خبرگزاری مهر، گروه بین الملل: ماهیت و سنخ نظام بین المللی یکی از موضوعاتی است که در نظریه های روابط بین الملل مورد توجه بوده و هست. برخی معتقد هستند که منطق حاکم بر نظام بین الملل و روابط بین الملل منطق آنارشی(نظم هابزی) است.
در مقابل این دیدگاه برخی نظریه پردازان با نگاهی خوشبینانه به ماهیت و سرشت انسان، نظام و روابط بین الملل و روابط میان کشورها را مبتنی بر همکاری(نظم کانتی) می دانند. برخی نیز معتقدند که منطق حاکم بر نظام بین الملل و روابط میان واحدهای سیاسی مبتنی بر رقابت(نظم لاکی) است که این رقابت الزاما منازعه آمیز نیست.
در این میان منطق «ماکیاولیستی» نیز وجود دارد که البته در نگاه هابزی به نظام بین الملل نیز به نوعی وجود دارد مبنی بر اینکه «هدف وسیله را توجیه می کند.»
به بهانه آغاز سال جدید، خبرنگار مهر گفتگویی با پروفسور «رودنی بروس هال» نظریه پرداز برجسته مکتب سازه انگاری روابط بین الملل و استاد پیشین دانشگاه آکسفورد انجام داده و در این گفتگو جویای نظریات وی درباره ماهیت نظم بین المللی شد.
«رودنی بروس هال» به نسل دوم نظریه پردازان مکتب سازهانگاری تعلق دارد. وی علاوه بر سابقه خدمت در دانشگاه ایالتی «آیوا» و دانشگاه «براون» ایالت رودآیلند به مدت ۱۰ سال در دانشگاه «آکسفورد» انگلستان به امر تدریس مشغول بوده است. بروس از سال ۲۰۱۳ تا کنون نیز استاد روابط بین الملل در دانشگاه «ماکائو» چین بوده است. وی نویسنده و یا ویراستار آثار متعددی است که از آن میان می توان به «سیستم بانک مرکزی به عنوان حکومت جهانی: اعتبارسازی مالی»، «ظهور سازمانهای خصوصی در حکومت جهانی» و «هویت ملی- جمعی: ساختارهای اجتماعی و سیستم های بین المللی» اشاره کرد. اخیرترین اثری که وی در امر ویرایش آن مشارکت داشته است کتاب «کاهش خشونت مسلحانه با تکیه بر مدیریت نهادهای غیر دولتی» است. بروس از اعضای هیئت تحریریه فصلنامه مطالعات بین الملل دانشگاه آکسفورد هم بوده است.
سازهانگاری نظریهای اجتماعی به شمار میرود و یک روششناختی قدیمی است که دست کم به آثار قرن هجدهم «گیامباتیستا ویکو» بر میگردد. این نظریه در حوزه روابط بینالملل نیز مباحث جدی را وارد کرده است.
* به نظر شما منطق حاکم بر منطقه خاورمیانه طی سالهای اخیر از کدامیک از الگوهای هابزی، لاکی و یا کانتی پیروی می کند؟
به نظرم پاسخ این سوال را می توان در نظریه های «الکساندر وندت»، همکار من در دانشگاه اوهایو یافت. او معتقد است آنارشی آن چیزی است که دولت ها آنرا می سازند که درگیری میان دولت ها را در عمل افزایش داده و حول یک قرارداد شکل گرفته است. چرا زد و خورد در هاکی روی یخ حرفه ای در غرب وجود دارد؟ چون این کار مجاز است. چرا دولت ها منازعات میان خود را با درگیری نظامی تداوم می بخشند؟ چون ساختاری را میان کشورها پایه گذاری کرده اند که این کار بر اساس آن انجام می شود.
هرچند که فرض وجود آنارشی در نظام بین الملل (در یک نظام منطقه ای مانند خاورمیانه) منطق هابزی را در روابط میان دولت ها می طلبد که بازتابی منفی در اقدامات سایر دولت ها در راستای تجهیز امنیتی خود دارد.
در این منطق، ما در حال انجام بازی با حاصل جمع جبری صفر هستیم و تامین امنیت شما، نا امنی من تلقی می شود و بر عکس. در سیستم لاکی، بازی چند محرکی است. من می توانم نسبت به اقدامات یک دولت در تجهیز امنیتی خود، نگاهی مثبت یا منفی داشته باشم یا حتی بی تفاوت باشم. این مساله تا حد زیادی به این بستگی دارد که من، شما را به چشم یک تهدید یا متحد ببینم و یا حتی نسبت به شما بی تفاوت باشم.
