال انجام است. البته هنوز عموم جامعه ايراني با اين شاعر رابطه اي نيافته اند و اين طبيعي است چون سير معرفي چهرههاي گمنام ادبي همواره از خواص به عوام است و طبيعتاً تدريجي و آرام. به هر حال با وضعيت فعلي مي توان پيش بيني كرد كه بيدل در آينده اي نه چندان دور در ايران شهرتي فراوان خواهد داشت .
قرينه خوب اين پيشبيني هم استقبال خوب جامعه ايراني از شعرهاي چاپ شده بيدل بودهاست. ميگوييم استقبال خوب، چون تا كنون حدود بيست هزار نسخه از غزليات بيدل در ايران به فروش رسيده است و اين در بازار فعلي كتاب ، رقم كمي نيست. همين غزليات (در قالب كليات او) در افغانستان فقط يك بار به چاپ رسيده در سال1342 و آن هم با تيراژ 3000 نسخه كه هنوز هم شايد در كتابفروشيهاي كابل پيدا شود. البته درصد بالاي بيسوادي، فقر اقتصادي و نابساماني افغانستان، فروش اندك كتاب را در آنجا توجيه ميكند و در آن سخني نيست. ما فقط خواستيم ميزان فعلي توجه به بيدل در ايران را نشان دهيم. آيا اين استقبال گسترده نميتواند شهرت فراوان بيدل در آينده اين كشور را نويد دهد ؟