به گزارش خبرنگار مهر، انتهای بولواری که به نام پسرش نام گذاری کردهاند، به خانهاش میرسد. خانهای قدیمی، جایی که خودش روبهروی دو تصویر بزرگ نشسته است؛ اولی مربوط به ۸۰سال پیش، حاج حسین فرحزادی که حالا در آستانه صد سالگی داستان فرحزاد و روز پدر و نوههایش را میگوید، و از عکس دوم، بیش از سی سال میگذرد، شهید محمدمهدی فرحزادی.
پیرمرد اول به عکس پسرش اشاره میکند و بعد درباره خودش حرف میزند. روایت را به هشتاد سال قبل میبرد و از روزهایی میگوید که در فرحزاد نه خبری از این سفرهخانهها بود و نه این همه رفت و آمد.
چین و چروکی به عمق یک قرن روی صورتش نشسته است، تاریخ زنده محله فرحزاد، با ۱۲ فرزند، ۵۶ نوه و ۴ نتیجه، راوی روزگاری میشود که این محله را پریزاد میخواندند.
از پریزاد تا فرحزاد
حاج حسین اصالتش را تا کرمان میبرد و میگوید: جد ما از کرمان آمد، ملک، آباد کرد و ما چند نسل است که ساکن اینجا هستیم.
نوریها و کرمانشاهیها را هم در میان اولین ساکنان فرحزاد قرار میدهد و میگوید: جد ما را تبعید کردند. گفت: میروم پای کوه بلند. آمد فرحزاد. بعد مسجد ساختند و حسینیه و حمام و... ۳۰۰ سال است که اینجا ساکن شدهایم.
و به روزگاری اشاره میکند که نام این منطقه پریزاد بود: میگفتند اینجا جای پریها و از ما بهترون بود. اسمش را هم گذاشته بودند پریزاد.
روایت پریزاد و وجه تسمیه آن، بیشباهت به مازندران کهن نیست که آن را نیز سرزمین دیوان و پریان میدانستند از بیشماری و انبوهی جنگلهای رمزآلود در آن و میتوان با استناد به همین نام گذاری و البته توضیحات حاج حسین از فرحزاد قدیم پی برد که سفرهخانههای فعلی جایگزین چه دشت سرسبزی شدهاند.
جای خالی ۸هزار راس گاو و گوسفند
ادامه صحبت به مزارع و باغهایی میرسد که حتی تصور کردن آن نیز دشوار است: تو همین فرحزاد، همه گله داشتند، خانهای پنجاه راس، صد راس داشتند و فقط من ۲۰۰۰ تا داشتیم. ۵۰ سال پیش تو فرحزاد نزدیک سی چهل گله و نزدیک ۸ هزار گوسفند بود. توی کوهها پر گوسفند بود. الان توی فرحزاد خیلی گوسفند باشد، به زحمت ۷۰۰-۸۰۰ راس میشود.
بعد همان طور که نشسته، از میان پنجره به حجم شگفت آور شلوغی پنجشنبه فرحزاد اشاره میکند و ادامه میدهد: فرحزاد پر بود از باغهای گوجه برقانی، گلابی، سیب، توت و شاتوت. اکثر خانهها گاو هم داشتند. زمین اینجا را با گاو شخم میزدیم. از خود میدان فرحزاد تا گیشا و سعادت آباد، تمام منطقه سرسبز بود. الان دل آدم اینجا میگیرد.
حتی تلاش جوانهای آن دوره را به رخ میکشد و میگوید: آن موقع همه واقعا زحمت میکشیدند، همه چیز را خودشان میکاشتند و تولید میکردند، کسی اصلا برای خرید شهر نمیرفت. سرشیر و میوه و گوشت همه چیز مال خودمان بود.
روز پدر، نوهها میهمانم هستند
حاج حسین این بار روایت را به روزهای عاشقی میکشاند و از بانوی زندگیاش میگوید: ۲۶سالم بود که ازدواج کردم، همسرم ۱۳سالش بود. نوه عمهام بود. آن موقع ما فقط توی خودمان ازدواج میکردیم و دختر به غریبه نمیدادیم.
بعد بار دیگر به عکسهای دیوار خیره میشود، این بار نگاهش به بانویی گره میخورد که بیش از ۸۰سال همراهش بوده است، میگوید: همسرم چند ماهی است فوت کرده است.
سرش را کمی میچرخاند و اینبار نگاهش به عکس جوانی گره میخورد که خیابان فرحزادی نام از او عاریت گرفته است. شهید محمدمهدی فرحزادی.
میگوید: نام جدم را روی او گذاشته بودم. ۲۲ فروردین ۶۲ شهید شد، توی عملیات والفجر، تنگه ابوقریب.
بعد از پسر بزرگش میگوید که ۷۲ساله است و از ۵۶ نوهاش که به هر مناسبت دوست دارد میهمانش باشند. صحبت به روز پدر میرسد، میگوید: بچهها بیشتر به روز مادر گرایش دارند.
و میخندد.