در سیستم کانتی، دولت ها نسبت به اقدامات سایرین در راستای تامین امنیت خود، نگاهی مثبت دارند. دولت ها در این رویکرد، به دیگران به دیده متحد نگریسته یا دست کم نسبت به آنها بی تفاوت بوده و هیچگاه دیگران را به چشم تهدید نمی بینند. پس من می توانم به امنیت دوستانم به دیده مثبت نگاه کنم و نسبت به تامین امنیت هر چه بیشتر آنها ابراز رضایت کنم.
بنا بر ادبیات تحلیلی این الگو، ساختار سیاست بین الملل معاصر خاورمیانه پیچیده است. این پیچیدگی هم در این واقعیت نهفته است که این الگو کاملا دولت محور است. نظام سیاسی هم شکلی متحد و یکپارچه داشته و به لحاظ سیاسی، قدرت بر اساس خروجی منافع و مصلحت منطقه ای و بین المللی میان مردم توزیع نشده است. این مساله هیچگاه (در خاورمیانه) موضوعیت نداشته و حتی پس از انقلاب های بهار عربی در کشورهای تونس، مصر، لیبی و درگیری در سوریه نیز، به آن کمتر توجه شده است.
تنها در یک دوره ای، کشورهای اسلامگرای منطقه، مانند دولت ترکیه به رهبری اردوغان به سمت مصر تحت رهبری مُرسی و اخوان المسلمین گرایش پیدا کردند که این کار کاملا رنگ و بوی سیستم کانتی داشت. متاسفانه در مورد آقای مُرسی، ایشان رای گیری را با دمکراسی اشتباه گرفت و متوجه نشد که تنها پیروزی در یک انتخابات به معنای قیومیت برای تشکیل یک دولت تک حزبی نیست. نگاه کشورهای اسلامگرای منطقه به مصر تحت رهبری «ژنرال سیسی» از الگوی هابزی پیروی می کند. در حالیکه همزمان رابطه کشورهای میانه رو منطقه پس از صدام با همین مصر بر اساس الگوی لاکی چیده شده است. عربستان سعودی هم در حال حاضر مشغول جنگ با یمن است. ضمنا، جدا از مصر، که مجددا پس از رژیم حسنی مبارک به دست ژنرال سیسی به حالت سکولار درآمد، هنوز گروه های زیادی با گرایش های گوناگون وجود دارند که برای رسیدن به قدرت در کشورهایی که در آنها بهار عربی رخ داد با یکدیگر رقابت می کنند. فکر نمیکنم که بتوان سیستم حاکم بر خاورمیانه را کاملا هابزی، لاکی و یا کانتی نامید. بلکه در روابط میان دولت های منطقه تلفیقی از دو یا هر سه سیستم حاکم است.
* آیا شما فروپاشی ثبات هژمونیک ساختار بین المللی را دلیل تحولات و بی ثباتی های خاورمیانه می دانید؟
ثبات هژمونیک به طور کلی این بحث را مطرح می کند که قدرت هژمون، قوانین را برای نظام بین الملل تعریف می کند و آن دسته از نهادهای بین المللی را نیز که کار آنها پیاده کردن این قوانین و حفظ منافع هژمون است، به وجود می آورد. بنابراین رئالیست ها معتقدند که نهادهای تاسیس شده به دست هژمون، با کنار رفتن هژمون از قدرت، به دست دیگر بازیگران از بین خواهند رفت. این چارچوب تحلیلی عمدتا برای توضیح ساختار و ابقای نهادهای «برتون وودز» ( مانند بانک جهانی، صندوق بین المللی پول، سازمان تجارت جهانی و نظام پولی بین المللی) طراحی شد.
من می خواهم این بحث را مطرح کنم که موضوع افول هژمونی آمریکا (و ادبیات متعلق به آن)، هر ۲۵ سال یکبار یا بیشتر مطرح می شود. در سال ۱۹۸۷، کتابی به نام ظهور و زوال قدرت های بزرگ که نوشته یکی از تاریخ شناسان نه چندان معروف دانشگاه یاله بود، نه تنها برای هفته ها بلکه ماه ها در لیست پر فروشترین کتاب های نیویورک تایمز قرار داشت.
در کنار آمریکا، آلمان و ژاپن از دیگر قدرت های اقتصادی بودند که میزان تولید و توان رقابت آنها در دهه ۷۰ و ۸۰ میلادی به شدت افت کرد. این کتاب بحث می کند که توسعه امپراطوری آمریکا این کشور را محکوم به نابودی خواهد کرد و آلمان و ژاپن قدرت های جایگزینی هستند که جای این کشور را در صدر جدول اقتصاد جهان خواهند گرفت. البته این اتفاق مسلما نیفتاد. نتیجه تلفیق سیستم دفاعی ارزان قیمت ریگان و ذخایر ژاپنی ها رسیدن به حجم زیادی از تکنولوژی و افزایش تقاضای پر سود بازار مشتریان و بخش های تجاری را به همراه داشت. اقتصاد حبابی ژاپن از بین رفت و بلوک شرق یا همان شوروی در سال ۱۹۹۱ فرو پاشید. نظام بین الملل هیچگاه تا این حد تک قطبی نشد و سیطره هژمونی آمریکا بیش از گذشته شد.
حال، نسل جدید این موضوع آکادمیک، چین را به عنوان قدرت جایگزین آمریکا معرفی می کند. معتقدین به این جریان فکری این حقیقت را از یاد برده اند که اقتصاد اخیر جهانی مانند روشن کردن تنها یک سیلندر از یک موتور می ماند. این یعنی ضعف پایدار در اقتصاد اروپا و ژاپن که در حال افزایش است و نیازمند دوره گذار اقتصادی در چین است.
این توانایی ها در خوشبینانه ترین حالت و با در نظر گرفتن رشد دیگر کشورها، باز هم دست کم برای دهه ها بی نظیر خواهند بود. آمریکا همچنین نیروهایی دارد که تجربیات لازم را در عراق، افغانستان و نقاط دیگر دنیا کسب کرده اند. اینها به همراه صدها هزار نیروی ذخیره دیگر بسته به مورد، ظرف چند ساعت تا چند روز قابل و آماده بسیج شدن هستند.
در یک کلام، ظهور چین به هیچ وجه مستلزم نابودی آمریکا نخواهد بود. به جز مواردی نسبی که پیشتر ذکر شد و باید دید که این موارد نسبی تا چه حد در تعیین ساختار قدرت بین المللی موثر و دخیل هستند. در حالیکه برخی مشکلات اقتصادی هنوز از سال ۲۰۰۸ در آمریکا باقی مانده، اما اقتصاد آمریکا به خوبی توسعه یافته و بدهی عمومی این کشور به کمترین حد خود در یکی دو دهه اخیر رسیده است و همین مساله آمریکا را قادر به تامین منابع مالی جهت توسعه عظیم نیروهای نظامی این کشور بر اساس طرح تقویت دفاعی ریگان می کند. به نظر بسیاری از تحلیلگران، آمریکا هژمونی اقتصادی و نظامی خود را برای چند دهه حفظ کرده و ابزار حفظ این وضعیت را نیز در دست دارد. «جوزف نای» در کتاب اخیر خود همین مساله را به بحث گذاشته است.
ممکن است شما فکر کنید که هژمونی منطقه ای آمریکا در خاورمیانه طی چند سال اخیر رو به افول گذاشته است. من می توانم این را تایید کنم. در حالیکه این سوال پیش می آید که آیا این موضوع خطری برای امنیت آمریکا یا هژمونی این کشور در نقاط دیگر خواهد بود؟ به نظر من این کمرنگ شدن هژمونی آمریکا در خاورمیانه سه دلیل عمده دارد:
۱-بی ثباتی حاصل از نابود کردن قدرت عراق
۲-بی ثباتی ناشی از انقلاب های بهار عربی که در ابتدا مورد حمایت آمریکا بود
۳-گسترش یافتن داعش بر اثر خلاء قدرت که ناشی از موارد اول و دوم است.
در حالیکه من معتقدم هر یک از روسای جمهور آمریکا ممکن است از ادامه عملیات نظامی در افغانستان در دوران پس از ملا عمر و بعد از یافتن بن لادن و هم قطاران او خودداری کنند، اما بنده به همراه بسیاری دیگر با جنگ دوم خلیج فارس و حمله به عراق به دلیل ایجاد شدن بی ثباتی شدید ناشی از آن در خاورمیانه بسیار مخالف هستم.
بوش پدر پس از پایان جنگ اول خلیج فارس، به صورت عامدانه صدام را به عنوان وزنه مورد استفاده در تعادل قدرت های منطقه و همچنین کنترل بسیاری از نیروهای بالقوه در خاورمیانه در قدرت ابقا کرد.
آمریکا به عراق حمله کرد، کشور را نابود کرد، صدها هزار نفر از نیروهای عراقی را کشت و رژیم بعث را منهدم کرد. همه اینها به خاطر این بود که خواسته بسیاری از مردم ، از بوش پسر این بود که الان زمان مناسبی برای آمریکاست تا حکومت های دمکراتیک در منطقه تشکیل داده و رژیم ها را تغییر دهد.
اما این خیلی ساده انگارانه بود که از یک کشوری مانند عراق، با آن همه تنوع نژادی و اختلافات قومیتی - مذهبی و بدون هیچ تجربه ای در داشتن حتی یک نهاد دمکراتیک در تاریخ خود، انتظار داشته باشیم یکباره و با ساقط شدن رژیم بعث، یک جامعه دمکراتیک تشکیل دهند. به همین علت، عراق از آن چیزی که قبلا بود هم بی ثبات تر شد.
بی ثبات شدن نظام سوریه به عنوان همسایه عراق و کشتار ادامه دار در این کشور، خلأیی ایجاد کرد که ماجراجویی های خودخواهانه داعش در آن رشد پیدا کرده و گسترش یافت. بر همین اساس، فعالیت تروریست ها منجر به بی ثباتی دولت ها شده است. از همسایگانی نزدیک مانند ترکیه گرفته تا فرانسه در دور دست ها و اخیرا هم ساحل عاج.
آیا اقدامات آمریکا در منطقه خاورمیانه منجر به از دست رفتن قدرت هژمونیک این کشور نشده است؟
به نظر من اقدامات آمریکا در منطقه مطمئنا منجر به از دست رفتن هژمونی این کشور در خاورمیانه خواهد شد. در حالیکه آمریکا و متحدینش هیچ توجهی به تبعات و وقایع منفی ناشی از بهار عربی نداشته و هنوز معتقدند پدیده داعش اگر از بین رفتنی نباشد لااقل کنترل شدنی است. نگرانی من از مشکل بزرگتری است به نام قیمت ۳۰ دلاری هر بشکه نفت و آمریکا هم به لطف تکنولوژی جدید خود دیگر از خرید نفت بی نیاز شده و دیگر در حال از دست دادن منافع خود در خاورمیانه است.
درست است که تلاش های عربستان سعودی برای افزایش تولید نفت ارزان قیمت منجر به کاهش تولید موقتی نفت در آمریکا شده، اما به محض افزایش قیمت نفت، این کشور مجددا تولید خود را افزایش خواهد داد. عربستان و اوپک جایگاه خود به عنوان تامین کننده جهانی نفت بازارهای آمریکا را از دست داده اند. این جایگاه دیگر ترمیم پذیر نیست. بدون توجه به جنجال های مربوط به امنیت ملی، سیاست آمریکا در منطقه روز به روز دچار غفلت معنادار بیشتری می شود. با توجه به فقر منابع انرژی در چین، این کشور دغدغه بیشتری نسبت به توسعه منطقه خاورمیانه دارد تا آمریکا.
*اتحادیه اروپا، به ویژه فرانسه از میزان مشارکت فعلی خود در مسائل بین المللی مانند آنچه که در سوریه در حال رخ دادن است، راضی نیستند. فرانسوا اولاند، رئیس جمهور فرانسه نیز خواستار ایفای نقش بیشتر کشورش در سوریه شده است. آیا این به معنای خواست اروپا برای افزایش وزنی بیشتر و صدایی رساتر در ساختار بین المللی است؟
اتحادیه اروپا کاملا در حال دست و پنجه نرم کردن با وقایع مربوط به فاجعه انسانی سوریه و افزایش تبعات غیر انسانی ناشی از درگیری های داخلی سوریه و افزایش قدرت داعش است. به طور مشخص، فرانسه لطمات زیادی مانند کشته شدن ۱۳۰ انسان بی گناه در فاجعه آگوست سال گذشته در پاریس به دست اعضای داعش، تحمل کرده است. از سوی دیگر فرانسه هم به عنوان یکی از کشورهای اصلی اتحادیه اروپا ملزم به پذیرش تعداد زیادی از پناهجویان سوری و دیگر پناهجویان مسلمان شده است. با توجه به انبوه جمعیت الجزایر و مراکش که از زمان دوران استعمار در این کشور زندگی می کنند، مشخص نیست که چه تعداد مهاجر مسلمان دیگر قرار است تا به این مسلمانان فعلی در این کشور بپیوندند و در کشوری که خود را پایبند به ارزش های سکولاریسم می داند، دست به تبلیغ اسلام بزنند. موج جدید مسلمانان تازه وارد به فرانسه از سوی دیگر منجر به ایجاد درگیری های سیاسی داخلی در این کشور و به هم خوردن پیوستگی فرهنگی فرانسه خواهد شد. از آنجاکه آلمان تحت رهبری «مرکل» به عنوان یک رهبر مسیحی معتقد با اندیشه های انسان دوستانه، بر پذیرش پناهجویان تاکید دارد، فرانسه تا همین جای کار هم به شدت از سوی داعش و حملات آن لطمه دیده که طبیعتا از جانب کل اتحادیه اروپا نسبت به خطرات امنیتی ناشی از این مساله هشدار داده یا حتی ممکن است عمل هم بکند.